کپشن خاص و زیبا در مورد وصال یار و عشقم مخصوص پست و استوری

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم مجموعه ای از گلچین شعر و کپشن در مورد وصال ، عاشقانه و دلنشین را خدمت شا ارائه نماییم.

در صورتی که قصد دارید در صفحه شخصی یا عمومی خود در اینستاگرام یک پست با موضوع وصال با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید؛

و به دنبال یک متن زیبا و تاثیر گذار که پر محتوا باشد هستید پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست ما را دنبال کنید.

در ادامه توجه شما به تعداد زیادی شعر و کپشن در مورد وصال که برای شما جمع آوری شده است جلب می کنیم.

امیدواریم که مورد استفاده شما قرار گیرد … از اینکه به ما لطف داشته اید همیشه از شما سپاسگزاریم.

کپشن کوتاه و طولانی درباره وصال ، عاشقانه و ادبی

کپشن در مورد وصال

خانه را می بینم از دور
کم کمک می اید از داخل به بیرون نور
نور گرمی می دهد بر جان بی جان گل و خاک
می تکاند ان غبار نم زده بر روی دیوار
می تراود از تن بی جان دیوار
اطلسی های زمرد گونه بر کنج ایوان
سقف های گنبدی شکل وگلی را می تکاند باد
می رسد ایام شادی و وصال یار

سالها ماندم به امید وصال اما چه سود

عشق حتی لحظه ای سهم دل تنها نشد

غنچه ی عشقی که پروردم به قلب عاشقم

در نبود باغبان پژمرد و دیگر ، وا نشد

خورشید
برای تماشای چشم های تو
طلوع می کند
اگر بخاطر ماه نبود
هرگز غروب نمی کرد
چون ماه نیز
همیشه دلتنگ
چشم های توست

به امید وصال تو دلم را شاد می دارم

جامانده ی وصلیم که آتش شده مرهم

تا زخم بسازیم، بسوزیم به یادش

لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای

که پس از دوری بسیار به یاری برسد

دارو ندار دنیا را بیخیال
حق داشتم که چشمانت را صاحب شوم
نگاهت آدم را به بیراهه ها می کشاند
در افکارم که پرسه میزدی
دیگر در این جهان نبودم
جهانی ساخته شده بود
برای تمام لیلا هایی که
وصال را در ذهنشان پرورانده بودند
جهانی که میشد
با تو بر بام شهر ها تا طلوع صبح نشست
وجنون را در کف هر خیابانش نقش داد
جهانی که از یاد می بردم
تویی که فرهاد نبودی برای کندن بی ستون
و منی که چو شیرین جانم بخشیده نشد

کپشن در مورد وصال عاشقانه

کپشن در مورد وصال عاشقانه

بهمن اگر چه سرد ترین ماه سال بود
اما همیشه معنی ناب وصال بود
روزی که برگ سبز حضورت رقم زدند
آن روز بهتر از همه ی ماه و سال بود
وقتی که چند روز از این ماه می گذشت
آن لحظه ی تولّدِ یک بی مثال بود
من در نگاه گرم تو لبریز میشدم
از حسِّ تازه ای که سراسر کمال بود
من بی تو فاجعه ای زرد میشدم
مانند آنچه فاجعه ی انفصال بود
چشمان تو پر حسّ رسیدن است
این شکل تازه ی شعفِ اتّصال بود
هرچند در جهان پر گلهای عاشقی است
اما همیشه مثل تو بودن محال بود

روز وصال دوستان دل نرود به بوستان

یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنین است، وصالش چون است

غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم

در عمق نگاهت وصال سفر است
پس کجای جهان خیال خطر است
میکشم بار وطنم را به هر سوی
تا برسم آنجا که تورا نظر است

عطر گیسوی تو پیچیده در این محفل عشق
به کجا میکشد این عطر، هوای ما را
رخ تو در صنم و بغض و پریشان شدن است
بی صدا شاد کنی حال و هوای ما را
تو که جانی و تمنا به هر پایانی
ای که تو جان بفشانی هوای ما را
در دلت عشق و تنفر و کمی بار جدایی
تو وصالی و سرانجامی، فراق ما را

شب وصال بیاید شبم چو روز شود

شیرین ننماید به دهانش شکر وصل

آن را که فلک زهر جدایی نچشاند

لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد

امروز منم که راهی کوی توام
امید وصال می کشد سوی توام
تا دست رسد شبی به گیسوی توام
می ایم و آشفته تر از موی توام

کپشن کوتاه در مورد وصال

کپشن کوتاه در مورد وصال

بوی بهار می‌آید
صدای باران می‌آید
ترانه ی عاشقانه قلبمان
با خاطرات نگاهمان می‌آید
این وصال عاشقانه ما
تا رسیدن به ستاره ها
میماند

جان سپاری به وصال تو بجا بود بجا

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت

بجز وصال تو؛هیچ از خدا نخواسته‌ایم
که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو

ما که سالهاست بهم رسیدیم برای همه عشاق ارزومندم این وصال را

جان بوصالت دهم گر تو بخوانی مرا

کن نظری که تشٖنه ام

بهر وصال عشق تو

مبهم بمان
ای معشوق بی قرار
در حس مبهم قرار با تو
حلاوتی است
که نیست حتی در وصال

دلم در سر تمنای وصالت

سرم در دل تماشای تو دارد

گرفتم روی سر قرآن طلب کردم وصالش را

شب قدر است و دلتنگم خداوندا تو یاری کن

صبح و غزل و بوسه
و آغوش و نگاهت
روزی که چنین وصف شود
روز وصال است

ای آنکه در خیال تو
مارا خیال نیست
جانابه جز وصال تو
ما را قرار نیست

طنین صبح و گنجشک و قناری

نوای ساز و باران بهاری

چه خوش باشد که باشی در کنارم

من و شوق وصال و بی قراری

همینک نیازمند اندکی آرامشم
آرامشی از جنس حضورت
در جاده ای شمالی همراه با موزیکی ملایم
و درختانی که سرمستانه درمیان
نوازش باد میرقصند گویی انان هم
مسرور اند از این وصال

کپشن در مورد وصال یار

کپشن در مورد وصال یار

عشق جان
تمام ساعت ها را به وقت آمدنت
کوک کرده ام
قلبم با ریسه های دوست داشتن
چراغانی
اسپند انتظار را با ثانیه های عاشقی
برایت دود کرده ام
منتظر رسیدنت بر پله های وصال
نشسته ام
باید بدانی برای مجنون بودنت
اوج خوشبختیست

بازهم در خیابان های زرد و نارنجی با گلوله های سفیدی

که از آسمان به زمین میبارد پوشیده خواهد شد

ردپایی که مدتها باران نشُست

به زیر برفها پنهان خواهد شد

ما دیوانه های به جا مانده از فصل زردیم

که در سرمای سفید و دل یخ زده

به امید وصال فصل سبز دل بسته ایم

ما سالهاست اینگونه تکرار میشویم

آید وصال و هجر غم انگیز بگذرد

ساقی بیار باده که این نیز بگذرد

ای دل به سردمهری دوران، صبور باش

کز پی رسد بهار ، چو پاییز بگذرد

لحظه های انتظار گاهی بسیار لذت بخش وگاهی بسیار عذاب آوراست

چه زیباست انتظاری که پایانش شوق وصال باشد وچه دردناک انتظاری که پایانش انتظار

ای کاش تو پایان انتظار باشی

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده می دارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک

ای که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه

هجر تو خوش ترم آید ز وصال دگران

هرچند امیدی

به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی

ز خیال تو ندارم

هر چند امیدی به وصال تو ندارم

یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم

گفتی که به وصلم برسی زود مخور غم

آری برسم گر ز غمت زنده بمانم

دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند

کپشن در مورد وصال عشق

کپشن در مورد وصال عشق

تا چند
کنیم
از تو
قناعت به نگاهی

از تو هم دل ڪندم و
دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره ی معشوق
اگر عاشق از او دل ڪند
چیست

تنت
تلاطم نُت هایى ست
که در من پیچیده
موسیقى این شعر
شبیه آغوش توست

روزها می گذرند

از میان شب ها

مثل انگشتان روشن تو

از لابلای گیسوانت

آخر ای دوست ،نخواهی پرسید
که دل از دوریِ رویت ،چه کشید

سوخت در آتش و ،خاکستر شد
وعده های تو ،به دادش نرسید

داغ ماتم شد و،بر سینه نشست
اشک حسرت شد و، بر خاک چکید

آن همه عهد، فراموشت شد
چشم ِمن روشن، روی تو سپید

جان به لب آمده در ظلمت غم
کی به دادم رسی ،ای صبح امید

آخر این عشق، مرا خواهد کشت
عاقبت داغِ مرا ،خواهی دید

دل پر درد فریدون، مَشِکن
که خدا بر تو نخواهد بخشید

معشوق من شعر است
و هر شعر
وقتی نوشته میشود
یک وصال است

وقتی کنارت هستم پرندگان رقص و آواز سر می دهند
وقتی کنارت هستم حس می کنم می توانم کوه ها را جابه جا کنم
وقتی کنارت هستم چهره ات روحم را گرم می کند
وقتی کنارت هستم همه چیز در جای درستش قرار دارد
وقتی کنارت هستم عمیقا درک می کنم چرا عاشقت شدم
و دوست دارم

فرشته من
زندگی من
تمام دنیای من!
همیشه با من بمان
تو تنها زن زندگی من هستی
و من عاشقانه می پرستمت
قلب من تنها برای تو می سوزد
مهم نیست چه اتفاقی بیفتد
تو برایم تک هستی و
و تو کسی هستی که می خواهم با او تا ابد زندگی کنم
من همانند زمین هستم و تو خورشید زندگی ام

ازکناررود آبی می گذشتم بی هوا
دیدم آن جا من جوانی ازقضا

می کند رازونیازوبندگی اودرخفا
می برد دستش به سوی آسمان بهردعا

دیده ام زیبا نگاری با دوچشمان سیا
درد عشقش می کشد آخرمن بیچاره را

من وصال یار خواهم ای خدا
حاجت این بنده را خود کن روا

تا که دیدم احوال آن بیچاره را
دست خود بردم به سوی آسمان بهردعا

حاجت این بی نوا خود کن روا
این دل از دردش به درد آمد خدا

کپشن راجب وصال

کپشن راجب وصال

با کبوتران دم ساز گشته ام
سالها من آغاز گشته ام
این دل همسفر را عمری
به شوق وصال یار پرواز گشته ام

غم رسیدن به یار مرا دیوانه کرده
ملکی که در آنم بر سرم ویرانه کرده
این دنیا بدون یارم ارزشی ندارد
دنیا را وجود یارم با ارزش کرده
سخت است برایم زندگی در این دنیا
آرزوی وصال یارم آن را برایم سهل کرده
من در یک شهر و یار در شهر دگر
این فاصله غم و اندوه مرا بیشتر کرده
هم منو هم یار دست به دامان خدائیم
همین امر زندگی را برایم شیرین کرده
با آه و ناله می نویسم ای خدا
عشق وصال یار روزهایم را شب کرده
روز و شب می کنم دعا به درگاه خدا
شاید شوم از این غم هجران جدا


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.