متن درباره وصال ؛ شعر نو و متن کوتاه عاشقانه در مورد وصال یار

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره وصال با مضامین عاشقانه و رسیدن به عشق خدمت شما ارائه نماییم.

ممکن است شما هم یکی از فعالان در فضای مجازی باشید و دارای یک صفحه عمومی یا شخصی باشید که بخواهید یک مطلب با این موضوع با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید.

چنانچه دنبال یک متن زیبا و تاثیر گذار هستید که موجب تعامل با کاربران شود پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست ما را همراهی کنید.

در ادامه گلچینی از اشعار و متن درباره وصال ، کوتاه و طولانی را برای شما جمع آوری کرذه ایم.

امیدواریم که مورد استفاده شما قرار گیرد …. تا انتها با ما همراه باشید ….

اشعار و جملات زیبا و عاشقانه درباره وصال عشق و یار

متن درباره وصال

عشق یعنی آن روز وصال

عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

 

شب به بزم مدعی ناخوانده رفتن پیشکش

محفل‌ آرای وصالش تا سحر بودن چرا

دردا! که عمر در شب هجران گذشت و من

آگه نیم هنوز که: روز وصال چیست؟

ما وصل خواستیم و رقیبان فراق را

نفرین سریعتر ز دعا مستجاب شد

مهم نیست در عشق به وصال برسی

مهم این است که لیاقت تجربه کردن

یک عشق پاک را داشته باشی

 وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده

تا پیش بخت بازروم تهنیت کنان

کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو

مبهم بمان
ای معشوق بی قرار
در حس مبهم قرار با تو
حلاوتی است
که نیست حتی در وصال

هرچند که هرگز نرسیدم به وصالت

عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت

معشوق من شعر است
و هر شعر
وقتی نوشته میشود
یک وصال است

از خویش گریزانم و
سوی تـــــــو شتابان
با این همه راهی به وصال تـــــو
ندارم

متن درباره وصال یار

متن درباره وصال یار

در فاصله‌ی میان هجرانت تا وصال

‏در من

‏چیزی می‌شکند

‏که هیچ‌گاه ترمیم نخواهد شد

و شاید زیباترین خاطرات عاشقانه

همانی ست که هیچگاه تجربه اش نکردی

همانی ست که هیچوقت به آن نرسیدی

با من از وصال نگو

قانونِ طبیعت این است

که هر چه بیشتر برسی میگندی

که آنچه بیشتر برسد می‌‌گندد

حس بودنت
قشنگ ترین حس دنیــــــاست
تو کـه باشی
هر روز را نه
هر ثانیه را عشـــــق است

و رویای ما به حقیقت پیوست، قلبهای ما به هم پیوست و زندگی آغاز شد

به تو رسیدم در اوج آسمان عشق

این بود قصه ی من و تو و سرنوشت

تو آمدی و دنیا مال من شد

همه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تمام شد

تو آمدی و عشق آمد و پیوند ما در کتاب عشق ثبت شد

باور نداشتم مال من شده ای

لحظه ای به خودم آمدم و دیدم همه زندگی ام شده ای

عشق معجزه نیست، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است

به پاکی عشق، به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم که به همه ثابت کنیم معنای عشق واقعی را عشق معجزه نیست، حقیقتیست در قلب ها که پنهان است

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

ای که نزدیکتر از جانی و

پنهان ز نگه

هجر تو خوشترم آید

ز وصال دگران

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند

که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده

 طمع به قند وصال تو حد ما نبود

حوالتم به لب لعل همچو شکر کن

 حکایت شب هجران فروگذاشته به

به شکر آن که برافکند پرده روز وصال

 خوش خبر باشی ای نسیم شمال

که به ما می رسد زمان وصال

متن درباره وصال عاشقانه

متن درباره وصال عاشقانه

 دریغ مدت عمرم که بر امید وصال

به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

 چگونه باز کنم بال در هوای وصال

که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

 روا مدار خدایا که در حریم وصال

رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

ای که نزدیکتر از جانی و

پنهان ز نگه

هجر تو خوشترم آید

ز وصال دگران

منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است

پس از وصال و رسیدن به معشوق

چه بسا دیگر کسی شعری نسراید

دستت را دراز می کنی

جست و جو می کنی

لمس می کنی

گوش می سپاری

نزدیک می شوی

میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست

بیا ببینمت

مظلومانه ترین جمله دستورى در زبان فارسیه

با اینکه جمله دستوریه

اما گوینده هزار بار ویرانتر و تنهاتر از اونه که بخواد

دستور بده

برون نمی رود از خاطرم

خیال وصالت

اگر چه نیست وصالی

ولی خوشم به خیالت

رهی معیری

متن درباره وصال برای استوری

متن درباره وصال برای استوری

ای ز خیال‌ های تو

گشته خیال، عاشقان

خیل خیال این بود

تا چه بود جمال تو

وصل کنی درخت را

حالت او بدل شود

چون نشود مها بدل

جان و دل از وصال تو

اول به وفا می وصالم درداد
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت

سعدی⁩ یه قسم زیبا داره که میگه

‏به وصالت، که مرا طاقت هجران تو نیست

دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد

فکرِ جان
نیست مرا،
تاخورم اندوه جهان
آنکه را نیست غـمِ سر، چه غـم سامانش

گر در میان نباشد پایِ وصالِ جانان

مُردن چه فرق دارد با زندگانے ما

بهترین توصیف از وصال هم می‌رسه به فروغ فرخزاد که میگه:

نمی‌دانم رسیدن چیست، اما بی‌گُمان مقصدی هست که همه وجودم به سوی آن جاری می‌شود

نیست در سودایِ زلفش
کار من جز بی‌قراری
ای پریشان‌طرّه‌! تا چندَم
پریشان می‌گذاری؟

وصال ما و شما دیر متفق گردد

که من اسیر نیازم، تو صاحب نازی

سعدی

در راه وصال عشق تو خواهم تاخت
جان هم چو طلب کنی،خودم خواهم باخت
گر ذوق وقریحه ام مدد فرماید
صد قطعه رباعی از رخت خواهم ساخت

خوشا آنان که
در وصال عشق و با معشوقه می میرن

بوسه باران میکنم روی تو را
تا مست از این رؤیا شوم
می برم در خانه ام بوی تو را
تا وجودم را غرق
در تفسیر تو گویا شوم
با اشارهٔ نور تو،عشق و چشمک زَنان
تا کی من وصف این سودا شوم
غرق در مَستی شدن
بی پیک و بی می میزنم
خود را به درد،
با تو من درد را درمان میشوم
فصل وصال است
و در این شیدا و شیوَْن
من غوقا میشوم

متن درباره وصال برای کپشن

متن درباره وصال برای کپشن

مشتاقِ تو از عشقم، کى بهرِ وصال آیى
کى این دلِ غمگین را، با عشق بیارایى
گفتى که سرانجامم، وصل است و نماز عشق
آن روز عجب روزیست، شاد است و تماشایى

ما را به غم اهل خماران مفروشید

از دیده ما با غم هجران مخروشید

یارا که کنون هرچه کنید راه وصال است

از شوق وصال عشق خدا را مفروشید

بیا که از غم هجرت سرم ز پا نشناسم
بیا که گر تو نیایی غم جهان نشود کم

بیا که تا ز برایت بگویم ار که بدانی
خمار عشق تو گشتم بیا بشو ز دلم غم

دلا بگو غم عشقم دوا شود به وصالش؟
دلا بگو که وصالت همی شود به مرادم؟

اگر که من ز غم او تحملی نتوانم
بود ز این غم هجران و شور این دل ماتم

خلاصه آنکه بگویم دوا بود غم هجرت
وصال عشق تو شیدا، که می‌برد ز دلم غم

گویم به مصاف عشق، باید رفتن
تا قله ی «قاف» عشق، باید رفتن
تا روزوصال آن یکی ،بسیاراست
زان رو به طواف عشق، باید رفتن

هر کس
غم نان خویش
خورَد!
جزمن،
که وصالِ عشقِ تو می کن

 در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

 بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

 تا نخواهی صحبت اغیار نیست

ور به جان جویی وصال یار نیست

 هست مراد کسان دولت روز وصال

آنچه مراد من است در هجران آن طلب

 لطف و عطا و رحمتت طبل وصال می زند

گر نکند وصال تو بار دگر بهانه ای

 شبنم وصال گل طلبید آب شد ز شرم

از هر که هرچه می طلبی اینچنین طلب

 تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال

خطا نگر که دل امید در وفای تو بست

 زان نرگس مست شیرگیرش

بی خمر وصال در خمارید

 تا قدر وصال حق بدانند

تا درد فراق حق بینند

 آن جا که وصال دوستانست

والله که میان خانه صحراست

شعر راجب وصال

شعر راجب وصال

 بر بوی وصال عمر بگذشت

آخر طلب محال تا کی؟

 وصال آفتاب عالم افروز

نصیب شبنم شب زنده دارست

 ز محرمان سراپرده وصال شوم

ز بندگان خداوندگار خود باشم


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.