متن درباره غروب | ۶۰ متن کوتاه و بلند غروب آفتاب برای پست و استوری جدید

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعدادی متن درباره غروب زیبا و جدید را برای شما عزیزان درج نماییم

ممکن است که بخواهید یک متن یا شعر زیبا در خصوص غروب آفتاب بخواهید در شبکه های اجتماعی منتشر نمایید.

از همین رو ممکن است که به دنبال یک متن خوب و قشنگ بگردید و بتوانید بهترین آن را انتخاب نمایید.

لذا در این نوشته تعداد ۶۰ متن درباره غروب را به صورت گلچین برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.با ما همراه باشید…

متن درباره غروب | ۶۰ متن کوتاه و بلند غروب آفتاب برای پست و استوری جدید

متن درباره غروب

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

پیش چشمت خطاست شعر قشنگ

چشمت از شعر من قشنگ تر است

من چه گویم که در پسند آید

دلم از این غروب تنگ تر است

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی می کشم از پنجره سر

اندوه که خورشید شدی تنگ غروب

افسوس که مهتاب شدی وقت سحر

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

بر تن خورشید می پیچد به ناز

چادر    نیلوفری    رنگ    غروب

تک درختی خشک در پهنای دشت

تشنه می ماند در این تنگ غروب

از کبود آسمان ها روشنی

می گریزد جانب آفاق دور

در افق بر لاله سرخ شفق

می چکد از ابرها باران  نور

می گشاید دود شب آغوش خویش

زندگی را تنگ می گیرد به بر

باد وحشی می دود در کوچه ها

تیرگی سر می کشد از بام و در

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

همه از جمعه می نالند

اما

جمعه

تنها روزیست

که من می توانم

صندلی چوبی ام را به پشت بام ببرم

و تماشای چشم های تو را

در غروب آفتاب

جشن بگیرم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

شعر در مورد غروب خورشید

شعر در مورد غروب خورشید

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا بــــا تو ندید

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چـــــــه سروقت مرا هــــــم به سر وعده کشید

به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها

تپش تبزده نبض مـــــــــرا می فهمید

آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما بــه اندازه هــــم سهـــــم ز دریا بردیم

هیچکس مثل تـــو ومن به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

ماه طعـــم غـــزلــــــم را ز نگاه تو چشید

من که حتی پی پژواک خودم می گردم

آخرین زمــزمه ام را همــــه شهر شنید

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

غروب هم زیباست ، در واقع نوعی طلوع است ، غروب را دوست دارم

چون تنها همدم من تنها می باشد

غروب را دوست دارم چون میتوانم با او بی دغدغه درددل کنم

به که چه زیبا گوش میدهد

غروب را دوست دارم چون تنها شاهد و محرم اشکهایم در  فراق یارم میباشد

وبا انوار طلایی خود فقط صورتم را نوازش میکند

غروب را دوست دارم چون که همرنگ چشمان غمدار خودم میباشد

غـــروب را دوست دارم ، چـــون غـــروب است

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

وقت غروب است خورشید زیباست

مثل عروس است از دور پیداست

یک ابر نازک افتاده رویش

مانند یک تور بر روی مویش

داماد پس کو؟ او توی راه است

من شک ندارم آقای ماه است

جشن عروسی در آسمان هاست

صدها ستاره همان آن هاست

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

کپشن درباره غروب آفتاب

این زندگی نیست کـه می‌گذرد؛
این ما هستیم کـه رهگذریم…
” پس با هر طلوع و غروب لبخند بزن ”
“مهربان باش و محبت کن”
“حتی تاریک‌ترین شب نیز پایان خواهد یافت و
خورشید خواهد درخشید”
روزهای خوب خواهد آمد

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

دلت کـه گرفته باشد…
با صدای ترانه کـه هیچ…
با صدای دست فروش دوره گرد هم
گریه می کنی…
و این اسـت شرح حال غروب جمعه های‌ من

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

روزهایم
هم چون برگ های‌ پاییز
غروب کـه میشود میوفتد …
نمیدانم درخت زندگیم چند برگ دارد…؟!
فقط می‌دانم پاییز اسـت

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

بین ما چیزى نبود
کـه حالا
این پاییزى را کـه تنهاترم مى کند،
بـه تو نسبت بدهم!
بـه آبان کـه رسیدى،
یک نخ سیگار آتش بزن
و رو بـه پنجره،
براى خورشید دم غروب،
از دخترى با موهاى قرمزش بگو،
کـه هرگز نبود

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

گفته بودی عجیب دلتنگی
دل من هم برای تو تنگ اسـت
پیش من هم غروب زیبا نیست
پیش من هم طلوع کم رنگ اسـت

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

به سلامتى همه ی اونایى ک دلشون از یکى دیگه گرفته

ولى براى این کـه خودشون رو آروم کنند میگن:به خاطره غروب پاییزه

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن درباره غروب جدید

متن درباره غروب جدید

دوستت دارم تمام و کمال
از شرق پیشانیت
تا غروب لبخندت
از جنوب چشمهایت
تا شمال نفس هایت
دوستت دارم تمام و کمال

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

باورکن
انگشتانم با هیچ سرمایی یخ نمیزنند گلم!
ترا کـه مینویسم،گرم می‌شود دست هایم
هنوز با توام
نباشی هم با خیالت مدام
راه می‌روم
حرف میزنم
عشق می ورزم
نفس میکشم
وبا گردش فصول
دور می‌چرخم چشم های‌ بی غروب ترا
هرروز
هر هفته
و هر سال

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

خیال نکن اکر برای کسی تمام شدی..
امیدی هست…
خورشید…
از انجا کـه غروب می‌کند..
هیچگاه طلوع نمی‌کند

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

گاهگاهی دل من می گیرد،بیشتر وقته غروب،ان زمانى کـه خدا نیز پر از تنهاییست واذان در پیش اسـت،

من وضو خواهم ساخت،از خدا خواهم خواست کـه توتنها نشوى و دلت پر زخوشى ها باشد…

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

دیروز غروب
پیاده روهای غمگین را قدم میزدم
عابران بی تفاوت از کنارم
سکوتم را لگد می‌کردند
زیر هجوم افکارم
تو را آرزو کردم
کاش یکی ازاین عابران بودی
هیچ نگاهی آشنا نبود
جز کودک فال فروشی کـه نگاه غمگینش بغض مرا بـه انفجار رساند

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن در مورد غروب خورشید

اگر من بزرگ نمی‌شدم، پدربزرگ هنوز زنده بود، مو های مادرم سفید نمیشد

مادربزرگ در ایوان خانه باز میخندید،

تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود

غروب جمعه برایم دلگیر نبود

چقدر گران به پایان رسید بزرگ شدن من

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

شمال و غروب و معمای تو
کدوم روز خوب تماشای تو
امان از نم جاده و بغض من
می بارم برای سبک تر شدن
کدوم ساحل دنج پهلو تو
بشینم پی ردی از بوی تو
صدف تا صدف اوج غم با منه
دل تنگمو صخره پس میزنه

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی
جهانی عشق درمن آفریدی
دریغا، با غروب نابهنگام
مرا در دام ظلمت ها کشیدی

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

همه ی در انتظار غروب خورشید آسمان من اند…
نمیدانند ناخدای بی نام بی تو راه را گم می‌کند
چون بـه چشمک ستاره ی قطبی دل نبسته اسـت

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

غروب پاییز یه غروب دیگس
غروب پاییز یه تصویری دیگس
غروب پاییز دریا ،یه نقاشی خاص دیگس
قدم زدن دوعاشق ریختن برگا، غروب پاییز…یه حس حال دیگس

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

روزهایم هم چون برگهای پاییز غروب کـه میشود
میوفتد . . .
نمیدانم درخت زندگی ام چند برگ دارد. . . ؟
فقط میدانم پاییز اسـت

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن درباره غروب پاییز

متن درباره غروب پاییز

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش کـه پیدا بشوی

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

دوستت ندارم بـه اندازه اقیانوس ؛ چون یه روز تموم می شه.

دوستت ندارم بـه اندازه خورشید، چون غروب می کنه.

دوستت دارم بـه اندازه روت کـه هیچ وقت کم نمی شه

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

پنجره را باز می‌کنم
طلوع را می بینم و غروب را فراموش می کنم
از این کـه در قلبم هستی افتخار می کنم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

تنهایی

هیولای عجیبیست ..

روزهای هفته رامی بلعد

غروب جمعه بالامیاورد ..

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

برایت

دلتنگی عصر پاییز را می فرستم

مثل کلاغ های دم غروب

هیچ جا نیستم

فقط گاهی

یکی از پرهایم می افتد

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

هر غروب

می آید و مرا در آغوش می گیرد

تنها

“تاریکی” ست که مرا خوب می فهمد

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن درباره غروب قشنگ

اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگین‌ات کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود.

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه‌نشین‌مان

نخواهد کرد ..

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردن‌ات از من

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

طلوع اوّلین گل سرخ بود

یا غروب آخرین نرگس زرد ؟!

که پروانه ها

تو را در من سرودند

یادم نیست

اوّلین شعرم را برای تو

که باران کجا می خواند

و پنجره ها فهمیدند

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن درباره غروب قشنگ

رسیده‌ام به تو

اما هنوز دلتنگ‌اَم!

انگار به اشتباه،

جای طلوع

در غروبِ چشم‌هایت

فرود آمده باشم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

می شود تنهایی بچگی کرد

تنهایی بزرگ شد

تنهایی زندگی کرد

تنهایی مُرد

ولی قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را

که نمی شود

تنهایی خورد

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن غروب زیباست

حالا که تو رفته ای می فهمم

دست های تو بود

که به نان طعم می داد

پنیر را به سفیدی برف می کرد

و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست. _

حالا که تو رفته ای

و ملال غروبی نان را قاچ می کند

و برگ درختان

به بهانۀ پاییز

ناپدید می شوند.

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد ت

و را غروب نماید ولی شروق بود

لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

باید

خودم را

بگذارم کنارِ خودم

و پیاده‌رو را

تا آخرین سنگفرش

شانه به شانه راه برویم

غروبی آرام

برای یک تنهایی دونفره

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

هنگامی که دستان مهربانش

را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم

اندوهش غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی

همچنان که شادیش

طلوع همه آفتاب هاست

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن غروب دریا

متن غروب دریا

کمک کن بی تو نمانم

من در تک تک غروب ها

من در

تک تک باران ها

من در

غرور درد

بارها تو را تجربه کرده ام

کمک کن ثانیه ها را بی تو رج نکنم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

عشق

نام دیگر تو بود

وقتی خواب شیرین داشتن ات را

از سر این فرهاد گرفتی

حالا همه ی غروب های دنیا

پشت این کوه تنهایی می افتد.

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

تصویر قشنگی ست

برخورد موج با صخره

در یک غروب زیبا

اما

تا اسیر دریا نشوی

نمی فهمی چه جهنمی ست این زیبایی

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

دلنوشته غروب

روزهای اول اردیبهشت است

و تقویم دل

گره خورده به غروب های بهار

به دلشوره های مزمن من

به چارفصل رنگ بازی چشم های تو

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

هر غروب در افق پدیدار می‌شوی

در دورترین فاصله‌ها

آنجا که آسمان و زمین به هم می‌رسند،

من نامت را فریاد می‌زنم

و آهسته می‌گویم: دوستت دارم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

از غروبی که سایه ام را

کاشته ام

هیچ شکوفه ای

طعم بوسه خورشید را

نچشیده است

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

باد می‌آید

کاغذهایم را

تو را با خود می برد

می شود ماه را با دست هایت نگه داری،

غروب نکند

می خواهم درها و پنجره ها را چفت کنم

و تو را

برای همیشه بنویسم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن غروب عاشقانه دو نفره

متن غروب عاشقانه دو نفره

من اینجا یک فنجان نیم خورده دارم

یک صندلی کنار بی حوصله گی هایم

و صداهای زندانی که گاه گاه سر می کشند

از استخوانهایم

از موهایم

سینه ام

و ریز ریز می شوند روی پیراهن غروب

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

تو را دوست دارم

زمین از چرخیدن می ماند.

و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

همه در انتظار غروب خورشید آسمان من اند…
نمی دانند ناخدای بی نام بی تو راه را گم می کند
چون به چشمک ستاره ی قطبی دل نبسته است

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

روزهایم همچون برگهای پاییز غروب که میشود
می افتد
نمیدانم درخت زندگی ام چند برگ دارد
فقط میدانم پاییز است

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

دلت که گرفته باشد
با صدای ترانه که هیچ
با صدای دست فروش دوره گرد هم
گریه می کنی
و این است شرح حال غروب جمعه های من

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن درباره غروب کوتاه

روزهایم

همچون برگ های پاییز

غروب که می شود می افتد

نمی دانم درخت زندگیم چند برگ دارد

فقط می دانم پاییز است

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

اگر من بزرگ نمی شدم، پدربزرگ هنوز زنده بود

موهای مادرم سفید نمیشد

مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید

تنهایی معنایش همان تنها بودن در اتاقم بود

غروب جمعه برایم دلگیر نبود

چقدر گران تمام شد بزرگ شدن من

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

من هیچ کس را آن سوی دیوارها نداشته باشم شاید
اما در این غروب کسالت بار
هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان
خوشحالم نمی کند
و مردی که اعتراف کند
گاهی
به جای آزادی
به من می اندیشد

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

متن درباره غروب کوتاه

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

غروب، این‌ همه غربت، چرا نمی‌آیی

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است

شهابِ کوچکت از این مدارپیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم

کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

مرد اگر بودم
نبودنت را غروب های زمستان
در قهوه خانه ی دوری
سیگار می کشیدم

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

نگران نباش برو
من تنها نیستم
تنهایی هست، دلتنگی هم قول آمدن داده
غروب هم هست
من می میرم، تو برو نگران من نباش

✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸⚝✸

چنان خسته ام از روزگار

انگار روح صد آدم پیر

در سینه ام حلول کرده است

پیرمرد درون من

از این همه روزهای بی شمار

تنها یک بهار آرزو دارد.

یک بهار

که غروبش

دل هیچکس نلرزد

🔔 مطالب مرتبط دیگر 🔔

تعبیر خواب غروب خورشید

متن خاص

شعر و متن ادبی

متن سنگین

متن زیبا در مورد زندگی


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.