صدای برخورد باران با شیشه ها ، بوی خاک پس از بارش باران و حال هوای عاشقانه یک روز بارانی خود به تنهایی انشایی بلند بالا از خلقت است ولی ما اینجا ۱۲ انشا در مورد باران و روز بارانی و توصیف صدای باران ( ادبی ، توصیفی خاطره گویی) گرد آوری و باز نشر کرده ایم که امیدواریم برای شما مفید باشد.
۱۴ انشای بارانی >> صدای باران + قطره باران + خاطره یک روز بارانی + توصیف روز بارانی + انشا ادبی درباره باران
بسم الله الرحمن الرحیم
انشا باران شماره ۱
موضوع انشا : خاطره یک روز بارانی زیبا به زبان ادبی
یادم می آید که جادهی باریک و زیبایی بود والبته شیب دار. هر دو طرفِ جاده انبوه درختان کهن با تنههای تنومند دلبری میکردند ، تنومند و بلند ، بی نهایت بلند. باد ملایمی میوزید، عاشق صدای پیچیدن باد لای شاخ و برگ درختان هستمو صدای کلاغ ها ، چلچله ها و طوطی های سبز…
اما آنچه آن روز را هزاران بار سحرآمیز تر و خاطره انگیز تر ساخته بود «باران» بود. باران آمده بود و همه چیز را مثل یک مادر دلسوز با دقت و سر حوصله شسته بود. طراوت زندگی از پس هر برگ و شاخه و حرکتی عیان بود. چه فضای افسونگری بود…
حالا دیگر باران تمام شده بود و تنها عطر دل انگیز خاک نم خورده را بجا گذاشته بود. اینقدر فضا آرام بود که صدای نفس های سنگینم در گوشم میپیچید. در آن سراشیبیِ جاده، با قدم های سریع راه میرفتم اما انگار زمان مثل لحظات حساس فیلم های سینمایی آهسته طی میشد. هر لحظه از آن روز پاییزی را میشد جرعه جرعه نوشید و غرق زیبایی زندگی شد. حالا که به خاطره آن روز بارانی می اندیشم آرامش همه وجودم را فرا میگیرد
و با خودم فکر میکنم کاش همه ما به سخاوت و بخشندگی باران بودیم … همین قدر دوست داشتنی همین قدر شفا بخش ….
انشا باران شماره ۲
موضوع انشا : من باران را دوست دارم ( به زبان ساده و کودکانه مناسب پایه های ابتدایی )
مقدمه : من باران را دوست دارم چون همه چیز را زیبا تر میکند.
من خیلی باران را دوست دارم
با این وقتی باران می آید آدم ها خیس میشوند و حتی پرنده ها و گربه ها هم خیس میشوند
و بعضی وقت ها آدم سردش میشود اما من باز هم باران را دوست دارم
وقتی باران می آید انگار همه چیز قشنگ تر میشود
مثل وقتی است که ما دست و صورتمان را میشوریم و تمیز و زیبا میشویم
باران هم دست و صورت همه چیز را میشود و همه چیز زیبا و تمیز و شاد میشود
گل ها و درخت ها وقتی تشنه هستند دعا میکنند که خدا به آنها باران بدهد
زمین هم وقتی گرمش است دعا میکند باران بیاید و خنک شود
من هم دعا میکنم همیشه باران بیاید تا هیچ کس در زمین تشنه نباشد .
دوست دارم مثل شعر ” باز باران با ترانه ” وقتی باران میاید در کنار دریا و جنگل بدوم .
وقتی باران می آید بوی خاک بلند میشود که من خیلی دوست دارم
و وقتی باران به شیشه میخورد خیلی زیبا است .
باران زیبا و عزیز من تو را خیلی دوست دارم .
نتیجه گیری : ما خدا را به خاطر باران شکر میکنیم .
انشا باران شماره ۳
موضوع انشا : خاطره یک روز بارانی
داشتم زیر بارون قدم میزدم و به این فکر میکردم
که «باران» این نعمت خدایی چه حس های متفاوتی به انسان ها میدهد.
یکی را پر از غم و دلتنگی و تنهایی میکند و یکی پر از شادی و نشاط و انگیزی زندگی میشود
یکی را عاشق و شیدا میکند و به خاطرات تلخ و شیرین گذشته میسپارد
و دیگری تنها غرغر کنان از بدی آب و هوا ناله میکند و نگران خیس شدن کفش هایش است
به این که آدم ها همینقدر که در مواجه با باران و برف و آفتاب مختلفند …
در برابر زندگی حال چه سخت ، چه آسان هم مختلف عمل میکنند.
یکی هر جرعه از زندگی را با جان و دل مینوشد، یکی مدام غر میزند و اظهار خستگی و نارحتی میکند.
دیگری همیشه عاشق است ، عاشق خدا، خانواده ، طبیعت و …
و آن دیگری نسبت به هر زیبایی و نعمتی با سردی و بی تفاوتی برخورد میکند.
در همین افکار غرق بودم که دیدم کودکانه در حال پریدن از روی چاله های کوچک آب هستم و زیر لب میخوانم …
« بارون میاد شر شر پشت خونه هاجر… »
خنده ام گرفت
و از این که هنوز «باران» این باراش نعمت و برکت الهی
میتواند روح آزرده ام را شفا دهد و خنده روی لبهایم بنشاند خدا را شکر کردم…
انشا باران شماره ۴
موضوع انشا : توصیف یک شب بارانی
شب بود ، صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جایم بلند شدم . آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید…. چترها را باید بست، زیر باران باید رفت
فکر را ، خاطره را، زیر باران باید برد ….. با همه مردم شهر،زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید، عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم،آسمان مال من است …..پنجره ، فکر ، هوا، عشق ، زمین مال منست
وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسکین می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …
دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت .
حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …
انشا باران شماره ۵
موضوع انشا : انشا ادبی وقتی باران می آید…
انشا توصیف یک روز بارانی بدون چتر
مقدمه :
آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم ؟ و این که باران روی ما آدم ها چه اثری میگذارد. ؟
متن انشا:
باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.
وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است. هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.
سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.
باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.
وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.
در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.
وقتی که باران میآید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.
نتیجه گیری:
باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.
قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.
پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.
انشا باران جانشین سازی
انشا باران شماره ۶
موضوع انشا : باران دلگیر نیست
بسیاری از ما باران را دلگیر میدانیم.
چون هیچکدام از ما زیر باران دست های لرزان پیرمردی را نگرفتیم که بار هایش بر دوشش سنگینی میکرد و فقط بار های بر دوشش را نگاهی انداختیم و احساس ناراحتی کردیم و در قدم دوم یادمان رفت،ویا شاید انقدر درگیر خودمان بودیم همچین صحنه ی تاسف باری را هم از دست دادیم.
به جایش در باران به خاطره از دست دادن ها ، دلتنگی ها ، رها شدن ها و طرد شدن ها اندیشیدیم و فکر کردیم فقط فکر کردیم باران میتواند به بهترین نحو غم های گذشته را برایمان تازه کند.
من و تو هیچوقت پشت چراغ قرمز روز بارانی از دخترکی که از شدت سرما دستانش یخ زده بود شاخه گل نرگس نخریدیم فقط نگاهشان کردیم و احساس ناراحتی کردیم و زمانی که به چهار راه دوم رسیدیم همه چی یادمان رفت.
ما روز بارانی را گذاشته بودیم مخصوص عکس های پروفایل و پست های فلسفی در شبکه های اجتماعی به جای این که به جای نمایش آن لحظات ، روح و جانمان را در آن طراوت بارانی شست و شو دهیم.
هیچکداممان حاضر نشدیم از غذای خودمان به پدری ببخشیم که در روز بارانی مجبور بود دست خالی به خانه برود و کودکانش باگرسنگی زودتر خوابیده بودند که مبادا شرم را از چهره ی پرغرور پدرانه او ببینند.
ما فقط روز بارانی در فلان کافه ها نشستیم و ساعت ها منتظر فلان غذا یا نوشیدنی محبوبمان شدیم تا آماده شود و در روز بارانی برایمان خاطره شود.
ما هیچگاه زیر باران تنها قدم نزدیم تا زیبایی باران را با تک تک سلول های جسم و جانمان به خوبی درک کنیم.
فقط وقتی از تمام دنیا خسته بودیم با آهنگ غمگین محبوبمان با چتر زیر باران رفتیم و یاد خاطرات تلخ مان افتادیم.
ما خودمان مقصر دلگیری باران هستیم ….. وگرنه نه باران دلگیر است نه هوای بارانی..
انشا باران شماره ۷
موضوع انشا : صدای باران (توصیفی ، کوتاه)
دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.
باران مانند بغض کودکی بهانه گیر شکسته میشود و بی امان میبارد و میبارد. .
ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.
باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!
چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند
تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!
با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود
و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و به شکل سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.
باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.
کشاورزی میشود که به زمین های کشاورزی کمک می کند.
رفتگری میشود که خیابان را تمیز می کند.
و سقایی میشود که همچون ابوالفضل«ع»که به تشنگان آب میرساند.
حالا باران آهسته وآهسته تر می شود.
کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود
و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.
تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.
پایان.
انشا باران شماره ۸
موضوع انشا : توصیف صدای باران (ساده و ادبی)
مقدمه :
انشا خود را که توصیف من از یک روز بارانی و صدای باران است با نام خالق زیبایی ها آغاز میکنم.
تنه انشا :
آسمان به یک باره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی به گوش رسید. گویا رعد و برق است. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع به بارش کرد. آرام آرام بارید،آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،من خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود،تند تند نفس های عمیق میکشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم. اما هر چه میگذشت شدت بارش باران بیشتر میشد.
روی لباس هایم علامت قطره های باران افتاده بود و خیس شده بود. برگ های درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان را به روی سر کودکشان میکشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما من بی خیال دنیا… دستانم را باز میکردم صورتم را بالا میگرفتم تا هر چه باران هست نصیبم شود.
چندی نگذشت که خیابان ها پر از آب شد،ماشین ها با برف پاک کن های روشنشان که از خیابان می گذشتند آب کف خیابان را به اطراف می پاشیدند .گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه به دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند.بالاخره به کوچه مان رسیدم. خدای من ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده است ! قبل از بارندگی به نظر می رسید که کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!! اما حالا میبینم که کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ است.
بارش باران تقریبا قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و به من خوش آمد گفت . لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…
انشا باران شماره ۹
موضوع انشا : باران و نشانه های الهی و یاد آوری عاشورا
صدای باران یعنی صدای اندوهی بر غم رقیه سلام الله علیها
صدای چیست؟ گویی نم نم برخورد قطراتی به زمین است.
اشک هایی از دل آسمان که با هر برخورد به زمین خدا را می ستایند.
صدای مرواریدهایی که به بزرگی او ایمان آورده اند و این گونه سر برخاک فرو می آورند
ولی ما انسانها هنوز درخواب غفلت به سر می بریم.
خدای خبیر، آن نوازنده ای است که دل بندگانش آگاه است.
او خوب می داند هر بار چه سازی را بنوازد؛
سازی تند و آتشین که نمایانگر دلگیری از فلک است یا آهنگی آرام که دل سپردگی آسمان را به زمین نشان دهد…
ما انسان ها که با شنیدن صدای باران غرق در شادی می شویم
باید بدانیم که صدایش برای پاسخ به ندای پرنده ی تشنه ای است در دوردست های تاریخ،
آن زمانی که در دشت کربلا امامی سر به آسمان بلند می کند و می گرید.
صدای باران ،صدای اندوهی بر غم رقیه سلام الله علیها،
اندوهی به وسعت دریا ها و اقیانوس ها
که کمر بانوی شجاع میدان کربلا زینب علیها سلام را خم کرد…..
انشا باران شماره ۱۰
موضوع انشا : انشا ادبی در مورد باران با مقدمه و نتیجه گیری
انشا ادبی درباره باران
مقدمه :
در کنار یک دریای پرتلاطم روی صخره ای نشسته بودم
غرق در تفکرات خویش بودم ، البته به دنبال یک موضوعی می گشتم که انشاء خود را با آن آغاز کنم که ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا به سمت خود کشاند ، در همین حین چشمم به صدفی خورد که موج دریا با خود آورده بود ، هنگامی که صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی از آن به چشم می خورد ، در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه ای چون « باران » می درخشید ، آری اینگونه تلنگری بر من وارد شد که موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم .
متن انشای من :
«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ،
باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …
«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر ،
باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان ، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …
«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ ،
باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد ، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند ، رنگهایی چون : قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش…
«الف» باران یعنی آرامش ،
باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد ، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد ، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بشخد …
«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون ، نسترنهای باغچه هامون ،
باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند ، نسترنها جان می گیرند …
نتیجه گیری:
باران خوب است ، زندگی زیباست ، باران مرا می برد به دوران کودکی ،
به آن زمان که خانه ها کاهگلی بود ، دورهمی ها سادگی بود ، قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود …
انشا باران شماره ۱۱
موضوع انشا : انشا درباره قطره بارانی هستید که از ابری چکیده اید
مقدمه :
سکوت ، سکوت ، سکوت … سکوتی از جنس ابر و به وسعت و استواری آسمان ؛ سکوتی که آسمان نوایش را می نوازد و ابر لالایی اش را ولی ناگهان ابری خشمگین شد ، فریاد کشید ، فریادی بلند و ناگهان صلح شد و اینک زمان سقوط من فرا رسیده ، سقوطی که معنای صلح و آرامش آسمان را می نوازد . آری ، زمان رفتن است.
بدنه :
آرام و آرام ، همراه با رقص باد ، در حال سقوط … آری ! من سوگند یاد کرده ام که سقوط کنم و این سقوط است که سرنوشت مرا رقم می زند . آری! من به آسمان عهد بسته ام که وقتی اندوهگین شد ، سقوط کنم . یادم می آید در سقوط قبلی نامم را قطره باران نامیدند . هم مسیر و هم آوا با قطرات دیگر.
اگر بر روی گلی بنشینم ، نامم را شبنم می نامند . اگر در دریا فرو روم ، نامم را آب می نامند . خوشحالم که فقط یک اسم ثابت ندارم . هویت مشخصی ندارم و در هر دوره ای اسم متفاوتی نصیب من می شود .
آرزو می کردم ای کاش بر روی شیشه ای که تازه تمیزش کرده اند ، نمی افتادم . بلکه شیشه های کثیف را پاک می کردم.آرزو می کردم به گلی جان ببخشم تا اینکه کسی را خیس کنم و موجب نفرتش شوم . آرزو می کردم قطره ای باشم که پرنده ای را سیراب کند نه اینکه نقاشی کودکی را خراب کند .
نتیجه گیری:
آری ! این خود من هستم که سرنوشتم را نقش می زنم و دوست دارم آن نقش زیبا باشد ؛ نشانش رنگین کمان باشد و گوشه ای از زیبایی های این جهان را نمایان کنم.تو با قلم مویت چه نقشی بر زندگی خواهی زد؟
انشا باران شماره ۱۲
موضوع انشا : یک روز بارانی در جنگل یا طبیعت را توصیف کنید.
انشا ادبی درباره باران بهاری
باران تازه بندآمده بود و جنگل شاداب و سرسبز شده بود باران حیات تازهای به جنگل بخشیده بود.
پرندگان درآسمان شادی می کردند وآواز می خواندند وزمین با ولع آب باران را فرو می کشید.
جویبار های کوچک رقصان رقصان از کوشه و کنار راه افتاده بودند.
درختان وبوته ها بعد از ای که یک حمام حسابی گرفته بودند خود را می تکاندند.
درحال قدم زدن ناگهان چشمم به آسمان افتاد
ودیدم که از این سر جنگل تا آن سر جنگل کشیده شده است .
و پروانه ها روی آن سر می خوردند وبازی می کردند
ای کاش من هم یک پروانه بودم وروی آن رنگین کمان زیبا سر می خوردم و بازی می کردم .
کاش من هم بالی چون پروانه ها داشتم وبه روی آن رنگین کمان می رفتم ودر آسمان آبی پرواز می کردم.
کمی جلوتر که رفتم دیدم گل های شقایق وحشی در آمده بودند و زیر باران الهی زیباتر دیده می شدند.
ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: « من بارانم زیبا ترین نعمت خداوند»
من هم نگاهم را به آسمان دوختم و از شکوه و زیبایی بارانش باران غرق شکر گزاری از پروردگار شدم .
وقتی به خانه رسیدم نماز شکر خواندم
و از ته دل از خدا خواستم هیچ وقت ما را از این نعمت زیبا و حیات بخش محروم نکند
و همیشه باران رحمت خود را بر ما ببارد.
انشا باران شماره ۱۳
موضوع انشا : وقتی باران به صدا درمی آید
باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.
وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.
سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.
باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.
باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند.
وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.
در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همه ی محله های یک شهر و یا بر بام همه ی خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.
وقتی که باران میآید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس (باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد )در ذهن ها رژه می روند.
باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.
قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند.
را که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنه ی آب باشند تشنه ی اندیشه ی انسانهای زمان ها هستند.
پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار
انشا باران شماره ۱۴
موضوع انشا : انشا در مورد باران کوتاه
دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند . باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتروتندتر می شود .
مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند . چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را برمردم بازکرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند .
با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند .
باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان ودرختان و سبزه ها آب می دهد ، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند ، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند .
باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم روبه شلوغی می گذارند . تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود .
عالیییییییییییی
ممنون از لطف شما : )
ممنون از لطف شما واقعا عالی بود دستتان درد نکند
متشکرم
خیلی ممنون. سایت خوبیه واسه نمره مفت گرفتن;-)
خواهش میکنم … این انشا ها برای ایده دادن به شماست و ضمنا به درد سر جلسه امتحانتون نمیخوره ! پس خودتون هم کمی تلاش کنید بد نیست !
ممنون. بسیار سایت خوبیه
سپاسگزارم
مرسی عالی بود من از تشبیهاتتون تو انشام استفاده کردم فداتون
خدا رو شکر که مفید بودیم : )
🙂 Kheili khub bud mrc
قابلی نداشت : )
thank you
: )
زیبا
زیبا می بینید.
واقعا مذخرف بود اصلا خوشم نیومد. چراکه بسیار انشا های ساده و پیش پا افتاده ای نوشتید. و شیوه نوشتنتون مثل یک بچه کلاس سومی بود و اصلا تلاشی برای ادبی تر شدن متن نکردید
سلام دوست عزیز
اگر دقت کنید ما یک مجموعه کامل برای سنین مختلف جمع آوری کردیم که بعضی زبان ساده و کودکانه دارند ، بعضی ادبی و بعضی به زبان داستانی و خاطره گویی هستند.
دلیلش اینه که این انشا برای پایه های مختلف تحصیلی مفید باشن ، چه ابتدایی چه متوسطه چه دبیرستان.
عالی بود♥️
ولی معلم فهمید از نت نوشتم بهم صفر داد
ای وای … خوب باید کمی تغییرش میدادید. این انشا ها برای ایده گرفتن هستن نه رو نویسی : ))))
انشاهای خوب بنویسید تا ادم بتونه نمره بگیره
فکر کنم برای گرفتن نمره خودتون هم باید اندک تلاشی بکنید
: ))))
برای تقلب عالی بود منم که عشق تقلب
تقلب چرا ؟؟
این انشا ها برای ایده گرفتن برای شما جمع آوری شدند : )
ممنون از سایت خوبتون من در انشام استفاده کردم.
نازنـــــین زهرا طلوعی آذر
از تهران کلاس پنجم دبستان
موفق باشید .
کاش یخورده ادبی تر و با احاس مینوشتید اون موقع خلی عالی مید ولی باز ممنون
در اولین فرصت چند انشای جدید به این مجموعه اضافه میکنیم تا رضایت شما رو جلب کنیم.
بسیار انشاها ی زیبایی نوشته بودید هم به زبان ادبی و هم به زبان عادی من بسیار راضی بودم
برای ایده گرفتن عالی عستند خیلی ممنون از سایت خوبتون
به نظرم وقتی این انشاهارو بخونید و ایده بگیرید بهتر از اینکه تقلب کنید
ما هم هدف اصلی مون اینه که برای کسانی که در درس انشا ضعیف هستند متن هایی برای ایده گرفتن گردآوری کنیم نه این که ما انشا بنویسیم و بقه کپی کنند.
خوووووووووووووووب
سپاس : )
بسیار خوب دستتان درد نکنه
خوشحالیم که براتون مفید بوده.
ممنون در نگارش انشا به من کمک کرد .
خدا روشکر که برای شما مفید بودیم.
وقتیکه ابرها دست در دست هم مینهند و با غرش آسمان، دانه دانه اشکهایشان را روان میکنند، من با لبخند زیر این قطرات جادویی می ایستم و خداوند را سپاس می گویم…چرا که احساس نابیاست..!
زیباترین لحظهای که سراغ دارم شنیدن برخورد دانههای باران بر روی زمین،حس کردن بوی خاک نمیخورده،تماشا کردن باران وقتی که با خود گل و خاک را میشوید و میبرد و خود را دوباره و حضور دوبارهی خود را به رخمان میکشاند.
باران، با لباسی از جنس آب، مهر و محبتی از جنس رشتههای گرم پاییزی، شلاق وار بر روی شاخههای عریان و ناخنهای دراز درختان میکوبد و وظیفهی خود را همچون مادری مسئول و دلسوز،در حق تکتک نعمتهای طبیعت تمام میکند.
این را همان وقتی که بر روی گندم زارهای طلایی دست میکشید و برکت خانهای میشد میتوان فهمید، لحظهای که گل خشکیدهای را سیراب میکند،میتوان درک کرد.دقیقا همان موقع که با لبخند، بر روی جویبارها روان میشد و پا به دریاها و اقیانوسها میگذارد و یکی از جلوههای زیبایی آفریدگار هستی را نشان میدهد قابل فهمیدن است.
ای کاش قلب ما انسانها هم با بارش باران همچون گل و لای خیابانها و جادهها شسته میشد و عاری از هر نوع کینه و نفرت، غم و غصه، به زندگیمان رنگ و روی تازهای میداد.
باید زندگی را، معرفت را از باران یاد گرفت؛چراکه مهم نیست چه هستی یا که هستی…قطرهی باران باشی یا انسان، سعی کن با وجودت برای اطرافیانت موثر و مفید باشی؛حتی برای شاخهی گلی…!
خیلی زیبا بود.
بسیار دلنشین و جذاب بود
سلام انشاها خوب بودن، منم یه انشا راجب باران فرستادم شاید بدرد کسی بخوره:)
نظر لطف شماست ، کار خوبی کردید حتما به درد دوستان شما در پایه های مختلف تحصیلی میخوره ، ممنون.
خوب بود یعنی آرایه ها و نکته های ادبی که درش به کار رفته عالیه
آدم با خوندنش آرامش میگیره
به صورت دکلمه خوانی هم عالیه
لطف دارید دوست عزیز
عالی بود خیلی ممنون
خوشحالم که مفید بوده براتون
ممنون از سایت خوبتون من با خوندن این انشا ها یک ایده خوب به ذهنم رسید و تونستم یک انشای خوب بنویسم
نظر لطفتونه
Salam, qiymətinizi bilmək istədim.
من الان باید اینجا باشم,
در این شهر که جنگ…
ذخیره قدرت تقریبا به طور کامل خشک شده است,
اونی که خدا بهم داد
من باید بچه ها رو نجات بدم,
از معادن و موشک های نازی,
تا بتونن رشد کنن,
جایی که هیچ بدی وجود نداره
برای من ترسناک است که در چشم دشمن باشم,
من خانواده ام رو به یاد دارم…
و من خودم رو سرزنش میکنم که ضعیفم,
و برای من سخت تر می شود.
اما صلیب رو به سینه اش گرفت,
احساس کردم پشت سرم موج زده ام,
پس از همه ، همیشه امید وجود دارد,
و خداوند به شما قدرت بیشتری خواهد داد.
این واقعا به هدف من نزدیک است,
خب ، بذار الان ضعیف باشم,
من دعا می کنم ، به خودم می گویم: باور کنید!
و ساعت پیروزی فرا خواهد رسید