متن درباره صبح ؛ جملات و اشعار عاشقانه و دلبرانه برای عشقم

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره صبح عاشقانه و دلنشین ، خدمت شما ارائه نماییم.

ممکن است قصد داشته باشید که مطلبی درباره صبح و صبحگاه در گروهی منتشر کنید یا اینکه برای کسی ارسال کنید.

چنانچه دنبال یک متن زیبا و اثر گذار هستید که علاوه بر جذابیت ،باکلاس و ادبی هم باشید ما را تا انتهای این پست دنبال کنید.

مجموعه گلچینی از شعر و متن درباره صبح کوتاه و طولانی را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد … با ما تا انتها همراه باشید …

متن کوتاه و طولانی با موضوع صبح برای کپشن و استوری

متن درباره صبح

نیمه شب آتش عشق تو به جانم گره خورد

تا خود صبح نشستم گره را وا کردم

باز هم من زنده ام آه ای خدا متشکرم

باز باران برغبار شیشه ها متشکرم

باز هم بیداری و خمیازه و صبحی دگر

دیدن اینه و نور و صدا متشکرم

باز هم یک سفره و یک چای داغ و نان گرم

فرصت دیدار تو در این فضا متشکرم

بار دیگر میتوانم بو کنم از پنجره

یاس خیس خانه همسایه را متشکرم

گرچه در این وقت پر گهگاه یادت می کنم

خاطرم جمع است می بخشی مرا متشکرم

من که بی تسبیح و بی سجاده ام از من بگیر

این تغزل را به عنوان دعا متشکرم

صبح آمد و از عطر تمنای تو نوشید

خورشید هم از جامه لبخند تو پوشید

دست من و … آرامش موزون نگاهت

هر حادثه از چشمه چشمان تو جوشید

صبح شد باز دلم میل پریدن دارد

و تماشای تو هر صبح چه دیدن دارد

تو آن صورت زیبا و صدای مخملت

جمله صبح بخیر از تو شنیدن دارد

ای نام تو ضرب المثلم صبح بخیر

لبخند تو شهد و عسلم صبح بخیر

برخیز دوباره چشم در راه توام

سر چشمه شور و غزلم صبح بخیر

صبح باشد شنبه باشد بی قراری هم که هست

خانه باشد

سرد باشد

غم گساری هم که نیست

شعر یعنی که سر صبح کسی مثل شما

باعث روشنی حضرت خورشید شود

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد

گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

عادت کرده ام
هر صبح
قبل از باز شدن چشم هایم
دوستت داشته باشم
و برایم مهم نباشد که تو
درکجای این شهرِ شلوغ
به دغدغه های زندگی مشغول هستی
برایت شنبه ای پر عشق آرزو دارم

خوشا صبحی که چون از خواب خیزم

به آغوش تو از بستر گریزم

گشایم در به رویت شادمانه

رخت بوسم . به پایت گل بریزم

متن درباره صبح عاشقانه

متن درباره صبح عاشقانه

صبح می بوسم تو را

شب توبه میگیرد مرا

صبح مشتاقم ولی

شب حال استغفارم نیست

دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهَدَم دست

من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی

صبحی که با تو

میشود آغاز

دیدنی ست

صبح من پنهان شده در پشتِ پلکِ یار من

لحظه ای روزو سپس شب میشود٬از نو همین

صبح یعنی تو بخندی دل من باز شود

پلک بگشایی و از نو غزل آغاز شود

صبح یعنی که دلم گرم نگاهت باشد

آسمان عشق زمین با تو هم آواز شود

مژده دادند سراغ دل ما می آیی

باور عشقی و بی چون و چرا می ایی

مثل صبحی که به تاریکی شب می تازد

می بری زنگ غم از خاطره تا می آیی

یک صبح دگر از تو . دل بردم و دل دادم

یک “چهار قل ” کوتاه  زیر لب خود خواندم

این عشق تماشاییست . نذر رخ زیبایش

هم یک صلوات امروز  هم بوسه فرستادم

صبح یعنی به صدای نفس شب بوها

غرق آیینه خورشید شوی نور شوی

کـجا دنـبال مـفهومی بــــــرای عـشق مـی‌گـردی؟

کـه من این واژه را تـا صـبح معنا می‌کنم هــــرشــب

پلک بگشا نازنینم ! صبح زیبایت بخیر

دلربا و بهترینم ! صبح زیبایت بخیر

صبح و غروب و عصر که فرقى نمیکند

وقتت بخیر …. اى همه ى زندگانى ام

خنده های دلنوازت
یاس ایوان منست

اخمهای گاه گاهت
بغض پنهان منست

وای بر حال دلم
گر چشم تو ابری شود

اشکهای توست اما
قطره جان من است

بــگذار در آیـینه ی چــشم تـــو ببینم

زیـبایی ایــن صـــبح نمایان شده را بــــاز

صبح یعنى سرِ بوسیدنِ لعل و لبِ تو

بینِ خورشید و گل و آیِنه دعوا بشود

صبح یعنى تو بخندى و از آن لبخندت

پسته از حسرت لبخندِ تو رُسوا بشود

خسته ام از روزگار خالی از لبخند تو

کاش, نه

باید بیایی

صـــــــبح میخواهد دلم

اول صبح شده٬ باز بکن روسری ات

که در این باد گلم٬موی تو دیدن دارد

صبح شد برخیز و بنشین روبروی آینه

تا ببینی بهتر از خورشید، رویارویِ تــــوست

پیش رخسارت کسی

برلب نیارد

نام صــــــــبح

رهی معیری

متن درباره صبح کوتاه

متن درباره صبح کوتاه

شبها خواب آغوشت را مى بینم

صبحها که بیدار میشوم

بوى تو را مى دهم

صبح و باران و غزل در دست دوست

صبــــــــــــح زیبایِ شقایـــق ها بخیر

صبح آمده‌ست و پنجره‌ها حرف می‌زنن

تو آن صبحی

که چون آیی

نگاهم زنده می گردد

صبح شد

باز دلم تنگ تو از دور سلام

صبحی که طلوعش بدمد با غزل تو

تا شب همه شعر است،نگاه و نظر تو

نمی دانم چرا دست از سر من بر نمی داری

چرا اینگونه ای در خواب من تا صبح بیداری

زهی صبحی! که او آید نشیند بر سر بالین

تو چشم از خواب بگشایی ببینی شاه شاهانی

الان ای کاش نزدیک تو بودم

تو این راه مه آلود شمالی

با این آهنگ دارم دیوونه میشم

پر از بغضم فقط جای تو خالی

شبم را روز و روزم شب نمود از گردش چشمی

چه یاری کرد با من، گردش افلاک را دیدی

کمی

عمیق تر نگاهم کن

مثل آفتاب

زل بزن توی چشمهایم

تو قشنگ ترین

اتفاق صبح هایم باش

تو همان

هوای دل انگیز صبحی

که به خاطرش

پنجره را

باز گذاشته ام

روزها

بدجنس شده‌اند!

از شنبه‌اش بگیر تا پنج‌شنبه

دلتنگی‌ها را قایم می‌کنند

آن‌وقت شب‌ها در دل تاریکی

یواشکی دست به دست می‌کنند آن‌ها را

بیچاره جمعه!

صبح که بیدار می‌شود

می‌بیند تمام خانه‌اش

تلنبار شده از دلتنگی

بغض می‌کند

از همان اول صبح‌اش

یکى باید باشد

یکى مثل ماه

که در سیاهى وهم انگیز  ِ شب

شاعرانگى خورشید را

باعاشقانه ترین تصویرها

براى گستردگى کهکشان بگوید

یکى مثل تو

که در هاله منورش عشق باشد

تا هر پگاه

از تاب ِ تارهاى گیسوانش

خورشیدى زرین

طلوع کند

مپرس در شب هجران من ز طالع صبح

که سوخته است ز آهم ستارهٔ سحری

متن ادبی در مورد صبح

متن ادبی در مورد صبح

‌و صبح یعنى

اشتیـاقِ پنهانِ من

وقتى چشم هایَم

در دریاىِ چشم هایـَت غرق شده

و روزش را لبخند میزند

صبح یعنى

تویى چسبیده به عشق

و لحظه هایى که با بوىِ زندگى میگـذرد

صبح یعنی

عشقى مملو از تو

صبح

یعنی یک فرصت دوباره

برای حرف هایی که بهم نگفته ایم

اول خودم می گویم:

دوست دارم

تکرار هیچ اتفاقی

به اندازه صبح

دلنشین نیست

وقتی بوسه

بهانه ای باشد

برای بیدار کردنت

صبح خورشید آمد

دفتر مشق شبم را خط زد

پاک کن بیهوده است

اگر این خط‌‌ها را پاک کنم

جای آن معلوم است

ای که خط‌ خوردگی دفتر مشقم از توست !

تو بگو !

من کجا حق دارم

مشق‌هایم را

روی کاغذهای باطله با خود ببرم‌؟

می‌روم

دفتر پاکنویسی بخرم

زندگی را باید

از سر سطر نوشت

دیدارِ تو گر صبحِ ابد هم دهدَم دست

من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی

دست در جذبه یک برگ بشوییم

و سر خوان برویم

صبح ها وقتی خورشید در می‌آید

متولد بشویم.

هیجان ها را پرواز دهیم

بگذار صبح را در چشمِ تو

من معنا کنم

ای که هر صبحم

هزاران مثنوی باشد برایِ وصفِ تووو

سرو من صبح بهار است

به طرف چمن آی

تا نسیمت بنوازد به گل افشانیها

فاضل نظری

صبح‌ ها وقتی خورشید

در می‌آید

متولد بشویم

سهراب سپهری

روز می ‌وزد

بر ضیافت‌های روشن آب

و دل‌دادگان صبح

هم‌چنان

مسموم انضباط خویش‌اند

من از کدام گلو زاده می‌شوم

وقتی همه‌ی آوازها

نای تعزیت دارند!

مادرم

همیشه می‌گفت:

تمثال‌ها مقدس‌اند

و من می‌خواستم

قلب کوچک‌ام را قاب بگیرم

اما، اکنون،

بر صخره‌ها می‌بینم

که مردان مقدس

شمشیرها را رها کرده

و به جست‌وجوی

سپیده‌ی صبح سرگردان‌اند

بی شک بخیر میشود این صبح اگر مرا

با یک پیام ساده ، به “یاد آوری همین

متن درباره صبح برای استوری

متن درباره صبح برای استوری

تو نبودی

روی میز صبحانه

چای سرد شد

نان بیات

و چیزی شبیه زندگی

از دهان لحظه ها افتاد

محبوب من

تو که باشی

هر صبح

خوشه ی آفتاب از لای

نیمه باز پنجره

از قاب خنده های تو

آب می نوشد

صبح است

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد

گل را نگاه کرد

ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن

امشب

امده و  نیامده

رفته ای

اسوده و سبک

به خواب رفته ای

این شب ها

مرا راحت نمی فهمند

یک مرد تنها را

نمیشود به راحتی فهمید

فقط میشود

فراموشش کرد

در کنج بی  پایان شب

تا صبح

صبح است

چه بی تابانه

می خواهمت

و برای گفتن دوستت دارم

لحظه شماری می کنم

بیدار شو

همه ی دنیا را دور زدم

اما صبح بخیرهایت

دو باره مرا

به سمت تو کشیدسالهاست

که با زمزمه های صبحگاهی تو

طلوع می کنم

اگر صبح اسم کسی بود

تو بهترین بودی

تا صدایت کنم

صبح؛

کسی که آفتاب دلیل اوست

دستی تکان بده

به عشق

سلامی دوباره کن

لبخند بزن

صبح ، آغاز ماجراست

صدایِ ” تو ” برای من مانندِ

آوازِ اوّلِ ” صُبحِ ”

گنجِشک هایِ خیابانِ بالایِ خانه مان بود

که من را از شیرینیِ

خوابِ اولِ صبح بی خیال میکرد…!

دلا چه دیده فروبسته‌ای؟ سپیده دمید

سری برآر که خوش عالمی‌ست عالمِ صبح

متن درباره صبح برای کپشن

متن درباره صبح برای کپشن

بى تو

این روزنه ى چشم

نبیند،صبحی

اى همه آیه ى پاکی دم صبح….!

بتاب

صبح

امتداد بی تابی شبانه ای ست

که باز هم

به تو می رسد

صبح است و

جای جیک جیک گنجشک ها

این کلاغ ها هستند که

قار قار می کنند

نبودنت را

صبح آمد

خنده ات جاریست

لبخندت بخیر

زندگی بازیست!

ما خود صحنه می‌سازیم تا بازیگر بازیچه‌های خویشتن باشیم

وای زین دردروان‌فرسای

من بازیگر بازیچه‌های دیگران بودم

گرچه می‌دانستم این افسانه را از پیش

زندگی بازیست!

زندگی بازیست!

گیسوان شرقی ات را بگشای

و حریر جامه از تن برگیر

تا در میان بستر شب

خورشید را همخوابه شوم

چه باک

اگر تاریکی

تمام شب را

در خود بپیچاند

حال آنکه

چشم های تو

چون روز

روشن اند

و صبح

شاعرانه ترین

اتفاق ممکن است

وقتی پلک هایمان

برای دیدن هم

باز می شوند

و صبحی میخواهم

پر از هیاهوی

گنجشک ها

که آمدنت را

مژده می دهند

در صبحی بی شکوه

نبود تو را باور می کنم

و خاموش می گریم

اگر می‌دانستی جایت

سر میز صبحانه چقدر خالی است

و قهوه

منهای شیرین‌زبانی تو

چقدر تلخ

من و این آفتاب بی‌پروا را

آن‌قدر چشم‌ انتظار نمی‌گذاشتی

صبح

یعنی یک فرصت دوباره

برای حرف هایی که بهم نگفته ایم

اول خودم می گویم :

دوستت دارم

صبح من

چه زیبا می شد

چه زیبا!

اگر تو آن کسی بودی

که زنگ خانه ام را

می زدی

چشم بگشا

تا از مشرق این سرزمین

خورشیدی از انتظار بروید

تا دستی بیایید و

این شب برهنه را

در سیاهی خود زنجیر کند

امروز دلخوش کدام ترانه باشم؟

ای پرندگان بنشسته بر شاخه های سکوت

پاسخ مرا

آوازی

آوازی

آوازی

شعر نو برای صبح

شعر نو برای صبح

به جان ِ خودمان

که جانپاره ی نور و امیدیم

خواب که نه

بیداری دیدم

آری

بیداری دیدم

اینبار خورشید

از زمین طلوع خواهد کرد

طوری که

هیچ سپیده ای

به سود ِ سیاهی تمام نگردد

چشمان تو

پنجره ای بود

برای دیدن خورشید

در صبحی که

تاریکی هنوز ادامه داشت

من برگ گلم باغ شبستان من است

وآن‌ بلبل خوش‌ لهجه غزلخوان من‌ است

نوباوهٔ شب که شبنمش می‌ خوانند

هر صبح به نیم‌ بوسه مهمان من است

حل می‌شود شکوهِ غزل در صدای تو

ای هرچه هست و نیست در عالم فدای تو

هر شب به روز آمدنت فکر می‌کنم

هر صبح بی‌قرارترینم برای تو

بیدار می‌شویم از این خوابِ هولناک

یک صبح جمعه با نَفَسِ آشنای تو

آدینه‌ای که می‌رسی و پهن می‌شود

چون فرش، آسمانِ دلم زیر پای تو

یک‌روز گرم و روشن و سرشار می‌شویم

در خلسه‌ای که می‌وزد از چشم‌های تو

روزی که با شروع کلام تو مثل قند

حل می‌شود شکوهِ غزل در صدای تو

کی میرسد…

آن صُبح

که من صدایِت بزنم

تو بگویی جِانا…

ای کاش

صداقت هستی

بی پایان بود

وطراوت یک لبخند

چون نسیم صبح دم

همیشگی

باز هم صبح شد ، از پنجره‌ ی احساسم

نورِ عشقِ تو بر این سینه‌ ی من می تابد

آفتاب را

دوخته ای به لب هایت!

آدم دوست دارد

هر روز خورشیدش

از لب های تو

طلوع کند

تو غافلگیـرِ “ای وای” و کمی صبح

سری زیـر و “بفرمای” و کمی صبح

حیـــاط و میــهمان و عطــــرِ باران

چه حالی میدهد چای و کمی صبح

خدا را چه دیدی؟

شاید هم روزی

خیال بافی های

دلِ عاشق پیشه ام

به حقیقت بپیوندد

و من صبح را در

“آغوشِ گرمِ تو”

آغاز کنم

تو دو دیده فرو میبندی و گویی روز روشن کو

زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا

چه صبح قشنگی می شود ، اگر

یک روز به جای حسرتت

تو را داشته باشم

صبح ها را

لبخندی بچسبانید گوشه لبتان!

دلیلش مهم نیست

اصلا نیازی به دلیل ندارد

لبخند است دیگر،

هفت خان رستم که نیست!

یک لیوان چای تازه دم بنوشید

یک موسیقی خوب برای خودتان پخش کنید

و گذشته و آینده را بگذارید به حال خودشان

مهم،

همان صبح، همان لبخند، همان چای، همان موسیقیست!

غبارِ صبح تماشاست! هرچه باداباد!

تو هم بخند،جهانِ خراب می‌خندد!

نسیم، عطر تو را

صبح با خودش آورد

و گفت:

روزی عشاق با خداوند است

دوباره صبح

هیچ چیزی تغییری نکرده

انگار

تنها

دوست داشتنت

بزرگ تر شده …!

صبح

طلوع آفتاب است

در نگاه تو

و من

بزرگترین مزرعه

آفتابگردان

کاش

یک صبح

هوای مرا

دلت بهانه کند

صبحت

به خیر خورشید !

وقتی که می دمیدی

ماهِ مرا ندیدی…؟!

با یاد تو رقص قاصدکـــــها زیباست

رنگیـــنه کمانی از تماشـــــا زیباست

فنجان صدف، موج و علف، چایی و کف

صبحــــانه ی باران لب دریا زیباست

شادی اش طلوع همه آفتاب هاست

و صبحانه

و نان گرم

و پنجره ای که صبحگاهان

به هوای پاک گشوده می شود

و طراوت شمعدانی ها

در پاشویه ی حوض

احمد شاملو

بگذار ردیف کنم

خواستنت را

قافیه ی صبحگاهی دستانت

عجیب به صبحهایم می آید

صبح

از نگاه خواب آلود من

نمای بسته ی توست!

وقتی رو به آینه ایستاده ای و

موهایت را

همان مدلی که من دوست دارم

شانه می کنی و…

من مثل آدمی که

حافظه ی کوتاه مدتش را از دست داده…

ناباورانه نگاهت می کنم و

عطرت

که می دود زیر بینی ام…

به این فکر می کنم که

برای تشکر از این معجزه

اگر روزی صد بار

دست های خدا را ببوسم کافی‌ست؟

می‌ خواهم

هر صبح که پنجره

را باز می‌ کنی

آن درخت روبه‌ رو من باشم

فصل تازه من باشم

آفتاب من باشم

استکان چای من باشم

و هر پرنده‌ای

که نان از انگشتان

تو می‌ گیرد

صبح شد بیدار شو ، مهتاب بر بالین توست

آسمان با آن شکوهش ،بهت این آذین توست

چشم دل را بازکن برنغمه خوان خوش سخن

دلبری ها می کند،هر صبح عطرآگین توست

 


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.