متن درباره چشم ؛ جملات عاشقانه در مورد چشم زیبا ، مشکی ، قهوه ای

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم یک پشت جذاب یعنی تعداد زیادی شعر و متن درباره چشم مخصوص کپشن و استوری خدمت شما ارائه نماییم.

اگر قصد دارید یک پست جذاب در صفحات عمومی یا شخصی خود اینستاگرام برای مخاطبین خود با موضوع چشم زیبا و عاشقانه به اشتراک بگذارید؛

و چنانچه دنبال یک متن یا شعر جذاب با این موضوع که موجب تعامل با مخاطبین شود می گردید پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست ما را دنبال کنید.

در ادامه مجموعه ای از چندین شعر و متن درباره چشم کوتاه و بلند را برای شما کاربران محترم جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد رضایت شما واقع شود … از همراهی شما سپاسگزاریم ….

اشعار و جملات زیبا در مورد چشم برای اینستاگرام

متن درباره چشم زیبا

من شاعرم!

خوش می زنم، از عشق و از مستی رقم

اما به چشمانت قسم،

چشم “تو” خوش ترمی زند…!

دلم بهانه تو را دارد

تو میدانی بهانه چیست !

بهانه همان است که شب ها

خواب از چشم من میدزدد ….

بهانه همان است که روزها

میان انبوهی از آدم ها

چشمانم را پی تو می گرداند …

بهانه همان صبری است که به لبانم سکوت میدهد …

تا گلایه ای نکنم از نبودنت …

زنجیر شدم من ، به تو و چشم سیاهت

مجنون توام ، باز نکن این گره ها را

ای چشم و رخت، شبیه مهتاب

بی روی تو چشم،نمی رود خواب

خواب نمی رود

چشمانی

که تو را

دیده باشد

یک آسمان از بـی تو بودن گریه

میخواست

چشمی که جز تو هیچ چیزی را

نمی دید

هرشب تو را می بینمت در خواب هم حتی

چشم تو دست از ناز کردن بر نمی دارد

نه به آن چشمِ عسل وار و نه این با نمکی

هدفت چیست از این شوری و شیرینی ها

خنده های دلنوازت
یاس ایوان منست

اخمهای گاه گاهت
بغض پنهان منست

وای بر حال دلم
گر چشم تو ابری شود

اشکهای توست اما
قطره جان من است

 تو در دنیای چشمانت هزاران‌کهکشان داری

و می‌آیی و هـــمراهــت بـــــهارِ نــور می‌آری

غـــزل ‌بارانِ احسـاس و دو بیتی‌ های چشمانت

به دشتِ لحظه‌های انتظارم می‌شــود جــاری

کسی که دوستش میدارم

غزل است

اسمش که نه!

چشمهایش…!

بس کن چه قدر خیره به امواج می شوی

دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

چشم مستت از غزل
دیوانه می سازد مرا
مستیت در شاعری
افسانه می سازد مرا
راز عشقت با کسی
هرگز نمی گویم بدان
گرچه می دانم غمت
غمخانه می سازد مرا

متن درباره چشم زیبا

متن درباره چشم زیبا

لحظه بغض نشد حفظ کنم چشمم را

در دل ابر نگهداری باران سخت است

چشـم هـــایت؛ دل مــن ؛ کـــار خـدا یـا قــسمت؟

و در ایـــــن غــــائله تشخیص مـــــقصر ســـخت است

کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند…!

با زبان گفتی برو با چشمها گفتی بیا

میرود در عاشقی دل یکطرف پا یکطرف

جلوه چشم تو را دیدم و با خود گفتم

این چه ماهیست که بر روی زمین آمده است

آرامشم را ربوده آن

دو چشم آرامت

این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش

آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم

چشم های تو چه زیباست خدا رحم کند

ماه هم محو تماشاست خدا رحم کند

می خواستم که سیر ببینم تو را …!

نشد !

ای چشم بی قرار !

چه جای خجالت است ؟!

به یاد آن کسی که …

چشمهایش برده جانم را

تفاءل می زنم هر شب

مفاتیح الجنانم را …

نباید می فهمیدی

دوست دارم

لعنت به چشمانی

که بی موقع

دهان باز کردند ….!

نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو

اینگونه از شنیدنشان گریه می کند

گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران میشوم

ناز کن ، عیبی ندارد ، نازنین تر میشوی

از همان روزی که مویت را نشانم داده ای

تار می بینم جهان را گرچه چشمم سالم است

زل بزن در چشمم و شعری برای من بخوان

تا کمی دیوانه ات را شعردرمانی کنی

اندوه من اینست که در دفتر شعرم

یک بیت به زیبایی چشم تو ندارم

به چشمهایم زل زدی و گفتی :

با هم درستش می کنیم …

با هم … !

چه لذتی دارد این با هم … !

حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نشود

به فریاد نگاهم گوش کن گر بسته ام لب را

که با چشم سخنگویت هزاران گفتگو دارم

گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد

رفتنی نیست … دو چشمِ نگران می خواهد

چشمی کنارِ پنجــــره
هر روز به راه آمدن

پاییز هم میرود
اما هنوز …….
چشمی کنارِ پنجــــره

متن درباره چشم برای استوری

متن درباره چشم برای استوری

دو چشمم نم نمِ باران و دل دشتِ کویر امشب

بیا بانو ! مدارا کن ٬ دو دستم را بگیر امشب

گفته بودی چشــم بردارم من از چشمانِ تو

چشم هایم بی تو بارانیست ٬ حرفش را نزن

چشمهایت شعر و مردم شعر دزدی میکنند

حفظ چشمان تو از آیات قرآن سخت تر

میزنم عینک به چشمم

درس میخوانم ولی

پنج ساعت روی یک خط

مانده ام در فکر تو

عاشق کشی، دیـــــوانه کردن، مردم آزاری

یک جفت چشم مشکی و این قدر کارآیی

سخن ها خفته در چشمم،نگاهم

صد زبان دارد…

سیه چشما!مگر طرز نگاهم را نمیبینی؟

چشم خود بستم که دیگر چشم مستت ننگرم

ناگهان دل داد زد…دیوانه من می بینمش!!

قبله را گم کرده ام,یک لحظه از چشمم برو

چادرت را سر نکن,با کعبه قاطی میشوی

ناز ِآن چشمی که یک تصویر کوچک از تو دید

بعد از آن تا انتها بر خوب‌رویان، دیده بست

نمی دانم چه پیوندی ست بین چشم و لب هایت

که در چشمت عسل داری ولی لب هات شیرین است

این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو

چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را

چشم مستش عین ناز ، ابروی مشکین ناز محض

این چه طوفان است یا رب ، ناز بر بالای ناز؟!

لب من عطر تو را دارد و من می ترسم

نکند مادرم از بوسه ی مان بو ببرد

باز هم خیره به عکست شده ام تا شاید

این سری چشم تو را چشم من از رو ببرد

چشمانت

دوباره

به رنگ سبز بود…

به رنگ دشتهای وسیع آب‌خورده‌ی  بهار زده! در حاشیه یک رودخانه‌ی بزرگ

رودخانه ای  که بار آب شدن برفهای کوهسار را به دوش می کشد…

یا به رنگ جنگل

جنگل سر سبزی  که تازه طراوت را هدیه گرفته از یک باران بی امان در فروردین زیبا …

شاید هم به رنگ درختان نارنج بود  وقتی که همه‌ی شهر مدهوش از  بوی بهار نارنج ، عاشقانه شعر رفاقت را زمزمه میکنند…

نمیدانم…

اما سبز بود…

آنقدر سبز و زیبا که گویی در روزهای آخر زمستان ،

دختر پاییز ،

زیبایی را به رخ  درختان  ِ درخوابْ می کشد

تا زایشی عاشقانه را در بهار تجربه کنند…

زلزله

نامی که بر چشمان زیبایت  رواست !

چون نگاهم می کنی

هـــــرلحظه ویـــــران می شوم !

کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری

سوارانی که در راهند میگویند می باری

تو را چون لحظه های آفتابی دوستت دارم

مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری

مبادا بعد از آن دیدارهای خیس و رویایی

مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری

زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند

و من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری

هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد

زندگی را اشکی بیش نمیدانم

پس بگذار با اشک چشمانم

بنویسم

دوستت دارم

متن درباره چشم برای کپشن

متن درباره چشم برای کپشن

گفته بودی برایت چیزی بنویسم

چیزی نمی نویسم !

چشم هایم را که بخوانی

برای ســـــــــــال ها از تو نوشتن کافی است . . .

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

یک روز

تمام شعرهایم را بر می گردانم

به زادگاهشنان

به چشمهایت

تو

مثل هیچ کس نیستی

و هیچ کس

مثل تو

حتی اگر

نامت را هزاران نفر

داشته باشند

تورا باید

از چشمهایت شناخت

چشم هایت

“وزیر پیشنهادی علوم” اند

و من

“اصولگراترین نماینده ی مجلس”

هرچه قدر هم که توجیه کنی

باز هم

هر نگاهت را “فتنه” می بینم

چشم‌هایت

سرنوشت را رقم می‌زنند

مثل گلوله‌ای بی‌هدف

که مرگ و زنده‌گی را

خواب دیدمت

دریایی از چشم هایت سر رفت

و یک ماهی ِ قرمز کوچکی که دوید تویِ چشم های تو!

جهان ِ آدم ها

گاهی خواب ِ کوتاهی ست

به عمق ِ دریای ِ چشم های ِ کسی…

من

هنوز هم

لکه ی سرخ ِگوشه ی چشم های توام!

چشمانت

پرستوهایی عاشق اند..

دوست داشتنی…

باشکوه…

اما مهاجر !!

پرنده‌ای که با من می‌رفت

تمام فریادش در چشمش بود

و چشم،  آه

تمام فاجعه از چشم می رود

من جایی از تو کم می‌آیم که خدا بزرگ‌تر است

بزرگ‌تر از تمامِ دنیا جایی کوچک است

گم می‌شوم

من به تو وصل‌ام بدجوری

که نخی

و باریک‌تر

موهایی که نازک‌تر از سی‌وسه پل

از دست‌های من رگ‌های آبی یا تو خسته‌تر از آبی؟

بگو به کدام دست قطع کنم رگ‌های تو را از زمین؟

داس: من و تبر از تو

بی‌ریشه‌ام

حتا بُنِ موهای‌ام

ای رنگْ پریده!

و به یک چشم خواب‌ام می‌کند دو گیلاس چسبیده به هم

تو که باشی

از چشمانم

شعر که هیچ

زندگی می تراود

دلی نمانده برایم که سمت و سوی تو باشد

کسی نمانده در این تن که مست بوی تو باشد

نه طبع مانده برایم ز زلف و روی تو گویم

نه مصرعی و نه بیتی که گفتگوی تو باشد

مرا دگر نه خیالیست شکل ماه تو باشد

نه نای رفتن و گشتن که جستجوی تو باشد

خیال داری از این هم دور تر شوی باشد

دو چشم خیس ندارم در آرزوی تو باشد

چشمهای تو

جور دیگریست،

آدم هوس می کند

“دوستت دارم” بگوید!

در هر گوشه ای

از این ولایت که بمیرم

می توانم دوباره زنده شوم اما؛

هراس من از غربت است

غربت در چشمان تو

که چون بیگانه ای مرا می نگرند…»

متن درباره چشم عاشقانه

متن درباره چشم عاشقانه

بیدار می‌ شوی

و دانه‌های سُرمه‌ ات سرمَست،

خدا به فریادِ سُرمه‌ ای برسد

که شبی را

در چشمانِ تو

سپری کرد…

از جان جدا شده

چون آبی که از چشم

و مویی که از سر فرو میریزد

که مرا هرگز ندید

و تظاهر کرد

به تماشا

به سوگند

که از یاد نمی برم

من

در آخر اسمم

من

آی ابتدای صدا کردن

و پاسخی نشنیدن

مرا بخوان:

سارای

ای سر رفته از حوصله اساطیر

مغروقه آرپا

که آب زندگی ام را برد

و بهتر که برد

مرگ

بهتر است از باختن

در چشم های تو

در زلف تو آشوب زمن می‌بینم

بیگانه نبیند آنچه من می‌بینم

او پیچ و خم و تاب و گره می‌نگرد

من بخت سیاه خوبشتن می‌بینم

باوجود احــــترامی که برایت قائلم

لعنتی لعنت به آن چشمان لاکردار تو

گیرم هنوز تشنه ی حرف تو ام ولی

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی ؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند

اما برای من دل چیدن گذاشتی ؟

دم چشم‌ هایت گرم

با آن

دوستت دارم‌ های عاشقانه‌ اش

از زیر زبانت که نمی‌ توان حرف کشید…

اگر تمام شاعران جهان را …

یک جا جمع کنند …

و از آن ها بخواهند …

از چشمان تو شعری بنویسند …

تمام آن ها در برابر آبی چشمانت …

شعر را از یاد می برند …

اکنون باید دریافته باشی …

که هر زمان در چشمانت …

نگاه می کنم …

دلیل سکوتم چیست ؟

من در چشمان تو …

زندگی را …

زندگی می کنم …

متن درباره چشم دختر

متن درباره چشم دختر

دریغ که نفسی…

به نفسی

بند نمی شود! .

دهان دقیقه ها را…

گچ می گیرم

که مهر سکوت

بر پیشانی خاک آلود واژه ها

گرفته باشم!!! .

چکه چکه از چشمهایم…

جاری می شوی

در پهنه ی شوره زار گونه هایم!!!

چرخ میزنم…

پشت بالهای پاییز

در کوچه پس کوچه ی

تاریک خیالت!!!

و تو هنوز نمی دانی…

چه کردی با من

که اینگونه

در حل معمایت مانده ام… .

در انتهای بن بست

دیوارها میخندند

با ریزودرشت دندانهایشان..!!!

بگذارشهادت دهند

گلهای ابریشم

بلوط های رقصان زیر پای سنجاب ها

معاشقه ی برکه و ماه را !!!!

آسمان الماس ببارد…

وزمین

روی گسلهای مست

تورا بخواند

دستانم زوزه ی گرگ را بردسته ی دوتار بدوزد!!!

چشمانت

در میان تحریرهای حنجره گرگ

وچشمان نابینای من

سردرگم!!!!

بگذار آغوشت …

ترس برسینه ام بریزد

تا زیر ابریشم کنار برکه

در رویای تو تمام شوم..!!!

پرواز کن…

شب بوها

زمین را پر کرده اند از بوی حسادت

قرارمان

پشت پرچین مهتاب

آنجا که ماه

شاهد عقدمان خواهد شد!

از وقتی که
آبیِ چشمانت را دیده ام
شناگرِ ماهری شده ام
از بس که
غرق چشم‌هایت شدم

گاهی
بهترین
شعرهای دنیا هم
نمی‌تواند
اندوهِ چشمان زنی را بکاهد

زیباتر از چشمان تو
چشمان من بود

وقتی که
تصویرت

بر آنها نقش می‌بست

شب
چشمان توست
سیاه، وسیع
دوست داشتنی

چشم‌های تو
پنجره‌های بهشت است
پرده پلک‌هایت را که کنار می‌زنی
نور به دنیا می‌آید!

دُچار یعنی
دو چشم داری
اما حواست
چهار چشمی پی کسی است

متن درباره چشم مشکی

متن درباره چشم مشکی

گاهی نگاهت
آنقدر نافذ است
که خودم را نه
دیوار پشت سرم را
در چشمت می‌بینم

تو، همه‌ رازِ جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محوِ تماشایِ نگاهت

جهان
از چشم‌های تو شروع می‌شود
و جایی در امتداد آشفتگی موهات
به باد می‌رود

چشم‌هایت عطری دارند گیج کننده
از همان‌ها که پلک می‌زنی
و یک‌باره جهان
به بوی مردمک‌های خوش رنگت
عطری دلچسب می‌گیرد!

چشم‌های تو
وقت زیادی از خدا گرفت
اگر آفریده نمی‌شد
زیبایی بیشتری
به کوه
به دریا
به جنگل
می‌رسید

مردمک‌های تو

همیشه مسیر شب را نشان می‌دهند

حتی اگر سحرخیزترین چشم جهان باشی

حتی اگر قبل از خورشید بیدار شوی

ما

روزها را به زندگی کردن دیگران مشغولیم

و فقط

شب‌ها را در خود زندگی می‌کنیم…

همیشه با منی…
و من
درختی
که با معجزه نگاه تو
چشم به راه بهار است

چشم‌هایت دو گوی جادو
دست بر آنها بگذار
بردار
تا آینده را ببینم:
در عمیق‌ترین قهوه‌ای چشمانت
مردی به من لبخند می‌زند
که از من جوانتر است
حتی با موهای سپیدش

زیبا…
زیبا هوای حوصله ابری است
چشمی از عشق ببخشای‌ام
تا رود آفتاب بشوید
دلتنگی مرا…

زیبا
چشم تو شعر
چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم…

زندگی شاید
آن لحظه‌ مسدودی‌ست
که نگاه من
در نی نی چشمان تو
خود را ویران می‌سازد
و در این حسی‌ست
که من آن را با ادراک ماه
و با دریافت ظلمت
خواهم آمیخت

و شعر من تفسیری بود از چشم های او

آنگاه که باران ، لبریزِ احساسمان کرده بود

چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست ولی

من گرفتار لب و فتنه ی یک خال شدم

چشم ها دروغ نمی گویند

چندبار بهتان گفتم که اشتباه اساسی شما کم بها دادن به اهمیت چشم است

زبان آدمی شاید بتواند حقیقت را کتمان کند، ولی چشم ها هرگز

نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست

چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست

وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد

مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر

تو
مرد دل کندن
از چشم هایم نیستی!
این را
از نگاه هر شبت
به عکسم می فهمم!
یواشکی هایت
همیشه دلم را می لرزانند!

چگونه پنهانت کنم

وقتی که چشمانم از تو سخن می گویند

و در آن لحظه که در دریای چشمانت غرق میشوم

تنها صدایت غریق نجات من است

 


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.