اشعار قیصر امین پور | مجموعه گلچین از شعر های قیصر امین پور کوتاه و بلند

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم مجموعه کاملی از اشعار قیصر امین پور را برای شما عزیزن درج نمایید.

ممکن است قصد داشته باشید که اشعار قیصر امین پور را مطالعه کنید و از خواندن آن بذت ببرید.

یا اینکه از شعر های ایشان برای انتشار مطلبی در صفحه شخصی خود در شبکه های اجتماعی استفاده کنید.

به هر حال در ادامه مجموعه ای کامل از شعر های کوتاه و طولانی این شاعر ایرانی را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مرود توجه شما قرار گیرد.خواهشمند است در ادامه ما را همراهی نمایید…..

اشعار قیصر امین پور | مجموعه گلچین از شعر های قیصر امین پور کوتاه و بلند

اشعار قیصر امین پور

صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روز های اول سال

بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود

هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاء بود

تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده

باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده

شبنم از روی برگ گل برخواست گفت میخواهم آفتاب شوم

ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند

گفت باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند

غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد

با نسیم بهار و بلبل باغ گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه گنجشک گفت میخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم

روی هر شاخه جیک جیک کنم در دل آسمان رها باشم

جوجه کوچک پرستو گفت: کاش با باد رهسپار شوم

تا افق های دور کوچ کنم باز پیغمبر بهار شوم

جوجه های کبوتران گفتند: کاش میشد کنار هم باشیم

توی گلدسته های یک گنبد روز و شب زایر حرم باشیم

زنگ تفریح را که زنجره زد باز هم در کلاس غوغا شد

هریک از بچه ها بسویی رفت ومعلم دوباره تنها شد

با خودش زیر لب چنین میگفت: آرزوهایتان چه رنگین است

کاش روزی به کام خود برسید! بچه ها آرزوی من اینست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

چرا عاقلان را نصیحت کنیم ؟

بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عباداتمان عادت است

به بی عادتی کاش عادت کنیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ایستاده در باد

شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه

برسر مزرعه افتاده بلند

سایه اش سرد و سیاه

نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم

سایه ی امن کلاهش اما

لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال

قاروقار از ته دل می خواند:

آنکه می ترسد

می ترساند

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم ، خاکسترم آتش گرفت

چشم وا کردم ، سکوتم آب شد

چشم بستم ، بسترم آتش گرفت

در زدم ، کس این قفس را وا نکرد

پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت

از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت

حرفی از نام تو آمد بر زبان

دستهایم ، دفترم آتش گرفت

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

پیشینیان با ما

در کار این دنیا چه گفتند؟

گفتند : باید سوخت

گفتند : باید ساخت

گفتیم : باید سوخت

اما نه با دنیا

که دنیا را

گفتیم : باید ساخت

اما نه با دنیا

که دنیا را

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
که بی دریغ
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ما در عصر احتمال به سر می بریم

در عصر شک و شاید

در عصر پیش بینی وضع هوا

از هر طرف که باد بیاید …

در عصر قاطعیتِ تردید

عصر جدید

عصری که هیچ اصلی

جز اصل احتمال ، یقینی نیست

اما من

بی نام تو

حتی یک لحظه احتمال ندارم

چشمان تو عین الیقین من

قطعیت نگاه تو دین من است

من از تو ناگزیرم

من بی نام ناگزیر تو می میرم . . .

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

خارها

خوار نیستند

شاخه های خشک

چوبه های دار نیستند

میوه های کال کرم خورده نیز

روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آنکه برگ های زرد را

زیر پای خویش ،سرزنش کنی

خش خشی به گوش میرسد:

برگهای بی گناه

با زبان ساده اعتراف میکنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می خورد!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی‌دلیل، این سقوط ناگزیر
آسمان بی‌هدف، بادهای بی‌طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر
ای نظاره‌ی شگفت، ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بی‌نظیر!
آیه آیه‌ات صریح، سوره سوره‌ات فصیح!
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی‌امان
مثل لحظه‌های وحی، اجتناب‌ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر!
این تویی در آن طرف، پشت میله‌ها رها
این منم در این طرف، پشت میله‌ها اسیر
دست خسته‌ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته‌ام از این کویر!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

خدایا یک نفس آواز! آواز!
دلم را زنده کن! اعجاز! اعجاز!

بیا بال و پر ما را بیاموز
به قدر یک قفس پرواز پرواز!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟

دریای درد کیست کــه در چـــاه می رود؟

این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم

بیـــم خسوف  و  تیـرگـــی مـــاه می رود

گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است

یک لحظه مکث کرده ، به اکــراه می رود

آبستن عزای عظیمی است کاین چنین

آسیـمه سر نسیـــم سحــرگاه می رود

امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان

یا آفتـــاب روی زمیـــن راه مـی رود؟

در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟

گویـــا دلــی بـــه مقصد دلــخواه می رود

دارد ســر شکافتـن فــرق ِ «آفتــــــاب»

آن سایه ای که در دل شب راه می رود

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

با تو ام
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با تو ام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبودِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با تو ام ای شور ای دل شوره شیرین!
با تو ام
ای شادی غمگین!
با تو ام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
ای کاش…
نه،جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

بر تیر نگاه تو دلم سینه سپر کرد
تیر آمد و از این سپر و سینه گذر کرد

چشم تو به زیبایی خود شیفته‌تر شد
همچون گل نرگس که در آیینه نظر کرد

با عشق بگو سر به سر دل نگذارد
طفلی دلکم را غم تو دست به سر کرد

گفتیم دمی با غم تو راز نهانی
عالم همه را شور و شر اشک خبر کرد

سوز جگرم سوخته دامان دلم را
آهی که کشیدیم در آیینه اثر کرد

یک لحظه شدم از دل خود غافل و ناگاه
چون رود به دریا زد و چون موج خطر کرد

بی‌صبر و شکیبم که همه صبر و شکیبم
همراه عزیزان سفر کرده، سفر کرد

باید به میانجی گری یک سر مویت
فکری به پریشانی احوال بشر کرد

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

حرف‌های ما هنوز ناتمام ….
تا نگاه می‌کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود
آی …..
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم

ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک‌خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم

اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل دلیل است، آورده‌ایم

اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم

اگر خنجر دوستان، گُرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه

همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده‌ایم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

بوی بهار می شنوم از صدای تو

نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه خدا

حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام

تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

آواز آسمانیشان لای لای تو

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم:

یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری، برای من

دار و ندار و جان و دل من برای تو

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت

دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت

به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم

چو نــی گر نالم از سوز جدایی
نیستان را به آتش می کشانم

به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن

ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن

همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار

تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار

سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو

غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

من

سالهای سال مردم

تا اینکه یک دم زندگی کردم

تو می توانی

یک ذره

یک مثقال

مثل من بمیری؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد

ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد

آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد

هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد

هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد

از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را

در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را

از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را

رویای آشنای شب و روز عمــــر من!

در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را

از هــــر نظر تـــــــد دل منی

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را

زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست

زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را

با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را

از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری

با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

حرفهــــا دارم اما … بزنم یا نزنم؟

با توام، با تو ،خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست

چــــه کنــم؟ حـرف دلــــــم را بزنــــم یا نزنــم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیــــر قول دلــــــم آیا بزنــم یا نزنــم؟

گفته بودم کـه به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:

دست بر میــــوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشـــم تمنا بزنــــم یا نزنــــم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:

بزنـــم یا نزنـــم؟ هـــا؟! بزنـــم یا نزنـــم؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم

نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهــــم تــــو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیــــا تا صدا از دل سنگ خیــــزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد همـــآواز با ما :

تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری

صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی ؟

یا به قول خواهرم فروغ :
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی ؟

این قرار داد
تا ابد میان ما
برقرار باد :
چشمهای من به جای دستهای تو !

من به دست تو
آب می دهم
تو به چشم من
آبرو بده !

من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ، در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پردهی خیال
اعجاز ذوقها ، در پر کشیدن است

یا هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشى
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای عشق، ای ترنم نامت ترانه‌ها
معشوق آشنای همه‌ عاشقانه‌ها

ای معنی جمال به هر صورتی که هست
مضمون و محتوای تمام ترانه‌ها

با هر نسیم، دست تکان می‌دهد گلی
هر نامه‌ای ز نام تو دارد نشانه‌ها

هر کس زبان حال خودش را ترانه گفت:
گل با شکوفه، خوشه‌ی گندم به دانه‌ها

شبنم به شرم و صبح به لبخند و شب به راز
دریا به موج و موج به ریگ کرانه‌ها

باران قصیده‌ای است تر و تازه و روان
آتش ترانه‌ای به زبان زبانه‌ها

اما مرا زبان غزل‌خوانی تو نیست
شبنم چگونه دم زند از بی‌کرانه‌ها

کوچه به کوچه سر زده‌ام کو به کوی تو
چون حلقه در به در زده‌ام سر به خانه‌ها

یک لحظه از نگاه تو کافی است تا دلم
سودا کند دمی به همه جاودانه‌ها

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست
همین دمی که رفت و بازدم شد
نفس نفس نفس ، نفس خودش نیست
همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خود با هوس خودش نیست
خدای ما اگر که در خود ماست
کسی که بی‌خداست ، پس خودش نیست
دلی که گرد خویش می‌تند تار
اگرچه قدر یک مگس ، خودش نیست
مگس ، به هرکجا ، به‌جز مگس نیست
ولی عقاب در قفس ، خودش نیست
تو ای من ، ای عقاب بسته‌بالم
اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست
تو دست‌کم کمی شبیه خود باش
در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست
تمام درد ما همین خود ماست
تمام شد ، همین و بس : خودش نیست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود ، اگر عشق نبود

از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

من گنهکارم
آری
جرم من هم عاشقی ست
آری اما
آنکه آدم هست و عاشق نیست ، کیست ؟
زندگی بی عشق
اگر باشد
همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل
کار دشواریست ، نیست ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

نه
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم
تا روزگار بو نبرد
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید وباید
هزار باد و مباد
هزار کارنکرده
هزارکاش و اگر
هزاربارنبرده
هزاربوک و مگر
هزاربارهمیشه
هزاربارهنوز
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
براین هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

نه از مهر ور نه از کین
می نویسم
نه از کفر و نه از دین
می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است
از این می نویسم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان ، گردنیم
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم

گواهى بخواهید ، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم

دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

فرقی نمی کند
امروز هم
ما هر چه بوده ایم ، همانیم
ما باز می توانیم
هر روز ناگهان متولد شویم
ما
همزاد عاشقان جهانیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی ، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

نام تو را
روزی تمام غارنشینان
بر سنگها نوشتند
و سنگها از آن روز
جنگل شدند

امروز هم
از کیمیای نام تو
این واژه های خام
در دستهای خسته ی من
شعر می شوند

من در ادای نام تو
دم می زنم
شعرم حرام باد
اگر روزی
تا بوده ام
جز با طنین نام تو
شعری سروده ام

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال

ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال

عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال

بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال

ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل
همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو
روز مبادا است

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا ؟
خودمانیم ، بگو این همه تردید چرا ؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن
طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا ؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خندید چرا ، آن که نخندید چرا ؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا دید چرا ؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود
حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا ؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم
دلم از دیدن این آینه ترسید چرا ؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم

با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند

بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر

آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان !
ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر !

آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح !
مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر !

تا که بگویم غم دل بیش‌تر

دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست

ای تو به من از خود من خویش‌تر

دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر

بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر

داغ تو را از همه داراترم

درد تو را از همه درویش‌تر

هیچ نریزد به‌جز از نام تو

بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش

تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

وقتی جهان

از ریشه جهنم

و آدم

از عدم

و سعی

از ریشه های یاس می آید

وقتی یک تفاوت ساده

در حرف

کفتار را به کفتر

تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه

و واژه های بی طرفی

مثل نان

دل بست

نان را

از هر طرف که بخوانی

نان است !

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

حرف ها دارم اما … بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست … »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

می‌خواهمت چنان ‌که شب خسته خواب را

می‌جویمت چنان‌که لب تشنه آب را

محو توام چنان‌که ستاره به چشم صبح

یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

امروز تکیه ‌گاه تو آغوش گرم من

فردا عصای خستگی‌ام شانه‌های تو

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای های‌های عزا در گلو شکست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ناودانها شرشر باران بی صبری است

آسمان بی حوصله حجم هوا ابری است

کفشهایی منتظر در چارچوب در

کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه های مات

بار دیگر می نویسد: خانه ام ابری است

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

لحظه ای که خسته ام

لحظه ای که روی دسته های نرم صندلی

یا به پایه های سخت میز

تکیه می دهم

مثل میهمان سرزده

پا به راه و بی قرار ِ رفتنم

فکر می کنم

میزبان من

اجتماع کور موریانه هاست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

من از چشم تو خواندم روز آغاز

که با این عشق کار دل تمام است

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

عاشقی را چه نیازیست به توجیه و دلیل؟

که تو ای عشق!همان پرسش بی زیرایی

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

چشمه های خروشان ترا می شناسند

موجهای پریشان ترا می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی

ریگ های بیابان ترا می شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران ترا می شناسند

هم تو گلهای این باغ را می شناسی

هم تمام شهیدان ترا می شناسند

از نشابور با موجی از لا گذشتی

ای که امواج طوفان ترا می شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست

ای که آیات قرآن ترا می شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری

آی پیدای پنهان ترا می شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان ترا می شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم

کوچه های خراسان تو را می شناسند

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای شما !

ای تمام نامهای هر کجا !

زیر سایبان دستهای خویش

جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟

این دل نجیب را

این لجوج دیر باور عجیب را

در میان خویش

راه می دهید ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

روشن از روی تو چشم و دل روز

صبح از نـام تو دم زد که دمید

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای عشق به شوقِ تو گذر می‌کنم از خویش

تو قافِ قرارِ من و

من عینِ عبورم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل

یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد

بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان

ناگهان این اتفاق افتاد : “زوجی فرد شد”

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

از شعر و استعاره و تشبیه برتری

با هیچ کس جز تو نسنجیده ام تو را

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

این حنجره این باغ صدا را نفروشید

این پنجره این خاطره‌ها را نفروشید

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است

هم غیرت آبادی ما را نفروشید

تنها، به‌خدا، دلخوشی ما به دل ماست

صندوقچه ی راز خدا را نفروشید

سرمایه ی دل نیست به جز اشک و به جز آه

پس دست‌کم این آب و هوا را نفروشید

در دست خدا آینه ای جز دل ما نیست

آیینه شمایید شما را نفروشید

در پیله ی پرواز به جز کرم نلولد

پروانه ی پرواز رها را نفروشید

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم

این هروله ی سعی و صفا را نفروشید

دور از نظر ماست اگر منزل این راه

این منظره ی دورنما را نفروشید

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ماکه این همه برای عشق

آه و ناله‌ی دروغ می‌کنیم

راستی چرا؟

در رثای بی‌شمار عاشقان

که بی‌دریغ

خون خویش را نثارعشق می‌کنند

از نثار یک دریغ هم

دریغ می‌کنیم؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

آخـــرش روٖزی بــهــارِ خنٖده هامان می رســد

پس بیا با عشق، فصلِ بغضمان را رد کنیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای روزهای خوب که در راهید!

ای جاده های گمشده در مه!

ای روزهای سختِ ادامه!

از پشتِ لحظه ها به در آیید

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

نه خطی ، نه خالی ، نه خواب و خیالی

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

هـر چـنٖـد تـو را هـزار ره باشد لـیک

جز راهِ دل از هیچ رهی ره به تو نیست…

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

بیچاره ی

دُچارِ تو را

چاره

جُز تو

چیست…!؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت

حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت!

خوب می دانم که تنهایی مرا دق می دهد

عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت!

آنقدر می ترسم از بی رحمی پاییز که

ترس من را روز پایانی شهریور نداشت!

زندگی ظرف بلوری بود کنج خانه ام

ناگهان افتاد از چشمم، ولی مو برنداشت!

حال من، حال گل سرخی ست در چنگ مغول

هیچ کس حالی شبیه من به جز “قیصر” نداشت!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی

با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

چه شب‌ها من و آسمان تا دمِ صبح

سرودیم نم‌نم ، تو را دوست دارم ..

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

تو از من

تمامِ دلم را

گرفتی

از این بیش

باج و خراجی

ندیدم!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

درد تو به جان خریدم و دم نزدم

درمان تو را ندیدم و دم نزدم

از حرمت درد تو ننالیدم هیچ

آهسته لبی گزیدم و دم نزدم…

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا ؟

خودمانیم ، بگو این همه تردید چرا ؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن

طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا ؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن

آن که خندید چرا ، آن که نخندید چرا ؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

فال کولى به کفم خط خطا دید چرا ؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود

حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا ؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

دلم از دیدن این آینه ترسید چرا ؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست

ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست

به حجم تنگدلی های آفتابی من

مدار حوصله هیچ کهکشانی نیست

سزای پاکی ات ای اشک، آستینی نیست

به سر بلندی ات ای عشق، آستانی نیست

مرا که شانه ام از حمل آفتاب خم است

بجز پناه دو دست تو سایبانی نیست

به سوگواری این چشم های سرگردان

به غیر چشم سیاه تو نوحه خوانی نیست

به غیر تسلیت چشم های دلسوزت

مرا نیاز تسلی به همزبانی نیست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟

هر دم به هوای دل ما می آیی

باز آی و قدم به روی چشمم بگذار

چون اشک به چشمم آشنا می آیی

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

آه ، ای شباهت دور!

ای چشم های مغرور!

این روزها که جرأت دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم!

بگذار دست کم

گاهی تو را به خواب ببینم!

بگذار در خیال تو باشم!

بگذار …

بگذریم!

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

کارى ندارم که کجایى

چه میکنى

بى عشق سر مکن

که دلت پیر مى شود …

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

بوی بهار می شنوم از صدای تو

نازکتر از گل است گل گونه های تو

ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من

ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو

ای صورت تو آیه و آیینه خدا

حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر

آورده ام که فرش کنم زیر پای تو

رنگین کمان از نخ باران تنیده ام

تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو

چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود

ای پاره دلم که بریزم به پای تو

امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من

فردا عصای خستگی ام شانه های تو

در خاک هم دلم به هوای تو می تپد

چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو

همبازیان خواب تو خیل فرشتگان

آواز آسمانیان لای لای تو

بگذار با تو عالم خود را عوض کنم

یک لحظه تو به جای من و من به جای تو

این حال و عالمی که تو داری برای من

دار و ندار و جان و دل من برای تو

ای دل به جان تو ! دل و جانم از آن توست

ای درد تو به جان من ای من فدای تو

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

برای رسیدن ، چه راهی بریدم

در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم

به آیین دل سر سرسپردم دمادم

که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم

به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم

به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم

من از خیر این ناخدایان گذشتم

خدایی برای خودم آفریدم

به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است

که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم

دهانم شد از بوی نام تو لبریز

به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

با گریه های یکریز

یکریز

مثل ثانیه های گریز

با روزهای ریخته

در پای باد

با هفته های رفته

با فصل های سوخته

با سالهای سخت

رفتیم و

سوختیم و

فروریختیم

با اعتماد خاطره ای در یاد

اما

آن اتفاق ساده نیفتاد

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای آرزوی اولین گام رسیدن

بر جاده‌های بی‌سرانجام رسیدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست

با این همه دل‌های ناکام رسیدن

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟

وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن

او پخته‌ی راه است و من خام رسیدن

بر خامی‌ام نام تمامی می‌گذارم

بر رخوت درماندگی نام رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود

پیچیده در راه است ابهام رسیدن

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند

یک مشت پر جا مانده بر بام رسیدن

ای کال دور از دسترس! ای شعر تازه!

می‌چینمت اما به هنگام رسیدن

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

غنچه با دل گرفته گفت : زندگی لب زخنده بستن است …

گوشه ای درون خود نشستن است !”

گل به خنده گفت :” زندگی شکفتن است … با زبان سبز راز گفتن است !”

گفتگوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد !

تو چه فکر می کنی …. کدام یک درست گفته اند … ؟!

من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است !

هرچه باشد او گل است

گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است …

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

اما چرا

آهنگ شعرهایت تیره

و رنگشان

تلخ است ؟

وقتی که بره ای

آرام و سر به زیر

با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر

نزدیک می شود

زنگوله اش

چه آهنگی دارد ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

در خوابهای کودکانه ام

هر شب طنین سو قطاری

از ایستگاه می گذرد

دنباله ی قطار

انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد

انگار

بیش از هزار پنجره دارد

و در تمام پنجره هایش

تنها تویی که دست تکان می دهی

آنگاه

در چارچوب پنجره ها

شب شعله می کشد

با دود گیسوان تو در باد

در امتداد راه مه آلود

در دود

دود

دود …

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گِلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟

دفتر مرا

دست درد ورق می زند

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم ؟

درد ، حرف نیست

درد ، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم ؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

من به چشمهای بی قرار تو

قول می دهم

ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب می رسد

ما دوباره سبز می شویم…

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

امشب تمام حوصله ام را

در یک کلام کوچک

در «تو»

خلاصه کردم:

ای کاش می شد

یک بار

تنها همین

یک بار

تکرار می شدی!

تکرار…

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ناگهان چقدر زود دیر می شود !…

حرفهای ما هنوز ناتمام…

تا نگاه می کنی

وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از انکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو نا گزیر می شود

ای…

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر می شود!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

مردم همه

تو را به خدا

سوگند می دهند

اما برای من

تو آن همیشه ای

که خدا را به تو

سوگند می د هم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره

یک ذره آفتاب و کمی پنجره

ای کاش جای این همه دیوار و سنگ

آیینه بود و آب و کمی پنجره

در این سیاه چال سراسر سوال

چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

بویی ز نان و گل به همه می رسید

با برگی از کتاب و کمی پنجره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب

یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

 ما در گلو شکست

حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای ، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

” بادا ” مباد گشت و ” مبادا ” به باد رفت

” آیا ” ز یاد رفت و ” چرا ” در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا …. در گلو شکست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

این روزها که می گذرد ، هر روز

احساس می کنم که کسی در باد

فریاد می زند

احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا می زند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز ناگزیر که می آید

روزی که عابران خمیده

یک لحظه وقت داشته باشند

تا سربلند باشند

و آفتاب را

در آسمان ببینند

روزی که این قطار قدیمی

در بستر موازی تکرار

یک لحظه بی بهانه توقف کند

تا چشمهای خسته ی خواب آلود

از پشت پنجره

تصویر ابرها را در قاب

و طرح واژگونه ی جنگل را

در آب بنگرند

آن روز

پرواز دستهای صمیمی

در جستجوی دوست

آغاز می شود

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

چرا مردم قفس را آفریدند ؟

چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟

چرا پروازها را پر شکستند ؟

چرا آوازها را سر بریدند ؟

پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد

سرودن بر لب بلبل گره خورد

کلاف لاله سر در گم فرو ماند

شکفتن در گلوی گل گره خورد

چرا نیلوفر آواز بلبل

به پای میله های سرد پیچید ؟

چرا آواز غمگین قناری

درون سینه اش از درد پیچید ؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟

چه شد آن آرزوهای بهاری ؟

چرا در پشت میله خط خطی شد

صدای قناری ؟

چرا لای کتابی ، خشک کردند

برای یادگاری پیچکی را ؟

به دفتر های خود سنجاق کردند

پر پروانه و سنجاقکی را ؟

خدا پر داد تا پرواز باشد

گلویی داد تا آواز باشد

خدا می خواست باغ آسمان ها

به روی ما همیشه باز باشد

خدا بال و پر و پروازشان داد

ولی مردم درون خود خزیدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت

ولی مردم قفس را آفریدند

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ای عشق!

دستی به کرم به شانه ی ما نزدی

بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیر است دلم چشم به راهت دارد

ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است…

کتف گریه های من

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است…

دردهای پوستی کجا؟؟؟

درد دوستی کجا؟؟؟

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست
در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست
خیال دار تو را خصم از چه می بافد ؟
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست
ز بس که گریه نگردم غرور بغض شکست
برای غسل دل مرده آب لازم نیست
کجاست جای تو ؟ – از آفتاب می پرسم
سوال روشن ما را جواب لازم نیست
ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر ، قاب لازم نیست

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
عنقای بی نشانی و سیمرغ کوه قاف
تفسیر رمز و راز اساطیر تو محال
بیچاره ی دچار تو را چره جز تو چیست ؟
چون مرگ ، ناگزیری و تدبیر تو محال
ای عشق ، ای سرشت من ، ای سرنوشت من !
تقدیر من غم تو و تغییر تو محال

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

آیینه ها دچار فراموشی اند

و نام تو ورد کوچه خاموشی

امشب تکلیف پنجره

بی چشم های باز تو

روشن نیست!

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم

بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم

خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است

پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم

یک بار به پرواز پری باز نکردیم

سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم

بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم

یک عمر به بالین دل مرده نشستیم

بر گرده ی ما خاطره ی خنجر یاران

با جنگلی از خاطره بر گرده نشستیم

آیینه هم از دیده ی تردید مرا دید

با سایه ی خود نیز دل آزرده نشستیم

برخاست صدا از درو دیوار ولی ما

با این همه فریاد فرو خورده نشستیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

چشمها پرسش بی پاسخ حیرانی ها

دستها تشنه ی تقسیم فراوانی ها

با گل زخم سر راه تو آذین بستیم

داغهای دل ما جای چراغانیها

حالیا دست کریم تو برای دل ما

سر پناهی است در این بی سروسامانی ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی

ای سر انگشت تو آغاز گل افشانیها

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید

فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها

سایه ی امن کشای تو مرا بر سر بس

تا پناهم دهد از وحشت عریانیها

چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار

طرح لبخند تو پایان پریشانی ها

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

کودک

با گربه هایش در حیاط خانه بازی می کند

مادر، کنار چرخ خیاطی

آرام رفته در نخ سوزن

عطر بخار چای تازه

در خانه می پیچد

صدای در!

شاید پدر

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

نه از مهر و نه از کین می نویسم

نه از کفر و نه از دین می نویسم

دلم خون است ، می دانی برادر؟

دلم خون است ، از این می نویسم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

موجیم و وصل ما از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم از فوج دیگریم

پرواز بال ما در خون تپیدن است

پر می کشیم و بال بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش

آیین آینه خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است چیدن رسیده را

خامیم و درد ما از کال چیدن است

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

الفبای درد ازلبم میتراود

نه شبنم ، که خون از شبم میتراود

سه حرف است مضمون سیپاره دل

الف . لام . میم . از لبم میتراود

چنان گرم هذیان عشقم که آتش

به جای عرق از تبم میتراود

ز دل بر لبم تا دعایی برآید

اجابت زهر یاربم میتراود

ز دین ریا بی نیازم ، بنازم

به کفری که از مذهبم میتراود

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

ما را به حال خود بگذارید و بگذرید

از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید

اکنون که پا به روی دل ما گذاشتید

پس دست بر دلم مگذارید و بگذرید

تا داغ ما کویردلان تازه تر شود

چون ابری از سراب ببارید و بگذرید

پنهان در آستین شما برق خنجر است

دستی از آستین به درآرید و بگذرید

ما دل به دست هرچه که بادا سپرده ایم

ما را به دست دل بسپارید و بگذرید

با آبروی آب چه باک از غبار باد

نانپاره ای مگر به کف آرید و بگذرید

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که میشد نقشها جان میگرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود

میشدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوجی نبود

باری ما جفت و طاقی ساده بود

قهر میکردم به شوق آشتی

عشقهایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم

تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

در خاک شد صد غنچه در فصل شکفتن

ما نیز جز خاکستری بر سر نکردیم

دل در تب لبیک تاول زد ولی ما

لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم

حتی خیال نای اسماعیل خود را

همسایه با تصویری از خنجر نکردیم

بی دست و پاتر از دل خود کس ندیدیم

زان رو که رقصی با تن بی سر نکردیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

چرا عاشقان را نصیحت کنیم

بیایید از عشق صحبت کنیم

تمام عبادات ما عادت است

به بی عادتی کاش عادت کنیم

چه اشکال دارد پس از هر نماز

دو رکعت گلی را عبادت کنیم

به هنگام نیت برای نماز

به آلاله ها قصد قربت کنیم

چه اشکال دارد که در هر قنوت

دمی بشنو از نی حکایت کنیم

چه اشکال دارد در آیینه ها

جمال خدا را زیارت کنیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

برخیز به خون دل وضویی بکنیم

در آب ترانه شستشویی بکنیم

عمر اندک و فرصت خموشی بسیار

تلخ است سکوت گفتگویی بکنیم

——✭-✭-✸✸⁂✸✸-✭-✭——

دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است

هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است

دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه

همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است

مهار عقده ی آتشفشان خاموشم

گدازه های دلم درد های پنهانی است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهید

درون سینه ی من انفجار زندانی است

تو فیض یک اقیانوس آب آرامی

سخاوتی که دلم خواهشی بیابانی است


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.