انشا درباره کتاب ؛ در مورد کتاب و کتاب‌ خوانی هرچه می‌دانید بنویسید

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم ۸ انشا درباره کتاب کوتاه و طولانی خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.

اگر به دنبال یک ایده یا الگوی انشا با موضوع ذکر شده برای انجام تکالیف خود هستید تا انتها با ما همراه باشید.

در ادامه چندین انشا درباره کتاب ادبی و توصیفی را برای شما آماده و جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد استفاده و رضایت شما قرار گیرد … از همرایه شما سپاسگزاریم…

انشا درباره کتاب

انشا کوتاه درباره

کتاب،راهنما و دوستی است که ما را به بالاترین درجه علم و زندگی حوب و سرنوشت ساز آیندمون را میسازد.
ماباید کتاب را مثل یک دوست واقعی دوست بداریم و به او ارزش قایل شویم چون این همان کتاب و راهی است که به ما نشان میدهد و ما را از بدی ها و پلیدی ها آگاه میسازد.
اگر به کتاب ارزش قایل نشویم کتاب ازبین میزود و در زندگی و جامعه م ا دچار مشکل میشویم و مشکلات فراوانی بوجود خواهد اورد .از مهمترین انها میتوان به از بین رفتن زمینه اشنایی ما با تاریخ و جامعه و پیشرفت و…اشاره کرد.
گذشتگان ما اعم از پیامبران بزرگان علم و ادب ما را به پاسداری و ترویج فرهنگ کتاب توصیه کردند.
از مهمترین این کتاب ها که خداوند حکیم بر پیامبر نازل کرد کتاب آسمانی یعنی قرآن است که ما رابه سمت سعادت سوق می دهد.

من و کتاب هایم

در را باز می کنم و آن را محکم می بندم. هر وقت عصبانی هستم یا دلم می گیردبه کتاب خانه می آیم، مطابق معمول پشت میزی بر روی صندلی می نشینم. به تک تک کتاب هایم نگاه می کنم. فکر می کنم کدامشان را دوست دارم ولی هر چه به ذهنم فشار می آورمشکست می خورم. با تمام وجود همه آن ها را دوست دارم و صفحه صفحه کتاب هایم در جانم ریشه دوانیده است.

یکی از کتاب هایی که به تازگی خریده ام به من چشمک می زند و مرا به سمت خودش می خواند.نمی دانم با کدام نیرو از جایم بلند می شوم و به سمت کتاب می آیم، آن را بر می دارم و دوباره روی صندلی می نشینم.

به کتاب خیره می شوم و صفحه اول را ورق می زنم، تمام آن چیزهایی را که نمی خواهم از مغزم بیرون می کنم و فقط به کتاب فکر می کنم. انگار کلمات مرا جادو کرده اند. طلسم شده ام، چشمانم را می بندم، نمی دانم چند ثانیه، چند دقیقه و یا چند ساعت گذشت. خودم را جایی عجیب و غریب دیدم، در صفحه ای پر از کلمات. کلمات و جملات از من عبور می کنند. باورم نمی شود … این جا کجاست.

دیگر مطمئن شدم به دنیای کتاب ها آمده ام. آه چه دنیای زیبایی است، پر از شگفتی. همه کتاب هایی که خوانده ام حضور دارند و به من لبخند می زنند. چند لحظه پیش فکر می کردم جایی عجیب آمده ام، امّا اشتباه می کردم. این جا همان دنیای من است.

دنیایی که هر وقت خوشحال بودم کنار کتاب هایم بودم و زمانی که غمگین شدم غیر از کتاب هایم کسی اشک هایم را ندید. تولّدم را میان کتاب هایم جشن گرفتم. همه من کتاب بود. باور کردنی نیست ولی من هر روز در سفر هستم. شاید میلیون ها بار به مسافرت رفته ام. هر صفحه از کتابی مرا با خود به سفری دوردست می برد. خدا می داند که چه اندازه باید همچنان به سفر بروم و چه کتاب هایی در دنیا هست که هنوز نخوانده ام.

سرم درد می کند تکانی به خودم می دهم و متوجّه می شوم که در کتاب خانه هستم و کتابی پیش روی من است. احساس خستگی می کنم ولی لبخندی بر روی لبم نقش بسته است. از این که در خیال، کتاب هایم، جلدها و کلماتشان را دیدم در پوست خود نمی گنجیدم.

عجب سفری بود. چه قدر خوش گذشت. هر چند کوتاه، ولی سفری بود که به دلم چسبید. عجب سفری بود سفر من و کتاب هایم.

انشا ادبی درباره کتاب

انشا ادبی درباره کتاب

ما با کتاب خواندن به دنیاهای دیگری سفر می کنیم، به سرزمین های رنگارنگ و زیبا. گاهی برای فهمیدن مطلبی باید ۵۰ سال عمر خود را بگذاریم در حالی که می توانیم با کتاب این راه ۵۰ ساله را در طول یک شب طی کنیم و آن مطلب را درک کنیم.

ما با خواندن کتاب به علم و دانش درباره هر موضوعی که دوست داشته باشیم می رسیم.

من چند شب قبل در تلویزیون برنامه ای می دیدم که در آن آقایی که به مناطق دور افتاده و محروم کمک می کرد یکی از کارهای خوبش این بود که کتاب تهیه کرده و به آن روستاهای دور افتاده و فقیر می برد.

او می گفت بچه های این مناطق به خاطر نداشتن مدرسه و یا جاده ای که روستای آن ها را به روستای دیگر که مدرسه دارد برساند از نعمت درس خواندن محروم شده اند و من برای آن ها کتاب تهیه می کنم تا با خواندن آن پنجره های جدیدی به ذهن آن ها باز شود.

او می گفت خواندن کتاب، مثل خوردن آب برای ما ضروری است. بچه ها با خواندن کتاب می فهمند که دنیا خیلی بزرگ تر از شرایطی است که آن ها در حال حاضر در آن زندگی می کنند و این که می توانند دنیا را تغییر دهند.

این انسان خوب با گسترش فرهنگ کتابخوانی دل های خشک این بچه ها را آبیاری می کند و همه تلاشش این است که جوانه های علم در وجود بچه ها رشد کند.

او همچنین می گفت پدر و مادرها باید برای بچه ها قصه بخوانند چون قصه روحیه بچه ها را شاداب و پرانرژی می کند تا غرق مشکلات نشده و برای فردایی روشن تر و زیباتر امیدوار باشند.

اگر من یک کتاب بودم

اگر من یک کتاب بودم، آنقدر ذهنم را زیبا و پرمحتوا می کردم تا کلمات کتاب هم به زیبایی نوشته شوند تا کتاب خوانان، شیفته من شوند. فکر های زیبایی می کردم تا همین فکرهای زیبا در صفحه من نمایان شود. افکاری درباره چیزهای خوب مانند خدا، آفریده هایش، مهربانی و محبت، دوستی و شادی.

با کلماتم به دیگران امید می دادم و نمی گذاشتم نا امیدی پای در افکارشان بگذارد. انقدر می خنداندمشان که اگر غصه ای دارند آن را به فراموشی بسپارند و هیچ گاه با حرف هایم نمک روی زخمی کسی نمی پاشیدم.

من اگر یک کتاب بودم به آدم ها می آموختم که هرکدامشان استعدادهایی دارند که باید برای شکوفا شدنش تلاش کنند و می آموختم که نباید حتی لحظه ای هم وجودشان را در این کره خاکی ناچیز و بی اهمیت بپندارند چرا که تمام پدیده های این جهان را خداوند آفریده و هیچ کدام از کارهای خدا بی حکمت نیست.

من اگر یک کتاب بودم، حرف های زیبایم را برای تمام سنین می زدم تا آدم ها از همین سن و سال کمشان با من خو بگیرند و دوست شوند وگرنه خیلی سخت می شود که یک آدم شصت ساله ای را که تا بحال با من دوست نبوده را بتوانم دوست صمیمی خود کنم. البته من برای تمام آدم ها هستم حتی برای تمام سنین؛ این آدم ها هستند که باید من را دوست همیشگی شان انتخاب کنند.

آری هر پدیده ای در این جهان باید مفید باشد از آدم ها گرفته تا کتاب.

درد دل یک کتاب

من کتاب دوست شما هستم، روشنی بخش دلها و فروغ صبح دانایی هستم. با شما اندکی حرف دارم، می خوام اندکی صبر کنید و درد دلهای مرا گوش کنید، علارقم اینکه مطالب مفید و موثری را برای شما ارائه می کنم، به شما آرامش روحی و روانی داده ام، دل شما را  روشن کرده ام و همیشه منتظر شما هستم، ولی شما به نزد من نمی آیید و با من مانوس نمی شوید. چرا؟ با من قهرید؟ مگر از من زشتی و خطایی دیدید؟

امام علی فرمود: هر که در پناه کتاب انس گیرد هرگز آرامش از او سلب نخواهد شد.

بدانید که انس گرفتن با من مایه ضرر نیست…

حرف دیگرم این است که چرا به من بی حرمتی می کنید؟

چرا مرا کثیف و پاره می کنید؟

چرا فواید و اهمییت کتاب را برای دیگران بازگو نمی کنید؟

چرا کتابهای کتابخانه را مرتب سر جایش نمی گذارید؟

دوست دارم وقتی به کتابخانه می آیید طوری که شایسته است کتاب بردارید و مطالعه کنید؟

اما افسوس که شما حرمت مرا نگه نمی دارید مرا غمگین  و ناراحت می کنید، به من بی اعتنایید، آخر اینکه من هم برای خود حرمتی دارم…

پس مرا دوست داشته باشید من دوست و همیار شما هستم شما نیز دوست و همیار من باشید، من عاقبت به خیری و سعادت شما را می خواهم.

انشا آواز برگ های کتاب

برگ ها صدها سخن نگفته دارند از بی رحمی های روزگار گرفته تا رحمت کردگار. برگ های درختان در پاییز بهتر سخن می گویند.

حال و هوای پاییز ذهنم را هم پاییزی کرده است. کوچه پس کوچه های ذهنم پر از برگ های زرد و نارنجی است. صدای خش خش برگ ها سرم را پر کرده است از سؤال های بی جواب. برگی از درختی می افتد و روی زمین آرام می گیرد و انسان ها بی تفاوت از آن می گذرند. مرا یاد چیزی می اندازد، چیزی که در آینده نه چندان دور منتظر من است، مرگ.

برگ تا سبز بود زیبا بود، مفید بود و وقتی مُرد زشت شد، بی روح و بی اهمّیت، انگار نه انگار این درخت با برگ هایش، سایبان رهگذران بوده است. مردم چه بی تفاوتند، شاید حق دارند آن قدر در دنیای خودشان غرق شده اند که دیگر وقت فکر کردن به یک برگ، برایشان سخت است و یا شاید حتّی مسخره.

برگ ها صد سخن نگفته دارند. تو برای شنیدنشان با چشم دل بیا جلو. برگ سبز است، سبزی به رنگ زندگی، به رنگ طراوت، به رنگ مهربانی. برگ به تنهایی معنایی ندارد ولی در کنار برگ های دیگر معنا پیدا می کند.

برگ نازک و لطیف است، مثل خیلی از آدم های اطرافمان. این لطافت نیاز به کسی دارد که لطیف باشد و جنسش از مهربانی.

زندگی را باید از برگ آموخت. خاموش ولی روشن، لطیف ولی مقاوم، تنها ولی یک دل. این حکایت برگ است در مقابل طوفان ها و بادها. برگ پای بند درخت و ساقه است. وای به حال روزی که ساقه قطع شود، با قطع ساقه برگ هم می میرد. برگ یک دنیا زندگی است. برگ آوازی است خاموش.

انشا در مورد کتاب

انشا درباره کتاب به عالم به عمل با روش مقایسه

علم به داشتن نیست،به عمل است.

کتاب در ظاهر چهار حرف دارد ولی اگر باطنش را نگاه کنید،پر از معنا و واژه است.درست برعکس «عالم بی عمل»اگر ظاهرش را بنگری،باطنش نیز مشخص است.

عالم بی عمل همچو زنبوری بی عسل است که فقط نیش می‌زند و خرابی به بار می‌آورد.اما کتاب ، با آن که بی زبان است و نمی‌تواند کاری بکند،کشور و جهانی را آباد می‌کند و علمش را به هم به اشتراک می‌گذارد.

کتاب:علم،آبادی،سلامتی،دانش.                      عالم بی عمل:بخل،غرور؛توقع بی‌جا،خرابی

عالمان می‌توانند بی عمل باشند،گاهی نیز کتاب می‌شوند!خود را وقف خدمت به دیگران می‌کنند و زکات دانش را که به دست آورده‌اند را می‌پردازند.

بعضی عالمان،علمی بی ازرش دارند که به کمک کسی نمی‌آید. برخی کتاب ها نیز همچو این عالمان هستند!همانند درخت سرو که فقط قد می‌کشد و هیچ میوه‌ای ندارد.اما همه کتب ها و عالمان بدین گونه نیستند،بعضی آنقدر پربار و پربرکت هستند که هزاران نسل بعد از آن‌ها نیر از برکت علم و هنر آن‌ها بهره می‌برند.

بعضی از علما،علم را از دیکران دارند،ولی برخی از کتاب‌ها،مرجعی می‌شوند تا هزاران کتاب دیگر از آن به عمل می‌آید.

همه عالمان به این جمله اعتقاد دارند که بدون کتب،علمی باقی نمی‌ماند.

بعضی از عالمان مانند کتاب هستند.جلدی سخت و خشن دارند ولی داخلشان پر است از برگه های دانش برای همه در دسترس است.

بعضی از کتاب ها نیز همچو عالمانی هستند که از علم زیاد گوشه گیر شده اند و دوست دارند کسی سراغشان را بگیرد.اما افسوس که کسی دیگر به دنبال علم نیست.

انشا زیبا در مورد کتاب

برای من کتاب فقط یک شی نیست و حتی مجموعه ای از اطلاعات نیز نیست. کتاب برای من یک حضور و وجودی خاص دارد. وقتی تصمیم به خریدن کتاب می گیرم با شوق و ذوق به کتاب فروشی می روم و در فاصله زمانی ای که شخص فروشنده می رود تا کتاب مرا بیاورد با اشتیاق به قفسه ها و دیگر کتاب ها نگاه می کنم و این فکر که کاش بشود یک روز همه ی این کتاب ها را بخوانم وسوسه ام می کند.

بعد از خریدن کتاب به سرعت به خانه می روم و با عشق شروع به خواندن می کنم.

کتاب خواندن تجربه ای است که شاید هیچ تجربه ای شبیه آن نباشد. کتاب خواندن نوعی زندگی کردن و گام برداشتن در دنیای نویسنده است. لذت کشف دنیاهای جدید با کتاب شروع می شود.

عجیب است که تعدادی برگه و واژه بتوانند اینگونه دنیای انسان را تغییر بدهند.

اگر کتابی که می خوانم خوب باشد و نویسنده ای اصیل آنرا نوشته باشد، مثل وارد شدن به قلمرویی جدید می باشد.

خلاصه که کتاب خواندن یک تجربه است، یک اتفاق فوق العاده است.


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.