انشا درباره کتاب ؛ در مورد کتاب و کتاب خوانی هرچه میدانید بنویسید
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم ۱۵ انشا درباره کتاب کوتاه و طولانی خدمت شما عزیزان ارائه نماییم
اگر به دنبال یک ایده یا الگوی انشا با موضوع ذکر شده برای انجام تکالیف خود هستید تا انتها با ما همراه باشید
در ادامه چندین انشا درباره کتاب ادبی و توصیفی را برای شما آماده و جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که مورد استفاده و رضایت شما قرار گیرد
از همرایه شما سپاسگزاریم
انشا درباره کتاب ؛ در مورد کتاب و کتاب خوانی هرچه میدانید بنویسید
انشا کوتاه درباره
کتاب،راهنما و دوستی است که ما را به بالاترین درجه علم و زندگی حوب و سرنوشت ساز آیندمون را میسازد.
ماباید کتاب را مثل یک دوست واقعی دوست بداریم و به او ارزش قایل شویم چون این همان کتاب و راهی است که به ما نشان میدهد و ما را از بدی ها و پلیدی ها آگاه میسازد.
اگر به کتاب ارزش قایل نشویم کتاب ازبین میزود و در زندگی و جامعه م ا دچار مشکل میشویم و مشکلات فراوانی بوجود خواهد اورد .از مهمترین انها میتوان به از بین رفتن زمینه اشنایی ما با تاریخ و جامعه و پیشرفت و…اشاره کرد.
گذشتگان ما اعم از پیامبران بزرگان علم و ادب ما را به پاسداری و ترویج فرهنگ کتاب توصیه کردند.
از مهمترین این کتاب ها که خداوند حکیم بر پیامبر نازل کرد کتاب آسمانی یعنی قرآن است که ما رابه سمت سعادت سوق می دهد.
من و کتاب هایم
در را باز می کنم و آن را محکم می بندم. هر وقت عصبانی هستم یا دلم می گیردبه کتاب خانه می آیم، مطابق معمول پشت میزی بر روی صندلی می نشینم. به تک تک کتاب هایم نگاه می کنم. فکر می کنم کدامشان را دوست دارم ولی هر چه به ذهنم فشار می آورمشکست می خورم. با تمام وجود همه آن ها را دوست دارم و صفحه صفحه کتاب هایم در جانم ریشه دوانیده است.
یکی از کتاب هایی که به تازگی خریده ام به من چشمک می زند و مرا به سمت خودش می خواند.نمی دانم با کدام نیرو از جایم بلند می شوم و به سمت کتاب می آیم، آن را بر می دارم و دوباره روی صندلی می نشینم.
به کتاب خیره می شوم و صفحه اول را ورق می زنم، تمام آن چیزهایی را که نمی خواهم از مغزم بیرون می کنم و فقط به کتاب فکر می کنم. انگار کلمات مرا جادو کرده اند. طلسم شده ام، چشمانم را می بندم، نمی دانم چند ثانیه، چند دقیقه و یا چند ساعت گذشت. خودم را جایی عجیب و غریب دیدم، در صفحه ای پر از کلمات. کلمات و جملات از من عبور می کنند. باورم نمی شود … این جا کجاست.
دیگر مطمئن شدم به دنیای کتاب ها آمده ام. آه چه دنیای زیبایی است، پر از شگفتی. همه کتاب هایی که خوانده ام حضور دارند و به من لبخند می زنند. چند لحظه پیش فکر می کردم جایی عجیب آمده ام، امّا اشتباه می کردم. این جا همان دنیای من است.
دنیایی که هر وقت خوشحال بودم کنار کتاب هایم بودم و زمانی که غمگین شدم غیر از کتاب هایم کسی اشک هایم را ندید. تولّدم را میان کتاب هایم جشن گرفتم. همه من کتاب بود. باور کردنی نیست ولی من هر روز در سفر هستم. شاید میلیون ها بار به مسافرت رفته ام. هر صفحه از کتابی مرا با خود به سفری دوردست می برد. خدا می داند که چه اندازه باید همچنان به سفر بروم و چه کتاب هایی در دنیا هست که هنوز نخوانده ام.
سرم درد می کند تکانی به خودم می دهم و متوجّه می شوم که در کتاب خانه هستم و کتابی پیش روی من است. احساس خستگی می کنم ولی لبخندی بر روی لبم نقش بسته است. از این که در خیال، کتاب هایم، جلدها و کلماتشان را دیدم در پوست خود نمی گنجیدم.
عجب سفری بود. چه قدر خوش گذشت. هر چند کوتاه، ولی سفری بود که به دلم چسبید. عجب سفری بود سفر من و کتاب هایم.
انشا ادبی درباره کتاب
ما با کتاب خواندن به دنیاهای دیگری سفر می کنیم، به سرزمین های رنگارنگ و زیبا. گاهی برای فهمیدن مطلبی باید ۵۰ سال عمر خود را بگذاریم در حالی که می توانیم با کتاب این راه ۵۰ ساله را در طول یک شب طی کنیم و آن مطلب را درک کنیم.
ما با خواندن کتاب به علم و دانش درباره هر موضوعی که دوست داشته باشیم می رسیم.
من چند شب قبل در تلویزیون برنامه ای می دیدم که در آن آقایی که به مناطق دور افتاده و محروم کمک می کرد یکی از کارهای خوبش این بود که کتاب تهیه کرده و به آن روستاهای دور افتاده و فقیر می برد.
او می گفت بچه های این مناطق به خاطر نداشتن مدرسه و یا جاده ای که روستای آن ها را به روستای دیگر که مدرسه دارد برساند از نعمت درس خواندن محروم شده اند و من برای آن ها کتاب تهیه می کنم تا با خواندن آن پنجره های جدیدی به ذهن آن ها باز شود.
او می گفت خواندن کتاب، مثل خوردن آب برای ما ضروری است. بچه ها با خواندن کتاب می فهمند که دنیا خیلی بزرگ تر از شرایطی است که آن ها در حال حاضر در آن زندگی می کنند و این که می توانند دنیا را تغییر دهند.
این انسان خوب با گسترش فرهنگ کتابخوانی دل های خشک این بچه ها را آبیاری می کند و همه تلاشش این است که جوانه های علم در وجود بچه ها رشد کند.
او همچنین می گفت پدر و مادرها باید برای بچه ها قصه بخوانند چون قصه روحیه بچه ها را شاداب و پرانرژی می کند تا غرق مشکلات نشده و برای فردایی روشن تر و زیباتر امیدوار باشند.
اگر من یک کتاب بودم
اگر من یک کتاب بودم، آنقدر ذهنم را زیبا و پرمحتوا می کردم تا کلمات کتاب هم به زیبایی نوشته شوند تا کتاب خوانان، شیفته من شوند. فکر های زیبایی می کردم تا همین فکرهای زیبا در صفحه من نمایان شود. افکاری درباره چیزهای خوب مانند خدا، آفریده هایش، مهربانی و محبت، دوستی و شادی.
با کلماتم به دیگران امید می دادم و نمی گذاشتم نا امیدی پای در افکارشان بگذارد. انقدر می خنداندمشان که اگر غصه ای دارند آن را به فراموشی بسپارند و هیچ گاه با حرف هایم نمک روی زخمی کسی نمی پاشیدم.
من اگر یک کتاب بودم به آدم ها می آموختم که هرکدامشان استعدادهایی دارند که باید برای شکوفا شدنش تلاش کنند و می آموختم که نباید حتی لحظه ای هم وجودشان را در این کره خاکی ناچیز و بی اهمیت بپندارند چرا که تمام پدیده های این جهان را خداوند آفریده و هیچ کدام از کارهای خدا بی حکمت نیست.
من اگر یک کتاب بودم، حرف های زیبایم را برای تمام سنین می زدم تا آدم ها از همین سن و سال کمشان با من خو بگیرند و دوست شوند وگرنه خیلی سخت می شود که یک آدم شصت ساله ای را که تا بحال با من دوست نبوده را بتوانم دوست صمیمی خود کنم. البته من برای تمام آدم ها هستم حتی برای تمام سنین؛ این آدم ها هستند که باید من را دوست همیشگی شان انتخاب کنند.
آری هر پدیده ای در این جهان باید مفید باشد از آدم ها گرفته تا کتاب.
درد دل یک کتاب
من کتاب دوست شما هستم، روشنی بخش دلها و فروغ صبح دانایی هستم. با شما اندکی حرف دارم، می خوام اندکی صبر کنید و درد دلهای مرا گوش کنید، علارقم اینکه مطالب مفید و موثری را برای شما ارائه می کنم، به شما آرامش روحی و روانی داده ام، دل شما را روشن کرده ام و همیشه منتظر شما هستم، ولی شما به نزد من نمی آیید و با من مانوس نمی شوید. چرا؟ با من قهرید؟ مگر از من زشتی و خطایی دیدید؟
امام علی فرمود: هر که در پناه کتاب انس گیرد هرگز آرامش از او سلب نخواهد شد.
بدانید که انس گرفتن با من مایه ضرر نیست…
حرف دیگرم این است که چرا به من بی حرمتی می کنید؟
چرا مرا کثیف و پاره می کنید؟
چرا فواید و اهمییت کتاب را برای دیگران بازگو نمی کنید؟
چرا کتابهای کتابخانه را مرتب سر جایش نمی گذارید؟
دوست دارم وقتی به کتابخانه می آیید طوری که شایسته است کتاب بردارید و مطالعه کنید؟
اما افسوس که شما حرمت مرا نگه نمی دارید مرا غمگین و ناراحت می کنید، به من بی اعتنایید، آخر اینکه من هم برای خود حرمتی دارم…
پس مرا دوست داشته باشید من دوست و همیار شما هستم شما نیز دوست و همیار من باشید، من عاقبت به خیری و سعادت شما را می خواهم.
انشا آواز برگ های کتاب
برگ ها صدها سخن نگفته دارند از بی رحمی های روزگار گرفته تا رحمت کردگار. برگ های درختان در پاییز بهتر سخن می گویند.
حال و هوای پاییز ذهنم را هم پاییزی کرده است. کوچه پس کوچه های ذهنم پر از برگ های زرد و نارنجی است. صدای خش خش برگ ها سرم را پر کرده است از سؤال های بی جواب. برگی از درختی می افتد و روی زمین آرام می گیرد و انسان ها بی تفاوت از آن می گذرند. مرا یاد چیزی می اندازد، چیزی که در آینده نه چندان دور منتظر من است، مرگ.
برگ تا سبز بود زیبا بود، مفید بود و وقتی مُرد زشت شد، بی روح و بی اهمّیت، انگار نه انگار این درخت با برگ هایش، سایبان رهگذران بوده است. مردم چه بی تفاوتند، شاید حق دارند آن قدر در دنیای خودشان غرق شده اند که دیگر وقت فکر کردن به یک برگ، برایشان سخت است و یا شاید حتّی مسخره.
برگ ها صد سخن نگفته دارند. تو برای شنیدنشان با چشم دل بیا جلو. برگ سبز است، سبزی به رنگ زندگی، به رنگ طراوت، به رنگ مهربانی. برگ به تنهایی معنایی ندارد ولی در کنار برگ های دیگر معنا پیدا می کند.
برگ نازک و لطیف است، مثل خیلی از آدم های اطرافمان. این لطافت نیاز به کسی دارد که لطیف باشد و جنسش از مهربانی.
زندگی را باید از برگ آموخت. خاموش ولی روشن، لطیف ولی مقاوم، تنها ولی یک دل. این حکایت برگ است در مقابل طوفان ها و بادها. برگ پای بند درخت و ساقه است. وای به حال روزی که ساقه قطع شود، با قطع ساقه برگ هم می میرد. برگ یک دنیا زندگی است. برگ آوازی است خاموش.
انشا درباره کتاب به عالم به عمل با روش مقایسه
علم به داشتن نیست،به عمل است.
کتاب در ظاهر چهار حرف دارد ولی اگر باطنش را نگاه کنید،پر از معنا و واژه است.درست برعکس «عالم بی عمل»اگر ظاهرش را بنگری،باطنش نیز مشخص است.
عالم بی عمل همچو زنبوری بی عسل است که فقط نیش میزند و خرابی به بار میآورد.اما کتاب ، با آن که بی زبان است و نمیتواند کاری بکند،کشور و جهانی را آباد میکند و علمش را به هم به اشتراک میگذارد.
کتاب:علم،آبادی،سلامتی،دانش. عالم بی عمل:بخل،غرور؛توقع بیجا،خرابی
عالمان میتوانند بی عمل باشند،گاهی نیز کتاب میشوند!خود را وقف خدمت به دیگران میکنند و زکات دانش را که به دست آوردهاند را میپردازند.
بعضی عالمان،علمی بی ازرش دارند که به کمک کسی نمیآید. برخی کتاب ها نیز همچو این عالمان هستند!همانند درخت سرو که فقط قد میکشد و هیچ میوهای ندارد.اما همه کتب ها و عالمان بدین گونه نیستند،بعضی آنقدر پربار و پربرکت هستند که هزاران نسل بعد از آنها نیر از برکت علم و هنر آنها بهره میبرند.
بعضی از علما،علم را از دیکران دارند،ولی برخی از کتابها،مرجعی میشوند تا هزاران کتاب دیگر از آن به عمل میآید.
همه عالمان به این جمله اعتقاد دارند که بدون کتب،علمی باقی نمیماند.
بعضی از عالمان مانند کتاب هستند.جلدی سخت و خشن دارند ولی داخلشان پر است از برگه های دانش برای همه در دسترس است.
بعضی از کتاب ها نیز همچو عالمانی هستند که از علم زیاد گوشه گیر شده اند و دوست دارند کسی سراغشان را بگیرد.اما افسوس که کسی دیگر به دنبال علم نیست.
انشا زیبا در مورد کتاب
برای من کتاب فقط یک شی نیست و حتی مجموعه ای از اطلاعات نیز نیست. کتاب برای من یک حضور و وجودی خاص دارد. وقتی تصمیم به خریدن کتاب می گیرم با شوق و ذوق به کتاب فروشی می روم و در فاصله زمانی ای که شخص فروشنده می رود تا کتاب مرا بیاورد با اشتیاق به قفسه ها و دیگر کتاب ها نگاه می کنم و این فکر که کاش بشود یک روز همه ی این کتاب ها را بخوانم وسوسه ام می کند.
بعد از خریدن کتاب به سرعت به خانه می روم و با عشق شروع به خواندن می کنم.
کتاب خواندن تجربه ای است که شاید هیچ تجربه ای شبیه آن نباشد. کتاب خواندن نوعی زندگی کردن و گام برداشتن در دنیای نویسنده است. لذت کشف دنیاهای جدید با کتاب شروع می شود.
عجیب است که تعدادی برگه و واژه بتوانند اینگونه دنیای انسان را تغییر بدهند.
اگر کتابی که می خوانم خوب باشد و نویسنده ای اصیل آنرا نوشته باشد، مثل وارد شدن به قلمرویی جدید می باشد.
خلاصه که کتاب خواندن یک تجربه است، یک اتفاق فوق العاده است.
انشا با موضوع کتاب از نگاه یک کتاب فروش
من عاشق کتاب ها هستم و همین علتی بود که مغازه ی بزرگی اجاره کنم و کتاب فروشی باز کنم.
هر روز صبح، خود را تا کتاب فروشی ام می رسانم و درب مغازه را باز می کنم. این جا دنیای من است دنیایی پر از داستان ها و قصه های شگفت انگیز.
همیشه دلم می خواست این دنیای عجیب را با دیگران به اشتراک بگذارم، دلم می خواست آن ها نیز مانند من فرصت تجربه ی این دنیا را داشته باشند.
هر کدام از این کتاب ها مانند یک تکه ی با ارزش از زندگی من هستند، و برایم عجیب است چگونه در برخی خانه ها کتاب ها گوشه ای می مانند تا گرد و غبار زمان آن ها را فرا بگیرد…
خواندن کتاب لطفی است در حق خودمان، نباید اجازه دهیم کتاب ها فراموش شوند باید آن ها را بخوانیم، باید گرد و غبار کتاب خاک گرفته را تمیز کنیم، صفحاتش را بگشاییم و همسفر قصه های آن شویم.
زمانی که شروع به خواندن اولین سطر از یک کتاب می کنی قدم در جهانی می گذاری که هیچ جای دیگر نمی توانی آن را تجربه کنی… آدم های داستان ها، دوستان تو می شوند و خودت را کنار آن ها تصور می کنی، با اندوهشان، غم وجودت را فرا می گیرد و با شادیشان، شور و شعف را در خود حس می کنی.
می توان ساعت ها در میان این کتاب ها ماند بدون خستگی، می توان ساعت ها در دنیای کتاب ها غرق شد بدون آن که حتی یک لحظه متوجه هیاهوی اطراف شوی.
کتاب برای من چیزیست که روحم را تعالی می بخشد و تفکری عمیق تر به من هدیه می کند، و علتی می شود تا دنیا و مردمانش را جور دیگری بنگرم.
کتاب بهترین دوست و همدمی ست که داشته ام و دارم، دوستی که با من از هزاران جای مختلف سخن می گوید و آن چه که جای دیگری نیاموختم را به من می آموزد.
انشا با موضوع کتاب خوانی و اهمیت آن
مقدمه
اگر چه همیشه از اهمیت کتابخوانی و مطالعه بسیار تعریف کرده اند و کتاب را بهترین دوست و معلم دانسته اند، اما نمیتوان این تعریف ها را درباره همه کتاب ها درست دانست. بلکه باید کتاب خوب را از کتاب بد تشخیص داد.
بدنه انشا
امروزه کتاب های بی محتوا و حتی کتاب هایی با محتوای بد بسیار چاپ میشوند و گاهی تبلیغات زیادی هم برای فروش آن ها میشود. مثلا کتاب هایی با عنوان کتاب های روانشناسی که نویسنده آن ها هیچ سواد و تخصص دقیقی ندارد و صرفا جملاتی کلیشه ای و پوچ را در کتابش گردآوری کرده و به چاپ رسانده است. کتاب شعر یا داستان هایی بدون محتوا که گاهی بخاطر شهرت نویسنده شان که بازیگر یا مجری یا هر سلبریتی مورد توجهی است به فروش می رسند اما خواندنشان فقط پول و وقت باارزش خوانندگان را تلف میکند.
کتاب های تاریخی که دچار تحریف شده باشند نیز از بدترین نوع کتاب ها هستند که ممکن است به دست خوانندگان برسند؛ اما یک خواننده با سواد، با مطالعه و تحقیق بیشتر در میان چندین کتاب و تفکر و تحلیل آنها میتواند حقیقت را تا حد زیادی تشخیص دهد.
از طرفی وابستگی زیاد افراد به فضای مجازی و رسانه هایی که در بسیاری مواقع اطلاعاتی غلط، بدآموز و آشفته را به خورد مخاطبین شان میدهند، جوامع را از مطالعه کتاب دور کرده است. اگر چه امروزه جستجو و یافتن اطلاعات مفید و درست در اینترنت، اتفاق مثبتی است که کار را برای همه آسان کرده، اما فراموش نکنیم که کتاب خواندن دنیای وسیع تری است که به ما صبر و سکوت و تفکر را میآموزد. با خواندن چند جمله یا مقاله کوتاه، دید ما نسبت به هیچ موضوعی عمیق نمیشود اما کتاب های خوب، این مهارت را به ما میاموزند.
نتیجه گیری
اگرچه امروزه افراد بسیاری با خرج کردن کمی پول و شهرت ممکن است بتوانند کتاب چاپ کنند، اما وظیفه ما این است که آنقدر مطالعه کنیم تا بتوانیم تشخیص دهیم کدام کتاب ها ارزش خواندن و فکر کردن دارند و کدام کتاب ها نه! و آن وقت بهترین کتاب هایی را که با سلیقه و تفکر ما همسویی دارند انتخاب کنیم. همچنین تنها خواندن کتاب سودی برای ما ندارد بلکه باید در زمان مطالعه و بعد از آن بیندیشیم و هرآنچه خوانده ایم را تحلیل کنیم.
کتاب خوب خواندن لذتبخش و آموزنده است و دنیای متفاوت و بزرگتری به ما میبخشد. با خواندن میتوانیم در اتاق خود نشسته باشیم اما دانش و تخیل ما به دورترین نقاط جهان پرواز کند.
انشا با موضوع کتاب به زبان کودکانه برای پایه های ابتدایی
من کتاب خواندن را دوست دارم و می دانم کتاب ها دوستان خوبی برای بچه ها هستند، آن ها علم ما را زیاد می کنند و باعث می شوند در زندگی کم تر اشتباه کنیم.
به نظر من کتاب های خوب دوستانی هستند که هیچ وقت آدم را تنها نمی گذارند و همیشه به ما چیزهای خوبی یاد می دهند که در زندگی خیلی به درد ما می خورد، به همین خاطر من هیچ وقت از کتاب خواندن خسته نمی شوم.
هر کتاب موضوع متفاوتی دارد و برای من کتاب های علمی خیلی جذاب هستند. مادرم آخر هر ماه، مرا به کتاب فروشی می برد و از آن جا کتاب هایی که دوست دارم را برایم می خرد.
او همیشه سفارش می کند که مواظب کتاب هایم باشم و از آن ها به خوبی نگه داری کنم، تا کثیف و پاره نشوند، و اگر دوستانم از من کتاب خواستند، کتاب هایم را به آن ها قرض بدهم، این کار مثل این است که دو تا دوست خوبم را به یک دیگر معرفی کرده باشم.
یک روز مادرم به من گفت می خواهم تو را جایی ببرم که پر از کتاب است، آن جا می توانی با همه ی آن ها آشنا شوی و برای همیشه با آن ها دوست باشی، و بعد مرا به کتابخانه برد.
کتابخانه پر از کتاب بود و کتاب هایی که من دوست داشتم هم، آن جا زیاد بود. از این کار مادرم خیلی خوشحال شدم. بعد از ثبت نام در کتابخانه هر کتابی که بخواهم می توانم از آن جا به امانت بگیرم و بخوانم.
با این که کتاب هایم را خیلی دوست دارم اما تصمیم گرفتم تعدادی از آن ها را که خوانده ام و دیگر لازم ندارم را به کتابخانه هدیه کنم تا بقیه هم بتوانند از آن ها استفاده کنند.
انشا با موضوع کتاب دوست خوب من
کتاب مثل اقیانوس بی کرانی است که ناشناخته های بسیاری دارد و هر کس به فراخور حالش دل به ژرفای آن می سپارد و با انبانی پر باز می گردد. در این دریای عمیق معرفت، گوهرهای نابی وجود دارد که تنها تلاشگران چیره دست می توانند به آن دست یابند.
وقتی یک کتاب را باز می کنیم از صفحه اول تا آخرین صفحه، فقط کتاب با ما حرف می زند و به ما چیز یاد می دهد؛ مثلاً شعرهای قشنگ، زندگی امامان علیهم السلام ، زندگی آدم های بزرگ و موفق، مسائل علمی؛ مثل جغرافیا، ستاره شناسی و خیلی چیزهای دیگر.
خواندن این همه چیزهای جورواجور باعث می شود که ما از خیلی از چیزهایی که نمی دانیم با خبر شویم. در نتیجه توی زندگی کمتر اشتباه می کنیم و زندگی بهتری خواهیم داشت.
جهان صنعتی امروز مدیون دانشمندان زیادی بوده، در اثر مطالعه و کتابخوانی اختراعات و اکتشافات فراوانی بوجود آمده که نقش بسیار مؤثری را در زندگی بشر ایفا کرده است.
چه بسا در اثر کتابخوانی پیشرفت هایی حاصل گردیده که جان انسانها را نجات داده یا دشواری های زندگی را بر آنها سهل کرده است.
کتاب برای اینکه ما را دوست داشته باشد، سه تا شرط تعیین کرده است: اول اینکه همیشه آن را بخوانیم؛ دوم اینکه به چیزهای خوبی که یاد می گیریم عمل بکنیم؛
و سوم اینکه از کتاب، خوب مواظبت کنیم و آن را کثیف و پاره نکنیم. اگر این سه شرط را رعایت کنیم کتاب هم ما را دوست دارد.
انشا ادبی با موضوع کتاب
به نام خدا انشا خود را درباره کتاب آغاز می کنم. کتاب ها نه فقط مرکبی نوشته شده بر کاغذ هستند، بلکه گویندگانی هستند که با شنونده خود سخن میگویند.
در واقع کتاب ها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب می کنند.
در این بین کتاب ها اگر از خوبی ها، زیبایی ها و راستی ها بگوید، درخت زندگی، پربار و محکم خواهد شد. کتاب های مفید و علمی، در شرافت و افتخار، برتر از حتی خون شهیدانند و چنان گران بهایند که حضرت رسول (ص) در این مورد میفرماید:
هرگاه مؤمنی از دنیا برود و و از او یک ورق که بر آن نکته علمی نگاشته شده باشد، باقی بماند، سپری بین او و آتش جهنّم خواهد بود.
باید در انتخاب کتاب دقت کنیم، چرا که بعضی از کتاب ها خیلی عمیقند که جهان با همه وسعتش در آن گم می شود و بعضی از آن ها آن قدر کوچکند که خود را به زور نشان داده اند.
ممکن است نه به عمق کتاب های خیلی عمیق پی برده و نه از کوچکی کتاب های سطحی سودی ببریم پس باید کتابی که انتخاب می کنیم مناسب با قدرت درک و فهم ما باشد. کتاب باید مفید باشد.
باید وقتی کتاب میخواهی، چیزی بفهمی، چیزی را حس کنی، باید چیزی را به دست آوری، باید نفعی و معنایی ببری؛ حداقل به اندازه وقتی که گذرانده ای. باید کتابها مفید و بزرگوار باشند.
انشا با موضوع کتاب یار مهربان
مقدمه : بچه که بودیم می خواندیم من یار مهربانم، دانا و خوش زبانم، گویم سخن فراوان، با آنکه بی زبانم، برای من خیلی جالب بود که چگونه کسی دوست من است و زبان ندارد و با من حرف می زند.
بدنه انشا : کم کم که بزرگ شدم دانستم که تمام دوستی ها بر اساس نیاز، توقع و انتظار شکل می گیرد اما دوستی من و این یار دیرینه نه بر اساس توقع است و نیاز بلکه او یار مهربانی است که از من هیچ توقعی ندارد. همواره در خلوت من می درخشد و مرا از تنهایی که انسان ها برایم ساخته اند، دور می کند او راه چگونه زیستن را به من می آموزد. دوستش دارم.
در کیفم جا می شود همه جا با من می آید، نه خواسته ای دارد و نه خریدی، وقتی حوصله ام از دست مردم سر می رود او مرا وسوسه میکند گاهی چنان مطالبش زیبا و دلچسب است که دوست ندارم لحظهای از او جدا شوم.
سرشار از شعر احساس، عشق، محبت، مهربانی، دوست داشتن و یاد خداست که در کنار من است. وقتی با او هستم احساس بزرگی افتخار و انسانیت می کنم. او در من شوق چگونه زیستن، خوب زیستن را زنده می کند و دوستی را به من می آموزد.
انسان دوستی را مسیر را هم قرار میدهد و برای اینکه من به راه درست قدم بگذارم برایم چراغ به دست است. راهنمای خوب و کاملی است که هیچ وقت اسرار مرا جایی فاش نمیکند.
کتاب با آنکه خودش در آرامش است در من غوغا می کند و مطالب جدید و آموختنی های ناب را به من می آموزد. او یار شفیق بی ادعا، کتاب است که جایگاهش رفیع و بلند است.
نتیجه گیری : بهتر است به جای دیدن فیلم های تکراری و پراز استرس در کنار کتاب بنشینید و دمی در هوایش آرام شوید.
انشا با موضوع کتاب از نگاه یک کتاب دار
کتاب، کتاب، کتاب؛ چه نویسم از این آرامِ جان، تا حق مطلب را ادا کرده باشم؟ درِ سالن کتابخانه را که باز می کنم انگار همگی با هم سلام می دهند و به یک مطالعه ی جذاب دعوتم می کنند.
تا برسم پشت میزم، هرکدام میانه ی راه گویی صدایم می زنند؛ یکی از زبان تاریخ می گوید، یکی جغرافیای زمین را به رخ بقیه می کشد، آن یکی راه و رسم موفقیت را جار می زند، دیگری با دستورات آشپزی اش، پیشنهاد پخت شام دلچسب می دهد، یکی شان هرروز صبح صدایم می زند که بروم از قفسه برش دارم و داستان های ویکتور هوگویش را بخوانم.
تا اینکه می رسم پشت میز و خودم را مهمان یک فنجان چای خوش عطر می کنم. روی میزم پر از کتاب های مختلف است. همان کتاب هایی که صبح علی الطلوع صدایم میزنند تا بخوانمشان، من هم دلشان را نمی شکنم و می آورم می نشانمشان ور دلم.
با داستان هایشان میخندم، اشک میریزم، در فکر فرو می روم، درس جدیدی می آموزم… چه لحظه ی دل انگیزی است وقتی که کتاب خوان های عزیز به کتابخانه ام می آیند و نشانی کتاب مورد نظرشان را می پرسند. تک تک کتاب ها را از جان و دلم برایشان تعریف می کنم.
مثل پدر یا مادری که بچه هایش را پیش بقیه تعریف و تمجید می کند! حیف است این همه دنیای رنگارنگ کتاب ها، بمانند توی قفسه ها و خاک بخورند. کاش همه بیایند و برای یک بار هم که شده دست بگذارند روی دل این کتاب ها و فقط یک صفحه اش را باز کنند و بخوانند. من قول می دهم انقدر رفیقشان می شوند که محال است بروند و دیگر به اینجا هم سر نزنند.
از دلتان می آید دست رد بزنید بر سینه ی کتابی که شما را به دوستی دعوت می کند؟! این کتاب ها با زبان بی زبانی دنبال کسی می گردند که هر چه می دانند، از دل و جان به شما هم بیاموزند.
باید کتابدار شوید تا بفهمید چه لذتی دارد از صبح علی الطلوع تا هنگامه ی غروب، چشم در چشمان این کتاب ها بدوزید؛
مثل عاشق ها که لحظه ای چشم بر نمی دارند از معشوقشان…
چطور میتوانم بی تفاوت از کنارشان رد شوم و نگاهی به دل نوشته هایشان نیندازم؟
من کتابدارم
نمی توانم هرچه از کتاب های نازنینم آموخته ام تنها برای خودم نگه دارم. هر که به کتابخانه مان سر بزند و از هر کدام از این دلبرها بپرسد، هرچه می دانم می گویم. انقدر از دلبری هایشان سخن می گویم تا خودشان، عاشق و شیفته ی کتاب ها شوند.
و هرگاه عاشق شدند، هرگز پشیمان نخواهند شد.
این است عشق هر روز من.