شعر درباره باران ؛ شعر کوتاه درباره باران پاییزی و دلتنگی،تنهایی
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر درباره باران جدید و نو ،کوتاه خدمت شما ارائه نماییم.
اگر می خواهید در استوری اینستا یا وضعیت واتس آپ یک شعر یا عکس درباره پاییز به اشتراک بگذارید با ما تا آخر همراه شوید.
در ادامه مجموعه ای زیبا از عکس نوشته و شعر درباره باران جدید و با سایز مناسب برای شما جمع آوری کرده ایم.
اگر نیستم
مطمئن باش که هنوز بی قرارت نشده ام
من اگر دلم برای تو تنگ شود،
می آیم و حتی برای ده دقیقه کنارت می نشینم
به انداره ی یک سلام کنارت مکث می کنم،
به قدر یک استکان چای وقتت را می گیرم
و مجبورت می کنم
تا تو هم دلت برایم تنگ شود!
من اگر دلم برایت تنگ شود …
به “قلب صورتی” و “میس یو” و “دل تنگتم رفیق” قناعت نمی کنم
می آیم، خیره می شوم در چشم هایت
و آنقدر شیرین زبانی می کنم
تا بفهمی بودنم با نبودنم فرق دارد
بفهمی من با تصویرم در تانگو و اسکایپ، با جملات عاشقانه ام در وایبر و فیس بوک
و تلگرام و اینستاگرام
با ابراز عشق از راه دور تفاوت دارم
اگر برایت نوشتم “دلم برایت تنگ شده” باور نکن! مثل من که هیچ وقت باور نکردم
بگذار هرچه نمیخواهند …
بگوییم ….
بگذار هرچه نمیخواهیم…
بگویند…
باران ڪه بیاید…
از دست چترها
ڪاری برنمیآید
ما اتفاقی هستیم
ڪه افتادهایم
همه ما جای خالی کسی را احساس می کنیم
که فقط می دانیم باید باشد
او را در خیالمان دیده ایم
با او زندگی ها کرده ایم
و آخرش هم …
این جای خالی را تا همیشه حس میکنیم
و هیچ کس هم نمیتواند بگوید
من جای خالی کسی را در زندگی ام
هیچ وقت حس نکرده ام
آدمیزاد همیشه یک چیز برای دلتنگی دارد
باران که میبارد …
بند بیا از نبودنت …
دلم بی تو میگیرد
هر جای دنیا که قلبت و غم گرفت…
هر روزی که بخاطر یک نفر…
که بخاطر یک اتفاق تلخ…
دلت شکست …
و واسه آون آدم گذشته تنگ شد…
سرت رو محکم تر از همیشه بالا بگیر
یک طعمِ تلخ…
یک شکست…
گاهی وقتا لازمه…
برای اینکه دیگه اون آدم قبل نباشی!
لازمه عزیزِ منِ..
و این یک اتفاق خوب توی زندگی هر آدمیه!
باران می خواند مرا ..
ساز آمدنت را کوک کن ..
بی چتر دستانت ..
خیس بارانم
یه روزایی هست که …
آدم خل میشه
بهانه گیر میشه…
این وقتا فقط یه نفر رو میخواد که …
باشه…
و بهانه هاشو بفهمه …
و حالشو خوب کنه…
میدونی؟ این روزا و بهانه ها سریع میگذرن…
و تموم میشن…
اما حس و حالی که ….
اون یه نفر…
تو اون روز به آدم داده هیچوقت فراموش نمیشه…
هیچ وقت…
باران که میزند؛
در خیابان ها،
بیش از بویِ خاکِ باران خورده،
بویِ تازه شدنِ
خاطرات به مشام میرسد
غروب است…
بساط دلتنگی پهن…
” دلم روی دستم مانده “
چوب حراج خورده…
نمی بری ؟!
هنگامی که باران میبارد، درست است که تنها قدمزدن طعمِ دلپذیری دارد
اما باید کسی باشد که زیر باران لبخند بر لبهایت بیاورد
موهای آشفتهات را دوست بدارد، آغوشش امن باشد و پا به پایت خیس شود
باران لذتی دارد که باید آن را دوتایی چشید و به راستی چه کسی دوست دارد
زمانی که بهترین لباسش را پوشیده، بهترین عطرش را زده و در مجللترین رستورانِ شهر نشستهاست، تنهایی غذا بخورد ؟!
نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر
فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی
و رفتی ، بی آنکه نباشی . . .
آسمانِ تهران را دیده ای بعد از باران؟
ابرها بوی موسیقی میدهند
و از لب های خورشید بوسه میریزد
بعد از آمدن ات
همچون آسمانِ پس از بارانِ تهرانم..!
دلتنگی عین آتش زیر خاکستر است
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند …
دست به یکى کرده اید
هم تو
هم باران
باور کنید از وقتش که بگذرد،
دیگر آمدنتان
لبخند به لبِ کسى نمى آورد!
ای کاش
روزهای دلتنگی من هم
مثل دوست داشتن های تو
کوتاه می شد
بزن باران….
بزن باران به موهایش
بزن عطرش بپیچد در سرم امروز…
بزن باران خوش موقع
بزن دلتنگ دیدارش شدم امروز….
به احمقانه ترین شکل ممکن دلتنگ کسی هستم
که هیچ خیابانی را با اوقدم نزده ام
اما او
درتمام خاطرات من راه می رود
میدانستم عاشق بارانی ،
آنقدر اشک ریختم تا خورشید بتابد بر روی سیل اشکهایم ،
تا اشکهایم ابر شود و باران ببارد
این اشکهای من است که بر روی تو میبارد
آسمان با دیدن چشمهای من می نالد
عشق همین است و راه آن نفسگیر
باز هم میخواهم عشق را با تمام دردهایش،
دردهایی که درد نیست چون دوایش تویی
خیالی نیست دلتنگی ها و بی قراری هایش، چون چاره اش تویی
عزیز من تویی، در راز و نیازهایم تنها تویی
با تو بودن یعنی همین ،
یعنی من عاشقم بیشتر از تمام عشقهای روی زمین
عزیزم خیلی دوستت دارم ، تنها همین احساس است که در دل دارم
این کلام جاودانه را از من بپذیر ، در روزی که قلبم درونش غوغاست ،
این احساس صادقانه را از من بپذیر ، در روزی که حال من حال خودم
نیست
دلتنگم …
همین ! و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم
تو می ایی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
اینجا… آنجا… نواخت هر جا باران
نم نم، نُت نُت، دو می ر می فا، باران
دف، چنگ، سهتار، دف، تنبک، تنبور
موسیقی متن نیمهشبها باران
باران که آمد
گلی در خانه ام رویید
آفتاب که تابید
آیینه ای تمام قد به خانه ام داد
درخت توی ایوان
شانه ای به موهایم بخشید
عزیزکم
تو که آمدی
گل و آینه و شانه را بردی و شعری به من سپردی!
وقتی هوا
آلوده دلتنگی ست
بیا
بیا که حضورت
شبیه باران است
در این شعر
کلمات
خواب بوسه دیده اند
یقین دارم
تو در راهی
آسمان امروز
سراسر ابری ست
به نام باران
که پس از او
هیچ واژه ای
در من
بار اندوهش را
به دوش نکشید
اتفاق تو
باران است و رنگین کمان
و یک حال خوب
برای عاشقی
به وقت دیدار
عشق چنان
از نگاهش می ریخت
که باران
از سر شاخه های مست
و امروز
اگر باران نمی بارید
باور نمی کردم
تو هم
دلتنگ من باشی
و او
آنقدر باران را دوست داشت
که من آرزو داشتم
همه عمر
ابری بودم
بر فراز خانه اش
وقتی تو
از دوست داشتن گفتی
من بسان خاک تشنه
خاصیت باران را
دانستم
چگونه است که
باران بر خاک می بارد
اما اندوهش
در دل ما
جوانه می زند
وقتی نبودن ات
با دلتنگی ام
تبانی می کند
من که هیچ
دل آسمان هم
باران می خواهد
دست ام را بگیر
نمی خواهم
قدم بزنیم
زیر این باران
به ضرب آهنگ هر قطره
با تو باید
پای کوبید و چرخید
شرم دارم
از تمام باران هایی که
نبودنت را
با یک چتر
از آن ها
پنهان کردم
دلم گرفته
شبیه ابری که
با خودش برد
هر چه باران داشت
دوستت می دارم
تو به بارش باران می مانی
به شکفتن گلی در سر مای زمستان
به چکیدن اشکی در لحظه دیدار
گفتی چشم هایت را ببند
و شعری بگو
چشم هایم را بستم
پروانه ای دیدم
که در باران می رقصید
و بوسه هایش را
به دستان دخترکی می بخشید
که چشم هایش
شبیه تو بود
و بودنش
چه زیبا می کرد
هوای بارانی را
وقتی گرفتن دستانش
بهانه ی بستن
چترم بود
همه با آمدن باران
یاد کسی می افتند
اما او
تنها کسی بود که
با آمدنش
مرا یاد باران می انداخت
از خودم می پرسم
چه کسی می داند
ابر احساس مرا
بوسه ی ناب تو
باران زا کرد
گاهی ممکن است یادت برود
دانههایت را کجا کاشتهای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد
برای چشمهایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمیبارد
تو
غافلگیری رگبار بودی
و من
مردی که چتر به همراه نداشت
کاش
مراعات حالم را می کردی
آسمان
اکنون
وقت آمدن
باران نبود
بیا
شرمنده ام نکن
باران
من به این گل های تشنه
قول ترا داده ام
و او
آنقدر باران را دوست داشت
که من آرزو داشتم
همه عمر
ابری بودم
بر فراز خانه اش
باران
اشک های من است
وقتی دلتنگی ام
قد آسمان می شود
مرا باران صدا بزن
دل تنگ که شدی
به شیشه می زنم
پشت پنجره بیا
تماشایم کن
دردم
درد بارانی ست که
هر چه عاشقانه می بارد
کسی پنجره ای را
برای در آغوش کشیدنش
باز نمی کند
آمدی باران
اما چه دیر
حالا من مانده ام و
جای خالی اش
در کوچه هایی که
پر از حرف های نگفته است
از شعر
دور شده ام
آنقدر دور
که حتی دیگر
به خاطر نمی آورم
روز های بارانی
منتظر آمدن
چه کسی بوده ام
باران اگر نبارد
عطر ترا
در کدامین هوا
نفس بکشم
که دلم
نگیرد
نمیرد
پیش از آنکه بروی
به من بگو
اشک هایم
خاطره کدام روز بارانی ست
وای، باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم
آه ، باز هم بارانآخرین برگ سفرنامه باران
این است
که زمین
چرکین است
کاش باران بودم و غم پنجره را میشستم
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده
از سر عشق ندا میدادم:
پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه است
گوش کن باران را که پیامی دارد
دست از غم بردار زندگی کوتاه است
باز کن پنجره را روز نو در راه است
یک فنجان یادت کافی ست
تا باران بند نیاید
تا صبح ،پشت پنجره بنشیند
و انگشتش را
جلوی دهانش بگیرد رو به گنجشک ها , که هیس
آرام بگیرید
اینجا کسی توی فنجانش
ماه را
دارد هنوز
باران صبح
نم نم
می بارد
و
تو
را به یاد می آورد
که نم نم باریدی
و ویران کردی خانه کهنه را
برایت مرور خاطرات تجویز میکنم
و یک دل سیر شکستن بغض
آهنگی ملایم
کمی نم نم باران
گاهی برای زنده ماندن
با تکرار لحظه ها باید مرد
خوشا هر باغ را، بارانی از سبز
خوشا هر دشت را، دامانی از سبزبرای هر دریچه، سهمی از نور
لب هر پنجره، گلدانی از سبز
غصه میسوزد مرا، باران ببار
کوچه میخواند تو را، باران ببارابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا، باران ببارخاک اینجا تشنه دلتنگی است
آسمان را کن رها، باران ببارباغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما، باران ببار
دست تو و یک غروب آبان کافی ست
حالا که دلم گرفته، باران کافی ستمثل دوقلوهای به هم چسبیده!
یک چتر، برای هر دوتامان کافی ست
باران
تنها باران
سکوت را می شکند
و من
بار ها دیده ام
چگونه در هوای او
لب بسته غنچه ها
شگفته می شود
هنوز صدای تو
دَر گوش مَن است
چون نَم نَم باران
دَر خاطرِ گُلی
تِشنه
دلی که ترا ندارد
هوایش
گرفته تر از
هوای بارانی ست
راستی
چگونه می شد
این عصر بارانی
اگر جای خداحافظ
لبانت
حرف بوسه را می زد
چرا
با شروع باران
دست یکدیگر را گرفتیم
ما که می دانستیم
برای وداع با هم
پا به این خیابان گذاشته ایم
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زلف تو خیس و تنت سرد و هوا بارانی
شاید این مردِ پر از درد نمیخواست بداند که هنوز
سفر از خاطرهها آسان نیست،
موج دریای غمت طوفانی است
و در این راه، از این موج گذر باید کرد
صبر باید میکرد،موج دریای غمت رام شود، شاید آرام شود
باران بهانه بود
که تو
زیر چتر من
تا انتهای کوچه
بیاییو دوستی
مثل گلی
شکوفه کند
بر لبانمان
باران که میبارد
تمام کوچههای شهر
پر از فریاد من است
که میگویم
من تنها نیستم
تنها، منتظرم
تنها
دلتنگ توام دراین شب بارانی
از عشق تو در دلم شده طوفانی
یک روز اگر نبینمت می میرم
این فاصله ها می کشدم می دانی
بی شک تو یگانه، بین یاران هستی
مانند گلابِ اصل کاشان هستیطبع تو نشانی از وجودت دارد
پاکی و شبیه اَبر و باران هستی
کافیست هوایت
به سر این شهر بزند
تا آسمانش را
بارانی کند
و یک نفر را
در میان کوچه هایش
دلتنگ
اشک هایم شدید تر از باران است
بغضم سنگین تر از کوهستان است
نبضم پر تپش تر از رعد آسمان است
و نبود تو به اندازه کل جهان است
تو
باران بودی
این را
از صدایت فهمیدم
وقتی
برای همیشه می رفتی
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل
خوب است
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد
که هی اتفاقا آرام و شمرده شمرده
می بارد
پنجره ای باش
به سوی من
حالا که از دلتنگی ات
باران شده ام