متن درباره دریا ؛ شعر و متن کوتاه عاشقانه و غمگین در مورد دریا

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم گلچینی از شعر و متن درباره دریا کوتاه و طولانی را خدمت شما ارائه نماییم.

چنانچه قصد دارید که در شبکه های اجتماعی مطلبی را در مورد دریا با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید؛

و دنبال یک متن اثر گذار و جذاب هستید که موجب تعامل بیشتر با کاربران و مخاطبین شود پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست با ما همراه باشید .

در ادامه مجموعه ای از اشعار و متن درباره دریا کوتاه و طولانی مناسب برای کپشن و استوری برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد استفاده شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم….

متن کوتاه و بلند جذاب و زیبا در مورد دریا

متن درباره دریا

گفتم : دریا

گفت : جانم

جانم که گفت

عین تو شد

موهای موج دار

روسری آبی

خنده های سرخ

حرفم یادم رفت

فقط نگاش کردم

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست

آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

نیست پروا،تلخ کامان را زتلخی های عشق

آب دریا در مذاق ماهی دریا،خوش ست

گفته بودم که به دریا نزنم دل ٬ اما

کو دلی که به دریا بزنـم یا نزنـم

خوش به حال جنگل و دریا و کوه و دشت و رود

کاش من هم با تو عکس یادگاری داشتم

دیگر چه فرقی می کند یک تنگ یا دریا ؟

وقتی که یک ماهی

دلش قلاب می خواهد …

مــن قــطـره بــارانــم ، کــافـیـسـت تــو دریــا شـــى

ســاحـل پــر تـنـهاییـسـت، عـشـقـسـت اگــــر بـاشى

فریب جان سرشار از سکوتم را مخور روزی

دهان ازخون دل وا می کند هر کوه خاموشی

دلم عاشق دلم شیدا دلم تا قسمتی تنها

دلم یک اسمان دارد به رنگ ابی دریا

این ساحل خسته را تو پیدا کردی

این موج نشسته را تو برپا کردی

من خامُش و خسته, خفته بودم ای عشق

مرداب دل مرا تو دریا کردی

دریا، درخت، رود، بیابان، شبیه تو

دنیا پُر است از تو، کجا می‌توان گریخت؟

تقصیر دلم بود که چشمان تـو را خواست

این سر به هوا مثل خودم عاشق دریاست

بس کن چه قدر خیره به امواج می شوی

دریا که مثل چشم تو زیبا نمی شود

ربنا آتنا نگاهش را , که هوایم دوباره بارانی است

السلام علیک یا دریا که دلم بی قرار و طوفانی است

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام٬هر قدر بی مهری کنی می ایستم

متن درباره دریا غمگین

متن درباره دریا غمگین

اینکه من غــرقِ تماشای شما باشـم هــم

کــمتر از غــرق شـدن در وســط دریا نــیست

جدا کردند آدم‌ها، مرا از تو، تو را از من

تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من

ماهى بدون دریا

شب بدون ماه

پرنده بدون بال

گل بدون گلدان

و …

هیچ کدام بدون هم معنا ندارند !

من …

بدون تو

شعرى ندارم …

خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود

که دل زدیم به دریای بی خیالی ها

قیصر امین پور

به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

دوست دارم

مثل تالاب که بارش باران را

مثل موج که پهنه ی ساحل را

مثل بوسه که گرمی لب هایت را

دوستت دارم

مثل بهار که شگفتن نخستین گلش را

امروز بارانی هستم

سر نهاده به دلتنگی

بر دامان ابرها

فردا که باز آیی

رودی خواهم شد

پیوسته در مسیر دریا

مرا اینگونه بشناس

ماهی کوچکی که

در آغوش تو

وسعت دریا

فراموش اش شد

یادت

موج دریاست

می آید و

با خود می برد

تمام مرا

اگر دریا از من بپرسد

چه چیز بی کران تر از اوست

من آغوش ترا مثال خواهم زد

اگر جنگل از من بپرسد

چه چیز سبز تر از اوست

من دستان ترا مثال خواهم زد

اگر باران از من بپرسد

چه چیز بیش از آمدن او

مرا خوشحال خواهد کرد

من آمدن تو را مثال خواهم زد

اما اگر کسی از تو بپرسد

چه کسی ترا بیش از همه دوست دارد

آیا تو مرا مثال خواهی زد

هنوز از صدف های ساحل

صدای موج دریا

می آید

از قلب من

دوست داشتن تو

چه چیز می توانست

دریا را

تا این حد

طوفانی کند

جز نسیم ملایمی که

از میان موهای تو

گذشته بود

یک قایق تنها

در میان امواج دریا

بیا دست ام را

از میان موهایت

نجات بده

تو دریا باش

تا بیکران ساحل ات

میگسترانم خویش را

متن درباره دریا عاشقانه

متن درباره دریا عاشقانه

چو قایقی

بر کرانه ساحل

دل خواست

در کنار تو

آرام گیرد

دریا

به دلتنگی ساحل

موج و صدف می بخشد

تو چه بخشیدی

به سکوت این شب ها

جز حسرت و آه

یک روز دریا

ترا در خود

غرق کرد

حالا من آمده ام

تا او را

در اشک هایم

دریا را

به رنگ آبی اش

می شناسم

آبی را

به رنگ چشم های تو

موج ، موج است

چه در دریا باشد

چه بر مو های تو

هریک

به شکلی مرا

غرق خواهد کرد

حالا دیگر دریا

می داند چقدر

دوستت دارم

بس که نامت را

در گوش صدف هایش

خوانده ام

عشق ات

دریایی ست

که مرا در بر گرفته

بی آنکه دریابم

غرق گشته ام

دل به دریا نمی زنم

دل به تو می سپارم

و بر امواج

پا می گذارم

دل را

به کدامین دریا

باید زد

تا هیچ موجی دیگر

به ساحل

بازش نگرداند

متن درباره دریا برای کپشن

متن درباره دریا برای کپشن

یکی بود که همه بود

چشمانم را می بندم

می نشیند رویِ پلکِ رویا

میانِ دریایِ چشمانم

بوسه ها را نشانِ پیشانیم می کند

دریا شتک می زند

باز می کنم پلکهایِ بسته را

شورابه یِ اشک است

آبِ دریا نیست

موج موج کلامت از نجوا

شبیه یک دریا

قلبت

گریز هزار دریای عاشق و

تنها

بین این گله گرگ یادم رفت …

روزگاری زنانگی کردم …..

تو نماندی و زخمی ام‌ کردند

خم به ابرو ولی نیاوردم

بین این شانه های مردانه

یک نفر مرد نیست تکیه کنم

نیستی تا که کنج آغوشت

یک دل سیرِ سیر گریه کنم

گناه دریا چیست

اگر بخواهد

کسی را در آغوش بگیرد؟

گناه من چه بود

که دریا یک روز

تــــو را در آغوش گرفت

کسی آمد که حرفِ عشقو با ما زد

دلِ ترسوی ما هم دل به دریا زد

به یک دریای طوفانی

دلِ ما رفته مهمانی

چه دوره ساحلش

از دور پیدا نیست

یک عمری راهه و در قدرتِ ما نیست

باید پارو نزد، وا داد

باید دل رو به دریا داد

خودشمی بردت هرجا دلش خواست

به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

به امیدی که ساحل داره این دریا

به امیدی که آروم میشه تا فردا

به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره

به عشقی که نمی بینی شباشو بی ستاره

دلِ ما رفته مهمانی

به یک دریای طوفانی

باید پارو نزد، وا داد

باید دل رو به دریا داد

خودش می بردت هرجا دلش خواست

به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

من درختم , مرا تبر بزنی…

روی هر شاخه ام قلم دارم

ساکتم مثل کوهها اما…

بهمنی پشت هر قدم دارم

دریای آرام

هیچگاه

ملوانی ماهر

تربیت نکرده است

کجا جنگل ها سبزترند

و کجا دریا ها

آبی ترند

به من بگویید!

به من جایی را نشان دهید

که بوسه های عاشقی

در آرامش امن آنجا متولد می شوند

می خواهم برای همیشه

اینجا را ترک کنم

متن درباره دریا برای استوری

متن درباره دریا برای استوری

دریا شده است خواهر و من هم برادرش

شاعرتر از همیشه نشستم برابرش

خواهر سلام! با غزلی نیمه آمدم

تا با شما قشنگ شود نیمِ دیگرش

خواهر! زمان زمانِ برادرکُشی است باز

شاید به گوش ها نرسد بیتِ آخرش

می خواهم اعتراف کنم: هر غزل که ما

با هم سروده ایم، جهان کرده از بَرَش

با خود مرا بِبَر که نپوسد در این سکون

شعری که دوست داشتی از خود رهاترش

دریا سکوت کرده و من حرف می زنم

حس می کنم که راه نبردم به باورش

دریا! منم، همو که به تعداد موج هات

با هر غروب خورده بر این صخره ها سرش

هم او که دل زده است به اعماق و کوسه ها

خون می خورند از رگِ در خون شناورش

خواهر! برادر تو کم از ماهیان که نیست

خرچنگ ها مخواه بریسند پیکرش

دریا سکوت کرده و من بُغض کرده ام

بُغض برادرانه ای از قهر خواهرش

دلم گرفته دریا
فکری به حال من کن
آبی اون چشاتو
خواب وخیال من کن
دلم گرفته دریا
ابریه آسمونت
میخوام که گریه ها مو
فقط بدم نشونت
دریا تو دریا نیستی
اگه دلت نگیره
قصه بی پناهیم
از یاد تو نمیره
وقتی قراره آدم
فقط یه سایه باشه
قصه رو لبهاش
بغض و گلایه باشه
وقتی باید بهارو
حتی تو خواب نبینی
تو انتظارو حسرت
عمری باید بشینی
وقتی که دل یه عالم
ابرای خسته داره
از سر شب تو خونه
بنای غم میذاره
چه فایده داره دریا
برام نام و نشونت
ارزونی تو باشه
آبی آسمونت
ارزونی تو باشه
اینهمه آسمونت

به دریا شکوه بردم از شب دشت

وز این عمری که

تلخ تلخ بگذشت

به هر موجی که

می گفتم غم خویش

سری می زد به سنگ و

باز می گشت

وقتِ خواب است و دلم پیشِ تو سرگردان است

شب بخیـر اِی نَفــس‌ات شرحِ پریشانیِ مــن

دریا چه بق کرده است، دریا کودکانه است

بی حرف، بی جاشو و بی موج و ترانه است

ترسیده از چیزی مگر دریا کز اینسان

با موج موجش رعشه های بی بهانه است

شور است اما شوری اش از جنس اشک است

انگار از پلک زمین اشکی روانه است

با بادها هم شوق بازی کردنش نیست

دریا که چون مرداب ها نیلوفرانه است

امشب چرا جز لو ءلوء خونین ندارد

امشب چرا چون لخته هایی بیکرانه است

در ساحل خونین آن سو دیده شاید

شب را که گرم جستجو  خانه به خانه  است

رگموج هایش سوخته از بس که دیده

در نخلهاشان شعله سرگرم زبانه است

با ماهیان قرمز از دریا نگویید

دیگر نه آن دریای شعر عاشقانه است

از حیرت آلاله های ساحلش سرخ

دریا چه بق کرده است، بغضی جاودانه است

عاقبت یک روز می فهمی که بد تا کرده ای

بی جهت ساحل نشسته ، ترک دریا کرده ای

می شماری موج ها را یک به یک هر روز وشب

این شمردن های هر روزت چه معنا کرده ای

لذت امواج دریا ، گرچه گیرد راحتی

لیک با طوفان آن آرام پیدا کرده ای

ساحل دریا اگر زیباست ، دریا علت است

این سبب را پس چرا اینگونه حاشا کرده ای

در پی یک لحظه ارامش ، به ساحل امدی

ترک آسایش برای روز فردا کرده ای

از درد و زیان این سفر تلخی مکن

تو تجارت با دل واعماق دریا کرده ای

به پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
امید آنکه جان خسته ام را
به آن نادیده ساحل افکنم نیست

کپشن دریا برای اینستاگرام

کپشن دریا برای اینستاگرام

با من از روایت گریه‌ها
سخن مگوی
صبح‌های مرمرین در پی است
سواران ستاره‌پوش در پی است
گُل‌گُل شبنم و
لغزش لاله
در نسیمه‌های نور
دیگر
نه نامی از دریا
نه نقشی
که در چشم آدمی
من راز‌جویِ آن روایتم
که هنوزش کسی
بازنسروده است
با من از روایت رازها
سخن بگوی

در آغوشم گیر حضرت دریا !
تنگ …
که بال هایم …
دیگر توان پارو زدن ندارند!
و چشمهایم …
دیگر توان دیده بانی !
و تمام من
همچون تخته پاره ای سرگردان
در پی امواج سرکشت
های های گریه میکند!
درآغوشم بگیر حضرت دریا…

دلم خواب می‌خواهد…

از جنسی شبیه دریا

با رؤیایی که تهش

من باشم

و تو باشی

با لبخند همیشگی

در میان خرمنی از موهایت

و همان چشمانی که

طعم عسل داشت به گمانم…

دلم خواب می‌خواهد

با یک بغل بوی نارنج…

و صدها اقاقی  که

از شاخه های احساس آویزان باشند…

صدایت می زنم

از یک عمق زلال آبی

از دورترین نشانهٔ بودن

از زادگاه کوچکترین ذره

با اولین نفس حیات

با حباب های روشن وجود

صدایت می زنم

من تو را یک دریا

عاشقم

اگر می دانستم

باران را دوست داری

ابر می شدم

و تمام سال می باریدم

اگر می دانستم

دریا را دوست داری

موج می شدم

و تو را در آغوش می گرفتم

اگر می دانستم

شعر را دوست داری

واژه می شدم

و تو را می پرستیدم

اما افسوس

تو هیچ یک را

دوست نداشتی

آغوشت

دریاست

دست هایت را باز کردی

و مرا به اعماق خود بردی

می دانی

برای دوست داشتنت

ماهی شدن را بلدم

شعر در مورد دریا

شعر در مورد دریا

وقتی نگاهم می کنی

سبز سکوت چشم تو

آرام باغ شعر من

دنیای زیبای من است

وقتی نگاهم می کنی

می خوانم از بیداریت

صبح هزاران دشت را

چشمان تو ، تا بیکران

امواج دریای من است

غرق می شوم

در دوریَت

چون ماهیِ کوچکی

که از دریا

به تُنگ انداخته اَند

خیس از نداشتنت

قدم میزنم بر ساحل زندگی

به دریا زدم برای بودنت

حال اما

تنها،

خیس از دلتنگی

ساحل نشینِ خاطراتم

دریا باش ، که اگر کسی

سنگ به سویت پرتاب کرد

سنگ غرق شود

نه تو متلاطم شوی

دلم جراتش قطره ای

بیش نیست

تو ای عشق

او را به دریا ببر

دریا

بالاتر از دامن تو می‌آید

وقت تنگ است

پیش از به‌کار افتادن سایت‌های هوایی

خودت را برقصان

جنگنده‌هایی در سرم دست به مانور زده‌اند

و

من هنوز به گل‌های دامنت

به قهوه لبانت

به شلیته پوشی موهایت

اعتقاد دارم

شکل شهادتین

پس از ریختن بمب‌های خوشه‌ای در موهایت

وقتی همه جا پر است از دل سیری

عاشق بشوی غریب تر می میری

یادت نرود! به مردم این دنیا

دریا بدهی، کویر پس می گیرى


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.