متن درباره پنجره ؛ عکس نوشته و کپشن خاطره انگیز پنجره

در این نوشته از دلبرانه می خواهم تعداد بسیار زیادی شعر و متن درباره پنجره همراه عکس نوشته های زیبا خدمت شما ارائه نماییم.

چنانچه دنبال یک متن یا عکس زیبا و تعاملی در مورد پنجره هستید تا در صفحه خود با مخاطبین به اشتراک بگذارید تا انتها این پست ما را دنبال کنید.

در ادامه مجموعه ای از عکس نوشته های زیبا برای استوری همراه شعر و متن درباره پنجره برای شما طراحی و جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد رضایت شما قرار گیرد …. از اینکه ما را انتخاب کردید از شما سپاسگزاریم .

اشعار و جملات زیبا و با عشق در مورد پنجره

متن درباره پنجره

شنیده ام ز پنجره

سراغ من گرفته ای

هنوز مثل قاصدک

میان کوچه پرپرم

خبرت هست که دلتنگ نگاهــت شده ام

که هواخواه لب و موی سیاهت شده ام

خبرت هست که از پنجره هر صبح،فقط

محو چشمان تو و صورت ماهت شده ام

کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت

این پنجره فقط به هوای تو باز بود

این پنجره را ها که کنم عکس تو افتد

یعنی که دم و بازدمم یاد تو باشد

از جنگل به کارگاه چوب بری رفتند

صندلی،نیمکت،میز

آنکه عاشق تر بود

پنجره شد…!

پنجره بین من و توست مرا بوسه بزن

بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز

گره کار این جهان با توست

این گره را مگر تو باز کنی

باد بیخود به پنجره میخورد

پنجره را مگر تو باز کنی

رفتی و بَعد تو بر پنجره باران زده است

بی سبب نیست که مردی به خیابان زده است

سال ها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها میخواهی ؟

قیصر امین پور

پرده ها را میکشم تا رو نبینم از بهار

بی تو بانو جان!بهار و سبزه میخواهم چکار

عشق 

یعنی

به نگاهی

لب یک

پنجره

دیوانه شوی

من پنجره را پلک زدم تا تو بیایی

شاید که دری باز شود در دل دیوار

  هوا یه طوری است مثل طعم انار نوبرانه مثل بوی بالش حضرت مادرم

چرا کلمات را معذب کنم ؟

هوا امروز طعم تورا دارد

هی رد شو از این کوچه و هی دل ببر از ما!…

تو فلسفه ی بودن این پنجره هایی!…

متن درباره پنجره و باران

متن درباره پنجره و باران

شهر بوی خوبی گرفته

یا شال گردنت را جایی جا گذاشتی

یا پنجره ی اتاقت باز مانده

یا همین اطرافی

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک … چکار با پنجره داشت؟

چشمی کنارِ پنجــــره
هر روز به راه آمدن

پاییز هم میرود
اما هنوز …….
چشمی کنارِ پنجــــره

نفسم تنگ شده باز هوا میخواهم
به چه رویی بنویسم که تورو میخواهم

وقت باران همه ی پنجره ها میرقصند
باز کن پنجره را باز هوا میخواهم

کاش باران بودم

و غم پنجره را میشستم

و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده

از سر عشق ندا میدادم

پاک کن پنجره از دلتنگی

که هوا دلخواه است

گوش کن باران را

که پیامی دارد

دست از غم بردار

زندگی کوتاه است

باز کن پنجره را

روز نو در راه است

تازگی ها باد که می آید

پنجره ها را نمی بندم …

می گویم شاید تو

در مسیر ملایم باد نشسته باشی

مثل یک پنجره در تاریکی

که به یک پنجره می اندیشد

به تو می اندیشم

پشت آن پنجره در تاریکی

به چه می اندیشی ؟

تمام پنجره های خاموش

اینک به دروازه های سنگ می رسند

مسافری که از سمت صنوبرها می گذرد

اما همیشه دلتنگ توست

تو چقدر می توانی

با حس درختانی سبز

به تمام کودکی هایت سفر کنی ؟

شنیده ام

تو را از تمام پنجره ها

می توان تماشا کرد

خدا هم

گاهی دلش معجزه می خواهد

با هم

در کنار همین پنجره نشستیم

دل تنگی و اشتیاق

به دیدن ما آمدند

و نه هیچ کس!

هوا گرگ و میش بود

که رویا دستم را گرفت

و از ایوان انتظار

دور شدیم

با ترانه ای

در چشمان مان

متن درباره پنجره رنگی

متن درباره پنجره رنگی

انتهای همه‌ ی پنجره ها دیوار است

آخرین پنجره را هم که خودت میدانی

باز کن پنجره را

من تو راخواهم برد

به سر رود خروشان حیات

آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

باز کن پنجره را

صبح دمید

هر پیکی گیراییِ خود را دارد!

هر کس شب رویایی ِخود را دارد

هر چند که روبه روی هم واشده اند

هر پنجره تنهایی خود را دارد!

از در و دیوار

شعر می بارد

پنجره ها را که

به هوای تو باز میکنم

سلام ای شب معصوم !

میان پنجره و دیدن

همیشه فاصله ای ست …

فروغ فرخزاد

آنکه

پشت همه ی پنجره ها

به انتظار نشسته

منم

پنجره

معنی تنهایی

دستان مرا

می فهمد

درون چاردیواری تنهایی که باشی

گاه کابوس هزارخاطره

پنجره میشود

از اتاق پنجره را

از پنجره پرنده را

از پرنده پرواز را باخته‌ایم

در هر کجای این دنیا

آرزویی بر باد داده‌ایم

متن پنجره پاییزی

متن پنجره پاییزی

می ‌خواهم

با دکلمه‌ی آفتاب و دشت

شب شعری بشوم پر از واژه‌ی تو

تا صد دیوان شعر

از چشم‌ها و دلتنگی‌هایت

منتشر کنم

عزیز راه دور

دلتنگی

پنجره‌ی کوچکی‌ست

سمت آبادی تو

یک‌ شب چراغ روی تو روشن شود، ولی

چشمی کنار پنجره‌ ی انتظار کو …؟

هوشنگ ابتهاج

گاهی برای

سر زدن به من

کافی ست

فقط

پنجره را باز کنی

تو همان

هوای دل انگیز صبحی

که به خاطرش

پنجره را

باز گذاشته ام

شعر بودی

آمدی به ذهنم

نوشتم ات

تا از یادم نروی

باران بودم

باریدم در شب تنهایی ات

پنجره را بستی

تا فراموشم کنی

پشت هر پنجره باشم نظرم خیره به توست

در نگاهم تو فقط منظرۀ دلخواهی

کاش باد
تنهایی ام را بیاورد بتکاند
پشت پنجره ات
کاش ماه آسمانم شوی
بنشینم لب ایوان به تماشایت

شنیده ام ز پنجره سراغ من گرفته ای

هنوز مثل قاصدک…میان کوچه پرپرم

ناگه بادی آمد …
پنجره ی دیده ی مرا گشود
با وزشی که بود
زلفانم را همراه خود ربود
آغاز زندگی ام یک لحظه ای بود!
چشمانم را که باز کردم
در آرزو شنا کردم

حالا که عشق پنجره را باز کرده است.
طوری نفس بکش ریه هایت عوض شود!

می خواهم هر صبح که پنجره را باز می کنی
آن درختِ رو به رو من باشم
فصلِ تازه من باشم
آفتاب من باشم
استکان چای من باشم
و هر پرنده ای که
نان از انگشتانِ تو می گیرد …!

متن درباره پنجره چوبی

متن درباره پنجره چوبی

نمی دانم
منظره پشت پنجره
به انتظار چه نشسته؟!
چه می فهمد که انتظار
ارواح خانه را پریشان می کند
کاش می دانست
کاش می رفت
کاش

هوای تو
بی تابی پنجره
کاش پرنده ای
بال اش را به من می داد

دیوار های اتاق
خسته از پنجره های کاذب
به ظهور دستی رهایی بخش
نشسته ام
تا
به تلنگری بگشاید پنجره را
شاید
هوایی تازه کند
اتاق غمباد کرده ام

دیواری را
که بالای سرمان گذاشته اند
سقف نامیدند
تا هوای پنجره به سرمان نزند
پرواز
اولین آرزوی فراموش شده ی ما بود

چجوری دلتون میاد
دسته که از کوچه تون رد میشه
از پشت پنجره نگاهش کنین؟!
من یا میوفتم دنبالشون یا
اگه اجازه رفتن نداشتم
خودمو میزنم به اون راه!
چون میدونم برم کنار پنجره
یهو دلم پر میکشه تو کوچه…
خودمو پرت میکنم پایین کوچه:)

پنجره ام
بُغض کرده ست
گمانم
آسمان هم
هوس باریدن دارد

من در عشق سرشار از باریدن

بر پهنه شیشه این پنجره بودم

اما او تنها رد انگشت قلبی

روی بخار آن شیشه بود

پنجره ای را که آزارت می دهد ببند

هرچند که چشم انداز زیبا باشد

عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟…

یک جفت پرنده ی عاشق
کنار پنجره ای در خیابان
کز کرده اند در سکوت رنگارنگ پائیز
خنک هوایی ست که می وزد
و خیابانی که انتظار تو را می کشد

صبح آمده از پنجره با نور و هیاهو
خورشید و گل و معجزه و بوسه وجادو
بگذار که امروز فقط روز “تو” باشد
بگذار گره باز شود از خم ابرو

ما همان ارغوان شعرهای ابتهاجیم
رویا بافتیم
تا زنده بمانیم
به همان نیم ذره ی اندک امید دل بستیم
در حالی که بیرون پنجره خبری نبود
جز گذر ساده ی ایام
حالا،دل خون شدگانی شده ایم
که هر لحظه فقط خود را لعنت می فرستیم

افسردگی ی مزمن گرفته اند
پنجره های اتاقکم…
آه!
سال هاست، تنها دلخوشی شان
طلوع آفتاب است

باران که می آید
دلتنگی ها شعر می شوند
پنجره ها باز می شوند
چشمها بیدار می شوند

و یک نفر که مانده است
و یک نفر که رفته است
و نگاهی خالی
که بی بهانه تر از باران
مدام می بارد

متن درباره پنجره برای کپشن

متن درباره پنجره برای کپشن

توجه کرده ای وقتی که
میگویی خداحافظ
دلم اندازه شبهای
بی مهتاب می گیرد
همین که پشت قاب پنجره
می ایستی با من
جهان زیباترین تصویر
خود را قاب می گیرد

صبح
تکه تکه های آفتاب است
که به در و دیوار شهر
نقاشی شده
نور است که تقلا میکند
از شکاف پنجره میهمان
سفره صبحانه ات باشد
و دست مهربانی که برایت
چای میریزد
دریاب
صبح همین لحظه شیرین کردن چای است

نیستی! آغوش من احساس سرما می کند

پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند

آی !
بازکن پنجره را
باز کن پنجره را
در بگشا
که بهاران آمد!
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!

در خاطرِ خود بهانه ی شادی داشت
رویایِ بهارِ سبزِ آبادی داشت
بیچاره پرنده ای که در کنجِ قفس؛
از پنجره انتظارِ آزادی داشت!

آینه خیالت را
گیسو می بافد
انتظار پنجره
کی می آیی

دلتنگی یعنی
ایستادن کنار پنجره
زل زدن به کوچه ای خالی
و فکر کردن به اتفاقی
که هیچ وقت
رخ نخواهد داد..

وای باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه
کسی نقش تو را خواهد شست؟

دست به دستِ هم داده اند دیوارها

تا به زنجیر بکِشند پنجَره ای

که مشکوک

باز میکند مسیرت را چَشم

چشم در چشمِ
پنجره های شهر شده ام
اما تو
پشت هیچ پنجره ای نیستی!

باران
بدجور
پشت پنجره
قدم می زند،
چترت را بردار
برویم
با او قدمی بزنیم

همان گونه خواهم راند
همان گونه خواهم خواند
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است

من دلم روشن است
روزى تو از راه مى رسى
کوچه عطر تو را مى گیرد
دیوار گل مى دهد
پنجره عاشق مى شود
و خانه ام خوشبخت
آن روز براى تمام خستگى هایم
یک صندلى
روبروى تو کافى ست

زندگی پنجره ای باز،به دنیایِ وجود
تا که این پنجره باز است،جهانی با ماست
فرصتِ بازیِ این پنجره را دریابیم!
در نبندیم به نور-
در نبندیم به آرامشِ پُر مهرِ نسیم…
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم
و بگوییم به دوست؛
عشق یعنی بودن

متن درباره پنجره برای استوری

متن درباره پنجره برای استوری

هر جای سینه ام
که دست بگذاری
پنجره ای
برای نشان دادن زیبایی ات
کشفِ حجاب می کند

من از پنجره چشمان تو
آسمان آبی را دیدم
که پرنده عشق
پرواز می کرد
در کهکشان دوست دارم

در کدامین خلقتم
درخت بوده ام
در مسیر خنده های تو زیبا
به پشت پنجره که می رسد پاییز
جای زخمی ناسور
تیر می کشد مدام

برای دیدنت،
معتکف پنجره ام
قسم به ضریح پنجره
آمدنت را
اجابتی!

پنجره ای را که آزارت می دهد ببند

هرچند که چشم انداز زیبا باشد

باز آسمان به پنجره ها برف می زند
انگار از نوازش تو حرف می زند

آدم که دلش بگیرد

دردش را

به کدام پنجره بگوید

که دهانش

پیش هر غریبه ای باز نشود..!؟

تو

نیستی که ببینی

چگونه عطر تو در عمق

لحظه ها جاری است

چگونه عکس تو در برق

شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است…

پشت ِ این پنجره
این پرده
تو باید باشی

بوی تازگی میدهد هـوا
باز هم بهــار نزدیک است
خوش به حالشان
درختهـا را میگویم
هر چقدر هم دلشان بشکند
بهار که برسد
باز با رختی نو به تن
پایکوبی میکنند
و من همچنان پشت ِ پنجره
چشم انتظار
بهار ِ روزگار ِ خود نشسته ام

می روی
پنجره را می بندم
پرده را تا انتهای دید می کشم
پس از تو
چشم انداز
مفهوم پرده می دهد
و دریچه
لبخند زندانی

شب سرودش را خواند

نوبت ِ پنجره هاست

سهراب سپهری

دعا کردیم که بمانی
بیایی کنار پنجره، باران ببارد
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگی است
رفتی پیش از آن که باران ببارد

به همین غروب غم انگیز دلخوشم
اگر بدانم
تو هم
یک جایی نشسته ای پشت پنجره
و دلت برای من
تنگ شده…

نه !

هرگز شب را باور نکردم

چرا که در فراسوی دهلیزش

به امید دریچه ای

دل بسته بودم

بـهــار پشتــــ ِ در استــ
به گوش ِ پنجره،
آرامـــ
نسیــم گفتـ
و گذشتـ

مسافر کناری ام که پیاده شد
پنجره ای گیرم آمد
باقی مسیر را
گـریـسـتـــــــــم

دیروز
عبور ِتو در کوچه ها وزید
و هنوز،
دهان ِپنجره ها باز مانده است


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.