متن درباره سرنوشت ؛ جملات سنگین عاشقانه و غمگین تقدیر و سرنوشت

در این نوشته از دلبرانه می خواهم چندین شعر و متن درباره سرنوشت خوب و بد، عاشقانه و غمگین خدمت شما ارائه نماییم.

با توجه به اینکه بسیاری افراد در شبکه های اجتماعی فهالیت دارند ممکن است بخواهید مطلبی با این موضوع در صفحه خود منتشر نمایید.

چنانچه به دنیال یک متن زیبا و تاثیر گذار روی مخاطب هستید پیشنهاد ما این است که تا پایان این پست ما را دنبال کنید.

مجموعه گلچینی از اشعار و متن درباره سرنوشت کوتاه و بلند برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد رضایت شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم

متن کوتاه و طولانی زیبا در مورد سرنوشت

متن درباره سرنوشت

وقتى چترت خداست، بگذار سرنوشت هر چقدر میخواهد ببارد، لحظه هایت آرام

از تقدیر سرنوشت غمگین مباش

چه بسا سگ هایی بر روی اجساد شیرها رقصیدند

شادی کردند و خود را بزرگ پنداشتند

ولی نمی دانستند شیر، شیر می ماند و سگ، سگ

این سرنوشت است که فرمانروایی دارد

ولی در همین حال این من هستم

که سرنوشت خودم را درست کرده ام

سرنوشتی که دیگر نمیتوانم از آن بگریزم

مادرم دست روى سرم کشید

من را سوارِ تاکسى کرد و گفت؛

پسرم برو و سرنوشتت را عوض کن

یادِ فیلم هاى جنگى افتادم

فرمانده ضامن را مى کشید

نارنجک را قِل مى داد

تا بلکه سرنوشت شهر سوخته را عوض کند

خدای آب

خدای باد

خدای آتش

همه ی خدایان بگویند چرا؟

همه را گواه میگیرم

به کدامین جرم نوشتند

به کدامین جرم سیاه مشق خود را

بر دفتر تاریک و بی انتهای من نوشتند

بگویند چرا؟

که چه سیاه بر این مثنوی سرودند

بگویند مرا!!!

که چه نا زیبا در اوج جوانی

نغمه ی پیری را سردادند

هر چه خواستند کردند

نوشتند و نوشتند

آه که مرگ را نیز از قلم نینداختند

و رقم زدند روزگار بی کسی را

اشک را سر دفتر عشق نوشتند

دل را تنها نوشتند

غم راچه بسیار نوشتند

نوشتند و نوشتند

آه که مرگ را نیز از قلم نینداختند

و رقم زدند روزگار بی کسی را

اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است

ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه بن بست هم به همدیگر نمی رسید

سرنوشت یاد آن روزی که آزادی تامی داشتم
در پی آینده هی، هی، گام بر می داشتم

فکر های داشتم در پیش خود
شاید آن روزی که خود، دانه ای می کاشتم

گرچه حالا مانده ام در زیر گل
لای این گل من خزانی داشتم

آغوش تو شده ست حدود بهشت من

شادم که با تو خورده گره سرنوشت من

متن درباره سرنوشت عاشقانه

متن درباره سرنوشت عاشقانه

تو
انتخاب من نبودی
سرنوشتم بودی
تنها انگیزه ی ماندنم
در این زندگی بی اعتبار

صبح رویایی
دامن عشقت را
گره زد
به صبر سرنوشت

سرنوشت مثل یک رستوران منفور پر از پیشخدمت های عجیب و غریب است

که غذایی که هرگز سفارش نداده اید و حتی هیچ وقت دوست نداشته اید را برای شما می آورد

من ازنگاه کلاغی که رفت فهمیدم

که سرنوشت درختان باغمان تبر است

قدم به قدم رفتن

تا ساحل آرزو

که نبینی

شکست دلی را

سرنوشت موزیانه گول می زند

رهگذر پیر بیابان را

زندگی یعنی
ناخاسته بدنیا امدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
و عاقبت درحسرت آنچه دل میخاهد
و منطق نمیپذیرد مردن

تقدیرمان اینگونه شد،محکوم جبر سرنوشت

هر چه که میلش می شده،قسمت به پیشانی نوشت

حسرت به دلها گشته و در زندگانی مرده ایم

نفرین بر این تقدیرمان با روزگار بد سرشت

جاری در این قسمت شدی بی انتخاب و ناگزیر

محکوم زنده ماندنی ،گر خوب وبد،زیبا و زشت

خونی به دلها گشته و ویرانه کرده روزگار

دست عدالت را چه شد!جان زیر آوارست و خشت

در برزخی جا مانده و،احساسمان آتش گرفت

دنیا جهنم بود و ما،دیگر بریدیم از بهشت

سرنوشت من و سرباز به هم نزدیک است

او لب خط و من از خط لبت می میرم

سرنوشت ممکن است تغییر کند
اما تغییر شخصیت هرگز ممکن نیست

دلم گرفته کنارت کمی قدم بزنم

دوباره تار دلم را به صوت بَم بزنم

دلم گرفته بگیرم دوباره دست تو را

و سرنوشت خودم را خودم رَقَم بزنم

نمیشود که فقط در خیال عاشق بود

چگونه وقت نبودت، زعشق دَم بزنم

عجیب نیست که از دوریت شبی اشکی

به دیده ام بِنِشانم ، به چهره نَم بزنم

خدا کند که به پایان بیاید این دوری

دوباره یک غزل عاشقانه من قَلم بزنم

متن درباره سرنوشت غمگین

متن درباره سرنوشت غمگین

سیمرغ سرنوشت گذشت ایام راخوب نشانم داد ،بی مهری قافله عمر را که سوار بر اسب سرکش زمان تازیانه میزد بر جوانیم

یادش بخیر روزگاری بازیگر آینه ای بودم که برایم زیباترین سرود دنیا را مینواخت ،و من عاشقانه میرقصیدم

تماشاگر این روزهایم مادر پیری بود که در پایم غمگین ترین اهنگ دنیا را با لبهایش مینواخت

اه اه اه ،من سرمست از جوانیم در تصویر اینه و او با دلی پر از حسرت

شاید بهم نرسیم

اما

من تا ابد

خوشبخت ترین زن دنیا باقی خواهم ماند

چون

تو قسمتی از سرنوشت من بودی

به کف بینی اعتقاد ندارم
مگر می شود تقدیر را در کف دستت نوشته باشند ؟
اما نه صبر کن گمان می کنم تقدیرم را جایی میان انگشت های دست تو باشد
و خانه ام ،جایی شبیه آغوش تو
و اینکه تا کی زنده ام ،حتما تا وقتی عشق تو باشد
و این سرنوشت من است

پیدایش خشت خشت من هم آنجاست
زیبایی سرنوشت من هم آنجاست
ای عشق من،ای فرشته ی روی زمین
هر جا که تویی بهشت من هم آنجاست

خدایا
سرنوشتمو انقدر قشنگ
بنویس که مادرم
از ته دل بخنده

به صفحه نگاه کن

میبینی شاه ، وزیر،فیل و اسب و قلعه میتونن به عقب برگردن

ولی سرباز هیچوقت نمیتونه برگرده

سرنوشت خیلی از ما ها هم مثل سربازه

بوی عشق میدهی
بوی بهشت
چه خوشبختم که خدا
سرنوشت مرا با تو نوشت

هرلحظه از تو دووورترم کرده سرنوشت

این روزگار نیست، قطار جهنم است

بی تو من ماندم و این خانه و این سرنوشت

بی تو من دیگر نمیدانم چه باید گفت و چه باید نوشت

گاهی ماندن سخت می شود

ماندن در همان دنیای تکراری و امن ، اما بدون نقطهٔ اوجی

باید دل کند و سقوط کرد به پرتگاه زندگی

که گاهی سقوط بهتر از پرواز است

سرنوشت اتفاقی نیست

برای موفقیت باید ریسک سقوط و قبول کنی

و فرار کنی از دایرهٔ امن زندگی

باید هواپیما کاغذی ذهنت را بسپاری به آسمان طوفانی

که گاهی سقوط بهتر از پرواز است

متن درباره سرنوشت برای استوری

متن درباره سرنوشت برای استوری

آن لحظه
که شعر تولد می یافت
آن لحظه ناب از تو گفتن بود
صد بار طعنه ها را شنیده ام
باز اما
سرنوشتم
سرودن
بود

خواب دیدم از آسمان انار می بارد
سرنوشت دانه ها اما
یکسان نیست
برف در سکوت مینشیند
انار در خون
ما که دانه های دلمان پیدا بود

من بیش از هرچیز اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند شرایط زندگیمان نیست ، بلکه تصمیم های ماست

از یک جایی به بعد
از نگاه ها خسته شدمــ
چشم هایم را بستمــــ
جنگیدم، زخم خوردم
اما هنوز هم نفس می کشم و
ایمان خواهم داشت که شاید
در روزهای روشن پیشِ رو
سرنوشت منــــــــــ
زندگی کردن باشد

کاش میشد
آدمیزاد که به ته خط رسید
مثل ساعت شنی برعکسش کرد
و فرصت دوباره به او داد
کاش میشد پایان های تلخ راخط زد
و تمام داستان ها را با فصلی
خوش به اتمام رساند
کاش میشد فقط لحظه ای
قلم سرنوشت به دستان من می افتاد
تا برای پدرم قدری جوانی
و برای مادرم دلی خوش را قلم بزنم
و برای خودم
تنها دیدار مجدد تو را
راستی چرا کاش ها سبز نمی شوند

نخستین مرد
که نخستین سیگار را دود کرد
بی شک
پیشگویی بوده
که سرنوشت پر حادثه ی مرا
بی کم و کاست
پیش بینی کرده بوده است

ای کودک
در پستوی دلتنگیم خفته ام
تا که تصویرت را در ذهنم نقاشی کنم
لبخندها زده ام به سرنوشت تلخم
و عجباء که تنها لبخند اعجازم تو هستی کودکم
تو را من در آیات گلهای شقایق دیده ام
تو را من در اذان طلوع ستارگان دیده ام
فریادم خموش است
زیرا آرامش توئی
بدان که در افکار و رویاء و خلسه ام نشسته ای
آرزو گشته ای
مه و بانگ و صدا و نوا گشته ای
ای تار و پود فرش زرین زمینی
عرش را کبریایی کن
ای الاههء پردیس بهشتی
ای فرزند
ای کودکم

متن راجب سرنوشت

متن راجب سرنوشت

آس دل روی خشت باید نامید

خوشبختی سرنوشت باید نامید

ای وسوسه ی دو سیب با طعم عسل

آغوش تو را بهشت باید نامید

زندگی منشوریست در حرکت دوار

که گاه صورتش سرخ و سفید است

و گاه سیاه و کبود

خوشا روزی که صورت عروس پیشانی سفید زندگی خجل از محبت سرنوشت سرخ و سفید باشد

و امان از روزی که صورت خونبس بخت برگشته زندگی دردمند از دست سنگین سرنوشت سیاه و کبود باشد

این روزا زندگیم به رنگین کمان میماند

رنگین کمانی که در آن نه خبری از احمر و اخضر و ارزق و اصفر نگار ابر ها است و نه خبری از طراوت لبخند آسمان

رنگ رنگین کمان زندگی من تاری روز هایم است که به سیاهی شب هامیماند

سرخی چشمان خیس از اشکم است که به گلگون لعل کبود یاقوت میماند

آسمانی سیل اشک هایم است که از وسعت به ارزق اقیانوس میماند

زرین صحرای خشکیده ی لب هایم است که به اصفر خورشید میماند

آری الوان رنگین کمان زندگی من همینقدر دلگیرند

آنقدر دلگیر که زور دلم به آنها نرسد و اضافشان از چشم هایم ببارد

آه که گاهی چه نقاش بد سلیقه ای میشود این سرنوشت

و چه نقاشی شومی میشود زندگی

از طلوع عشق تا غروب سرنوشت

دوستت دارم

رویاها مثل ستاره ها هستند ممکنه هیچوقت بهشون نرسی اما اگه دنبالشون کنی تو رو به طرف سرنوشتت هدایت می کنند

چه باید کرد

وقتی سرنوشت

خیلی پُر زور تَر

از من

و امثال من است

سعی کردم

شبیه موشی پیر

وسط راه های پیچاپیچ

خسته از هیچ راه افتاده

در نهایت رسیده است به هیچ

قصّه را هر کجا شروع کنم

آخرش این اتاق غمگین است

تا ابد هم اگر فرار کنم

باز هم سرنوشت من این است

صبح من
همان دست های مهربان توست
آغوش پر مهرت
و دوست دارم هایی که
هر روز می گویی
و سرنوشت
درست از همان جا
برای من شروع می شود

کاش میشد

سرنوشت خویش را

از سر نوشت

کاش میشد

اندکی تاریخ را

بهتر نوشت

کاش میشد

پشت پا زد بر تمام

زندگی

داستان عمر خود را

گونه ای دیگر

نوشت

متن درباره سرنوشت برای کپشن

متن درباره سرنوشت برای کپشن

️به سرنوشتی اعتقاد دارم که

️توش منو تو

مال هم باشیم

خیالت راحت جانم

مهرت همچون سرنوشت

به آینده من گره خورده

سرنوشت آدم را

مگر میشود از آینده جدا کرد

 


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.