شعر در مورد صبر | بالغ بر ۵۰ شعر در مورد صبر و تحمل سختی

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد زیادی شعر در مورد صبر زیبا و تاثیر گذار را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.

اگر دنبال یک متن یا شعر در مورد صبر هستید که دلایل مختلف از آن استفاده کنید پیشنهاد می کنیم که با ما تا انتها همراه باشید.

در این مطلب تعداد بسیاری شعر با این موضوع به صورت کوتاه و طولانی برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد …. با ما همراه باشید…

شعر در مورد صبر | بالغ بر ۵۰ شعر در مورد صبر و تحمل سختی

شعر در مورد صبر

تو را طلب نمی کنم

نه اینکه بی نیازم صبورم

✰●✰●✰

صبور باش که اعجاز صبر، هم یعقوب؛

به وصل یار رسانید، هم زلیخا را

✰●✰●✰

آدم رفته رفته بیش از حد صبور میشود

آگاهانه و تعمدا صبور میشود؛

این مصیبت است

✰●✰●✰

صبوری

هنر پنهان کردن

بی‌صبری است

✰●✰●✰

شاید این بلاها را سرم آوردی

که ببینی صبر ایوب دارم یا ندارم

ندارم!

ندارم!

ندارم!

✰●✰●✰

بهای سنگینی دادم تا فهمیدم

کسی را که قصد ماندن ندارد ،

باید راهــــی کرد

✰●✰●✰

صبوری می ‌کنم

پناه می‌برم به خاک

کوزه‌ای می‌شوم

در شهری قدیمی و مدفون

تکیه داده به کنج خانه‌ای خشتی

پنهان می‌شوم

چشم می‌پوشم از زمین

حتا اگر باستان‌ شناسان

تمام زمین را بچرخند و بگردند و بخواهند

با قلموهاشان

خاک از چشم من بگیرند

صبوری می‌کنم

فروتر می‌روم

در شهری قدیمی‌تر

جست‌و‌جو کن

جست‌و‌جو کن

نباید کسی جز تو مرا از این قبر بیرون بکشد

✰●✰●✰

در هوای نبودنت

گل های پیراهنم دارند جان می‌کنند

من امّا

بر مدار شکیبایى‌ام

واژه ها را به هم کوک می‌زنم

تا وصلهٔ صبر بدوزم

بر تن بی تاب دلتنگی

✰●✰●✰

شهر

از آرامگاه عاشقان باز می‌گردد

عاشق!

عاشق

درخت سروی است

که در کوچه قدم گذاشته است

و تقدیر آدمی را

‌با صبرش

سال‌ها به انتظار می‌نشیند

می‌داند

تاریکی تمام می‌شود

و زیر لب می‌گوید

این صبر آخر است

✰●✰●✰

صبر کن، عشق تو تفسیر شود، بعد برو

یا دل از ماندن تو سیر شود، بعد برو

صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

باش با چشم خودت خاطره ای سبز بگو

نکند چشم تو دلگیر شود،بعد برو

عشق هم فرصت لبخند تو را می طلبد

خنده کن عشق،نمک گیر شود،بعد برو

خواب دیدم که دلی دست به دامان تو شد

صبر کن، خواب تو تعبیر شود، بعد برو

ای کبوتر به کجا؟یک دو نفس صبر بکن

آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

باش،با دست خودت آئینه را پاک بکن

نکند آئینه دلگیر شود بعد برو

یک نفس حسرت لبخند تو را می بارد

خنده کن، عشق نمک گیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی،بغض خدا می شکند

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه، سوارت آمد

باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

✰●✰●✰

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

از اشعار شهریار

✰●✰●✰

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش…

از اشعار حافظ

✰●✰●✰

شعر در مورد صبر طولانی

شعر در مورد صبر طولانی

گر بخون دل میسر آب ونانی شد مرا
در مقام صبر اینهم امتحانی شد مرا
عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو
صبر را نازم شه صاحبقرانی شد مرا
طوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببین
سایه دیوار حیرت همزبانی شد مرا
هر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای کور
ریگ غلطانی درای کاروانی شد مرا
تا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغ
پله پله رنج ومحنت نردبانی شد مرا
در صف این گله بودم از تواضع بره ای
هر که در دست آمدش چوبی شبانی شد مرا
ایکه می جویی مکان وحال و روزم را بناز
کوچه هر خانه بر دوشی نشانی شد مرا
روزگارا من حریفم هرچه پا پیچم شوی
غیرت از قید وارستن توانی شد مرا
من بآب آبرو سبزم، بباران گو مبار
هر سرای دوستانم ، بوستانی شد مرا
ایکه خود غرق سلاح جوری و ما بی سلاح
هر دعای نیمه شب تیر وکمانی شد مرا
در من از خورشید سوزان قیامت باک نیست
بال عنقای کرامت سایبانی شد مرا

✰●✰●✰

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند
یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه

✰●✰●✰

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

✰●✰●✰

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبحست خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست
گر تو قدم می​نهی تا بنهم چشم راست
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مسست لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

از اشعار سعدی

✰●✰●✰

بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر
بار دگر روزگار چون شِکَر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

صبر و ظفر هردو دوستان قدیمند
بر اثر صبر نوبت ظفر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید

بر در ارباب بی‌مروّت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید؟

صحبت حکّام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید خواه بو که برآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

✰●✰●✰

صبر درمان من است

از تلخ و شیرنش چه باک !

هر چه باشد ناگزیرم

هر چه باشد حاضرم !

✰●✰●✰

افسوس که از همنفسان نیست کسی

وز عمر گرانمایه نمانده است بسی

دردا که نشد به کام دل یک لحظه

با همنفسی برآرم از دل نفسی

✰●✰●✰

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیکن به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه

کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان

شاید از این میانه یکی کار گر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهرتو زر گشت روی من

آری به لطف روی شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یارب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست

سر ها بر آستانه ی او خاک در شود

حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست

دم در کش ار نه باد صبا را خبر شود

✰●✰●✰

صبر کن آرام جانم صبر کن!

بعد از این تهران گلستان می شود
در دکان ها نان فراوان می شود
گوشت های شیشک ارزان می شود
مشکلات از صبر آسان می شود

صبر کن آرام جانم صبر کن

از برای نان گندم غم مخور
جان من از بهر مردم غم مخور
گر نداری أرده ی قم غم مخور

صبر کن آرام جانم صبر کن

لاله در گلشن شود خوشبو به صبر
اسفناج ما شود کوکو به صبر
نان سنگک می شود نیکو به صبر

صبر کن آرام جانم صبر کن

ای پری رخسار محبوب القلوب
گر تو می خواهی بگیری نان خوب
صبر کن از ظهر تا وقت غروب
گر زند شاطر به فرقت سنگ و چوب

صبر کن آرام جانم صبر کن

غم مخور ، سال دگر نان می خوری
میوه ی شیرین به شمران می خوری
گوسفند و مرغ بریان می خوری
در سر سفره فسنجان می خوری

صبر کن آرام جانم صبر کن

بعد از این پیران جوانی می کنند
نوجوانان مهربانی می کنند
أهل تهران شادمانی می کنند
با شرافت زندگانی می کنند

صبر کن آرام جانم صبر کن

✰●✰●✰

آمدی، رفت ز دل صبر و قرارم، بنشین

بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین

دل و دین بردی و اکنون پی جان آمده‌ای

بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین

آمدی کز غم بیرون ز شمارم پرسی

بنشین تا به تو یک یک بشمارم بنشین

از برم رفتی و می‌میرم از این غم، باری

به کنارم ننشستی به مزارم بنشین

✰●✰●✰

ببین !
تو شبیه بیریخت ترین آدم دنیا نیستى !
تو هیچ عیب و هیچ ایرادى ندارى !
اگر اون آدم تو رو نمیخواد ،
به این معنى نیست که تو خوب نیستى !
فقط اون آدم براى دیدن خوبى هاى تو
بینایى لازم و اون دید عمیق رو نداره !
حالا میخواى تا ابد حسرت
کم بینایى اون آدم رو بخورى ؟!
اشتباه نکن ! عمر تباه نکن !
خیلى ها هستن که بینایى دارن ،
خیلى ها هستن که آرزوى
کنار تو بودن رو دارن !
جاى اینکه حرص بى لیاقتى اون
آدم رو بخورى و عمر تباه کنى ،
آرزوى یه فرد لایق رو برآورده کن !
نمیدونى اون فرد لایق کیه ؟
خسته شدى از اینکه هنوز پیداش نشده ؟
اندکى صبر ! اندکى تحمل !
بالاخره پیداش میشه و میاد !
به این حرف من شک نکن !
صبر کردن براى اومدن اون آدم لایق ،
خیلى ارزش داره ، خیلى … !
خودت رو سهم آدمهاى اشتباهى نکن !
تو گرونى ، خیلى گرون !
خودت رو سهم آدمهاى
ارزون پسند نکن …
تاکید میکنم : صبر ، فقط صبر کن …

✰●✰●✰

دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است ! اذان افطارش را تو بگو

✰●✰●✰

من بودم ، تو و یک عالمه حرف

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد

✰●✰●✰

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !

✰●✰●✰

مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد

بده صبری درین کارم که کار از دست بیرون شد

✰●✰●✰

امروز صبرم تمام شد

توانستم دو گل را

از بوته های شمعدانی جدا کنم

دو گل را از بوته های شمعدانی جدا کردم

در لابلای صفحات کتاب گذاشتم

تا برای پیری ام اندوخته باشد

این صفحات کتاب با عقاید کهنه و پوسیده

در پیری به من کمکی نخواهد کرد

✰●✰●✰

جوانی‌ام

گوشه‌ی آغوش تو بود

لحظه‌ای صبر اگر می‌کردی

پیدایش می‌کردم

✰●✰●✰

شعر در مورد صبر کوتاه

شعر در مورد صبر کوتاه

قول داده ام

هنگام شنیدن نام ات بی خیال باشم

از این قول در گذر

چرا که با شنیدن نام ات

صبر ایوب را کم دارم

برای فریاد نزدن

✰●✰●✰

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

✰●✰●✰

گر صبر دل از تو هست و گر نیست

هم صبر که چاره دگر نیست

ای خواجه به کوی دلستانان

زنهار مرو که ره به در نیست

✰●✰●✰

روی تو نه روییست کز او صبر توان کرد

لیکن چه کنم گر نکنم صبر ضروری

✰●✰●✰

مرا گویی که صبر آهسته تر ران

چه جای صبر و آهسته ست هیهات

✰●✰●✰

صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او

زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید

✰●✰●✰

 حدیث صبر مگویید صبر را ره نیست

در آن دلی که بدان یار ممتحن باشد

✰●✰●✰

 چنان حلمی و تمکینی چنان صبر خداوندی

که اندر صبر ایوبش نتاند بود یار ای دل

✰●✰●✰

صبر کن ایدل بیابی عاقبت تو کام را
مرغ عاجل را ببینی در میان از دام را

چون خداوند است یار صابران در کارها
صبح گر فاتح نشد فتحش بیابد شام را

در میان بحر طوفانی خطر باشد بسی
دوست دارد ناخدا دریای خود آرام را

گشت ابراهیم عاشق ، خالق یکتای خود
ثبت کرده در جهان آن عشق خوش فرجام را

بت شکن درفکر نابودی آن بت خانه بود
صبر و فکرش بود ؛ در بشکستن اصنام را

در میان آتش سوزنده بسیار صبر کرد
آتش سوزنده هم شد گلستان خوش فام را

صبح گاهی کارد بر حلقوم فرزندش نهاد
تا کند ثابت به معشوق مجری است آن نوم را

ناگهان یک گوسفندی را فرستاد عشق او
جاودانی کرده است این عشق آن هنگام را

صبر کن ایدل تمام کارها گردد درست
عاقبت مشهور خواهد کرد این گمنام را

✰●✰●✰

پر کن پیاله ام را از درد و غم تو ساقی
تا سر کشم ز هجر آن گلرخ اقاقی
گوئی که صبر میکن روزی رسی به آن گل
صبرم زیاد اما عمری نمانده باقی

✰●✰●✰

دستم بگیر تا بنویسم بنام تو
لطفی نما دوباره بخوانم ز بام تو

درمانده ام دوباره نظر کن به حال من
مرغ دلم دوباره بیفتد به دام تو

در حیرتم چگونه بیایم به کوی عشق
در هیچ واژه نیست ادای مقام تو

آتش گرفتم از غم و چشمم بهار شد
تا خواستم دوباره نمایم سلام تو

ای دلشکسته با دل عالم چه کرده ای
دلهای عاشقان همگی شد خیام تو

با نعش سربریده چه گفتی میان خون
افتاده بود سجده آخر امام تو

بانوی عالمین بخوان باز” اسکتو”
تا بشکند غرور زمان از پیام تو

چشم زمان مثال تو هرگز ندیده است
گوش زمانه حسرت دیگر پیام تو

این جاه را به شاهی عالم نمی دهم
باشم گدای این در و باشم غلام تو


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.