متن درباره پشیمانی ؛ اشعار و جملات کوتاه در مورد حسرت و پشیمانی

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره پشیمانی کوتاه و بلند را خدمت شما ارائه نماییم.

در ادامه اشعار و متن هایی با موضوع پشیمانی مخصوص کپشن پست و استوری،وضعیت واتس اپ را جمع آوری کرده ایم.

اگر قصد داریم در این رابطه مطلب را در فضای مجازی با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید این پست را تا انتها دنبال کنید.

گلچینی از بهترین شعر و متن درباره پشیمانی را می توانید مشاهده و استفاده نمایید.

از همراهی شما سپاسگزاریم … امیدواریم مورد رضایت شما واقع شود ….

جملات زیبا و تاثیر گذار در مورد حسرت و پشیمانی

متن درباره پشیمانی

زلیخا مرد از حسرت که یوسف گشت زندانی

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

دنبال بهانه های کوچک بودیم
رویای بزرگ شدن خوب نبود
ایکاش همیشه کودک بودیم

گاهی ضربه ها رو نمیشه تحمل کرد
وقتی نمیدانید قضاوت نکنید
قضاوت میکنید نصییحت نکنید
گاهی ادمها هم تمام میشوند

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی

گاهی پشیمانی … پشیمان از چه ؟ نمیدانی

سگ مظهر وفاداریست اما همیشه می گویند: مثل سگ پشیمان است

گویا واقعا همیشه آخر وفاداری پشیمانیست

بی تو بودن کار من نیست …
تا یکم دیر نشده …
دلم ازت سیر نشده …
این دیوونه پیر نشده…
از دنیا دلگیر نشده …
بــــــــــــــــــــــرگرد

ماها زود پشیمون میشیم

گاهی از گفته هامون، گاهی از نگفته هامون

گاهی از گفتن نگفتنی هامون

و گاهـی هم از نگفتن گفتنی هامون

من رو ببخش نه به خاطر اینکه من لایق بخشش هستم

بلکه تو لایق ارامش هستی من ارامش تو رو حتی به ارامش خودم نیز ترجیح میدم

گر تو را از ابلهی کردم رها ، برمن ببخش

بر سر پیمان نه بر مهر و وفا ، بر من ببخش

راه ورسم عاشقی را نا بلد چون کودکان

اشتباه و ناروا کردم خطا ، بر من ببخش

منو ببخش عزیزم که از تو می گریزم

می سوزم و خاموشم تو خودم اشک می ریزم

منو ببخش اگه خیلی بهت بدی کردم

منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم

منو بخشیدی و من چشمامو بستم

تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم

که نیاوردی به روم هر جا دلت رو می شکستم

منو ببخش ، منو ببخش

متن درباره پشیمانی و اشتباه

متن درباره پشیمانی و اشتباه

برام بمون ، بهونه باش برای دل سپرد

نزار که آرزوم بشه یه روزی بی تو مردن

از این همه احساس
یک عالمه حسرت به من دادی
و خود
در بی نگاهی یک آینه
پنهان شدی
می دانی چرا
قاصدک را دوست دارم؟
چون نه از تو
بلکه از امید آمدنت
خبر می آورد

تو که تنها کسی هستی که جان را در تو می جویم
نمی دانم چه خواهد شد اسیرم در دو راهی ها
غرورم یکطرف ماند و دل دیوانه ام اینجا
چه می شد بشکنم روزی غرور جنس سنگی را
بگویم عاشقت هستم بمان با من تو ای زیبا

بدترین احساس زمانی است که

خودت هم می فهمی ، از خدا دور شده ای

هنوز عشق تو امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازو شادی جهان من است
چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه ی خورشید در زبان من است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است

با تو از عشق میگفتم
از پشیمانی
و از اینکه فرصتی دوباره هست یا نه ؟
در جواب صدایی بی وقفه می گفت
“دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد

مهم نیست کی مقصر است
باور کن مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است
در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم
تا خوب بهم نگاه کنیم و همه ناگفته های مهر آمیز یک عمر را در چند ثانیه بگوییم
پس نازنین بیا آشتی کنیم با مهر

یه روزی گله کردم من از عالم مستی

تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید

تو قهر کردی قهرت مصیبت شدو بارید

پشیمون و خستم اگه عهدی شکستم

آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم

از تو به یک حرف ناروا نکشم دست

وز سر راه تو دلربا نکشم پا

عاشق زیباییم اسیر محبت

هر دو به چشمان دلفریب تو پیدا

بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم

بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم

بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم

بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم

بهانه میتراشی و مرا عذاب میدهی

به روح بی قرار من تو اضطراب میدهی

دلم پر از گلایه ها تنم اسیر درد و خون

ولی تو قهر با دلم برای لحظه ای مکن

در حسرت گذشته ماندن چیزی جز از دست دادن امروز نیست

تو فقط یکبار بیست ساله خواهی بود

یکبار سی ساله

یکبار چهل ساله

و یکبار هفتاد ساله

در هر سنی که هستی

روزهایی بی نظیر را تجربه می کنی

هر روز از عمر تو زیباست

به شرط آنکه زندگی کردن را بلد باشی

غروب زیباست نه در غربت

زندگی زیباست نه در حسرت

حماقت همیشه تاوانش پشیمانی است…
زمانی که تا فرق سرت در باتلاق حماقتت غرق شده ای…
پشیمان میشوی و هرچه دست و پا میزنی،بیشتر غرق میشوی!
تا به حال کسی را دیده ای که برای حماقتش پشیمان نشود؟!
یا تا به حال کسی را دیده ای که پشیمانی برایش پر از سود باشد؟!
گاهی ثانیه ای تفکر
تورا از باتلاقی مرگ بار دور میکند!

متن درباره پشیمانی برای استوری

متن درباره پشیمانی برای استوری

زمانی بود برای بودنش جانم را میدادم،
پس با خودش فکر کرد که جانم بی ارزش است؛
اما دگر نه چشمهایم برای چشمانش
و نه دستانم برای لمس دستهایش انتظار میکشند،
نه قلبم برای دیدنش بی تابی
و نه گوش هایم برای ندایش بی قراری میکند،
حتی اشتیاقی به پشیمانیش نیست
و نه میلی به اختیار داشتنش،
او برایم خاطره ایی شد
که تکرارش به آن لطمه میزند،
همان لحظه که کول بارش را بست، ذره ذره
با اولین قدمهایش آخرین امید برگشتن را کُشت؛
نه دری ماند برای باز شدن
نه پُلی برای برگشت،
همان که کسی اورا به اندازه ی من دوست نخواهد داشت، برایم کافیست

روز های آخر دلواپسی …
غصه هامان در گلو فریاد شد
روی تنهایی ما خطی کشید
فصلی از خوشباوری ایجاد شد
ما برای زندگی شش خواستیم
شانس هم با ما فقط تا پنچ بود
بی رخ او شاه دل سرباز نیست
بازی ما بازی شطرنج بود
شعله های آبی و سرخ گناه
مثل دل هامان هزاران رنگ بود
آتش ما زیر خاکستر نبود
در سکوت تلخ ما هم جنگ بود
آخر آبان سالی که گذشت
دست ما سرد و پر از اندوه بود
زیر آوار پشیمانی ما
تؤبه هامان تؤبه ی نستوح بود

با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه ی طوفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کشی ام خوب من
ها نکشانی به پشیمانی ام

بهار باور

سبز یکرنگی ریشه

و

پاییز پشیمانی

هزار رنگ بودن برگهاست

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم
نباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارم
پر از شور و شعف با سر به سویت می دوم چون رود
تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم
دل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دل
ببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارم
ملامت می کنندم دوستان در عشق و حق دارند
تو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم!
تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوست
شبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم

فاضل نظری

شنیدم بی کَس و سردی،
تمام شب به ولگردی
گذر کردی و پردردی
پشیمانی؟ غلط کردی….

شنیدم بچگی کردی
و میدانی ضرر کردی
که در این شهرِ بی معنی
شکستی دل، غلط کردی….

شنیدم عاشقی کردی
پس از آن حجمِ نامردی
به دنبالم تو میگردی
تو میخواهی که برگردی؟
غلط کردی، غلط کردی….

مگر آدم چقدر وقت دارد
که بچسبد به دوست داشتنهاى نیمه کاره
نه جانم
آدمهاى گذرا
فقط مى شوند حال خراب
و یک دل سیر پشیمانى
آدم باید یک جور یکى را بخواهد
که انگار بدون او
هیچ روزى روزش بخیر نشود
و همیشه کنارش باشد

به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارم

نباید دل به هرکس بست اما دوستت دارم

متن درباره پشیمانی برای کپشن

متن درباره پشیمانی برای کپشن

میگویند زیبایی در سادگیست
اما من هروقت به سادگی خودم فکر میکنم، دلم میگیرد!
ساده بودم و اعتماد کردم
نتیجه اش شد پشیمانی…
ساده بودم و دل بستم
نتیجه اش شد دل کندن…
ساده بودم و راست گفتم
نتیجه اش شد دروغ شنیدن…
ساده بودم و محبت کردم
نتیجه اش شد بی توجهی…
سادگی ، معنی خیلی از کلمات را برایم عوض کرد؛
شاید زیبا باشد
اما به چه قیمت…؟

صبرکن
عاشقانه هایت را
جا گذاشته ای
قلبم
سرم
چشمم،
قول نمی دهم تا پشیمانی بعدی
دست نخورده باقی بمانند

مگر از تو چیز زیادی خواستم
خواستم دوست داشتنی بمانی
برای همیشه
که همیشه دوستت داشته باشم
عاشقِ دوست داشتن تو بودم
خام چه وعده هایی شدی
چه چیزی باعث شد فرداهای تو پر از افسوس باشد
و گذشته های من پر از پشیمانی

بزرگترین پشیمانی ام
ساعت ها جمله ساختن
برای کسانی بود
که لیاقت یک کلمه را هم نداشتند

نرو
برای رفتن همیشه وقت هست
برای پشیمانی
برای برگشتن اما
دیر می‌شود گاهی

این عشق چه دارد که همه عالم و آدم

‏از عشق پشیمانن و بی عشق پریشان

دعوا کن، ولی با کاغذت
اگر از کسی ناراحتی
یک کاغذ بردار و یک مداد
هر چه خواستی به او بگویی
روی کاغذ بنویس
خواستی هم داد بکشی
تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه
صدایت را…
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن
آنوقت خودت قضاوت کن
حالا می‌توانی تمام خشم نوشته‌هایت را
با پاک کن عزیزت پاک کنی
دلی را هم نشکانده‌ای
و وجدانت را هم نیازرده‌ای
خرجش همان مداد و پاک کن بود
نه بغض و پشیمانی
گاهی می‌توان از کوره‌ی خشم
پخته‌تر بیرون آمد…

دلبرا یک بوسه دادی
انقدر نازت ز چیست
گر پشیمان گشته ای
بگذار بر جایش نهم…

گیرم این دفعه که برگشت، بماند…نرود!
گیرم از رفتنِ یک باره پشیمان باشد
فرض کن حسرتِ پاییز تو را درک کند
روز برگشتنِ او اوّلِ آبان باشد!
بی خیالِ غم هر روزه، چرا که دل من
مثل ریگی ست که در کفش تو پنهان باشد!

عزیزم
لحظه‌ای فرا خواهد رسید که دیگر پشیمانی سودی ندارد
آنقدر زندگی کوتاه است که به یک چشم بهم زدن خواهد گذشت
پس چرا دلخوری؟
چرا قهر؟
چرا دوری؟
بیا تا قلب‌هایمان را یکی کنیم
قلب من بی تو نصفه هم نخواهد زد

متن کوتاه درباره پشیمانی

متن کوتاه درباره پشیمانی

بوسه‌ام را می‌گذارم پشت در

قهر کردی، قهر کردم، سر به سر

تو بیا، در را تماماً باز کن

هر چه می‌خواهی برایم ناز کن

من غرورم را شکستم، داشتی

آمدم، حالا تو با من آشتی

همیشه رفتن بهترین نیست

گاهی میان رفتن وماندن هیچ فرقی نیست

چه قهر باشیم چه آشتی

اصل درست این هست که عزیزان ما در منزل ی دل ما جای دارند

ماه شهریور که می شود

آدم ناخودآگاه یاد پاییز هزار رنگ می اُفتد

یاد بچگی و استرس آغاز دوباره ی سال تحصیلی

ماه شهریور برای من آغاز پاییز است …

پاییز را همیشه به خودم تشبیه می کردم

می دانی راستش پاییز هم برای خودش بهاری بود

که در انتظار معشوقش این چنین زرد و بی رمق شد

زیر باران بدون چتر

با دستانی یخ کرده ، دست در دست هم

توی پیاده رو های آب گرفته شهر

نگاه مردمی که با حسرت ما را نگاه میکنند

خواب قشنگی بود

اما باز هم خیس شدم

نه از باران از اشک

کاش میشد اشک را تهدید کرد

کاش میشد فرصت لبخند را تمدید کرد

کاش میشد در غروب لحظه ها لحظه دیدار را تجدید کرد

زندگی دو لحظه است

لحظه اول در انتظار لحظه دوم

و لحظه دوم در حسرت لحظه اول

بی تو این همه سال میدونی اینجا چی کشیدم نفهمیدی!

از حسرت دلم سوخت نیومدی

جدایی را تموم نکردی تا برگردی

شب و روز چشم به راهتم

اشک هام نمیزاره خنده رو لبام بشینه

خاطرات هنوزم نمرده برگرد

دوست دارم ای عاشقانه ترین لحظه ی زندگی ام

تو را می خواهم هی تو که آنقدر دور شده ای از من که دیگر نمیبینمت

گاه این نازک دلم یاد رویت می کند

گاه با دیدار گل  یاد بویت می کند

گاه با دلواپسی در کنار پنجره

از هزاران قاصدک پرس و جویت می کند

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم

در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی

متن درباره پشیمانی از اشتباه

متن درباره پشیمانی از اشتباه

نیم عمرت در پریشانی رود
نیم دیگر در پشیمانی رود
ترک این فکر و پریشانی بگو
حال و یار و کار نیکو تر بجو

حالا من مانده ام و
پنجره ای خالی
و فنجان قهوه ای که از
حرف های نگفته پشیمان است

از مهربانی پشیمان مباش!
پشیمان از این باش که برود یا بروی
و در این فرصت کوتاه مهربان نبوده باشی

یک سو تویی و حادثه ی چشم سیاهت
یک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهت
از حسرت دیدار همین قدر بدان که
همرنگ شده بخت من و موی سیاهت

درست مثل فنجان قهوه
که ته می کشد
پنجره
کم کم از تصویر تو
تهی می شود
حالا
من مانده ام و
پنجره ای خالی و
فنجان قهوه ای
که از حرف های نگفته
پشیمان است

امشب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم
چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم
همه ی دفتر عمرم ورقی بیش نبود
همه در دفتر من حسرت دیدار تو بود

وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن

به تمام جزئیاتش

به لبخند بین حرف هایش

به سبک ادای کلماتش!

به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش

به چشم هاش خیره شو!

دستهایش را به حافظه ات بسپار

گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که

حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند

زیر باران بیقراری چشمهایم

با چتری از وجود او

آهسته قدم نزن

حسرت روزهای بارانی را نمیخوری

اینجا همیشه هوا بارانیست

آغوش هیچ خیالی بوی آشنای بازوانت را نداشت

و نجوای هیچ بارانی همصدای لب های تو نبود

اینک تو را بی خیال و بی باران

کجای این شب حسرت جستجو کنم


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.