متن درباره باران ؛ جملات کوتاه عاشقانه در مورد باران برای استوری

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره باران برای استوری و کپشن پست خدمت شما ارائه نماییم.

ممکن است گاهی هوا بارانی باشد مثل بعضی از روزهای بهاری یا پاییزی و دلتان بخواهد مطلبی با این موضوع منتشر کنید.

چنانچه دنبال یک متن سنگین ادبی و تاثیر گذار هستید پیشنهاد می کنیم که این پست را تا انتها دنبال کنید.

مجموعه گلچینی از اشعار و متن درباره باران را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد استقبال شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم ….

متن و شعر زیبا و جذاب برای استوری و کپشن

متن درباره باران

دلم باران سرد صبح پاییزی هوس دارد

که نم نم می رسد از راه و

عاشق می شود شهری

باران که می‌بارد

حال و هوای تورا حس میکنم

خیس شدن زیباست

در هوای بارانیت

این باران چتر نمیخواهد

هر سقوطی

پایان کار نیست….!

باران را ببین

سقوطش زیباترین آغاز است

شبیه جنگ نبود اما

براى لب هایش انگار

حکم تیر داشت

که این گونه

زیـرِ بوسه اش

جــان دادم

زیر بـــــــــاران خزان آنچه نباید دیدم

نیمهٔ گم شده ام بود ولی کامل بود

نبودی باران بارید

جمعه تر شد

باز باران و شروع شاعران بر شعرِ عشق

سیل او در کشورم٬دارد که غارت میکند…

 

مثل باران دم صبح , طراوت داری

با شب و کوچه و مهتاب و رفاقت داری

تو نگاهت غزل و چشم و دلت بارانست

به غزلخوانی صد خاطره دعوت داری

این باران جان می دهد

برای آمدن

حیف نیست نیایی ؟

 دلم پـــرواز می خواهد صــدای ســاز می خواهد

کمی بـــاران , کمی حافظ دلم شــیراز می خواهد

ببین, می ترسم از پایان دلم آغـــاز می خواهد

کمی قایق , کمی کارون دلم اهـــواز می خواهد

خواستم با تو به باران برسم حیف نشد

به غزل های خیابان برسم حیف نشد

خواستم هم قدم شهر و خیابان باشی

زیر چتر تو به بـــاران برسم حیف نشد

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید

فن تشخیص نم از چهره گریان سخت است…!

آسمان مثل دلت، امشب دل من هم گرفت

حال و روزم خوب نیست ،گیر بارانم هنوز

هوا دلگیر و من دلتنگ..باران هم نمیگیرد

شب و باران و شعر و تار با من

دو چشم تا سحر بیدار با من

چو از این کـویر وحشت به سلامتـــی گذشتی . . .
به شـــکوفه ها
به بــــاران
برســان سلام مارا ….

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

بــــــــاران شـــده ای!

یـــک لــحظه مـی بـــاری

یـــک هـفـته بـیـمـــارم

آسمان کی دلش از خشکیِ این خاک گرفت !؟

ابر ها فکر تو بودند

که باران آمد …

باران
به هوس هم آغوشی با موهای توست
که این همه راه
با سر به زمین می آید

دیده بارانی و دل کرده هوایت چه کنم؟

ماندنی هستی شبیه عطر باران روی صبح

گل تو را وقتی ببوید تازه خوشبو می شود

متن درباره باران عاشقانه

متن درباره باران عاشقانه

برف و باران، سوز سرما، کنج شب

وای از این یلدای بی چشمان تو

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک … چکار با پنجره داشت؟

ﮔـﺎﻫﯽ ﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﺒــﺮﯼ ﻭﺍ ﮐﻦ ﮔــﺮﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﺳــﺮﯼ

ﺗـــﺎ ﻭﺍﮊﻩ ﺑــﺎﺭﺍﻧـــﻢ ﮐـﻨــﺪ ﺯﻟــﻒِ ﻏــزﻝ ﺳﺎﺯ ﺷــﻤـﺎ

عصر بارانی و چایی…! توی اِیوان بوی نَم

در خیالم با “تو”خوش بودن شدیدا ساده است

هر سه بی هم نفس وخسته دل وتنهاییم

من واین کوچه و باران،چه بهم می آییم

حکمت باران دراین ایام میدانی زچیست؟

آب وجارو میشود بهر محرم کوچه ها

شنیدم دست باران قصد موهای تورا کرده

برایت چتر آوردم… که باران را بسوزانم

شنبه و تنهایی و باران پاییز و سکوت

گر تو هم بودی چه روز بی نظیری داشتم

گنجشک از باران پرسید: کارِ توچیست؟!

باران با لطافت جواب داد:

تلنگر زدن به انسان هایی که آسمان خدا را از یاد برده اند

باران کمی آهسته تر اینجا کسی در خانه نیست

من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست

باز باران بارید
خیس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
هر کجا هستی باش آسمانت آبی
و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی

دلم لک زده برای یک بار هم شده باران که می بارد….

تو در خیالم که نه،،،

در کنارم باشی….

 

به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من

هزاران بوسه بنویسد ٬ هزاران دوست دارم

دلم باران می خواهد….

بارانی آرام….

اما…طولانی…

تا دست در دست قطره هایش…و پا به پای نمناکی اش

تمام کوچه باغها را با پاهایی برهنه قدم زنم…

من بغض کنم آسمان ببارد….

آسمان بغض کند من اشک بریزم…

آن گاه هر دو آرام شویم

هـــــــــوا ابـــــــری ســــــــت

نفــــــس بالانمــــــی آیــــد

بـــــزن بــــــــاران

نـــــــوازش کــــــــــن تـــــــــن رنجــــــــور مـــــــردم را

زمیـــــن حــــال بــــــدی دارد

کاش باران بودم

و غم پنجره را میشستم

و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده

از سر عشق ندا میدادم

پاک کن پنجره از دلتنگی

که هوا دلخواه است

گوش کن باران را

که پیامی دارد

دست از غم بردار

زندگی کوتاه است

باز کن پنجره را

روز نو در راه است

نفسم تنگ شده باز هوا میخواهم

به چه رویی بنویسم که تورو میخواهم

وقت باران همه ی پنجره ها میرقصند

باز کن پنجره را باز هوا میخواهم

متن درباره باران برای استوری

متن درباره باران برای استوری

دوستت دارم

همانطور که خستگی خواب را

دلتنگی آغوش

و بی تابی قرار را

چنان که اگر دست بر سینه ام بگذاری

پرواز پرنده ای را

احساس می کنی

که دلش می خواهد

بر انگشت های تو بنشیند

مرا باران صدا بزن

دل تنگ که شدی

به شیشه می زنم

پشت پنجره بیا

تماشایم کن

باران

اشک های من است

وقتی دلتنگی ام

قد آسمان می شود

هوایش هم

بی تقصیر نبود

آنجا که عاشقش شدم

به شهر باران

معروف بود

از باران

بوی نمش می ماند

از تو

خاطره هایت

و او

آنقدر باران را دوست داشت

که من آرزو داشتم

همه عمر

ابری بودم

بر فراز خانه اش

بیا

شرمنده ام نکن

باران

من به این گل های تشنه

قول ترا داده ام

کاش

مراعات حالم را می کردی

آسمان

اکنون

وقت آمدن

باران نبود

از خودم می پرسم

چه کسی می داند

ابر احساس مرا

بوسه ی ناب تو

باران زا کرد

همه با آمدن باران

یاد کسی می افتند

اما او

تنها کسی بود که

با آمدنش

مرا یاد باران می انداخت

متن درباره باران پشت شیشه

متن درباره باران پشت شیشه

و بودنش

چه زیبا می کرد

هوای بارانی را

وقتی گرفتن دستانش

بهانه ی بستن

چترم بود

گفتی چشم هایت را ببند

و شعری بگو

چشم هایم را بستم

پروانه ای دیدم

که در باران می رقصید

و بوسه هایش را

به دستان دخترکی می بخشید

که چشم هایش

شبیه تو بود

دوستت می دارم

تو به بارش باران می مانی

به شکفتن گلی در سرمای زمستان

به چکیدن اشکی در لحظه دیدار

دلم گرفته

شبیه ابری که

با خودش برد

هر چه باران داشت

شرم دارم

از تمام باران هایی که

نبودنت را

با یک چتر

از آن ها

پنهان کردم

دست ام را بگیر

نمی خواهم

قدم بزنیم

زیر این باران

به ضرب آهنگ هر قطره

با تو باید

پای کوبید و چرخید

وقتی نبودن ات

با دلتنگی ام

تبانی می کند

من که هیچ

دل آسمان هم

باران می خواهد

چگونه است که

باران بر خاک می بارد

اما اندوهش

در دل ما

جوانه می زند

وقتی تو

از دوست داشتن گفتی

من بسان خاک تشنه

خاصیت باران را

دانستم

و او

آنقدر باران را دوست داشت

که من آرزو داشتم

همه عمر

ابری بودم

بر فراز خانه اش

و امروز

اگر باران نمی بارید

باور نمی کردم

تو هم

دلتنگ من باشی

به وقت دیدار

عشق چنان

از نگاهش می ریخت

که باران

از سر شاخه های مست

اتفاق تو

باران است و رنگین کمان

و یک حال خوب

برای عاشقی

چون گلی

زیر باران

در من هنوز

تماشایی ترینی

به نام باران

که پس از او

هیچ واژه ای

در من

بار اندوهش را

به دوش نکشید

متن درباره باران برای کپشن

متن درباره باران برای کپشن

در این شعر

کلمات

خواب بوسه دیده اند

یقین دارم

تو در راهی

آسمان امروز

سراسر ابری ست

 وقتی هوا

آلوده دلتنگی ست

بیا

بیا که حضورت

شبیه باران است

از شعر

دور شده ام

آنقدر دور

که حتی دیگر

به خاطر نمی آورم

روز های بارانی

منتظر آمدن

چه کسی بوده ام

باران اگر نبارد

عطر ترا

در کدامین هوا

نفس بکشم

که دلم

نگیرد

نمیرد

پیش از آنکه بروی

به من بگو

اشک هایم

خاطره کدام روز بارانی ست

از باران

چیز زیادی نمی خواهم

همین که ببارد

ببارد و

جای این چتر

دست های او را

در دستم بگذارد

باران

تنها باران

سکوت را می شکند

و من

بار ها دیده ام

چگونه در هوای او

لب بسته غنچه ها

شگفته می شود

هنوز صدای تو

دَر گوش مَن است

چون نَم نَم باران

دَر خاطرِ گُلی

تِشنه

تو خدایا ز سر لطف و کرم

نظری کن به جمع

آسمان را تو بده فرمانی

تا ببارد به زمین بارانی

مگر این چرخ کبود را دل سنگ است که بارانش نیست

اثری را ز نزولات فراوانش نیست

نظری بر گل و ریحان و بهارانش نیست

ذره ای رحم و مروت به دل و جانش نیست

قطره ای آب روان

به لب تشنه صحرا و بیابانش نیست

سفره و مشک و سبو

جمله خالی است ز آب

نیست آبی که با یار لبی تر کنیم

بنشینیم به لب حوض و شبی سر کنیم

قصه عاشقی ماهی و آب

بنویسیم و بخوانیم و هم از بر کنیم

گل زبی آبی باران پژمرد

شادابی و طراوت زطبیعت مرد

آرزوها همه شد نقش برآب

سفره خالی است ز آب

بیشتربخوانید >> عکس نوشته باران | ۱۲۰ عکس نوشته غمگین و عاشقانه بارون

متن راجب باران

متن راجب باران

در زمستان و بهار

سفره خالی شده از آب زلال

مرغ و ماهی شده غمگین و ملال

آسمان خشک و پر از گرد و غبار

کوه و برزن شده بی نقش و نگار

دیگر از شبنم برگ گل یاس

هیچ ناید به چشم

شرشر آب زلال

هیچ ناید به گوش

باز هم قصه بی بارانی است

اثری نیست ز ابر

آسمان آبی و نور افشانی است

چشمه و رود خموش

قطره آب به جان درمانی است

نه قناتی ، نه چاهی، نه بارانی و نه جریانی

نه حیاتی، نه شرابی و نه آبی

همه جا خشک خشک

همه اینو می دونن
که بارون
همه چیز و کسمه
آدمی و بختشه
حالا دیگه وقتشه
که جوجه ها را بشمارم
چی دارم چی ندارم
بقاله برادرم
می رسونه به سرم
آخر پاییزه
حسابا لبریزه
یک و دو ! هوشم پرید
یه سیاه و یه سفید
جا جا جا
شکر خدا
شب و روزم بسمه

حسین پناهی

و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم

اشک سحر زداید از لوح دل سیاهی

خرم کند چمن را باران صبحگاهی

عمری ز مهرت ای مه شب تا سحر نخفتم

دعوی ز دیده من و ز اختران گواهی

رهی معیری

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس

سعدی

سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند
شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر
و آسمان چون من غبار آلود دلگیری
باد بوی خاک باران خورده می آرد
سبزه ها در رهگذر شب پریشانند
آه کنون بر کدامین دشت می بارد
باغ حسرتناک بارانی ست
چون دل من در هوای گریه سیری

هوشنگ ابتهاج

تو اگر باشی و من باشم و باران باشد
به بغل می کشمت گر چه خیابان باشد

باران زد و پاییز مرا یاد تو انداخت
چشم و مژه تر شد دل و دلدار کجایی ؟

باران شو و ببار در آسمانم
چه فرقی می کند من بهار باشم یا پاییز؟

تو همیشه زیبایی

دلم
به عظمت باران برایت دلتنگی
میکند!
امروز عجیب… بی تو می میرم

باران زیباست
اما خدا نکند
چشمی با آن همراهی کند

زمین باران را صدا میزند ، من تو را

باران ببارد
من
نیز عاشق میشوم
درون آغوش
خیس چشمانت

از نگاهت تا دلم
رنگین کمانی پر گشود
مثل بارانم
در آغوش تو زیبا می شوم

ای عاشقان !
آغوش بگشایید
پاییز با باران و
شعر و شانه می آید!

این باران نیست!
تویی
که از آسمان زیبای شهر می باری

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع

من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا

درپس خاطره ها
باران بوسه میزند
ردپای قدم های تورا…!

حواسِ شهر
پرتِ باران است
حواسِ من
آغشته ی عطرِ تو

خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن
پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی

باران که می بارد ، دلت را محکم بچسب

زیر باران ، دل به اشاره ای می رود

هر شب
شعر می بافم
گرم میشوی
و من خیس از باران

هزار هزار ابر به دنبالم
رهایم کن
باران شوم

پناه مى برم به خیال از شرِّ حقیقت
بیا باران بزنیم و مست بشیم

کاش به وقت دلتنگی
بغض موذن می شکست و
اذان باران سر می داد

برق انداخت
باران
سنگ فرش دلم را
وقتی شنید

بوی آمدنت

دلم جنگل…دلم باران…دلم مهتاب میخواهد
دلم یک کلبه ی چوبی کنار آب میخواهد

باران هم که باشی
باز آنکه سرپناه ندارد
به تو ناسزا خواهد گفت

چک چک
می چکد باران
جای خالی لباس هایت را
بند رخت هم فهمید

گفتی:
دوستت دارم
و شهر، عطرِ باران گرفت

و من هنوز هم
به یادت
زیر باران
آرام و بی صدا
خیس میشوم!


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.