انشا درباره دریا ؛ ۱۴ انشا گوناگون ادبی و توصیفی در مورد دریا
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد ۱۴ انشا درباره دریا با مضامین مختلف را خدمت شما دانش آموزان عزیز ارائه کنیم.
چنانچه برای انجام تکالیف خود به دنبال ایده و الگو برای نگارش انشا درباره دریا هستید تا انتهای این پست با ما همراه باشید.
در ادامه مجموعه ای از تعداد زیادی انشا با موضوع ذکر شده، کوتاه و طولانی مناسب برای مقاطع تحصیلی مختلف جمع آوری کرده ایم.
ضمن آرزوی موفقیت برای شما امیدواریم که مورد توجه و استفاده شما قرار گیرد . از همراهی شما سپاسگزاریم.
انشا در مورد دریا
دریا بی پایان بود . موج ها ارامی نداشتند . دریا معنای شوری اب بود با ماهیهای کوچک و هزاران صدف رنگارنگ .
دریا یعنی صدای هیاهوی موج های کف کرده ، باران قطره ها ، و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمی رسید .
دریا یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون می اوردند . دریا یعنی ساعت ها در جستجوی صدف ها گشتن ! یعنی به افق خیره شدن در ارزوی دیدن پایان !!
دریا یعنی ساعت ها شنیدن داستان دلفین های مهربان و روزها و روزها اسیر داستان های تخیلی ذهن بودن ! دریا یعنی لنج هایی که کشتی می نامیدیمشان !!
دریا یعنی کشتی به گل نشسته ای که هر بار با دیدنش از هیجان جیغ می کشیدیم و از شور دیدنش می لرزیدیم .
دریا یعنی صخره های بزرگی که به موج ها اجازه ی ورود به ساحت شهر را نمی دادند .
یعنی فریاد موج ها برای عبور و چشمهای مشتاقی که این مبارزه را به تماشا می نشستند .
دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشا درباره ی مرغ های دریایی ! دریا یعنی وسعت و زندگی بی پایان !
دریا یعنی بازی رفت و امد موج ها ! دریا یعنی هزاران زندگی ، هزاران شور و شوق ، هزاران امید و ارزو !
موضوع انشا دریا
خداوند نعمت های زیادی به ما داده است که یکی از زیباترین و فوق العده ترین آنها دریا است.
من دریا را خیلی دوست دارم زیرا با آن خاطره های زیادی دارم.
یکی از زیباترین خاطره هایی که از دریا دارم مسافرت مان به شمال است. در آن مسافرت من و دوستانم به شهر رشت سفر کردیم که در آنجا به کنار دریا رفتیم و باهم بازی های زیادی کردیم.
دریا واقعا شور وهیجان زیاد و وصف نشدنی دارد که نمیتوانم بیان کنم. از نظر شما چطور؟
آری درست است دریا خیلی زیبا است البته باید شاکر خداوند مهربان باشیم که همچین نعمت خوبی را به ما عطا کرده است تا بتوانیم از آنها نهایت استفاده را ببریم.
راستی این را هم باید گفت که گاهی وقت ها دریا خیلی خطر ناک وزشت میشود؛ گاهی اوقات خبر های زیادی از غرق شدن انسا،قایق،کشتی و… به گوش مان میرسد که دریا را برایمان خطرناک میکند. این را هم باید گفت که ما خودمان باید ملاحظه کنیم و خود را دچار خطر نکنیم.
ما اید قدر این همه نعمت را که خداوند به ما داده است را بدانیم و شاکر خداوند باشیم.
توصیف یک دریای پر موج
به نام یگانه ناخدای کشتی حیات
ماسه های نرم! آب زلال مواج ، پاهای برهنه و بدون پای پوش و کمند پوسیده ی یک بَلَم … به دریا میزنم ، نه تنها دل را ، بلم را هم ، موج های آرام و نسیمی ملایم ، همچو تنی بی جان و روح ، به ساحل پناه می آورند ، پارو را بر میدارم و آرام آرام به قلب امواج بی جان می زنم ، همچو ماهیگیر فرصت طلبی که آب گِل آلودی پیش رو دارد !
نسیم قهرش میگیرد و خشمگین میشود و من ، عامل اش هستم ! باد را ندا میدهد و باد و طوفان دست در دست یکدیگر می آیند ، صدای شلاق های ابر ها را میشنوم ، امواج را می زنند ، گویی ابر ها سرداران سپاهند و خانه ی امواج را تصاحب کرده اند ، دریا دست به کار می شود ، سربازان نیرومند جدید و خشمگین اش را می فرستد ، جنگ در پیش است !
موج ، موج ، موج ، یکی پس از دیگری ، آن دریای آرام و آن امواج بی جان ، اکنون به یکباره پر تلاطم شده اند ، همچو ذهن من ! ابر ها از سویی و امواج از سویی دگر ، می جنگند ، در این میان باد ، همآورد ابر هاست و همچو بازوان یک غول ، ابر ها را به هم میکوبد ، من در این بین ، با یک بلم کوچک ، مانند به نخودی سیاه در دیگ آش خشم آنها بُر خورده ام ، ایستاده با دلی خسته و آغوشی باز که طوفان در بغل دارد .
ابر ها فرار میکنند و پراکنده می شوند ، باد و طوفان آرام می گیرند و دریا خسته و زخمی به روی خاک می افتد و موج ها در هم ریختگی را جبران می کنند .
به ساحل باز می گردم ، امواج خسته تر از پیش ولی با دلی شاد به ساحل می ریزند و دریا در شوق است ، نسیم پیش تر خبر را به گوش مرغ های دریایی رسانیده و آنها بر فراز دریا رقص می کنند ، ماهی های در بند ، آزاد می شوند و این نتیجه جنگی است بر علیه ظلم ها .
بر روی تخته سنگی می نشینم و دریا را نظاره می کنم ، امواج اش به پاهایم بوسه می زنند ، گویا گمان می کنند من عامل آزادی شان هستم ، شاید فهمیده اند که علت جنگ من بوده ام ! نمی دانم ! ذهن من خسته تر از سپاه دریاست .
به روی تخته سنگ دراز می کشم و چشمانم را می بندم ، تنها خواسته ام این است ؛ خوابی عمیق ! کاش مستجاب شود .
انشا درباره دریا کوتاه
درمورد دریا هر فردی نظر خاص خود را دارد اما به نظر من دریا یعنی آرامش بخش !
مگر می شود کسی امواج زیبای دریا و جوش و خروش امواج را ببیند ، صدای دریا را بشنود و آرام نشود ؟
چه تصویر زیبایی را خلق می کند وقتی امواج به ساحل می خورند و شن های ساحل را شسته و صدف بر جای می گذارند ؟
دیدن غروب آفتاب در کنار دریا چقدر زیبا و لذت بخش است .
فقط کافی است بر روی یک تکه سنگ بنشینی و به دریای زیبا زل بزنی و عظمت پروردگار و خالق آنها را ستایش کنی .
من از دوران کودکی بسیار به دریا علاقه داشتم و همیشه برای رفتن به کنار دریا شوق داشتم .
چه حسه خوبیه وقتی پاهاتو روی شن ها میذاری و موج های دریا پاهاتو لمس می کنند .
وقتی که بچه بودم کنار دریا به کمک شن ها ، قصر می ساختم و ساعت ها مشغول بازی بودم .
دریا یکی از احساسی ترین نعمت های خداوند است که همه ی آرامشی که لازم داری رو یکجا بهت میده .
دریا خیلی خیلی دوست داشتنیه و من خاطرات بسیار خوبی از دریا دارم .
انشا توصیفی دریا
دریا بی پایان بود . موج ها ارامی نداشتند . دریا معنای شوری اب بود با ماهیهای کوچک و هزاران صدف رنگارنگ .
دریا یعنی صدای هیاهوی موج های کف کرده ، باران قطره ها ، و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمی رسید .
دریا یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون می اوردند .
دریا یعنی ساعت ها در جستجوی صدف ها گشتن ! یعنی به افق خیره شدن در ارزوی دیدن پایان !!
دریا یعنی ساعت ها شنیدن داستان دلفین های مهربان و روزها و روزها اسیر داستان های تخیلی ذهن بودن !
دریا یعنی لنج هایی که کشتی می نامیدیمشان !! دریا یعنی کشتی به گل نشسته ای که هر بار با دیدنش از هیجان جیغ می کشیدیم و از شور دیدنش می لرزیدیم.
دریا یعنی صخره های بزرگی که به موج ها اجازه ی ورود به ساحت شهر را نمی دادند .
یعنی فریاد موج ها برای عبور و چشمهای مشتاقی که این مبارزه را به تماشا می نشستند .
دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشا درباره ی مرغ های دریایی ! دریا یعنی وسعت و زندگی بی پایان !
دریا یعنی بازی رفت و امد موج ها ! دریا یعنی هزاران زندگی ، هزاران شور و شوق ، هزاران امید و ارزو !!!
در کنار ساحل دلم قدم میزنم با خودم می اندیشم چرا تنها؟چرا هیچ دریایی به سوی من روانه نمیشود؟ چرا کسی یادی از من نمیکند تا کسانی که در ساحل دلم زندگی میکنند را شاد نماید و امیدوار به ماندن شوند.
ناگاه سایه های نخلی تنها بر سرم سایه می افکند تا از باران چشمانم جلوگیری کند،دلم میلرزد و با این لرزش تمام امیدم به یکباره به نا امیدی تبدیل میشود،نه من تنها نیستم گر چه تنهایی را میخواستم به خاطر دلم،اما خدایی هست که مرا از این همه یاس و نومیدی نجات میدهد، من تنهایی را در زیر باران عنایت او میخواهم ، آن هنگام است که می اندیشم به زندگی ، به آینده و ….
اما اکنون تنها نیستم،من با اهالی خوش قلب ساحل دلم زندگی میکنم و شاد و خوشحال از بودن در کنارشان آرامش میگیرم.
انشا دریا را توصیف کنید
خداوند روزی که دریا را می آفرید، انگار مدادی آبی به دست داشت و با عشق تمام آن را می کشید. مکانی رویایی همراه با همسایگانی سبز و درختانی عاشق. دریا را که می بینم انگار خدا در همین حوالی است. موج بی نظیرش، صدف رنگارنگ و قایق های بی تابش، مردان دریا خوب می دانند که دریا محل عاشق شدن و دل دادن به خورشید است جایی که دریا به افق می پیوندد و خورشید عروس می شود. جایی که محفل عاشقی برپاست. من کنار دریا می ایستم و از خدای دریا لذت می برم.
دریا ای مواج بی کران، تمام آبی بیکرانت را به قایق ها سپرده ای، همان قایق زیبای سهراب، تنت زخمی پاروهای دوران است. آب زلال بی انتها، آبی پر حرف، دوستت دارم. در حوالی ساحل نرم تو بود که قایق خاطره را به آب انداختم و عاشق پرنده مهاجر شدم. ای پاک ترین و زلال ترین. هر بار که تو را دیدم دست به دست خورشید بودی. چه زیباست عروس دریایی تو و چه نقاش حرفه ای موجودات را نقاشی کرده.
کف تو مانند یک فرش دست بافت است. سبز و قرمز و بنفش و هزار رنگ. چه ماهیانی، نهنگی، ستاره ای، موجودات رنگارنگ و پر عظمتی، خدای خودت می داند که تو چه قدر بزرگی که تو را چنین جذاب و زیبا خلق کرده است. ای همه لطف و نعمت خدا، ای پر از عشق و خاطره و مهربانی. تمام روزهایی که در کنارت بودم، برایم خاطره شد. دفتر شعرم همه از تو پر شد. دریا ، دریا ای عشق نایاب، ای همدم تنهایی. ای همه وجود من …صاف و زلال و پر آب بمان تا دنیا شاداب بماند.
دریا این زلال بی همتا را چون نعمت های دیگر خداوند پاس بداریم تا با وجودش جهان سرسبز و شاداب باشد. زباله دانش نکنید و ماهی ها و موجوداتش را از بین نبرید. این نعمت بی حد و اندازه را چون تن خویش دوست بدارید تا آیندگان هم استفاده کنند. قدردانی از نعمت ها موجب فراوانی نعمت است. خدایا شکرت که دریا را دادی و از ان بهره می بریم.
انشا ادبی در مورد دریا
دریا بیپایان بود. موجها آرامی نداشتند. دریا معنای شوری آب بود با ماهیهای کوچک و هزاران صدف رنگارنگ. دریا یعنی صدای هیاهوی موجهای کف کرده، باران قطرهها، و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمیرسید.
دریا یعنی ساحل شنی با خرچنگهای رنگارنگ که بیخبر از شنها سر بیرون میآوردند. دریا یعنی ساعتها در جستجوی صدفها گشتن، یعنی به افق خیره شدن در آرزوی دیدن پایان.
دریا یعنی ساعتها شنیدن داستان دلفینهای مهربان و روزها و روزها اسیر داستانهای تخیلی ذهن بودن. دریا یعنی لنجهایی که کشتی مینامیدیمشان.
دریا یعنی کشتی به گل نشسته ای که هر بار با دیدنش از هیجان جیغ میکشیدیم و از شور دیدنش میلرزیدیم.
دریا یعنی صخرههای بزرگی که به موجها اجازه ورود به ساحت شهر را نمیدادند.
دریا یعنی فریاد موجها برای عبور و چشمهای مشتاقی که این مبارزه را به تماشا مینشستند.
دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشا درباره مرغهای دریایی. دریا یعنی وسعت و زندگی بی پایان.
دریا یعنی بازی رفت و آمد موجها. دریا یعنی هزاران زندگی، هزاران شور و شوق، هزاران امید و آرزو.
پس باید دریا را دوست بداریم و آن را در اعماق وجود جای دهیم.
انشا درباره دریا بلند
دریا را دوست دارم چون بسیار وسیع و زیباست. زمانی که کنار این آبی بی کران می نشینی و به موج هایش نگاه می کنی که آرام به ساحل می خورند آرامش می گیری. رنگ زیبای دریا انعکاسی ست از آسمان و این آسمان است که رنگ آبی اش را به دریا هدیه می دهد. آسمان و دریای آبی رنگ و یک خط افق که در آن جا این دو به هم می رسند.
می توانی هر غروب و طلوع در ساحل بنشینی و تماشا کنی و ببینی که چطور غروب ها خورشید رخت زیبای قرمز و نارنجی اش را از روی دریا جمع کرده کم کم در افق پنهان می شود و طلوع هر صبح دوباره آن را روی قطره قطره ی آب دریا پهن می کند. دوست دارم دریا و ساحلش را با تمام وجود حس کنم. کنار دریا که هستم بدون کفش روی شن های ساحل می دوم، شن های گرم شده با نور خورشید پاهایم را نوازش می کند و احساس خوشایندی به من دست می دهد. ساحل های شنی را بیش تر از ساحل های صخره ای دوست دارم. انگار در ساحل های شنی به دریا نزدیک تر هستم .
کنار دریا که هستم چشمام را می بندم و صدای موج ها را گوش می کنم که از دورها می آیند و کم کم به ساحل می رسند و باز همین کار تکرار می شود و این صدای پر از آرامش را در خاطرم می سپارم. فکر می کنم که هزاران موجود دریایی در اعماق دریای زیبا زندگی می کنند، اگر من هم می توانستم در دریا زندگی کنم زندگی ام چگونه بود؟! شاید من شبیه پری دریایی بودم. شاید هم پری دریایی انسانی بوده که دوست داشته در دریا زندگی کند و به همین خاطر یک روز به دریا رفته و دیگر برنگشته و تبدیل به افسانه شده است.
انشا دریا جانشین سازی
هزاران قطره ی آب از آسمان چکیدند، چشمه شدند، رود شدند و به من پیوستند و من دریا نام گرفتم، به رنگ آبی آسمانم و زندگی ها زیر ظاهر آرامم شکل گرفته است.
موج هایم از دورترین نقاط شکل می گیرند و در حالی که صدف های خالی را حمل می کنند خود را آرام آرام به ساحل شنی می رسانند و آن وقت صدف های رنگارنگ را در ساحل شنی پراکنده می کنند، گه گاهی هم خرچنگ ها سوار موج هایم می شوند و خانه های دریایی شان را به قصد رسیدن به خانه ی ساحلی شان ترک می کنند و با رسیدن موج هایم به ساحل می توانی آن ها را ببینی که روی شن ها در حال حرکت هستند.
ماهی های رنگارنگ کوچک و بزرگ، ستاره های دریایی، مرجان ها و صدها موجود عجیب و غریب در من ساکن هستند و مرا خانه ی خود می دانند.
گاهی آرامم و در اوج زیبایی، آن چنان زیبا که انسان ها در ساحل به تماشایم می نشینند و لبخند می زنند و برخی از آن ها قایق های کوچک و یا کشتی های بزرگ و عظیم شان را روی موج های آرامم به حرکت در آورده و پیش می روند.
تا ماهی های من را از آن خود کنند و بر سر سفره و یا آکواریوم های خود ببرند و یا ناشناخته ها و رمز و رازهایم را آشکار کنند.
گاهی نیز آن چنان خشمگین هستم که کسی جرات نزدیک شدن به من را ندارد در آن وقت ها اگر قایق و یا کشتی روی موج هایم سوار باشد به خاطر خشم من در هم می شکند و به زیر آب ها می رود و خانه ای می شود برای ماهی ها و موجودات دریایی من.
من دریا هستم و در زیبایی بی همتا، روزها زیر ذرات نور آفتاب درخشاب و طلایی رنگ می درخشم و شب ها قرص کامل مهتاب را در آغوش می گیرم و تماشایی می شوم.
انشا غروب دریا
روی شنها نشسته ام و به دریا نگاه میکنم. خانواده ام کمی آنطرفتر مشغول خوردن عصرانه هستند.
خورشید غروب کرده و رنگ سرخ و گرمش را لابلای موجها میتاباند. یکباره از دنیای اطرافم فاصله میگیرم و در تخیلاتم غوطه ور میشوم.
خورشید دارد خداحافظی میکند: دریاجان تا فردا مراقب خودت باش، زود برمیگردم.
دریا موج میزند و بی قراری میکند: کمی بیشتر بمان. تو بروی سردم میشود.
خورشید گونه هایش قرمز میشود. دریا هم همینطور. هر دو با خجالت به هم زل میزنند.
من به این صحنه دلگیر و زیبا نگاه میکنم. خورشید کم کم دامن برمیچیند و میرود.
دریا تاریک و سر به زیر تسلیم شب میشود. به خورشید میگوید: منتظرت میمانم. زود برگرد.
فکر میکنم کاش سلام طلایی فردایشان را هم ببینم. باید صبح خیلی زود نزدیک طلوع بیدار شوم و برای تماشا به ساحل بیایم.
مادرم صدایم میکند: شب شده بیا برای شام
آمدم مادر. خداحافظ غروب زیبای دریا
انشا در مورد دریا به همراه شعر
صبح شد و خورشید از خواب ناز بیدار شدو حکومت خود را اغاز کرد. ساحل که دختر زیبای دریا بود به پدرش گفت که دوست ندارد که خورشید بر انها حکومت کند.
خورشید هم از این حرف عصبانی شد و به امواج که سربازانش بودند دستور داد که ساحل رادر هم بکوبند.
امواج هم بر سینه ی ساحل کوبیدند. شب از راه رسیدو چادر پر از ستاره ی خود را بر اسمان پهن کرد.ساحل نیز با چشمانی گریان به خواب رفت.
دوباره صبح فرا رسید و خورشید چادر پر از ستاره ی شب را از اسمان جمع کردو صبح اغاز شد.خورشید با نور گرم خود بر ساحل و دریا تابید و بر امواج بخشید.
ان روز اسمان ابی بود و دریا ارام . امواج گونه های ساحل را نوازش می کردند.
رسیدم به ته خط
به کوچه ی تنهایی
به جاده ی سکوت
اما نقطه ی پایان ابتدای سفرم بود
که مرا با روحم پیوند داد
از ته خط
دلم می خواهد انقدر برگردم
تا برسم به خودم
به نقطه ی شروع
انشا کلبه ای رو به دریا
صبح با صدای تلاطم امواج دریا چشم ها را گشود به اطراف نگاه کرد
کسی نبود او بود و خودش در کلبه ای چوبی با پنجره ای رو به دریا
به طرف پنجره دوید و آن را گشود “وای خدای چه زیبا”
در یا به ظاهر
آرام بود ولی درونی جوشان و پر جنب و جوش داشت
امواج انگار
می خواستند از هم سبقت بگیرند ازبازی امواج خنده اش گرفت
چقدر زیبا…..
با هر چنگی که مرغ ماهیخوار به دریا می زد برای شکار٬
دریا انگار
از حریم خود دفاع می کرد می غرید و می خروشید
و
لحظه ی فرار مرغان چه دیدنی بود
از خانه خارج شد
به سوی ساحل رفت شن های نزدیک دریا
خیس خیس بودند
همانجا نشست پاهایش را روی ماسه ها ٬ رو به دریا
گذاشت آب ها که مسافر امواج بودند به پاهایش ضربه می زدند انگار
این کارش را بی ادبی به دریا میدانستند
اما او بی خیال قلم را در دست فشر د و روی تکه ای از کاغذ نوشت :
کلبه ای رو به دریا ٬ خانه ای ساحلی
تجسم کنید خانه ای رو به دریا با زیبایی ها دریا و صدای امواج ٬
از خواب برمی خیزی و طلوع زیبای خورشید و اشعه های هفت رنگش را که مانند تیری رو به در یا نشانه گرفته شده را تماشا می کنی در غروب هم خورشید با انواری طلایی و سرخ گون با زمین خداحافظی میکند و چشم اندازی زیبا و سرگرم کننده را فراهم می آورد.
در رویای شاعران و نویسندگان داشتن چنین خانه ای آرزوست
چرا؟؟؟
زیرا دریا با رنگ آبی که موجب آرامش می شود می تواند زمینه خوبی
برای داستان ها و اشعار زیبا و خیال انگیز داشته باشد
اگر چنین خانه ای داشتیم
چه می شد ؟
این زیبایی ها و آرامش ٬ گاهی هم عصبانیت و غرش دریا بود که هر روز شاهد
آن بودیم دریا وقتی می غرد ٬
می خروشد عصبانی و از خود راضی می شود
و حتی گاهی اوقات که باعث می شود از او بترسیم هنوز هم زیباست
و اما من دریا را با آرامشش و جوش و خروشش و تمامی زیبایی هایش دوست دارم.
انشا زیبا درباره دریا
دریا یکی از الهام بخش ترین مخلوقات خداوند است، سراسر زیبایی، لطافت، بزرگی و آرامش … دریا که می گویی همه ذهنت را رنگ آبی دربرمی گیرد و گویی آبی نیلگون از لابه لای ذهنت به دهان و در میان کلمات جریان پیدا می کند.
دریا منشا حیات است و مظهر زندگی. تماشای اولین تلالو خورشید صبحگاهی و تلاقی پهنای طلایی آسمان و آبی دریا هنگام طلوع آفتاب بسیار شگفت انگیز است و حیرت انگیزتر از آن لحظه غروب است، زمانی که آسمان سرخگون و دریای نیلگون با خورشید وداع می کنند و در این لحظات پر احساس، کمتر کسی است که در دل و در برابر خالق با عظمت این همه زیبایی سر تعظیم فرود نیاورد!
نشستن در ساحل دریا و خیره شدن به امواج کوچک و بزرگی که پشت سر هم می آیند و می روند یکی از دوست داشتنی ترین کارهای دنیاست، وقتی در سکوت به صدای موج ها گوش می کنی به نظر می رسد دریا می خواهد با تو حرف بزند و داستان هایی از گذشته های دور برایت تعریف کند، از کشتی هایی که از صدها سال پیش در دل آن رفت و آمد کرده اند.
دنیای زیر آب دریا نیز سرشار از شگفتی هاست، گیاهان دریایی، لاک پشت ها، هشت پا و ماهیان رنگارنگ بزرگ و کوچک که گویی شهروندان یک سرزمین پر رمز و راز هستند و به زبان دریا با هم سخن می گویند.
گاهی به این فکر می کنم که همه آن هایی که درباره دریا و موجودات دریایی تحقیق می کنند، همه عکاسانی که از دریا در لحظات طلوع و غروب خورشید عکس می گیرند، همه ملوانانی که در سکوت دریا شب ها و روزها را گذرانده اند و به پهنه بی کران آن خیره شده اند، همه آن هایی که در ساحل دریا ایستاده و لحظاتی به آوای آن گوش داده و نسیم دریا گونه های شان را نوازش کرده است ….
انشا گفتگو بین دریا و کشتی ذهنی
من کشتی مسافربری هستم.ناخدای من اسمم را ادریان گذاشته است.
من همیشه درون دریا هستم و ادم ها رو از یک سو به سوی دیگر می برم.من و دریا با هم دوست هستیم و همیشه با هم صحبت می کنیم.هوای دلنشین و نسیم خنک انجا وصف ناپذیر است.بودن درون دریا،لذت و ارامش خاصی به من می دهد.ارامش دریا غیرقابل توصیف است و در هیچ جای دیگری یافت نمی شود.
اما گاهی وقت ها،ارامش دریا توسط باد و طوفان و ابرهای سیاه و باران شدید،از بین می رود و تبدیل به موج های عظیم و وحشتناک می شود که من این اتفاق را زیاد دیده ام و بعضی مواقع هم اسیب های شدیدی دیده ام.می خواهم داستانی در این باره،که در گذشته برای خودم اتفاق افتاده است را تعریف کنم.
یک روز مثل همیشه،صبح زود مسافران سوار شدند،ناخدا امد و سپس اماده رفتن شدیم.در مسیر من و دریا گفت و گو می کردیم.من از خاطرات شیرین و لذت بخش،اتفاقاتی که در این چند روز اخیر و خصوصا دیروز برایم پیش امده بود،می گفتم.او هم مثل من از خاطراتش و کارهایی که در این چند روز اخیر انجام داده بود،می گفت.سرگرم صحبت بودیم و از این کار لذت می بردیم؛اما ناگهان با صدای مهیبی از اسمان مواجه شدیم.
صدای رعد و برق ابرهای سیاه درون اسمان بود.سکوت همه جا را فرا گرفت.من و دریا و ادم های سوار بر من،به اسمان خیره شده بودیم.ادم هایی که تا چند دقیقه پیش مشغول گفت و گو،خنده و شادی بودند،در ان لحظه با چهره های وحشت زده به اسمان و به هم نگاه می کردند.
ناخدا سعی می کرد به انها ارامش دهد.چند دقیقه بعد،باران شدیدی شروع به باریدن کرد.در همان زمان،باد تندی وزید و موج های بزرگی درون دریا ایجاد کرد.دریا تمام تلاشش را برای مقاومت در مقابل باد و باران می کرد و سعی می کرد که سرعت و قدرت موج ها را کم کند،اما در مقابل باد تند و ابرهایی که باران شدید و رعد و برق های سهمگین ایجاد می کردند،نا توان بود.من هم تمام تلاشم را برای محافظت از خود و ادم های سوار بر خودم می کردم،اما من هم نمی توانستم مدت زیادی مقاومت کنم.ناخدا هم،مرا با سرعت به حرکت در می اورد و تمام توانایی اش را برای حفاظت از من و ادم ها می کرد.
از دریا کمک خواستم و به او گفتم:من توان مقابله را ندارم.سعی کن که موج ها را کم کنی تا من راحت تر به مسیر خودم ادامه بدهم.اما دریا گفت:متاسفم،من دارم تمام تلاشم رو می کنم،اما نمی توانم مقاومت کنم.گزینه ی دیگری نداشتم.مجبور بودم از باد کمک بخواهم.
من با او دشمن بودم.زیرا او سنگ دل بود و جان دیگران برایش هیچ اهمیتی نداشت.او دوست داشت از دیگران انتقام بگیرد،انها را به ترس و وحشت بیندازد و به دیگران اسیب برساند.اما برای حفظ جان خودم و ادم ها،مجبور بودم که از او کمک بخواهم.به او گفتم:لطفا سرعت خودت رو کمتر کن،به دلیل اینکه ممکن است به ما اسیبی برسد.اما باد به حرف من توجه نکرد و به کار خود ادامه داد.
باد،تند می وزید و به امواج دریا،سرعت و قدرت می داد.من تمام تلاشم را برای محافظت از خودم و ادم ها می کردم.چوب هایم داشتند ترک می خوردند.باد هم تمام قدرتش را به کار گرفته بود.دیگر قدرت زیادی برای من نمانده بود و دیگر نمی توانستم زمان بیشتری را تحمل کنم.ناگهان باران بند امد و ابرهای سیاه رفتند.باد هم خسته شد و رفت.
پس از مدتی دریا ارام شد.دیگر توانی نداشتم؛اما موفق شدم و توانستم باد را شکست دهم.