متن در مورد فقر ؛ جملات غمگین درباره فقر و تنگدستی برای اینستا

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی متن در مورد فقر زیبا و غمگین را خدمت شما ارائه نماییم.

ممکن است به هر دلیل بخواهید در فضای مجازی و صفحه شخصی خودتان مطلبی در مورد فقر منتشر کنید.

اگر دنبال یک متن زیبا و اثر گذار هستید کافی است ما را تا انتهای این پست همراهی کنید.

در اینجا مجموعه ای از اشعار و متن در مورد فقر کوتاه و بلند برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

تمیدواریم که مورد استفاده شما عزیزان قراری گیرد …. از اینکه ما را انتخاب کردید از شما سپاسگزاریم…

جملات سنگین و تامل برانگیز درباره فقر

متن در مورد فقر

خط فقر دقیقا همین جاست. فاصله ای هم با ما ندارد. درست زیر پای ماست

زیر آن خوابیدن و از آن عبور کردن به فاصله یک مصوبه است!

به فاصله یک امضای ناقابل!

دنبال نرخ واقعی تورم و بیکاری نگردید چون خط فقر همین جاست!

درست در یک قدمی ما و ما عابری گذران، فقط گذر می کنیم و آمارها را نگاه می کنیم

اما واقعیت، در زیر همین پل شکل می گیرد. خط فقر همین جاست …

از خودم بدم آمد ، وقتی که به پسرک گفتم :

کفش هایم را خوب رنگ کن

و او گفت :  خاطرت جمع باشد مثل سرنوشتم برایت سیاه می کنم

از مرگ نترسید

از این بترسید که وقتی زنده اید

چیزی درون شما بمیرد به نام “انسانیت”

از پسرک فقیر پرسیدند :

تا بحال دروغ گفته ای ؟ پسرک گفت :

دروغ هایم زمانی شروع شد که :

موضوع انشایم این بود:

تابستان را چگونه گذرانده اید ؟

تا چند سال پیش از سوپر مرغ همسایه

فقط چند ماشین آخرین مدل ، برای سگ های عزیزشان

کله و پای مرغ می بردند

از شما چه پنهان

حالا تمام اهل محل سگ شده اند!!

خوشبختی هایم را با عجله در سرنوشتم نوشته بودند

بد خط بود

روزگار نتوانست آن ها را بخواند

یـک روزی ..

به هـر دلـیلی ..

اگر از ته قـلبتـــان خـندیدید …

لطفـا

بـرای من هـم تـعریــف کنـید !

دست های کوچکش

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

التماس می کند : آقا… آقا “دعا ” می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند

و برای فرج آقا “دعا ” می کند!

تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم باز…

نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو

تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند ادمی

بعضی از آدمها بالای خط فقر هستند

اما  زیر خط فهم . . .

دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد

خویشاوندان ثروتمندش در عزایش گوسفندها سربریدند!

متن در مورد فقر و ثروت

متن در مورد فقر و ثروت

میخواهم  بگویم ……

فقر  همه جا سر میکشد …….

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی  هم  نیست ……

فقر ، چیزی را  ” نداشتن ” است ، ولی  ، آن چیز پول نیست ….. طلا و غذا نیست  …….

فقر  ،  همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ……

فقر ،  تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ……

فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …..

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …..

فقر ،  همه جا سر میکشد ……..

فقر ، شب را ” بی غذا  ” سر کردن نیست …

فقر ، روز را  ” بی اندیشه”   سر کردن است …

از فقر مینویسم بایک دل پرازدرد

شاید مرحمی باشد برای این قشر پر درد

از فقر مینویسم ،با دستهای خالی

سفره پراست امشب از شامی خیالی

معتاد زجر بودیم ،باید که می کشیدیم

خواب غذا می دیدیم از خواب می پریدیم

دلهای همسایه ها ،برای ما کباب بود

سارا ولی هنوزم شبها گرسنه خواب بود

با اشک مینویسم ،بابا نان ندارد

شاید که معجزه شد از اسمان ببارد

دیوارها شعار، مرگ بر فقر دادن

صندوقهای خیریه در حد یک نمادن

محکوم به فقر بودیم ، محکوم به فرق و تبعیض

دلخوش به وعدهایی ،از چیزهای ناچیز

از فقر مینویسم، با این که نیست حالی

این قصه ای حقیقیست ،از دارایی خیالی از فقر مینویسم

امام علی علیه ‏السلام :

خداوند سبحان خوراک تهیدستان را در اموال توانگران قرار داده‏است .

پس ، هیچ تهیدستی گرسنه نماند ، مگر به سبب این که ثروتمند از حقّ او

بهره‏مند شده‏ است . و خدای بزرگ در این باره از آنان بازخواست می‏کند .

دوچرخه دیده بودم …

سه چرخه هم دیدم …

چهار چرخه هم دیدم …

اما هیچ وقت نمیدانستم که یک چرخه هم وجود دارد!!!

به چشمای معصومش دقت کردی؟

می ترسه همون یه چرخه رو هم ازش بگیرن

گاهی وقت ها باید دردت بیاید تا بفهمی درد چیست…

چه سنگدل است سیری که گرسنه ای را نصیحت می کند تا درد

گرسنگی را تحمل نماید.

جبران خلیل جبران

صد سال اگر ره مسجد و میخانه بگیری

عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری

منتظر هیچ دستی در هیچ کجای دنیا نباش؛

اشک هایت را با دست خود پاک کن؛

همه رهگذرند …

شاید فقط از جهان یک سیب می خواست

یا سرپناهی برای لحظه ی آسیب می خواست

آن کودک تنها در آن سرمای شب

شاید برای دستهایش جیب می خواست

شرمنده تمام پاکی پشت چهر ه ی سوخته و لباس خاکی و روعنی توام

فدای قطره قطره اشکهایت

فراموش نکن

یک روز تمام کوتاهی هایم را جبران خواهم کرد

تا آن روز قسم ات میدهم

برای بی تفاوتی هایم

آهی ازته دل نکش….

متن در مورد فقر در جامعه

متن در مورد فقر در جامعه

دست هایش خالی

کودکان چشم به دستان پدر…

سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت

سفره قلبش را

بار دیگر گسترد!

بچه ها آن شب هم

مثل دیگر شبها

یک شکم سیر محبت خوردند

چشمان عروسکم را می گیرم

نمی خواهم مثل من ببیند و حسرت بکشد

می ترسم بهانه گیر شود…!

بیداری …؟!

آری، بی «دار» م

چرا که اگر «دار» ی داشتم

یا قالی زندگی ام را خودم می بافتم

یا زندگی ام را به «دار» می آویختم و خلاص

پس بی «دار» بی «دار» م …!

میدونی آخر خط زندگی کجاست؟

وقتی که خوابت برای فرار از بیداری باشه!

خدایا

این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند

فکری کن

اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت

ای فلک گر من نمی زادی اجاقت کور بود؟!

من که خود راضی به این خلقت نبودم،زور بود؟؟

من که باشم یا نباشم کار گردون لنگ نیست

من بمیرم یا نمیرم،کسی دلتنگ نیست

اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود

تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به

اسکی بروی، اگر فقیر باشی برعکس، سرما

بدبختی می شود و آن وقت یاد میگیری که حتی

از زیبایی یک منظره زیر برف متنفر باشی

کاندیدا رأی آورد

تابلو، نقاش را ثروتمند کرد

شعر شاعر، به چند زبان ترجمه شد

کارگردان، جایزه ها را درو کرد

و هنوز سر همان چهار راه  واکس می زند

کودکی که همیشه بهترین “سوژه” است

پدرم فقیر بود

پدر بزرگم هم

من فرزندی ندارم

شاید فقر تمام شود

نانت

در سرزمین زیتون

گم شده است شاید

و آینده ات

آتش زنه ای است اکنون

که روشن می دارد تنور جنگ را

از فیض دیار یوسف

و کودکیت

گم شده است

در این نزدیکی

که بازار چینی ها نشکند

ولی روحت

چه هولناک آرام است

پیش از طوفان فردا…

هیــــچ چـــــــیز …

مثــل ” بدبختـــی ” ….

کـــودکـــان را ….

ســاکـت نمـــی‌کنــــد …..

بترسیم از روز قیامت روز حسابرسی روز حسرت …

که معلوم شود حقی از این نیازمندان واقعی جامعه بر گردنمان

بوده و ما آن را ادا نکرده باشیم که افسوس و صد افسوس

که دیگر دیر شده است دیر دیر…

رخت های چرک نداری ام را

با اشک شستم و روی خط فقر آویختم

تا شاید آفتاب انسانیتی بخشکاندشان ،

دو چیز آزارم می دهد :

طوفان امروز

و برهنگی فردا …!

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار ازآن راه بدان خانه برفتید
یک بار ازاین خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان هاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر ازبحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

متن در مورد فقر و گرسنگی

متن در مورد فقر و گرسنگی

دیشب گرسنه بود کودکی که مرد…

چه آسان به خاک پس دادیمش

و چه دردناکت ازمرگ او داستان مادرش که برای خریدن قرص نانی

تن به هرزگی داد آنهم نه ازروی هوس ازروی اجبار

همسایه اش زیارتش قبول…

مکه رفته بود

کسی چه می داند شاید خیلی ها همین جا

در همین دنیا جهنم را تجربه کرده اند که حالا

در این بهبهه ی دین فروشی دنیا پرستان

خیلی راحت از مرگ سخن به میان می آورند

و شاید خیلی های دیگر هم هنوز فکر ساختن

بهشتشان باشند به قیمت فروختن انسانیت!!

و عده ای هم خود را به خواب زمستانی زده اند

و حالا حالاها هم قصد بیدار شدن ندارند!!

می دانی ! راستش را بخواهی گاهی زمین

برای خیلی ها برعکس می چرخد که همیشه

مشکلات برایشان سرازیر می شود و لقمه نانی

برایشان به قیمت فروختن کلیه تمام می شود

کسی چه می داند شاید جهنم عده ای همین دنیاست

بیچاره دخترک دوره گرد !

قلب هایش را برای فروش گذاشته بود

غافل از اینکه مردم این شهر سال هاست

که قلب های خود را به حراج گذاشته اند !!

تیک تاک ساعت

خورشید طلوع کرد

تیک تاک

گریــــــه ی کودکی از گرسنگـــــــی در فقر مطلق

تیک تاک

صدای تیراندازی ، کودکی مرد ،مادری گریست

تیک تاک

پدری شرمــــــنده ی خانواده اش شد

تیک تاک

پیرمرد همسایه  از دنیا رفت

چقد طول میکشه تا این فقر تموم شه بابا؟

چهل روز پسرم

یعنی بعد چهل روز پولدار میشیم بابا؟

نه پسرم نه … بهش عادت می کنیم…

نه عزیز من!

همه شبیه هم نیستند!

برف برای خیلی ها…

نه زیباست…

و نه رمانتیک!

مشکلات راه مدرسه در روزهای بارانی مجبورم کرد

به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی  عظمتش بدبین شوم…

حسین پناهی

می گویند : شاد بنویس …

نوشته هایت درد دارند!

و من یاد ِ مردی می افتم ،

که با کمانچه اش ،

گوشه ی خیابان شاد میزد…

اما با چشمهای ِ خیس … !!

معلم پسرک را صدا زد

تا انشایش را با موضوع « علم بهتر است یاثروت » را بخواند …

پسرک با صدای لرزان گفت ننوشته ام !

معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد

و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت

پسرک در حالی که دستهای قرمزو باد کرده اش را به هم می مالید

زیر لب گفت: آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم دفتری میخریدم

و انشایم را می نوشتم …

سقف آرزوهای ما کف آرزوهای دیگری است. دنیا به طور ناجوانمردانه ای آپارتمان است

متن در مورد فقر کودکان

متن در مورد فقر کودکان

آگهی‌های ترحیم روزنامه را که خواندم
با خودم گفتم: چرا هر روز اینقدر دکتر، مهندس، مدیر شرکت، استاد و حاجی… فوت می‌کنند؟
اما وقتی از قیمت چاپ یک آگهی ترحیم در روزنامه مطلع شدم …
فهمیدم
“فقرا”
همیشه بی‌صدا می‌میرند….!!

همانطور که دیگر شلوار پاره نشانه فقر نیست…

سکوت هم دیگر نشانه رضایت نبست

پسرک گرسنه اش است،

به طرف یخچال می رود،

در یخچال را باز می کند…

عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند

پسرک این را می داند،

دست می برد بطری آب را بر می دارد

کمی آب در لیوان می ریزد…

صدایش را بلند می کند ، ” چقدر تشنه ام بود “

پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است….!

در آستانه سال جدید فقرا رو فراموش نکنیم


ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. مجیدرضوی می گوید

    گفتم فقر
    اشک ، فراترآمد
    امان بُرید !

    پُرِبغض بود
    مچاله شد
    گریست !

    من دل آن ندارم
    گنجایش تصویرم نیست !

    آه
    قبلِ فقر
    شعر و عشق
    مُرده بود !

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.