متن ادبی پاییز ؛ چندین متن ادبی بلند زیبا و دلنشین با موضوع پاییز
در این نوشته از دلبرانه قصد داریم ۲۵ متن ادبی پاییز طولانی و دلنشین با مضامین زیبا و مختلف خدمت شما ارائه کنیم
همانطور که مستحضرید فصل پاییز یکی از زیباترین و رنگارنگ ترین فصل های خداوند است که همه ما به آن علاقمند هستیم
اگر شما هم جز افرادی هستید که از دیدن زیبایی های این فصل لذت می برید و به دنبال متون ادبی مرتبط با این فصل هستید با ما همراه باشید
در ادامه مجموعه ای از تعدادی متن ادبی پاییز بلند و خواندنی را برای شما آماده و جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که از خواندن این متون نهایت لذت را ببرید
از اینکه ما را انتخاب کردید از شما کمال قدردانی را داریم
متن ادبی پاییز ؛ چندین متن ادبی بلند زیبا و دلنشین با موضوع پاییز
پاییزی دیگر از راه رسید پاییزی با همه ی ابرهای تیره اش که کشیده میشود روی آبی آسمان در بیشتر روزها شاید پاییزی پر از باران هایی که یادت می آورند هزاران خاطره ایی راکه نباید یا شاید هم می بارند که یادت بیاورند تمامشان را
من اما نمیدانم چرا این فصل بی نظیر دلم رابا خودش نمیبرد ؛ چرا انتظارش را نمیکشم هیچوقت ؛ چرا آمدنش دلم را تیره میکند؛ چرا این فصل پر از تحول حتی با تمام رنگ های برگ هایش هم نمیتواند دلم رابا خودش ببرد ؛ نمیدانم چرا دوست ندارم بدون چتر زیر باران راه بروم
نمیدانم
نمیدانم چرا صدای خش خش برگ ها زیباترین موسیقی این روزهای من نمیشود ؛ آری پاییز که میآید خورشید از من رو برمی گرداند ؛ گرمایش دیگر نوازشگر صورتم نیست ؛ چشم هایم سبزی برگ های درختان را هرروز بهانه میگیرند ؛ آغوشم درختان خفته را نمیخواهد ؛ پاییز انگار میآید تا بسراید دلتنگی را ؛ پاییز انگار میآید تا تمام شادمانی ها و آرزوهای لحظه سال تحویلت رابا باران هایش بشوید و تحویل بادهای پاییزیش دهد
پاییز انگار میآید تا …پاییز که می آمد اما یک چیز مسلم بود ؛ و من همیشه مبهوت بودم چرا برای دبیران من تعداد صفحات مهم تر بود تا کلمات …
پاییز خود انبوهی است از حرف ها، حس ها و …پاییز که بر زبانت جاری میشود دل مخاطبت ضعف میرود برای حال و هوایش ؛ اصلا بدون ان که حرفی زده باشی او زیر باران های پاییزی خیس خواهد شد و غم غریبی بر دلش خواهد نشست ؛ برگ های ریخته بر زمین زیر پاهایش خرد خواهد شد جوری که تو میتوانی صدای خش خش برگ ها رابه وضوح بشنوی ؛ شاید نام پاییز راکه بیاوری او دیگر هیچ، هیچ چیز نشنود جز صدای نم نم باران که بوسه میزند بر بی رنگی شیشه، بر چتر هایی که دو عاشق زیر ان ها پناه گرفته اند
بر مو های شاعری که میـــخواهد زیر باران بدون چتر قدم بردارد ؛ نام پاییز راکه بیاوری نا خود آگاه کیف های رنگارنگ مدرسه که بر دوش دانش آموزان سوار شده اند، مقابل دیدگانت صف میکشند ؛ نام پاییز راکه بیاوری چشم های پر از اشتیاق دانش آموزانی را تصور خواهی کرد که سالها به انتظار چنین روزی روز شماری کرده بودند ؛ فصلی دل انگیز که با آغازش درخت یادگیری جوانه میزند و عطر کتاب های جلد شده، مداد و پاک کن های نو فضا را پر خواهد کرد.
آری پاییز خود انبوهی است از واژه ها و من همیشه می ترسیدم به او بر بخورد که توصیفش میکنیم که ان چه راکه باید با گوشت و پوست و احساس خود حس کنیم دیگر گفتنی نخواهد بود اصلا رسمش نیست که تو بگویی و دیگران بشنوند
پاییز را باید نفس کشید؛ پاییز را باید لمس کرد.
متن ادبی درباره فصل زیبای پاییز
خداوندا امروز نیز همانند دوران دبستانم پاییزت زیباست، آسمانش صاف و خورشیدش خندان است، هوایش لطیف و شبهایش دلپذیر است. در آن دوران شبهای پاییز مینشستم و قصه خواندم و با ذهن خیال پرداز خود صحنههای داستان را در جلو چشم خود مجسم میساختم و دنیای درونم را پر از شیرینی و زیبایی میساختم.
خداوندا خداوندا ای خداوند پیامبران و برگزیدگان و ای خداوند ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب! رویم از خجلت زرد است اما هرگز این زردی رویم را با زردی پاییز تشبیه نمیکنم که پاییز زیباست و آن فصل خداست و زردی آن از فضل خداست که زردی پاییز پختگی و کمال است و زردی پاییز جلوه دیگری از جمال است.
راستی در پاییز بود غروب سرد یکی از روزهای سرد پاییز که دهقان فداکار همان ریزعلی خواجوی لباسش را کند و آتش زد و جان مسافران را نجات داد ریزعلی هنوز زنده است خداوند نگهدارش باشد ریزعلی لباسش را دوست داشت اما کند چون خطر بزرگی در پیش بود راستی وقت آن نرسیده که من و تو نیز لباسها را بکنیم و آتش بزنیم و رهاگردیم؟ لباسهای تعلق را میگویم و تعلق غیر از داشتن است و میتوان دارا بود اما تعلق نداشت و میشود ندار بود اما تعلق داشت.
لباس های اسارت را میگویم زمین قیطریه و اختیاریه و بطلانیه و ظلمانیه و پوچلانیه و… را میگویم.
برجهای دوقلو و سه قلو وچهارقلو و… راستی زاییدن چندقلوها چقدر سخت است پس چگونه میشود از آنها دل کند!
تازه گرم نوشتن شده بودم دوستم از راه رسید و نگاهی به نوشته ام انداخت و قاه قاه خندید و گفت دوره قطار و ریزعلی گذشته است و دوره چاق و چلههاست و دوره فضاپیماهاست و آن جنابان را که میگویی هرگز نه وقت این را دارند که این چرندیات را بخوانند و بالفرض هم بخوانند وقعی به آن نخواهند گذاشت.
گفتم نمیدانم شاید حق با تو باشد اما ذهن خیالباف من میگوید جوجه را آخر پاییز میشمارند و بعدش چله سختی در راه است. اما عزیزم تازه گرم نوشتن بودم سردم کردی من نیز به تلافی چای داغی برات میریزم تا لبت بسوزد تا درگرماگرم نوشتنم لبت را بدوزی و از اسب اندیشه پایینم نکشی.
راستی پاییز زیبا فصل قشنگم شاید دوباره با تو حرف بزنم چون سینه ام هنوز خیلی پر است و تا آن روز به صاحبت میسپارم.
متن ادبی پاییز فصل خش خش
فصل پاییز ،فصل زیبایی است.
فصل ریزش نعمت های آسمانی می باشد و همان قطرات ریز باران است که به تهذیب زمین می پردازد.
نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه ای از جمال این فصل می باشد. کلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز است.
بدین معنا که دراین سه ماه درختان خودرا می تکانند و برگ های زرد و سرخ خودرا رها کرده و بر دامان زمین به امانت می گذارند وشاخه های خشک شان نیز لخت وار منتظر می مانند تا در فصل دیگر الماس های آسمانی در ماتم کمبود مکان نمانند و بر شاخه های آنان قرار گیرند.
این فصل را بانام خش خش نیز می شناسیم. همان گونه که پا بر روی خاک های ترک برداشته قدم می گذارد و موزیک زیبا می سازد صدای خش خش برگ ها نیز همین احساس را در دل ما می نهد.
این صدا پس از شنیدن به ماورای درون ما می رود و روح ما را تا آسمان ها به بالا می کشاند.
پاییز را می توان فصل مهاجرت قلم داد کرد .بدین معنا که پرندگان دراین فصل از کاشانه خود رهایی جسته ودر کرانه های آسمان به جست و خیز می پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند.
نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می نماید.
نکته اصلی این است که پاییز در مقابل این همه ی زیبایی که در اختیار ما می گذارد از ما چیزی نمی خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم.
متن ادبی پاییز زیبا و طولانی
پاییز با باران، برگ های رنگارنگ و میوه های بی نظیرش می آید. انگار پاییز لباس رنگارنگی به روستاها می بخشد که آن را زیباتر از قبل نشان می دهد.
در روزهای پاییزی تک تک برگ ها آرام آرام با وزش هر نسیم پاییزی روی زمین می افتد و زمین باغ ها و روستاها را به فرشی تبدیل می کند که نظیرش را جای دیگر نمی توان دید، فرشی بافته شده از برگ های رنگارنگ پاییزی.
روستائیان روزهای سرد پاییزی را با گرمای لذت بخش پیچیده در خانه های شان به لحظه های دلپذیری تبدیل می کنند، و از پنجره هایشان به مناظر بکری خیره می شوند که در شهرها نمی توان یافت.
پاییز فصل استراحتی است برای روستائیان کشاورز، آن ها شب ها دور هم جمع می شوند و برای شب نشینی به خانه ی یکدیگر می روند زیرا این فصل فرصتی است برای کارهایی که در بهار و تابستان نمی توان انجام داد.
روزهای بارانی، جاده های خاکی روستاها را به جاده های گِلی تبدیل می کند که رفت و آمد در آن را مشکل می کند اما مردمان روستاها به آن عادت دارند و باران برکتی است از سوی خداوند برای مزارع شان تا در بهار سرسبزتر و باغ هایشان که پر بارتر باشند.
انار، پرتقال، کیوی، نارنگی، سیب، گلابی و خرمالوی خوش طعم زیبایی پاییز را چند برابر کرده است. انار با دانه های سرخش که نشانه ی عشق و میوه ی بهشتی است در این فصل زیبا می رسد.
درخت خرمالو با برگ های رنگانگ و خرمالوهای نارنجی رنگش در این فصل بسیار دیدنی است و درمانی است برای بیماری های فصل پاییز.
سبدهای پر از میوه های پاییزی که در میوه فروشی هاست بسیار وسوسه انگیز است تا حتی مقدار کمی از آن را بخریم و به خانه ببریم و کنار عزیزانمان لذت خوردن آن ها را تجربه کنیم.
متن ادبی فصل پاییز
بوی فردای خوب میدهد پاییز. بوی روز خوبی که همیشه انتظارش را میکشیم.
همان روز خوبی که قرار است فردا از راه برسد و معجزهای هرچند کوچک، اما تازه را به دلهایمان ببخشد. دریچهای از نور که حالمان را خوب میکند.
بوی یار از سفر برگشته میدهد پاییز. یک عطر دلتنگ کننده که دوست داریم در هوایش نفس بکشیم و صد بار و هزار بار بگوییم: چهقدر خوب شد آمدی!
رسیدن به پاییز یک نوع انتظار کشیدن است. انتظار غم کشیدن. مثل عزیزی که منتظریم از سفر برگردد.
با اینکه میدانیم بعد از رسیدنش حرفها و دلتنگیهایمان سرریز میشوند و از نبودنها میگویند و غم را بیدار میکنند، اما باز هم انتظار این آمدن را میکشیم.
و منتظر بودن برای شنیدن بوی پاییز، درست همین حال را دارد.
مثل بادبادک ساختن. با شوق، حلقههای رنگیاش را به هم وصل میکنیم و آن را به آسمان میسپاریم، اما بعد از اوج گرفتنش، درست همان لحظه که میرود تا یک نقطهی کوچک شود غمی نازک از حوالی روحمان عبور میکند و ته دلمان تهنشین میشود.
پاییز با خودش غم دارد. بوی غم میآورد، و این غم، همان غم روزهای نبودنش است. از دیدنش به شوق میافتیم، اما هر لحظه غمی کوچک ته دلمان را میلرزاند.
بوی رسیدن میدهد پاییز، تمام رسیدنها این عطر عجیب را دارند.
وقتی بویش به صورتت میخورد انگار در سینهات هزار پرستو با هم بال میزنند.
روی پایت بند نمیشوی، باید از خانه بیرون بزنی تا پرستوهایت فرصت پر گرفتن داشته باشند. باید کوچه پس کوچهها را به شوقاش بدوی تا پرستوهایت آرام بگیرند.
بوی سیب میدهد پاییز و سیب یعنی بهشت. نه برای اتفاقی که از آن رانده شدیم، بلکه برای خاطر مقصدی که روزی به آن میرسیم.
سیب تعبیری ساده و صمیمی از بهشت است و وقتی پاییز بوی سیب میدهد، یعنی بوی بهشت میدهد، بوی انتظاری که بهسر میآید و اتفاقی که چشمهایمان را هم میخنداند.
بوی خدا میدهد پاییز، برگهای نارنجی و خیابانهای خیسش، تابهای خالی پارکهایش، چمنهای به خواب رفتهاش، چای دم کشیدهی غروبهای آبانش، همه، نقاشیهای خدا هستند. انگار پای تمام روزهای پاییزیمان را امضا کرده و نوشته: همان که هر لحظه با توست…
همین است که پاییز سراسر بوی خدا میدهد.
پاییز را باید
با چشمهای ” تو ” نگاه کرد!
وگرنه برای من
دیگر عاشقانه نیست
این رنگهای
پژمرده خیابانها
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
باز هم پاییز دیگری در راه است،
اما این را بدان که فاصلهها
هیچوقت دوست داشتن را کمرنگ نمیکنند،
بلکه دلتنگی را بیشتر میکنند
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
تو را
میان خوابهای
پاییزیام دارم
اما آنقدر کوتاهند
که به چشم برهم زدنی
صبح میرسد و
فرصتی نیست
برای با تو بودن
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
به یاد رسم دلتنگی
به یاد لحظههایم باش
در این پاییز تنهایی
تو تنها آشنایم باش
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
بدان این فصل بینظیر
دیگر دلم را با خودش نمیبرد؛
آمدنش دلم را تیره میکند؛
حتی با تمام رنگهای برگهایش هم نمیتواند دلم را با خودش ببرد
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
من
یک جای دنیا
خیلی خوشبختم
در چارچوب قاب عکس دونفرهمان روی برگهای پاییزی
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
اعجاز رنگها را میبینی؟ جادوی گوش نواز باد و باران را میشنوی؟
این شاهکار زیبای خلقت را به نظاره مینشینیم و سر سجده بر آستان آن بی مثالی مینهیم که آفریننده تمام این زیباییهاست.
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
کاش میشد همه فصلها را با زبان مهر ترجمه کرد. مهری که آغاز پاییز را به عهده گرفته و خود را در دل همه جا کردهاست.
از شور و حال شروع مدارس در این ماه که بگذریم، آن تغییر تدریجی دمای هوا در مهر کاملا حس میشود.
کم کم به آبان هم میرسیم؛ بعضی روزها خورشید جای خود را به ابرها داده و اجازه میدهد که باران خود را بر زمین بکوبد.
صدای شرشر باران هم نغمه گوش نوازی در پاییز است. در آذر هم انارها ترک میخورند و با طعم شیرینی که دارند، خاطره خوشی از پاییز بر دل میگذارد.
اینها هم تابلوی بینظیری از لطف و مهر خداست؛ خدای خوبیها به خاطر تمام زیباییهای پاییز از تو ممنونیم
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
همین عجین شدن عشق با پاییز است که زیباییاش را دوچندان کردهاست.
چهرهاش هم به همین اندازه زیباست. از ترکیب رنگها گرفته تا آن حال و هوای برگریزانش
برگها چنان آهسته از درخت جدا میشوند که گویی پایان تنهایی را به خوبی حس میکنند.
روی برگها که راه میرویم، صدای خش خش آنها، اعتراضشان به زیر پا ماندن است؛
پس به برگهای پاییزی احترام بگذاریم چراکه آنها رنج جدایی از درخت را در ازای نمایش آن همه زیبایی به جان خریدهاند تا دلانگیزترین فرش را بر زمین بگسترانند.
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
عاشق فصل پاییزم
عاشق قرارهای دو نفره،
عاشق قدم زدن روی برگهای رنگارنگ پاییزی،
عاشق راه رفتن زیر نم نم باران…
و عاشق خدایی که تو را به من داد.
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
مهمان روزهای آخر است…
همان پاییزی که بودنش چنگی به دل نزد…
پادشاه زیبایی ها بود و هزاران بهانه داشت برای قرارهای عاشقانه مان…
میتوانست برگ ریزان خیابان هایش
بهانه ی قدم زدن هایمان باشد…
و باران های بی هنگامش بهانه ی زیر
یک چتر ماندن…
میتوانست سرمایش بهانه ی در آغوش
کشیدنمان باشد
و عصرهای دلگیرش بهانه ی دو قهوه و حرف های ناتمام…
اما آنقدر سرد بر روزهایمان تابید…
آنقدر بی رحمانه نبودن ها را به رخ تنهاییمان کشید…
که حالا در آخرین روزهای بودنش
هزاران آدم
با هزاران “امید جامانده در پاییز”
چشمهایشان را روی تمام درهای آمدن
و برای همیشه ماندن میبندند…
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
پاییز
وفادار ترین فصل خداست
حافظه ی خیس خیابان های شهر را
همیشه همراهی می کند
لعنتی، هی می بارد و می بارد…
و هر سال
عاشق تر از گذشته هایش
گونه های سرخ درختان شهر را
می بوسد و
لرزه می اندازد به اندام درختان
و چقدر دلتنگ می شوند برگ های عاشق
برای لمس تن زمین
که گاهی افتادن
نتیجه ی عشق است
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
من چقدر دلم خوش بود!
فکر می کردم …
پاییز که برسد، خودت را …
می رسانی …
فکر می کردم می دانی…
آدم هر چقدر هم که قوی باشد …
این غروب های دلگیر را
نمی تواند تنهایی سر کند.
فکر می کردم می دانی …
این زود شب شدن ها…
این ابرهای تیره در آسمان …
و باران های گاه و بی گاه…
دمار از روزگارِ آدمِ تنها در می آورد.
فکر می کردم می دانی آدم…
دلش وقت پاییز …
آن قدر کوچک می شود ….
که جا برای دلتنگی ندارد
اگر دستی نداشته باشد …
برای گرفتن …
و گوشی برای شنیدن …
غصه بیچاره اش می کند!
فکر می کردم می دانی اما …
کاش می دانستی …
کاش خودت را می رساندی …
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
پاییز جان
با زرفشان ، هدیه ها رسیده ای
برای جلوه گری هایت حریف می طلبی
خشوع برگهای سبز را آیا نمی بینی
طنازی هایت را ، می بینند
و دم نمی زنند
رفتن که تذکر و گوشزد نمی خواهد
خیاط دهر ، با افسونی بر گوش شان
خاطره ها یت را ماهرانه بر تن شان خواهد دوخت
و در تکثیر ورد باد ، حزن غم انگیز پایان را
در گوش تک تک برگها ، خواهد نواخت
و در شفقتی رخوت آمیز
لباس پاییزی را بر تن تک تک درختان ، نقاشی خواهد کرد
ُپاییز جان
اختلاط و هم آغوشی شان ، بس تماشایی ست
وقتی تسلیم می شوند
و شکیل و زیبا از قانون طبیعت پیروی می کنند
و بی اغراق زیباییت را می پذیرند
پاییز جان ، بر جان زمین ، خوش آمدی
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
چشم به راه توام پاییز
از بهار و تابستان گرم نشد آبی
بیا پاییز جادوگر!
طلایی کن سبزینه برگهای درخت آرزوها را
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
پاییز همان فصل دلانگیزی است
که گاه رویاییاش میخوانند
همان فصلی که میتوانی در آن
ساعتها از پنجره اتاق به درخت روبهروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی
پاییز همان دل انگیزانهای است
که گاه هوس میکنی زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
بگذر تابستان
حالم با تو خوب نمیشود
پاییز حال مرا خوب میشناسد
من زاده پاییزم
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
پاییز برگشته،
حتما برگی افتادنش را فراموش کرده بود،
آن قدر مهربان هست که به خاطر یکی هم از سفر بازگردد.
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
باز هم پاییز رسید و بازار شعرهای عاشقانه گرم شد
فصل دلدادگیها
فصل برگریز هزار رنگ
فصل نیمکتهای چوبی نم گرفته
◆━━━━━━◆❃◆━━━━━━◆
این مهر که از راه رسد دیگر تو را دست باد نمیسپارم،
به قاصدکها اعتباری نیست!
این مهر که بیاید دیگر حتی تو را با روزهای اول مدرسه هم معاوضه نخواهم کرد،
نه برگها و نه باران!
این مهر که بیاید تو را در دلم، جانم و همه شعرهایم جا میدهم