انشا درباره مدرسه ؛ ۸ انشا زیبا در مورد مدرسه و حس و حال آن

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم ۸ انشا درباره مدرسه کوتاه و طولانی را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.

اگر برای انجام تکالیف خود به دنبال نمونه و ایده برای انشا درباره مدرسه هستید پیشنهاد ما این است که با ما همراه شوید.

چون در ادامه مجموعه ای از چندین انشا با موضوع ذکر شده برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم .

امیدواریم که مورد رضایت و استفاده شما قرار گیرد … از همراهی شما سپاسگزاریم …

انشا در مورد مدرسه ادبی و توصیفی

انشا درباره مدرسه

روز اول مدرسه و خیال‌های قشنگ

نقاشی می‌کنم، شعر می‌خونم، خمیربازی می‌کنم، جشن می‌گیرم.

اینها انگیزه‌ها و اهداف تبسم است از رفتن به مدرسه. حرف‌هایش در روز اولی که می‌خواهد برود پیش‌دبستانی.

تصویری جامع از دورنمای ذهنی او که برای قدم گذاشتن به مدرسه، مجابش می‌کند.

مادرش می‌پرسد چقدر خوشحالی که می‌ری مدرسه؟

می‌گوید: اندازه‌ی هوا

هوا همه جا هست. فراگیر است. مثل ذوق و شادی او.

چند وقت است که مدام می‌پرسد چند شب دیگر باید بخوابم تا مدرسه؟

چه ذوق پرنده‌وارِ پاکی

به گمانم مدرسه باید همین باشد و همین بماند. نقاشی کردن، شعرخواندن، خمیربازی و جشن گرفتن

جایی برای تمرین خلاقیت، رؤیاکردن و شاد بودن.

مجالی برای تجربه‌ی شادی‌های با هم. به اتفاق. آموختنِ هنرِ شادبودن

شادآموختن و شادی‌‌آموختن چقدر در اولویت مدارس است؟

مدارس با سرمایه‌ی شادی کودکان ما چه می‌کنند؟ و در پایان دوره‌ی تحصیل، چه بر سرِ آن رؤیاها، ذوق‌ها و خیال‌ها می‌آید؟

راستی چه سود که هنرها بیاموزیم و سرآخر از هنرِ شاد بودن، محروم بمانیم؟ آیا چنان که حافظ می‌گفت هنرها همگی اسباب حِرمان‌اند؟

تبسم به شادی و رؤیا، روز اول را آغاز کرده است. با چشمانی لبالب از ذوق و اشتیاق. مدرسه در خیال او «طرب‌خانه» است. کاش باشد.

وقتی مدرسه می‌رفتم، هر بار که یکی از امتحان‌های پایانی را پشتِ سر می‌گذاشتم، کتاب مربوطه را می‌انداختم توی رودخانه.

موقع بازگشت به خانه از روی پلی رد می‌شدم که بالای رودخانه بود.

چه کیفی داشت  سپردن کتاب به امواج آب… انگاری خودِ کتاب هم می‌آسود از آنهمه تشویش.

چه کیفی داشت تماشای رقصِ کتاب روی آب. کتابی که با عبور از ورطه‌ی امتحان، دیگر بی‌اعتبار می‌شد.

سهراب سپهری می‌گفت دیروزها چنین بودند. و من نمی‌دانم. اما کاش فرداها چنین باشند:

روزی که

دانش لب آب زندگی می‌کرد

انسان

در تنبلی لطیف یک مرتع

با فلسفه‌های لاجوردی خوش بود

در سمت پرنده فکر می‌کرد

با نبض درخت، نبض او می‌زد

مغلوب شرایط شقایق بود

معلّم عزیز، مدرسه‌ی عزیز! رؤیاهای کودکم را قیچی نکنید. مراقب باشید شادی او در کارزار اوهام موفقیت و پیشرفت، قربانی نشود.

باغبانی لبخندهای شوق‌آمیز کودکان، رسالت بزرگی است که مدارس دارند.

مهمتر از هر آموزش و هنر دیگری. چیزی شبیه آنچه قیصر امین‌ پور می‌گفت:

زنگِ تفریح را که زنجره زد

باز هم در کلاس غوغا شد

هر یک از بچه‌ها به سویی رفت

و معلم دوباره تنها شد

با خودش زیر لب چنین می‌گفت

آرزوهایتان چه رنگین است

کاش روزی به کام خود برسید

بچه‌ها آرزوی من این است


مدرسه خود را توصیف کنید

مدرسه خود را توصیف کنید

مقدمه : مدرسه بهترین مکان و جایی که یک نوجوان شیرین ترین لحظات زندگی خود را در ان میگذراند.

اگر بخواهم مدرسه ای که در ان درس خواندم را توصیف کنم میخواهم این توصیف فقط از مدرسه نباشد بلکه از حس و حال من نسبت به ان توصیف از مدرسه باشد.

اما شیرین ترین دوره از مدرسه رفتن من برای دوره ابتدایی پر از ترس و وحشت و دوران دبیرستانم در دوران ابتدایی در یک مدرسه ای بودیم که دیوار هایش رنگ آبی داشت رنگ های زیبای دیگری در دیوار های مدرسه نقش بسته بودند.

وقتی وارد مدرسه می شدم حال خوبی به من دست میداد چون فضای مدرسه شادی اور بود و همین که رنگ های دل بازی انتخاب کرده بودند برای دیوار ها و وسط حیاط همین کافی بود.

برای خوب بودن حال ان دورانم در داخلی را که باز میکردم و وارد می شدم کمی ترس وارد می شد کم کم ان ترس بیشتر می شد همانقدری که از فضای بیرون مدرسه خوشم می امد.

به همان اندازه هم فضای داخل کلاس ها ترس و وحشت داشتم نمیدانم دلیل واقعی ان چه بود اما همیشه با خودم میگویم شاید اگر جواب بلد نبودن یک سوالم را با تنبیه نمیدادند و با خوش رویی دوباره سوال را تکرار میکردند .

شاید اگر فرصتی داده بودند تا درباره ان سوال کمی تامل کنم کمی فکر کنم هیچوقت از فضای داخلی نیز نمی ترسیدم یک اتفاقی بود این ترس برای من که به جانم افتاده بود و همیشه می گفتم که ای کاش کمی بزرگ تر شوم و از این مدرسه بروم چون از فضایی که داشت میترسیدم .

انقدر از فضای داخل مدرسه میترسیدم که این ترس باعث شده بود که دلیل ترس و وحشتم را مقصر معلمانم بدانم و دوری کنم از انان هرروز میگذشت زمان به عقب قرار نبود برگردد.

اما من از همین جلو رفتن زمان باز هم میترسیدم ایا روزی به جایی خواهم رسید که دیگر نترسم از مدرسه و فضای ان ، و ان روز برای من دیر اتفاق افتاد اما خوب بود.

دوران ابتدایی و راهنمایی را مجبور بودیم در یک مدرسه بخوانیم و همان ترس همیشگی و نگرانی را در تمام ان سال ها داشتم اما وقتی راهنمایی تمام شد و یک دبیرستانی شدم .

حتی کمی هم ترس نداشتم مدرسه ما در دبیرستان سه طبقه بود مدرسه ی بزرگی بود وحیاط بسیار بزرگی داشت و یک باغ کوچک که درخت انار و سیب داشت و گل در ان کاشته بود باغبان مدرسه و یک اشپزخانه با یک اشپز مهربان داشت .

وقتی وارد کلاسم می شدم احساس بزرگ تر شدن به من دست میداد در دیوار کنار پله ها عکس های زیبایی زده بودند و در پله ها گل هایی قرار داده بودند مدرسه ای که تمیزی در ان حرف اول را میزد و به تمیزی اهمیت داده می شد و همه ی این ها در کنار هم حال خوبی به ادم دست میداد و حس اینکه هرروز روحیه ی بهتری برای درس خواندن داشته باشم.

نتیجه گیری: بنظر من این حرف یک دانش اموز نیست بلکه حرف تمام کسانی است که درس خواندن برای ان ها مهم است و این درس خواندن باید در مکانی باشد که حس اجبار در ان راه نداشته باشد .


انشا درباره مدرسه کوتاه

انشا درباره مدرسه کوتاه

مقدمه:درزندگی ما ادم ها مکان هایی بسیار جذابی هستندکه هیچوقت از خاطرات ما فراموش نمی شوند وتا ابد با یاد و خاطرات حس خوب وحال خوبی به ما دست می دهدمانند حیاط مدرسه.

حیاط مدرسه مکانی است که ما دران بازی  کردیم …. درس خواندیم … افتادیم, نشستیم …گریه کردیم .. خندیدیم .. دوست های جدید پیدا کردیم ..گاهی قهر کردیم ..گاهی دعوا کردیم .

حیاط مدرسه مانند خود مدرسه شامل خانه دوم ما است که اتفاق های شیرین و تلخ زیادی را در ان تجربه کردیم  حیاط مدرسه ما مانند همه مدرسه ها دارای شیر اب خوری و زمین فوتبال و والیبال است و درختچه ها و درخت های زیبایی دارد که ما همراه با دوستان مان همیشه در زیر سایه های ان دور هم می نشینیم  و لحظات  زیبای کودکی و نوجوانی و جوانی خود را  رقم می زنیم .

روز اول مدرسه راهیچکس فراموش نمی کند.لحظه ی اول باوارد شدن به مدرسه اولین منظره ی قابل روئیت حیاط مدرسه است که با دیدن ان منظره ی زیبا شوق وذوق امدن مدرسه بیشترمی شودتا همراه با دوستان جدید در حیاط مدرسه بازی های جدیدی را نیز تجربه کنیم.

نتیجه گیری:نتیجه می گیریم که همیشه از حیاط مدرسه ی خود واز منظره و وسایل تفریحی ان مراقبت کنیم تا برای دانش اموزان جدیدی که وارد مدرسه می شوند نیز خاطرات شیرینی مانند خاطرات ما ثبت و در یادها همیشگی شود.


انشا درباره مدرسه دخترانه

انشا درباره مدرسه دخترانه

پنج دقیقه مانده به زنگ تفریح کم کم زیپ کیف ها قژقژشان بالا می گیرد. دست ها داخل کیف ها می روند، مثل جاسوس هایی که می خواهند چیزی را کشف کنند.

بعد مشت های پر زیر مقنعه ها قایم می شوند. از زیر مقنعه ها صدای وزوز پوست شکلات با صدای ریز نخودچی ها می اید که با هم درباره قشنگی خودشان حرف می زنند. کم کم کلاس از این صدای ریز پر می شود.

زنگ که می خورد بچه ها کتاب هایشان را داخل کیف ها می چپانند و با سرعت به حیاط مدرسه می دوند. انگار که داخل حیاط مدرسه می خواهند چیزی را خیر کنند. دم دکه قاسم خان آن قدر شلوغ می شود که فکر می کنی بچه ها آدم معروفی را دیده اند و می خواهند از او امضا بگیرند.

بعضی بچه ها هم دستشان را پشت سرشان نگه می دارند و همراه دوستانشان حیاط را مدام دور می زنند مثل یک چرخ و فلک چرخ می زنند و چرخ می زنند و حرف زدنشان گل می کند. از آشپزی و گلدوزی گرفته تا مدل بینی دختر همسایه، حرف می زنند و حرف می زنند.

حالا حیاط مدرسه است که دست هایش را دو دستی روی گوش هایش گرفته است و می خواهد یک جیغ بلند بکشد که دست خانم ناظم زنگ را فشار می دهد و ترمز دستی همه پچ پچ ها، دویدن و… را می کشد و بچه ها را به طرف کلاس می برد. حالا حیاط مدرسه تا یک ساعت و نیم بعد می تواند یک نفس خالی از صدا و دویدن و… بکشد.


انشا درباره مدرسه رویایی من

انشا درباره مدرسه رویایی من

همه‌ی افراد دوره مهمی از زندگی خود را در مدرسه می‌گذرانند. از هفت سالگی تا نوجوانی وارد مدرسه می‌شوند تا خواندن، نوشتن، شیوه تفکر، راه و روش زندگی و مسئولیت پذیری را یاد بگیرند.

در یک مدرسه معلم مهمترین نقش را ایفا می‌کند زیرا می‌تواند با رفتار و آموزه‌های خود سرنوشت دانش آموزان را تعیین نماید تا آن‌ها بتوانند در آینده افراد مهم و مفیدی برای جامعه شوند.

مدرسه رویایی من جایی است که معلم‎‌ها در کلاس فقط درس بدهند و در آخر سال خبری از امتحان و نمره گرفتن نباشد تا بچه‌ها بتوانند بدون نگرانی به درس‌ها گوش دهند و یاد بگیرند.

در این مدرسه معلم‌ها فقط از روی کتاب درس نمی‌دادند بلکه ما را با کارها و مهارت‌هایی که در کتاب‌های درسی حرفی از آن‌ها زده نشده است آشنا می‌کردند تا وقتی که بزرگ شدیم بتوانیم از آن‌ها برای پیدا کردن کار یا راحت‌تر زندگی کردن استفاده کنیم.

در یک مدرسه رویایی وقتی معلم درس جغرافیا را آموزش می‌دهد دوست داشتم از نزدیک همه‌ی این جنگلهاا، کوه‌ها، رودخانه‌ها یا دریاها را با دوستانم ببینم.

اگر درس‌ها حفظی نبودند و می‌توانستیم آن ها را با کارهای عملی یاد بگیریم و آن‌ها را از نزدیک ببینیم و لمس کنیم، بهتر متوجه می‌شدیم که استعداد و علایق ما در چه زمینه‌ای می‌باشد.

مدرسه‌ای رویایی مدرسه ایست که در برنامه هفتگی چند کلاس ورزش و زنگ تفریح‌های طولانی داشته باشد تا بتوانیم بیشتر با دوستانمان باشیم؛ حیاط مدرسه ای که پر از درخت و گل باشد و یک زمین بازی بزرگ برای دانش‌آموزان داشته باشد تا راحت بازی کنند.

اگر همه‌ی مدرسه‌ها رویایی بودند دیگر هیچ بچه‌ای روز اول مهر برای رفتن به مدرسه گریه نمی‌کرد و حتی وقتی که درس او نیز تمام می‌شد دلش می‌خواست باز هم به مدرسه برود.


انشا درباره مدرسه با مقدمه و نتیجه گیری

انشا درباره مدرسه با مقدمه و نتیجه گیری

مقدمه: مدرسه بهاری زیباست که شکوفه های علم و دانشش همیشه سبز و جاوید است. مدرسه برایم دفتری سفید بود که جمله های جذابی در ان نوشتم. مدرسه برایم توشه ای برای همه زندگی بست و من برداشتم.

بدنه: کوله بارم را از مدسه برداشتم. حتی راه رفتن هم از مدرسه آموختم. کوله باری ارزشمند که پر از حس های متفاوت است. مهربانی، عشق، احترام به بزرگترها، فداکاری برای مردم، قدرشناسی، شکرگزاری، وطن دوستی و دینداری، همه این ها را در کوله بار مدرسه داشتم و دیدم که هر یک در چه زمانی به دست می آید و چه زمانی باید به کار برده شود.

مدرسه مکتب دینداری و آموزش شیوه درست زندگی کردن و خداشناسی را به من آموخت. مدرسه مرا با آغوش گرم پذیرفت و به من فرصت رشد کردن داد و مرا انسان تربیت کرد. انسانی که از درد مردم دردمند می شود و از ناراحتی مردم ناراحت می شود، من بر خود وظیفه می دانم که برای تعالی و پیشرفت کشورم تلاش کنم و این را مدرسه به من آموخته است.

مدرسه بایای مهربانی داشت که من از او مهربانی و عشق و دوستی آموختم و هر بار که می دیدم قند در دلم آب می شد و خوشحال می شدم. مدرسه بهترین مکان برای دوستی های بی پایان بود و شهربازی که چرخ و فلک نداشت ولی لی لی داشت و هفت سنگ و انسانهایی که حتی هم بازی هم می شدند.

مدیر و معلمانی که هرچند گاهی عصبی می شدند ولی دلسوز بودند و مهرورزی می کردند. مدرسه شاهراه زندگی است و من با قدرت و دانش آموخته های بسیار از آنجا گذشتم. مدرسه برای من مکان درس خواند نبود که یک عرصه بزرگ برای زندگی بود که گاهی جنگ می طلبید و زمانی آرامش، من در مدرسه رفاقت و فداکاری و نوع دوستی هم آموختم.

درس انسان سازی، صداقت، نداشتن کینه، حق تقدم، رعایت حقوق دیگران، احترام گذاشتن به ثروت های ملی کشور، حفظ کردن سرود ملی، قدرشناسی شهدا و احترام به خونشان، مبارزه با دشمن دین و احترام به پرچم کشورم و در یک کلمه مدرسه یعنی همه چیز.

نتیجه گیری: مدرسه صحنه یک زندگی بود که در ان همه چیز دیده می شد و ما افرادی که آنجا بودیم تمام اصول و شروط زندگی صحیح را آموختیم و دانستیم که هر کس باید در زندگی مسئولیت هایی را بپذیرد و به آنها عمل کند. مدرسه هم مکتب بود و هم خانه و هم دانشگاه. مدرسه مرا انسان بار آورد و توانستم به اهداف بلند خویش دست یابم.


انشا درباره مدرسه برای پایه های مختلف

انشا درباره مدرسه برای پایه های مختلف

مدرسه جایی برای علم آموزی است، جایی که ما از زمانی که در حضور پیدا می کنیم خواندن و نوشتن را یاد می گیریم و هر سال با فراگیری دانش بیش تری و گذراندن امتحانات به مراحل بالا تر راه پیدا می کنیم.

مدرسه برای دانش آموزانی که عاشق درس و کتاب هستند بهترین جا و برای دانش آموزانی که تنبل هستند و علاقه ای به درس و کتاب ندارند بدترین جا می تواند باشد.

دانش آموزی که به دنبال علم باشد با فراگیری هر نکته ی جدید مشتاق تر می شود تا چیز های بیش تری بیاموزد و این کار شوق و ذوق او را برای حضور در مدرسه صد چندان می کند اما دانش آموز تنبل ذهن خود را به روی هر چه دانش است می بندد و تنها به بازیگوشی و شیطنت می پردازد.

مدرسه اولین جایی است که هر کدام از ما روابط اجتماعی را در آن یاد می گیریم، از هفت سالگی که پا به مدرسه می گذاریم وارد اجتماع بزرگ تری نسبت به خانواده می شویم و همین باعث می شود تا بتوانیم مهارت ارتباط برقرار کردن با دیگران را بیاموزیم و دوستان خوبی برای خود پیدا کنیم.

مدرسه نیز مانند هر مکان دیگری قوانینی دارد که با رعایت آن ها می توانیم حضور در این مکان را برای خود دلپذیر کنیم اما با رعایت نکردن آن ها نیز دچا مشکلاتی می شویم که گاهی به قیمت اخراج مان تمام می شود.

البته حضور در مدرسه سختی هایی هم دارد، سختی هایی که برای برخی قابل تحمل و برای برخی از دانش آموزان نیز واقعا سخت و طاقت فرسا می باشد، مثلا امتحانات مدرسه یکی از سختی های حضور در این مکان است، بیدار شدن در صبح های زود به خصوص در روز های اول مدرسه نیز یکی دیگر از این سختی هاست اما پس از گذشت چند روز بالاخره ما به همه ی این سختی ها عادت می کنیم.


موضوع انشا: مدرسه

وقتی کوچیکتربودم٬دوست داشتم سریع تربزرگ بشم وبه مدرسه برم.همیشه مدرسه ودرس توی ذهنم یه تصویرکلی وجذاب داشت به احتمال زیاد هم به همین دلیل بودکه دلم میخواست سریع ترمدرسه شروع بشه٬بالاخره بعدازچندسال انتظاری که برای مدرسه رفتن داشتم رسیده بود.

منم باچه ذوقی کیف ولوازم مدرسه خریده بودم واین بارمنتظرروزیک مهربودم وحالاروزاول مهربود٬ومنم برای اولین بار بعد از شش سال می خواستم به مدرسه برم.

حس خوبی داشت اون روزا؛بامدرسه رفتن آدم احساس می کرد که بزرگتر شده چون یادمه هروقت که به مامانم می گفتم که کی من میخوام برم مدرسه؟مامانم میگفت هروقت که بزرگ بشی.

وقتی که واردمدرسه شدم بچه های هم سن وسال خودم روداخل می دیدم همه برام ناآشنابودن ولی بااین حال هم روزخوبی بود.

معمولا روز اولی که میری مدرسه یه خورده همه چی برات عجیب وغریبه!بعدازچندروزی که مدرسه می رفتیم دیگه کمتر نقاشی می کشیدیم ومدرسه به روال درس دادن ودرس خوندن برگشته بود ولی بازم برای من فضای خوبی بود.

خلاصه چندسال بودکه مدرسه رفتنی که تا چند سال قبلش برام آرزو بود دیگه کم کم داشت عادی میشد٬هرچی به کلاس بالاترمی رفتیم درسته بزرگترمی شدیم و درکمون بهترولی درسا سختر میشدن  و صفای اون سال های اول رونداشت وبرای هر درسی و امتحانی نگران نمره اش بودیم و راستشم بخواید مدرسه رفتن شده بودیک معضلی برای ما دانش آموزانی که سال های اول دوست نداشتیم مدرسه تموم بشه.

ولی حالا که درسها سخترشده بودن دوست داشتیم مدرسه هرچی سریع تر تموم بشه و تابستون بیاد.

حالا ما هم شده بودیم جریان همون انسان هایی که طاقت سختی و مشکل روندارن و همیشه فکرمی کنن راه درست زندگی کردن بدون سختی ومشکلات است درصورتی که ازقدیم گفته اند:«گرصبرکنی ز غوره حلواسازی.»وبادیدمثبت به زندگی نگاه نمی کنند.

در واقع دید مثبت زندگی همان ایمان و اعتقاد داشتن به سختی ومشکلات زندگی است که آنراشیرین ترجلوه می دهد.


در آخر هم توجه شما را به یک شعر زیبا جلب می نماییم:

گرچه دورم سالها از سالهای مدرسه
باز گاهی می تپد دل در هوای مدرسه
گوش من نشنیده هرگز در تمام زندگی
خوشتر از آوای زنگ آشنای مدرسه
یاد باد از آن معلم ها که دیگر نیستند
هست آهنگ صداشان در فضای مدرسه
یاد باد آن لحظه های درس و مشق و امتحان
یاد باد آن روزهای با صفای مدرسه
یاد باد از آن دوات و آن قلم های نیین
ترکه های ناظم و فراش های مدرسه
آن ستون های بلند و سقف های ریخته
آن حیاط پر درخت  دلگشای مدرسه
آه آن بابای پیر خنده رو یادش بخیر
می نشست او پشت در ، در سر سرای مدرسه
باز شیدا ، جان من خرم شد از یاد کلاس
جان فدای لحظه های جان فزای مدرسه


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.