اشعار افشین یداللهی | مجموعه کامل گلچین اشعار افشین یداللهی کوتاه و بلند

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد ۱۱۰ عدد از اشعار افشین یداللهی را برای شما عزیزان درج نماییم.

با توجه به اینکه شعر های افشین یداللهی علاقه مندان زیادی دارد .ممکن است قصد داشته باشید اشعار بیشتری از این شاعر را مطالعه کنید.

یا بخواهید برای کپشن و استوری یا در بیو از اشعار افشین یداللهی استفاده کنید.و با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید.

لذا در این ادامه مجموعه کاملی از بهترین اشعار این شاعر توانمد ایرانی را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مرود توجه شما عزیزان قرار گیرد.در ادامه با همراه باشید…

اشعار افشین یداللهی | مجموعه کامل گلچین اشعار افشین یداللهی کوتاه و بلند

اشعار افشین یداللهی

آشنایی مختصر با دکتر افشین یداللهی

افشین یداللهی متولد ۲۱ دی ۱۳۴۷ در اصفهان و درگذشتهٔ ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ در هشتگرد ترانه‌سرا و پزشک متخصص اعصاب و روان اهل ایران بود.

پدر افشین یداللهی از اهالی ایزدخواست بوده‌است و مادر وی نیز اهل اسفرجان است.

او فعالیت‌های حرفه‌ای ترانه‌سرایی خود را در سال ۱۳۷۶ در سازمان صدا و سیما آغاز کرد.

نخستین ترانه‌های وی با آهنگسازی فؤاد حجازی و شادمهر عقیلی و با خوانندگی خشایار اعتمادی اجرا می‌شد.

از جمله ترانهٔ «از فارس تا خزر» که با آهنگ‌سازی شادمهر عقیلی و خوانندگی خشایار اعتمادی اجرا شد.

خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو

رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس

طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن

تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده
راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده

یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم
سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم

شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی
این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی

وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن

با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

ما نسل بوسه های ممنوع بودیم
عشق را میان لبهای هم پنهان کردیم
تا نمیرد
بعد از ما
شما نسل آزادی بوسه در خیابان خواهید بود
عشق را با لبهایتان فریاد بزنید
تا زندگی کند

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آن سو
ریسمانی تو را می کشد

که به پایت بسته شده

این سو

ریسمانی , که به قلبت

پایت اگر جدا شود , زنده خواهی ماند

قلبت اما

خودت می دانی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی عاشقانه

روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کارِ ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکرِ برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سَرَت بیرون کن
تو
در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری
که شباهتی به خیابان های شهر ندارد
با تردید
بی تردید
کم می آوری

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

فکر می کنم
ما دیشب مُرده باشیم
مگر آنجا بهشت نبود ؟
مگر هرچه خواستیم
نشد ؟

حالا هم
احساس می کنم
فرشته ها
تو را بُرده اند که بیارایند
و پیش من باز گردانند

من
یا مُرده ام
یا
دیوانه شده ام

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار هوشنگ ابتهاج

لعنت به تو
که بی رحم ترین سلاح کشتار جمعی دنیا
چشم توست

لعنت به تو
که نفرینی ترین بوسه ی جهان را داری

لعنت به تو
که وقتی عاشق می شوی
به خودت هم رحم نمی کنی

و نفرین به من
که در برابر همه ی اینها
تاب می آورم

ما
شیطانی ترین سرنوشتِ عاشقانه را
به خدا
تحمیل کرده ایم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

شهر را دچار کرده ای
شهوتِ مُسری
پایبندیِ پنهانت به من
خیابانها را سردرگم کرده
حالا
فقط
یک خانه
سر ِ جایِ خودش است

برای من
معصومیّت در طوافِ تو
گناهِ مضاعف است
من
به شفاعت ِ اندامت
محتاجم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تا آخر عمر
درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی

مقایسه تو را
از پا در خواهد آورد

من
می دانم به کجای قلبت
شلیک کرده ام

تو
دیگر
خوب نخواهی شد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

لب بر لبت می گذارم
تا تمام کلمات ممنوعه را
بی آنکه گفته شوند
بی آنکه شنیده شوند
لمس کنی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

میانِ آغوش های نا امن
دنبالِ امنیت می گردی
کمی بایست
خود را در آغوش بکش
تا زمین
کمی آهسته تر بچرخد
تا سرگیجه ات
کمتر شود
شاید دیگر نیازی نباشد
خود را به آغوش کسی بیاویزی
تو
هیچوقت منتظر خودت نبودی
و تا خود را
در آغوش نکشی
آغوش تو نیز
برای کسی امن نخواهد شد
کمی بایست
خود را در آغوش بکش

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آنقدر بی صدا آمدم

که وقتی به خودت آمدی

هیچ صدایی جز من نبود

آنقدر ماهرانه تمامِ تو را دزدیدم

که خدا هم به شوق آمد

آنقدر عاشقانه نگاهت خواهم داشت

که دنیا

در احکامِ سرقت

تجدید نظر کند

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی برای پروفایل

لبت

امر به منکر است

و چشمت

نهی از معروف

نَفَست

وسوسه ای ست

که بر تنِ آدم ، نازل می شود

تا او را

به دوزخِ آغوشت

هدایت کند

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

دیگر
آنقدر شبیه خودت نیستی
که از آینه هم کاری برنمی‌آید
حالا
گمشده‌ای هستی
که هیچکس دنبالت نمی‌گردد
فقط می‌ماند ” خودِ ” مزاحم‌ات
که بعد از مرگ هم
دست از سرت برنخواهد داشت
زندانیان ابد
از اعدامی‌ها خطرناکترند
چون
همیشه احتمال فرارشان هست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

شاید
دیگر
هیچوقت حرف نزنم
اگر
امکانِ در آغوش کشیدنت را داشته باشم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تو
آمدی
و بی آنکه بدانی
خدا
با تو
برای من
یک بغل شعر نگفته فرستاد
حالا
بنشین و تماشا کن
چگونه
آیه
آیه
کتاب رسالت تو را
خواهم سرود
پیامبر از همه جا بی خبر من

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تو حق نداری

عاشقِ کسی بمانی

که سال هاست رفته

تو مالِ کسی نیستی

که نیست

تو حق نداری

اسمِ دردهای مزمنت را

عشق بگذاری

می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی

اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه

دست بردار

از این افسانه‌های بی‌ سر و ته

که به نامِ عشق

فرصتِ عشق را از تو می‌گیرد

آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد

آدمِ تو نیست

آدم نیست

و تو سال هاست

حوای بی آدمی

حواست نیست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

مگر خدا

وعده ی گیسوانی مثل گیسوی تو را

در بهشت

آن هم به برگزیدگانی از نیکوکاران

نداده بود ؟

پس

تو

اینجا

چه می کنی ؟

یا

خدا بخشنده تر شده

یا

من رستگار شده ام

اما

قیامت که نشده

تو

قیامت به پا کرده ای

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

می‌خواهی
من را
به بی‌خبری از خودت
عادت بدهی ؟

من
به بی‌خبری از تو
عادت نمی‌کنم

به نبودنت
عادت نمی‌کنم

به بودنت
عادت نمی‌کنم

من
فقط می‌توانم
عاشق بشوم
که شده‌ام

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار کوتاه فروغ فرخزاد

من به دنیا آمده ام
تا عاشق شوم
و لحظه های عشق را
از آغاز تا پایان
برای معشوقم
و بعد از او برای شما
به شعر بگویم

به دنیا آمده‌ام
تا هر یک از عشق‌های بی‌سرانجامم
تکه‌ای از قلبم را جدا کند
و در شعر
به معشوقم
و بعد از او به شما
هدیه کند

آمده‌ام که
تا آخرین تکّه‌ی قلبم
شعر بگویم

من
کلافگیِ تنهایی را
با آرامشی بیهوده
در کنارِ زنی که شعر نمی‌شود
عوض نمی‌کنم

من
به عقوبتِ آزادیِ ابد در عشق‌های بی‌سرانجام
محکومم
به جُرم شعرباره‌گی اعتراف می‌کنم
و تقاضای تجدیدِ نظر ندارم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی درباره پاییز

دوستش داشته باشی
و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید
عاشقم نکن
می‌خواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسان‌تری بروم

و تو
عاشقش نکنی
او برود

مدتی بعد بیاید و بگوید
چرا عاشقم نکردی
وقتی می‌دیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه می‌کنم ؟

و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود ؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

می خوابم
و شبم را
به تو می سپارم

رویایم را
به بیداریت
به رویایت
تا
هر چه می خواهی
با آن بکنی

تا صبح
جهان من
از آن توست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

لبخند
بی‌فایده است

کسی که دلت را می‌خواند
به چهره‌ات نگاه نمی‌کند

و تو
در برابر او
راهی برای پنهان‌کاری نداری

نترس
با رازهایت کاری ندارد
کمی مرتبشان می‌کند
آنهایی را که خودت هم ندیده‌ای
نشانت می‌دهد
می‌بوسدت
و منتظرِ دستهایت می‌ماند

و تو
در برابرِ امنیتِ او
بی‌دفاع‌ترین زنِ جهانی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

عشق
عجیب‌تر از آن است که
در یک زن خلاصه شود
و زن
غریب‌تر از آن
که در یک عشق شناخته شود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

و من
در چشم او
زیباترین مرد جهان را دیدم
و این
معجزه ی نگاه او بود
نه زیبایی من

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

شراب سیاه را
در میکده ی مویت
به جام چشمت می ریزی

بی آنکه بنوشانی
دیدنش
بوییدنش
مست می کند

با ماه تمام تو
نیازی به دیدن هلال عید نیست
اما نه تو
به جام اشاره می کنی
نه من
توان نوشیدن دارم

خراب همین دمم
” یک جام دیگر” که هیچ
اولین جام را هم نمی توانم بگیرم

مگر بالاتر از سیاهی
رنگی هست ؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

لب تو
بوسه‌ ی مرا می‌ شناسد
مثل لب حوا
که بوسه‌ ی آدم را
با این تفاوت که
برای حوا
آدم دیگری نبود
و برای تو
آدم‌ های دیگر بسیارند

اما
هیچ آدمی
برای تو
من نمی‌‌ شود
پس
هم تو حواتری و
هم من ، آدم‌ تر
و این یعنی
ما به بهشت بازمی‌ گردیم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

چه کرده ای
که از پشت فرسنگها و سالها فاصله
بی آنکه ببینمت
بی آنکه لمست کنم
بی آنکه هرگز بوسیده باشمت
ازآنِ تو شدم
متعهدترین لااُبالی دنیا
احساس می کنم بکارت ذهنم
درحال ترمیم است
به کارَت میآیم ؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

سیاه
یعنی
تاریکی گیسوی تو

سیاه
یعنی
روشنی چشم تو

سیاه
یعنی
روزگار تاریک و روشن من
مثل
اشک تو
که گونه ات را
با سرمه ی چشمت
نقاشی می کند

مثل
حس ما به هم
وقت فاصله ی ما از هم

سیاه
یعنی
شعر سپید من
در جواب غزل خداحافظی تو

سیاه
یعنی
رو سفیدی من
بعد از عشق تو

سیاه
یعنی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار فروغ فرخزاد

تردید کن

در هر چه می خواهی

هر قدر که می توانی

تا هر وقت که می دانی

تقدیر تو تغییر نخواهد کرد

من

به کاری که با قلبت کرده ام

یقین دارم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی در مورد عشق

مبدأ تاریخ من
این سفر توست
فصل های تقویم من
از این به بعد
با سفرهای تو
تغییر می کند
تقویم من
یک ماه دارد
که تویی
وقتی قرار است بیایی
روزها
معکوس می گذرد
وقتی قرار است بروی
روزها
باز هم معکوس می گذرد
تقویم من
معکوس هجریِ قمریست
تقویم من
زندگی توست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بگذار
همه چیز ، آرام پیش برود
آنقدر که
هیچوقت به پایان نرسیم
بگذار
همه چیز ، آرام پیش برود
تا
همیشه
قُلّه ای برای فتح ، باقی بماند

بگذار
همه چیز آرام پیش برود
تا
فرصتی برای باز گشتن باقی نماند
ما
هزار بار دنبال احساسمان دویده ایم
این بار
بگذار
همه چیز
آرام پیش برود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

مگر می شود تو را دید و
برایت شعر نگفت ؟

کدام شاعر
چنین فرصتی را از دست می دهد ؟

تمام شاعران
با دیدنِ تو
به حالِ خودشان برای تو شعر میگویند
حتی بی آنکه بخواهند

اما تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی
آنها را به حال خودشان بگذار

بگذار
یک بار هم که شده
عاشق به معشوق
حکم کند

تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

رازی که میانِ ماست
شعرهایی‌ست
که هیچ‌گاه به ذهنمان خطور نکرد
اما
سرودیمشان

کودکی‌ست
که نطفه‌اش بسته نشد
اما
به دنیا آمد

حرف‌هایی‌ست
که همه از ما می‌دانند
جز من و تو

رازی که میانِ ماست
قلبی‌ست
که از ابتدای عشق
ایستاده تپید

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تمامِ تو
امشب
با من نیست
و من
تمامِ تو را
می خواهم
تمام که نباشی
تمام می شوم

تو امشب
ناتمامی
و بهانه هایت
ناتمام ترت می کند

خودت
من را
به مرزِ جنون رساندی
پس بفهم
که دیگر
هیچ چیز را نمی فهمم
جز
تمامِ تو

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

کاش بودی
و من
در آغوشِ تو
تا صبح
می مُردم
و صبح
در آغوشِ تو
زنده می شدم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

سرت را
که به سمت آسمان
بلند می کنی
عارفانی که
تمام دنیا را
بوسیده اند و کنار گذاشته اند
به سخت ترین امتحان خود
می رسند
گردنی
که نه می توانند ببوسند
نه کنار بگذارند

اما من
پاسخ این امتحان را می دانم
می بوسم و کنار نمی گذارم
کاری که
خدا
هنوز
آرزویش را دارد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

چه کسی می توانست
مثل من
تو را
توصیف کند ؟

این شعرها ، تویی
تقصیر من نیست
اگر تو
ذاتا ممنوعه ای

بگذار اجازه ی چاپ ندهند
شعرهایی که برایت گفتم
در حافظه ی مردم
منتشر خواهد شد
و جاودانگی
جاودانگی ست
چه در تاریخ
چه در یک دفترچه

همه ی تو
جز نامت
در این شعرهاست

یک روز
همه
تو را خواهند شناخت
و اگر هم نشناسند
به “ تو ” ی این شعرها
حسادت خواهند کرد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار حافظ

عکس های تنهای تو
هم دلتنگیم را کمتر میکند
هم بیشتر
عکس هایی که دیگران از تو گرفته اند
در آن مدت کوتاه
آنقدر سرمان گرم بود
و آنقدر به جدایی فکر نمی کردیم
که نه عکسی از هم گرفتیم
نه با هم
و حالا اگر فقط یک دلیل ساده
برای دیدار دوباره ی ما باشد
گرفتن یک عکس مشترک است
ما به عشق
به همدیگر
دست کم یک عکس مشترک
بدهکاریم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی درباره مرگ

من پیامبرِ مردمی هستم
که بت‌پرست خواهند شد
تمامِ تو
یک روز
در ازدحام
بر قلبِ من
نازل شد
پس از آن
به غارِ تنهاییِ خود رفتم
و با تبرِ بتِ بزرگ
بازگشتم
کسانی که
با رسالتِ من
به تو ایمان می‌آورند
دشمنم می‌شوند
از نیلِ سینه ات
عبور می‌کنم
و آنسوی اعجاز
با دستِ نجات‌یافتگان
پیشِ چشمِ پدرم
به صلیب کشیده خواهم شد
با پیراهنی
که تو آن را
از روبرو دریده‌ای

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

چند نفر با من دشمن خواهند شد
اگر بفهمند
آنکه تو را از چنگشان در آورده
من بودم ؟
همین حالا هم
نفرینهای سرگردانشان را
دور خودم حس می کنم
از این متمدن بازیها که بگذریم
در عشق
هنوز قانونهای بدَوی حکمفرماست
با اینهمه رقیبِ سرسخت
چاره ای جز شبیخون نداشتم
برای من
عشق یعنی
پیروزی یا شکست
در جنگی نابرابر

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اعتماد می کنم
به لبخندت
به حرفت
به بوسه ات
وقتی
به هیچ چیز اعتماد نیست
چاره ای جز اعتماد کردن
باقی نمی ماند
باید زندگی کرد
به همه چیز
می شود اعتماد کرد
تفاوت در مدتِ آن است
از یک لحظه
تا
یک عمر
باید
لحظه لحظه
عمر را زندگی کرد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بگذار
همه چیز آرام پیش برود
آنقدر که
هیچوقت به پایان نرسیم
بگذار
همه چیز آرام پیش برود
تا همیشه
قُلّه ای برای فتح باقی بماند
بگذار
همه چیز آرام پیش برود
تا فرصتی
برای بازگشتن باقی نماند
ما هر بار
دنبالِ احساسمان دویده ایم
این بار بگذار
همه چیز آرام
پیش برود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

شبها
تا در آغوش خالیم تصورت نکنم
خوابم نمی برد
و صبحها
تا بوسه ات را بر گونه ام تصور نکنم
بیدار نمی شوم
مدتهاست که
شبها نمی خوابم و
صبحها بیدار نمی شوم
نمی خواهم تصورت کنم
تا خودت بیایی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

گفتم
برایم شعر بفرست
اما
نه شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می گویند
نه شعرهایی که عاشقان دیگرت
در آن
مرگ خود را
به خاطر تو
آرزو می کنند
گفتم
برایم شعر بفرست
و حالا می گویم
هر که شعر خوبی گفت
برایم بفرست
حتی
شعرهایی که عاشقان دیگرت
برای تو می گویند
می خواهم بدانم
دیگران که دچار تو می شوند
تا کجای شعر پیش می روند
تا کجای عشق
تا کجای جاده ای که من
در انتهای آن ایستاده ام

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار خیام

نزدیکِ آمدن توست
تمام ِ زندگیم به هم ریخته
نمی دانم چه مرگم شده
نه می توانم چیزی بنویسم
نه می توانم چیزی بگویم
باید خوشحال باشم
هستم ، اما
خوشحالی ِ همراه با کلافگی
دیوانه ام کرده
از لحظه رسیدنت
شمارش معکوس رفتنت شروع می شود
هنوز نیامده ای
دلتنگم که می خواهی بروی
فهمیدم چه مرگم شده
سفر تو کوتاه است
و عُمر من ، کوتاه تر

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

چه کسی احساست را ترو خشک می کند

اشکت را درمی‌آورد

بعد پاک می کند

دیوانه من زحمتت راکشیدم

تابفهمی هنوز میتوانی شیطنت کنی

انتظار بکشی

تپش قلب بگیری

عاشق شوی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست

آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست

آرزو ها مو برای خاطراتم دوره کردم

کجای خاطره باید پِیِ آرزوم بگردم

خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست

برکۀ امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست

می رسم نه واسه موندن من مسافرم همیشه

مثل نوری که میاد و رد میشه از دل شیشه

آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست

آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست

خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست

برکه امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی برای کپشن

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده

تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره

هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره

کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه

هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س

از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس

نترس اگردل تو از خواب کهنه پاشه

شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان می‌دهد، مدهوشی تاریخ را

ایران به شوق زندگی، در مرگ رویین‌تن شده
مرد و زنش تلفیقی از، ابریشم و آهن شده

ایران پر است از عاشقان، این گنج‌های بی‌شمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنج‌های بی‌شمار

در بند بنشانم ولی، از بند‌ها آزاد شو
قلب مرا ویران کن، با خون من آباد شو

ما قرن‌ها پای وطن، پیدا و پنهان مانده‌ایم
ما پای فرهنگی کهن، با نام ایران مانده‌ایم

ایران به آتش می‌کشد، خاموشی تاریخ را
هوشیار پایان می‌دهد، مدهوشی تاریخ را

ایران به شوق زندگی، در مرگ رویین‌تن شده
مرد و زنش تلفیقی از، ابریشم و آهن شده

ایران پر است از عاشقان، این گنج‌های بی‌شمار
مرزیست پر گوهر ولی، با رنج‌های بی‌شمار

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !

دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟

با حس ویرانی بیا … تا بشکند دیوار من

چیزی نگفتن بهتر است ، تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود

حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست

در انتهای موعظه … دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

چیزی شبیه معجزه … با عشق ممکن می شود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

خیالتو می دزدم از تو شبستون خواب
تو ابرا پنهون میشم یه وقت نبینه مهتاب

بارون میشم می بارم تو آسمون چشمات
که رو زمین به یاد همه بمونه چشمات

بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو
تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو

از سر پرچین شب وقتی سرک می کشی
مهتاب هاج و واج و پائین ترک می کشی

می یاد واسه تماشا می افته تو حوض نور
اونجا که عکس چشمات افتاده از راه دور

بخوای نخوای فقط تو بیای نیای فقط تو
تو . تو . فقط تو آهای آهای فقط تو

تو ترمه نگاهم چشات گلابتونه
گذشتن از تو سخته محاله دل بتونه

یه گوشه تو قلب هر آدمی نوشته
با عشق میشه پنبه کرد هر چی که غصه رشته

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند

در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار مولانا

رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه

رفاقت گاهی از جنس جنونه

یه وقتایی تموم ِ دین و دنیا

برای آدمای بی نشونه

همون بی ادعاهایی که گاهی

نمی دونی چقدر عاشق تر از مان

همونایی که حتی از خدا هم

به این آسونیا چیزی نمیخوان

اگه عشقی نبود فقط رفاقت

می تونست عشقو تو دنیا بیاره

نمیشه دل به عشق ِ اون کسی داد

که میتونه رفیقو جا بذاره

رفاقت مثله خاک سرزمینه

واسه قربونی عشق  ِ تو و من

میشه دریا شدن مشکل نباشه

به شرط ِ ساده ی از خود گذشتن

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

به نابودی کشوندیم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودی

بدونم(بی تو تنهام)هرچی باشم،بی تو هیچم ، بدونم فرصت بودن تو بودی

همه دنیا بخواد و تو بگی نه ،نخواد و تو بگی آره ، تمومه

همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه

پریشون چه چیزا که نبودم ، دیگه میخوام پریشون تو باشم

تویی که زندگیمو آبرومو ، باید هر لحظه مدیون تو باشم

فقط تو می تونی کاری کنی که، دلم از این همه حسرت جدا شه

به تنهاییت قسم تنهای تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی برای استوری

همین که پیش هم باشیم،همین که فرصتی باشه

همین که گاهی چشمامون،تو چشم آسمون واشه

همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم

همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم

بازم حس می کنم زنده ام

بازم حس می کنم هستم

بگو با بودنت دل رو

به کی غیر تو می بستم

همین که میشه یادت بود،تو روزایی که درگیرم

که گاهی ساده می خندم،گاهی سخت دلگیرم

همین احساس خوبی که

دلت سهم منو داده

همین که اتفاق عشق

برای قلبم افتاده

بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم

بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری

حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری

زندگی یعنی همین که اگه قهری،اگه آشتی

با تو باشم اگه داشتم بمونم اگه نداشتی

من و تو هر جا که باشیم،اگه پایین اگه بالا

ممکنه جامون عوض شه،دیر و زود،فردا یا حالا

زنده ای پس زندگی کن،نگو سخته نگو دیره

بگی ساده اس ساده میشه،بگی سخته سخت می گیره

دنیا پر از دار و ندار آدما می گرده // می گرده

دیروز امرز فردا دنیا با ما بی ما می گرده // می گرده

زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری

حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری

زندگی یعنی همین که اگه قهری،اگه آشتی

با تو باشم اگه داشتم بمونم اگه نداشتی

دنیا پر از دار و ندار آدما می گرده // می گرده

دیروز امرز فردا دنیا با ما بی ما می گرده // می گرده

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بوسیدمت که ببینم چه می‌شود

با بوسه‌های تو، دینم چه می‌شود

بوسیدمت که ببینم زمانِ عشق

تکلیفِ شک و یقینم چه می‌شود

این پل که بین مجاز و حقیقت است

در آسمان و زمینم چه می‌شود

با دستِ عقل که چیزی نمی‌‌شود

پای دلم بنشینم چه میشود؟

دین در اصول، به تقلید، گفته: نه

تحقیق در تو، ببینم چه می‌شود

آخر، خدا که بپرسد تو کیستی؟

می‌گویمش که همینم، چه می‌شود؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

مرزهای تَنِمان

بی قراری می کنند

در دستِ این مرزهای قراردادی

مرزهای تَنِمان

قرارشان

شکستن است

و

این مرزها

قرارشان

نشکستن

من و تو

قراری با مرزها نداریم

می شکنیمشان

بی هیچ قراردادی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت

شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

لذت ببر از این که گرفتار تو هستم

از این که زمین خورده‌ی آزار تو هستم

ویرانی من فرصت آباد شدن بود

مدیون همین عشق ستمکار تو هستم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

خواستند

از عشق

آغوش و بوسه را حذف کنند

عشق

از آغوش و بوسه

حذف شد …

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

قلبم از اعتنای کمت سکته می کند

حتی غزل به یادِ غَمَت سکته می‌ کند

یکباره، بارِ هر دو جهان را به من نده

ابلیس از این همه کَرَمت سکته می‌کند

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

وقتی گاهی من و دل تنها می شیم

حرفای نگفتنی رو می شه دید

می شه تو سکوت بین ما دو تا

خیلی از ندیدنی ها رو شنید

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

فرصت کم بود و

سردرگمی‌های تو زیاد

در این مدتِ کم

از دستِ هیچ علمی

برای تو

کاری برنمی‌آمد

فقط

بوسه می‌توانست

در یک لحظه

تکلیفِ تو را معلوم کند

و…!

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

همیشه بهار

یعنی

همیشه سبز

یعنی

چشم تو …ب

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آمد و گفت: روح بادم و رفت

عطر او ماند روی یادم و رفت

خود نفهمید در چه حالی بود

گریه می کرد و گفت شادم و رفت

تکه های دلی که عاریه بود

شعر کردم، به عشق دادم و رفت

قبله ام را که چشم او کردم

چشمکی زد به اعتقادم و رفت

باز حوا گذاشت سیبش را

روی بار گناه آدم و رفت

کم نیاورده بودم اما گفت :

از سر تو کمی زیادم و رفت

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

عده ای

زیر آوار آتش می مانند

عده ای

زیر آوار برف

عده ای

روی بی آبی خانه دارند

عده ای روی آب

اینجا

کشوریست که در آن

می شود به راحتی

هر چهار فصل را تجربه کرد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

گیاه

از اوّل

گیاه شد

حیوان

از اوّل

حیوان شد

آدم

آخر هم

آدم نشد …

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست

در مقامی که همان حال محالیست که هست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی برای بیو

مردن

فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد

مردن

گاهی همین زندگیست

که نه تمام میشود

نه شروع …

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> پروفایل اشعار فاضل نظری

لبخند

بی‌ فایده است

کسی که دلت را می‌ خواند

به چهره‌ ات نگاه نمی‌ کند

و تو

در برابر او

راهی برای پنهان‌ کاری نداری

نترس

با رازهایت کاری ندارد

کمی مرتبشان می‌ کند

آنهایی را که خودت هم ندیده‌ ای

نشانت می‌ دهد

می‌ بوسدت

و منتظرِ دستهایت می‌ ماند

و تو

در برابرِ امنیتِ او

بی‌ دفاع‌ ترین زنِ جهانی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

ایران …

فدای اشک و خنده تو

دل پر و تپنده تو

فدای حسرت و امیدت

رهایی رمنده تو

رهایی رمنده تو

ایران …

اگر دل تو را شکستند

تو را به بند کینه بستند

چه عاشقان بی‌نشانی

که پای درد تو نشستند

کلام شد گلوله باران

به خون کشیده شد خیابان

ولی کلام آخر این شد

که جان من فدای ایران …

تو ماندی و زمانه نو شد

خیال عاشقانه نو شد

هزار دل شکست و اخر

هزارو یک بهانه نو شد

ایران …

به خاک خسته تو سوگند

به بغض خفته دماوند

که شوق زنده ماندن من

به شادی تو خورده پیوند

به شادی تو خورده پیوند

ایران …

اگر دل تو را شکستند

تو را به بند کینه بستند

چه عاشقانه بی‌نشانی

که پای درد تو نشستند

که پای درد تو نشستند

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

گاهی نگاهت

آنقدر نافذ است

که خودم را نه

دیوار پشت سرم را

در چشمت می بینم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

خدا ما رو برای هم نمی‌خواست ..

فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم

بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست ..

فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ ..

خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی‌خواست ..

خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم ..

می‌بینم میری و می‌بینی میرم

تو وقتی هستی اما دوری از من ..

نه میشه زنده باشم نه بمیرم

نمیگم دلخور از تقدیرم اما ..

تو میدونی چقدر دلگیره این عشق

فقط چون دیر باید می‌رسیدیم ..

داره رو دست ما می‌میره این عشق

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

این چند ماه

که منتظرت بودم

به اندازۀ چند سال نگذشت

به اندازۀ همین چند ماه گذشت

اما فهمیدم

ماه یعنی چه

روز یعنی چه

لحظه یعنی چه

این چند ماه گذشت

و فهمیدم

گذشتن، زمان، انتظار

یعنی چه

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

وقتی گریبان عدم

با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را

پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را

در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را

با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم

نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم

شیطان به نامم سجده کرد!

آدم زمینی تر شد و

عالم به آدم، سجده کرد!

من بودم و چشمان تو

نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی…

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

غروبم مرگه رو دوشم ، طلوعم کن تو میتونی

تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی

شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا

منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

تو خوب سوختن و میشناسی سکوت و از اونم بهتر

من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر

می خوام مثل همون روزا که بارون بود و ابریشم

دوباره تو حریر تو مثل چشمات ابری شم

دلم با هر تپش با هر شکستن داره می فهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

چه راهایی که رفتم تا بفهمم جز تو راهی نیست

خلاصم کن از عشقایی که گاهی هست و گاهی نیست

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم
در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم

داغیم، نمی‌فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست
سردیم، نمی‌خواهیم از فاجعه برگردیم

از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن
راهی‌ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم

شعریم و نمی‌خوانیم، شوقیم و نمی‌خواهیم
چشمیم و نمی‌بینیم، سبزیم ولی زردیم

این فصلِ پریشان را برگی بزن و بگذر
در متنِ شبِ بی‌ماه، دنبالِ چه می‌گردیم؟

بیداریِ رویایی، دیدی که حقیقت داشت
ما خاطره‌هامان را از خواب نیاوردیم

تردید نکن در شوق، تصمیم نگیر از خشم
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

اشعار افشین یداللهی در مورد عشق

مرز در عقل و جنون باریک است
کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رؤیا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه‌تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی

باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده

هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه

نو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر بگذر

بگذر از سر پیمان بگذر بگذر
دین دیوانه به دین عشق تو شد

جادۀ شک به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی حیرانی

باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی..

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم

یکروز می آیی که من، نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی، نه یقین، مست و خمارت نیستم

شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی
تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم

پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم

زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور
آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم

دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست
اصلا “منی”در کار نیست، امنم حصارت نیستم…

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

خط قرمزهای ما انگار لیمویی شده

شهر درگیر حراج و ماجراجویی شده

عشق هم یک عادت ناگاه و کوتاه و خشن

ترک ها فوق سریع و گاه یابویی شده!

اولین سنگ بناء اجتماع ما -زرشک

بستری از ارتباطات ِزناشویی شده

حرف ها و ژست هامان ادعا در ادعا

دوره ما دوره ی بحران کم رویی شده

عقل مشغول اراجیف خودش ماندست و دل

در حقیقت با مجاز عشق یاهویی شده

دختر همسایه ما حافظ ِ قرآن نشد

سرشناس اما چرا، در شهر بانویی شده

یک برادر داشت او هم در شب قدری عجیب

روی تخت خواب یک استاد چاقویی شده

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

وقتی گریبان  عدم

با دست خلقت می درید

وقتی ابد  چشم تو را

پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را

در آسمان ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را

با  اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم

نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم

شیطان به نامم سجده کرد!

آدم زمینی تر شد و

عالم به آدم، سجده کرد!

من بودم و چشمان تو

نه آتشی و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

پیراهنی که بویش

در چشم ِ

شهر پیچید

بگذار پاره باشد

من

با تو بیگناهم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

برای من که مطرودم، حنای عشق، بی رنگ است
که حتی وسعتِ دوزخ، برای جُرم ِ من تَنگ است

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تنها راه ِ به هم رسیدن
نزدیکی ِ قانونی نیست

و گاه
فرسنگها فاصله
با خاطره ای
از میان می رود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

از لحظه ای که بفهمی
طاقتم برای تحمل دوریت تمام شده
چقدر می توانی
برای زمان مناسبِ آمدن
صبر کنی؟
همانقدر که عاقلی
همانقدر که عاشق نیستی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

ارتشهای جهان
برای دزدیدن من
با هم رقابت می کنند
از وقتی که فهمیده اند
بوسه هایم
از هزار فرسنگی
درست روی لبهای تو
فرود می آیند
هنوز نفهمیده اند
راز این دقت
در لبهای توست
خودت را پنهان کن

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آن شب که تو
رقصیدی
آن شب که خواندی
تازه فهمیدم
چرا می گویند
رقص حرام است
موسیقی حرام است
اما نفهمیدم
چرا خدا این حرف را
تازه،
یک و نیم هزار سال پیش گفت؟
و چرا
فقط به ما گفت؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

من
تمام سهمم از بهشت و حوریانش را داده ام
که تو را بگیرم
حالا
تنها در جهنم نشسته ام
که بیایی

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

هر لحظه، یلدا می شد و خورشیدتر می شد دلم
دریای قحطی بود و باز، سیراب می شد ساحلمَ

این سالها که زندگیم، یک لحظه پیش از مرگ بود
دیدم تبر، تو حسرتِ این ریشهء بی برگ بود

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

روزی که
تو
به دنیا آمدی
خلقتِ من
کامل شد
خدا
جهان را
در شش روز آفرید
و بعد از آن
یک روز استراحت کرد
من را
در دو روز آفرید
و بین ِ آن
دوازده سال
استراحت کرد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بی گریه و مدح ای کاش، همراهِ دلش بودید
ای کاش به شعر ِ او ، یک بیت می افزودید

او اشک نمی خواهد، تعبیر ِبلا عشق است
او سبزترین خون است،چون،خونِ خدا عشق است

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

یه شب خواب چشمامو بی خبر برد
به دنیایی از اینجا ساده تر برد

به دنیای گل و نور و ترانه
میون لحظه های عاشقانه

تو تنها دلخوشی تنها امیدی
تو حرفی که نمی گفتم شنیدی

تو با من بودی و من بی تو افسوس
تو خورشیدی و من دنبال فانوس

تو رقص ماه و خورشید و ستاره
خودم رویاتو می دیدم دوباره

میون خواب و بیداری نشستم
هنوزم پیش چشمای تو هستم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

نه این قرارمون نبود تو بی خبر بری
من خسته شم که تو بی همسفر بری
نه این قرارمون نبود من رنگ شب بشم
تو سر سپرده شی من جون به لب بشم

باور نمی کنم این تو خود تویی
این تو که از خودش بی خود شده تویی
باور نمی کنم عشق منی هنوز
گاهی به قلب من سر میزنی هنوز

وقتی زندونی تو هوس مثل پروازی تو قفس
این رسم همراهی نشد ای هم نفس
وقتی قلبت از من جداست
سرگردونه بی هم صداست
انگار دستت با دست من نا آشناست

باور نمی کنم این تو خود تویی
این تو که از خودش بی خود شده تویی
باور نمی کنم عشق منی هنوز
گاهی به قلب من سر میزنی هنوز

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بوسیدمت
که بفهمی
فقط یک بوسه در دنیا نیست
که دچارَت می کند
بوسه ای رو کردم
روی بوسه ای که منّتش را می کشیدی
حالا
با دستِ پُر می روی
و بی دلهره ی از دست دادن
از سر ِ بی نیازی
می بوسی اش
این
به عشق
نزدیک تر است

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

دلِ سردرگم ِ تو
میونِ این دو راهی

نه می مونه، نه میره
چه کار ِ اشتباهی!

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

ما نمی دانستیم
عموی خودمان
زنجیرباف است
وقتی بافت
منتظر بودیم آن را پشتِ کوه بیاندازد
یادمان نبود
زنجیر را می بافند
که با زندانی اش
پشتِ کوه بیاندازند
ما
از پشتِ کوه سر در آوردیم
و پدر نیامد
او
با زهری که در گوشش ریختند
همان روزها مرده بود
و تنها خاطره ای که از پدر داشتیم
عمویمان بود
و ما
قرن ها
هم مادر ِ خود بودیم
هم
فرزندِ حرامزاده ی خود
که روزی
عموی زنجیربافمان را
به قصدِ پدر کشی
در زنجیرهای بافته اش
پشتِ کوه می اندازیم
و البته
این
چیزی از حرامزادگی ِ ما
کم نخواهد کرد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه

هزاران سال که میجنگه آدم
نمی دونه گرفتار جنونه

زمونه آی زمونه آی زمونه

یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب

یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب

نفسهای بهار و گاز خردل
رو خاک آسمون رگبار تاول

همیشه عاشق از جونش گذشته
که عشق آسان نبوداز روز اول

هنوزم کار دنیا غیل و غاله
هنوزم صلح آدمها محاله

هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم قلب عاشق پایماله

زمونه آی زمونه آی زمونه

یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب

یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بیشتر بخوانید >> اشعار سهراب سپهری

سوزاندیم که دلم خام تر شود
وحشی شدی، غزلم رام تر شود

آهو برای چه باید زمان صید
کاری کند که خوش اندام تر شود ؟

جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام تر شود ؟

آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بد نام تر شود

چیزی نگفتی و گفتی نگویم و
رفتی که قصه پر ابهام تر شود

آن قدر گریه نکردی میان بغض
تا چشم اشک،سرانجام،تر شود

امشب کنار غزل های من بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود …

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تو از کدام گم شدن حوالی من آمدی
همین که لب به لب شدی به خالی من آمدی

غبار عشق برلبت رسیده ای به انزوا
دمی سکوت کن غزل کمی بخواب بی صدا

توخسته ای نگاه کن چقدر زخم خورده ای
و اتفاق بود اگر هنوز هم نمرده ای

نشسته ام کنار تو نترس خوب میشوی
دوباره ماه قصه ها پس از غروب میشوی

به خود که آمدی بگو بگو تمام درد را
بخوان که میشناسم این صدای دوره گرد را

من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام
هزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام

کسی تو را ندیده در سوال چشمهای تو
نگو که اشک میشود وبال اشکهای تو

نترس عمر سادگی به انتها نمیرسد
همیشه راه گم شدن به ناکجا نمیرسد

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

بن‌بست و جاده یکی می‌شود اگر
رفتن بدونِ تو هم می‌شود سفر

از ریشه‌ای که دواندم فراری ام
ای لمسِ دستِ تو بر پیکرم، تبر

از عاشقانِ قسم خورده‌ام نپرس
از من به جز تو ندارد کسی خبر

مُردن کنارِ تو آمرزشِ من است
ای جمعِ مبهمِ آرامش و خطر

بی‌تو چه نام و نشانی؟ چه حرمتی؟
بفروش نامِ مرا و مرا بخَر

یک تارِ مویِ پریشان بیاور و
دنیایِ تیره و تارِ مرا بِبر

بی‌تو نمی‌رسم و با تو می‌رسم
بن‌بست و جاده یکی می‌شود مگر؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

یک فرصتِ طولانی از چشمِ تو می‌خواهم
آن روز تو خواهی گفت: می‌فهمم و همراهم

آن روز تو می‌گویی: عاشق شده‌ای، امّا
از وسوسه می‌ترسی، از بوسه‌ی ناگاهم

من دستِ تو را آن روز در دست نمی گیرم
جز با همه‌ی شرمم، شعرم، نفَسم، آهم

شب حادثه‌ای قطعی‌ست در بسترِ این دنیا
من چاره ندارم جز، همبستریِ ماهم

با تو همه‌ی دنیا یک فرصتِ کوتاه است
بگذار غزل باشد این فرصتِ کوتاهم

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

تو با قلبِ ویرانه‌ی من چه کردی؟
ببین عشقِ دیوانه‌ی من چه کردی

در ابریشمِ عادت، آسوده بودم
تو با حالِ پروانه‌ی من چه کردی

ننوشیده از جامِ چشمِ تو مستم
خُمار است میخانه‌ی من، چه کردی؟

مگر لایقِ تکیه دادن نبودم؟
تو با حسرتِ شانه‌ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! با خانه‌ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده! با خانه‌ی من چه کردی؟

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

آزاد آزادم ببین
چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که
تقدیر زنجیر من است
شاید نمی دانی ولی
از خود خلاصم کرده ای
آیینه خالی فقط
امروز تصویر من است
با عشق تو بر باد رفت
آن آبروی مختصر
من روح بارانم ببین
چون عشق تقدیر من است
اماااان امان
آزاد آزادم ببین
چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که …

❖❖❖❖❖❖❖-✸-✸-✸-❖❖❖❖❖❖❖

مردّدم میان غربت شیطان و قرب جبرائیل
مردّدم میان دست خدا و گلوی اسماعیل

مردّدم میان بوسه و خنجر،میان آتش و گل
رسیده ام به شک قتل و نوازش،به رکعت هابیل

زمین،زمان،کجا،به دور چه می گردد از حدوث و قدم؟
چرا جهان همیشه می رسد از نو به لحظه ی قابیل؟


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.