در این نوشته از دلبرانه می خواهیم ۲۵ عکس نوشته پاییز با عالی ترین کیفیت مخصوص استوری و وضعیت را خدمت شما ارائه نماییم.
چنانچه قصد دارید به مناسبت فصل زیبای پاییز در فضای مجازی مطلبی به صورت استوری یا وضعیت منتشر کنید با ما همراه باشید.
در ادامه مجموعه ای بهترین عکس نوشته پاییز با کیفیت بالا همراه متن های طولانی و کوتاه در مورد پاییز آماده و جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد استفاده و رضایت شما عزیزان قرار گیرد … از اینکه ما را انتخاب کردید کمال تشکر ار داریم …
عکس نوشته پاییز لاکچری و باکلاس
پاییز رفت و برگهای زردش را با خود برد
باز همه چا سپید شد و لابد فردا هم فصلی دیگر خواهد بود
من هنوز نمیدانم متعلق به کدام فصلم
چه رنگی هستم
هنوز به دنبال خودمم و هنوز به دنبال تو
بیچاره پاییز
دستش نمک ندارد
این همه باران به آدم ها می بخشد اما
همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او می زنند
عاشق که باشی ، پاییز که باشد
باران که ببارد انار که هیچ
سنگ هم اگر باشی
دلت ترک میخورد
پاییز
شعری ست که
دست های من و تو
قافیه ی
آخر آن می شود
سخت و محکم و گرم عاشقانه
پاییز
سرد و بی رحم نیست
فقط
جسارت زمستـان را ندارد
ذره ذره زرد می کند
اندک اندک جان می سِتاند
قطره قطره می گِریاند
پاییــــز سرد نیست
نامـــهربان است
درســت مانند تو
ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ
پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده
کاش همه انسانها مثل پاییز باشن
تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن
زندگی زیباتر میشود
به شرطی که به اندازه تمام برگ های پاییز
برای یکدیگر آرزوی خوب داشته باشیم
آمدی ، رد شدی
تا برگردی
درخت های انار پرتقال دادند
و سایه ها سرجایشان ماندند
حتی پس از غروب
چه کار به کار جهان داشتی
دیوانگی من بس نبود
هر بار
از من می پرسی
که چقدر دوست دارم
و من هربار
با یک بوسه
جوابت را می دهم
من از همان بچگی
عادت داشتم
با کوتاه ترین راه حل
به درسترین جواب برسم
آذر
یادش رفته
که پاییز است
نمیبارد
فقط
یخ میزند
به گمانم
کسی
به طرز فجیعی
تنهایش گذاشته
وگرنه
اینگونه
ماتش نمیبرد
انگار مرددی
زمینی شوی و بال هایت را
با آغوشی تاخت بزنی
که نه شوری اشکت را می شناسد
و نه شیرینی لبخندت را
زمینی شوی
در حسرت یک دوستت دارم
یک دروغ ساده
سجاده ات را رو به رد رفتنش
بگشایی
و آن قدر پلک نزنی
تا چشم هایت تار عنکبوت ببندد
شاید
بعد ها نامت را
در فهرست عاشقان بی بال بنویسند
جاودان شوی
و حسرت آسمانی را بخوری
که به هیچ فروختی اش
می خواهی بمان
اما به ساعتت هم نگاه کن
آسمان
تا ابد
چشم به راهت نمی ماند
هر که نداند
تو که می دانی
آذر
واپسین ماه پائیز است
باز عطرِ هزار پائیز
پیچیده در خواهشِ گیسوانم
به یادِ صخرههای سنگی ساحل و آبی دریا
به یاد بلوطهای کنارِ خیابان
به یاد شورش دستهای عصیانی تو
یا عریانی آن روزهای من
باز به سرزمینِ سردِ خانه ام
به نوازشم بیا
باز بگو بهارم، سلام
دلم از نام خزان می لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز م نیست
غنچه ام غنچه ی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست
به گمانم حواست به پاییز نیست
آمده است
خیالم راحت است که
دیگر شمعدانی ها گل نمی دهند
و من بهانه ای دارم که به دلم بگویم
می خواست از این حوالی گذر کند دلم جان
اما…
آخر او تنها نشانه ی شمعدانی ها را دارد
تو هم نگرانِ چیزی نباش
خیالت تا می تواند در من پرسه می زند
فردا دستش را می گیرم
با هم به خیابان می رویم
زیرِ باران .. روی برگهای پاییزی
قدم می زنیم
خیالت برایم از تو می گوید
من برایش از تو می گویم
و به این همه دیوانگی می خندیم
بلند
بلند
بلند
باران مرا خیس میکند
توفان میترساند
و پاییز عاشق می کند
تو اما
چیزی از من باقی نمیگذاری
هر پاییز
زنی عاشق می شود
زنی که لب هایش بویِ نارنج می دهد
و صدایِ خش خشی از سمتش می آید
زمین حوالیِ بودنش می گردد.
و هر روز دستِ دلتنگی هایش را
درون جیب بارانی اش فرو می برد
و آرام چکه می کند به روی خاک
بی چتر،سرما می نوشد و
با سخاوت صورتی ترین شالش را
به بادِ پاییز می بخشد
می شناسی اش؟
حالا دیگر
یک خط در میان گریه میکنم
حالا دیگر
شانههایم صبورتر شدهاند
و با هر تلنگری که گریه میزند
بیجهت نمیلرزند
انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای
از چشمهایم نمیافتد
و پاییزِ من
اتفاق زردیست
که میتواند
ناگهان در آغوش هر فصلی بیفتد
حالا تو هی به من بگو
بهار میآید
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو.. باران برای تو میبارد
و رنگینکمان ایستاده بر پنجهی پاهایش
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند
نسیم هم مدام
میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دور تو
دارد پاییز مى رسد
انار نیستم
برسم به دستهاى تو
برگ م
پُر از اضطرابِ افتادن
پاییز هم گذشت
و به جز حسرتش نماند
مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
کاش کسی پاییز را
سر و ته می کرد!برگ ها به درخت
میچسبیدند
تو به من
کاش چون پاییز بودم…کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم