عکس نوشته پاییز خاص و با کیفیت بالا HD برای استوری و وضعیت
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم ۵۰ عکس نوشته پاییز با عالی ترین کیفیت مخصوص استوری و وضعیت را خدمت شما ارائه نماییم
چنانچه قصد دارید به مناسبت فصل زیبای پاییز در فضای مجازی مطلبی به صورت استوری یا وضعیت منتشر کنید با ما همراه باشید
در ادامه مجموعه ای بهترین عکس نوشته پاییز با کیفیت بالا همراه متن های طولانی و کوتاه در مورد پاییز آماده و جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که مورد استفاده و رضایت شما عزیزان قرار گیرد
از اینکه ما را انتخاب کردید کمال تشکر ار داریم
عکس نوشته پاییز خاص و با کیفیت بالا HD برای استوری و وضعیت
پاییز رفت و برگهای زردش را با خود برد
باز همه چا سپید شد و لابد فردا هم فصلی دیگر خواهد بود
من هنوز نمیدانم متعلق به کدام فصلم
چه رنگی هستم
هنوز به دنبال خودمم و هنوز به دنبال تو
بیچاره پاییز
دستش نمک ندارد
این همه باران به آدم ها می بخشد اما
همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او می زنند
عاشق که باشی ، پاییز که باشد
باران که ببارد انار که هیچ
سنگ هم اگر باشی
دلت ترک میخورد
پاییز
شعری ست که
دست های من و تو
قافیه ی
آخر آن می شود
سخت و محکم و گرم عاشقانه
پاییز
سرد و بی رحم نیست
فقط
جسارت زمستـان را ندارد
ذره ذره زرد می کند
اندک اندک جان می سِتاند
قطره قطره می گِریاند
پاییــــز سرد نیست
نامـــهربان است
درســت مانند تو
ﺭﺍﺿﯿﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﭘﺎﯾﯿﺰِ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻣﻦ
ﻣﯽ ﺑﻮﺳﻢ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﻢ ﺑﺮﮔﻬــــﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰﺕﺭﺍ
ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺩﺭ هوایت
ﺑﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﯼ
ﺑﻮﯼ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺑﺮﮒ
ﻣﻦ ﺑﻮﯼ ﺧــــــــــﺪﺍ ﻣﯽﻓﻬﻤﻢ ﺍﺯ ﺗـــﻮ
پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده
کاش همه انسانها مثل پاییز باشن
تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن
زندگی زیباتر میشود
به شرطی که به اندازه تمام برگ های پاییز
برای یکدیگر آرزوی خوب داشته باشیم
آمدی ، رد شدی
تا برگردی
درخت های انار پرتقال دادند
و سایه ها سرجایشان ماندند
حتی پس از غروب
چه کار به کار جهان داشتی
دیوانگی من بس نبود
هر بار
از من می پرسی
که چقدر دوست دارم
و من هربار
با یک بوسه
جوابت را می دهم
من از همان بچگی
عادت داشتم
با کوتاه ترین راه حل
به درسترین جواب برسم
آذر
یادش رفته
که پاییز است
نمیبارد
فقط
یخ میزند
به گمانم
کسی
به طرز فجیعی
تنهایش گذاشته
وگرنه
اینگونه
ماتش نمیبرد
انگار مرددی
زمینی شوی و بال هایت را
با آغوشی تاخت بزنی
که نه شوری اشکت را می شناسد
و نه شیرینی لبخندت را
زمینی شوی
در حسرت یک دوستت دارم
یک دروغ ساده
سجاده ات را رو به رد رفتنش
بگشایی
و آن قدر پلک نزنی
تا چشم هایت تار عنکبوت ببندد
شاید
بعد ها نامت را
در فهرست عاشقان بی بال بنویسند
جاودان شوی
و حسرت آسمانی را بخوری
که به هیچ فروختی اش
می خواهی بمان
اما به ساعتت هم نگاه کن
آسمان
تا ابد
چشم به راهت نمی ماند
هر که نداند
تو که می دانی
آذر
واپسین ماه پائیز است
باز عطرِ هزار پائیز
پیچیده در خواهشِ گیسوانم
به یادِ صخرههای سنگی ساحل و آبی دریا
به یاد بلوطهای کنارِ خیابان
به یاد شورش دستهای عصیانی تو
یا عریانی آن روزهای من
باز به سرزمینِ سردِ خانه ام
به نوازشم بیا
باز بگو بهارم، سلام
دلم از نام خزان می لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیز م نیست
غنچه ام غنچه ی نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست
به گمانم حواست به پاییز نیست
آمده است
خیالم راحت است که
دیگر شمعدانی ها گل نمی دهند
و من بهانه ای دارم که به دلم بگویم
می خواست از این حوالی گذر کند دلم جان
اما…
آخر او تنها نشانه ی شمعدانی ها را دارد
تو هم نگرانِ چیزی نباش
خیالت تا می تواند در من پرسه می زند
فردا دستش را می گیرم
با هم به خیابان می رویم
زیرِ باران .. روی برگهای پاییزی
قدم می زنیم
خیالت برایم از تو می گوید
من برایش از تو می گویم
و به این همه دیوانگی می خندیم
بلند
بلند
بلند
باران مرا خیس میکند
توفان میترساند
و پاییز عاشق می کند
تو اما
چیزی از من باقی نمیگذاری
هر پاییز
زنی عاشق می شود
زنی که لب هایش بویِ نارنج می دهد
و صدایِ خش خشی از سمتش می آید
زمین حوالیِ بودنش می گردد.
و هر روز دستِ دلتنگی هایش را
درون جیب بارانی اش فرو می برد
و آرام چکه می کند به روی خاک
بی چتر،سرما می نوشد و
با سخاوت صورتی ترین شالش را
به بادِ پاییز می بخشد
می شناسی اش؟
حالا دیگر
یک خط در میان گریه میکنم
حالا دیگر
شانههایم صبورتر شدهاند
و با هر تلنگری که گریه میزند
بیجهت نمیلرزند
انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای
از چشمهایم نمیافتد
و پاییزِ من
اتفاق زردیست
که میتواند
ناگهان در آغوش هر فصلی بیفتد
حالا تو هی به من بگو
بهار میآید
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند
سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو.. باران برای تو میبارد
و رنگینکمان ایستاده بر پنجهی پاهایش
سرک کشیده از پسِ کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند
نسیم هم مدام
میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت
زمین و عقربهی ساعتها
برای تو میگردند
و من
به دور تو
دارد پاییز مى رسد
انار نیستم
برسم به دستهاى تو
برگ م
پُر از اضطرابِ افتادن
پاییز هم گذشت
و به جز حسرتش نماند
مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
کاش کسی پاییز را
سر و ته می کرد!برگ ها به درخت
میچسبیدند
تو به من
کاش چون پاییز بودم…کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
من خزان را کشته ام در صبح پاییز ازل
ماه را آورده ام تا پای یلدا بشکنم
رسیدیم به دل پاییز ؛ چه زود میگذره نه؟
باران چه دلبری میکند
برای بهار
پاییز کم بود
بهار هم عاشق شد
پاییز را دیدی؟
آنان که رنگ عوض کردند، افتادند
پاییز ایستاده،
به اقامه عشق،
صفوف را مرتب کنید
پاییز
آرام آرام قدم بردار
که تو فصلِ عاشقانههایی
و من تنها
چند پاییز را می توان
با موسیقی و باران و خاطره سر کرد و دیوانه نشد
پاییز همون فصلیه که بهت یاد میده
باید عاشق ریشه باشی نه شکوفه
آدم یا باید عاشق باشد یا یک رفیقِ ناب داشته باشد
پاییز و حال و هوای جانانه اش به کنار
اما صدای خش خشِ برگ ها
زیر پای دونفر که باشد معجزه میکند
«تـو» از فصل پاییز زیباتری
من از فصل پاییز تنهاترم
عاشق شکوفههایم شدی نه ریشهها
وقتی که پاییز رسید
نمیدانستی چه کنى
صبح است و هوا و نفس دلکش پاییز
من هستم و یک سینه از مهر تو لبریز
چه سخاوتمند است پاییز، که شکوه بلندترین شبش
را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد
دوستت دارم مثل آهنگی که جفتمون حفظیم
هوای بارونی، ماه تو آسمون سیاه شب
قدم زدن تو پاییز خورشید تو هوای برفی چای بعد از خواب
سیگار بعد از چای، اولین آغوش اولین بوسه
گریه از شادی، من تو رو همین قدر شیرین دوست دارم
آنقدر دوستت دارم که
خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که میپرسی، چقدر؟
با خودم فکر میکنم؛
دریا چطور حساب موجهایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند هر بار چند برگ از دست میدهد؟!
ابرها چه میدانند چند قطره باریدهاند؟!
خورشید مگر یادش مانده چند بار طلوع کرده است؟!
و من، چطور بگویم که، چقدر دوستت دارم؟!
پاییز؛ انگار پاسخی باشد برای بیاویی در همهی ما
پاسخی برای عمر اندوه، برای دست بردن
به منتهای خیال و مرور آمدنها و رفتنهای بیشمار
در شب آخرش مسافران در جادهها میمانند
اسبها مست میکنند، مرزها عقب میکشند
شعرهایی را که با او خواندهایی بهیاد میآوری
پاییز همون فصلیه، ڪه بهت یاد میده
باید عاشق ریشهها بشی، نه شڪوفه ها️
برگ های پاییــزی به من یاد دادن
که بعضی از افتادگی ها قشنگ و لازمن برای شروعی دوباره:) ️
ما را پس این خزان بهاری دگر است …
بهشت کدومه! مگر بهشت آغوش یار در میان برگ های پاییز نیست…!)️
و عشق پنهانیترین رازِ پاییز است️
آنچه باد برد عمر ما بود، نه برگ های پاییزی️
پاییز قشنگه ها ولی یه غمی داره
که تو هیچ فصل دیگه ای نیست️
درخت از برگ خسته شد : پاییز و بهونه کرد.
گفته بودن پاییز غمگین است اما نه انقدر