متن در مورد دورویی ؛ اشعار و جملات سنگین درباره دورو بودن و آدم های دورو

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم چند شعر و متن در مورد دورویی زیبا و اثر گذار خدمت شما ارائه نماییم.

ممکن است قصد داشته باشید یک مطلب با موضوع دورویی در فضای مجازی برای کخاطبین خود به اشتراک بگذارید؛

چنانچه دنبال یک متن زیبا و جذاب هستید حتما تا انتهای این پست ما را دنبال کنید.

در ادامه گلچینی از اشعار و متن در مورد دورویی کوتاه و طولانی را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد استفاده شما عزیزان قرار گیرد … از همراهی شما سپاسگزاریم …

شعر و متن در مورد دورویی تیکه دار و سنگین

متن در مورد دورویی

لـبـاسای مـارک دار

باطن آدمو نمی پوشونه

گـاو هَــم پـوستش چـرم خالصه

ذات  آدم مهمـــه

چای هم دورویی می‌کند
بی تو می‌سوزاند
با تو می‌چسبد به من

گمان میکردم قانع باشی
و به شکستن دلم اکتفا کنی
نه اینکه فستیوالی از دروغ به راه بیندازی
و در آخر بگویی:
میروم تا اذیت نشوی
بهترین من

گاهی دلم برای چوپان دروغگو خیلی می سوزد
بیچاره دو بار بیشتر دروغ نگفت انگشت نما شد
ولی ما هنوز صادق ترینیم

راست یا دروغ مهم نیست!
تو فقط با من حرف بزن!
چشمانت زیر نویس می کنند

ساعت همیشه دروغ میگوید
من فقط
به زمان با تو بودن ایمان دارم
انجا که عقربه ها می ایستند
و من عاشقانه به تو خیره میشوم

کسانی که از شنیدن هر حرف حقی خشمگین می شوند
همه زندگیشان بر دروغ استوار است

به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش ، مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم
در کتاب احساس ، واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی

تو که درد دل دیوانه ی من می دانی

چند دور از تو خورم ، خون جگر پنهانی

چشماتو ببند !!! بستی ؟
حالا باز کن !!! باز کردی ؟
چقدر طول کشید ؟
همین قدر هم نمی تونم دوریتو تحمل کنم

شبیه برگ پاییزم همیشه قسمت بادم

ز تو دورم ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

یکی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟

سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟

برایش صادقانه می نویسم : برای آنکه باید باشد و نیست

نگران خودمم که چجوری بی تو بمونم ؟

دوری و ندیدن تو کاره من نیست ، نمی تونم

خودت نیستی صدات مونده
صدات چشمامو گریونده
دلم روی زمین مونده
فقط از تو همین مونده

متن در مورد دورویی ادما

متن در مورد دورویی ادما

همیشه فکر می کردم غم انگیزترین غروب ، غروب زندگیست

ولی تازه فهمیدم هیچ غروبی غم انگیزتر از دوری تو نیست

و با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر میکنم هستی

مست آن یارم که در تنهاییم یادم کند

از فراق و دوری خود سخت بیمارم کند

مرا از خود رها کردی و رفتی
مرا آنگه که تنها مانده بودم
ولی من باز هم هستم به یادت
اگر چه دور هستم از سرایت

یکی دیدم که رفتارش دورنگ است

خیال کرده که انسانی زرنگ است

گاهی مانند پیشی بس ملوس است

گاهی خونسرد همچو تخته سنگ است

به وقت احتیاج مظلوم وخواراست

چومحتاجی ببیند چون پلنگ است

گاهی ظالم شود چون گرگ خونخوار

گهی چون روبهان درنیرنگ است

اگردرزندگی گرگی ببیند موش گردد

وگرمیشی ببیندهمچوگرگ تیزچنگ است

نه رحم دارد، نه انصاف، نه صداقت

وجودش درزمین نه نام، که ننگ است

بگفت ناقــــد کسی ماند میان دل مردم

که درهرمرحله بامردمانش یک رنگ است

خداگو با خداجو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
بسا مشرک که خود قرآن بدست است
نداند در حقیقت بت پرست است

چنان ز پند شما ناصحان زمین گیرم
که گر دوباره نصیحت کنید، می میرم
مرا به خویشتن خویش وانهید که من
نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم
مرا به حال دگردیسی ام رها سازید
که در شگفت ترین لحظه های تغییرم
اسیر وسوسه ی سفره های تان نشوم
که از سلاله ی مردان چشم و دل سیرم
حریم خواب من آن سوی خواب های شماست
اگرچه مثل شما واژگونه تعبیرم
کمی دقیق تر از هر کسی مرور کنید
مرا که صاحب داوودی از مزامیرم
شما به سوی همان قله ها شتابانید
که من زفتح بلندای شان سرازیرم
مرا به پیروی از عاقلان چه می خوانید؟!
که من برای خودم مرشدم ، خودم پیرم!

تا دست به دامان ریا افتادند
بی وقفه به یاد شهدا افتادند
شوخی ، شوخی به شاخه ها سنگ زدند
جدی جدی پرنده ها افتادند

این روزهــا فـرشتـــــــه بلا مـیشود هـمه
هـــر نطـفــه ای حلال خطـــا میشـــود همـه
آنکـــــو هـــزار قافلــــه ای زر متـــاع اوســـت
دستــی دراز کـــــرده گـــــدا میـــشود هـمـــه
هر ناروا به مذهب و هر طرح نابکـار
قانون مُلک گـشته روا میـشود هـمه
زهری که قطــره اش جهانرا تباه کند
بهـر عــلاج درد، دوا میشـــــود همـه
زاهد کـه غرق ذکــــر و ثنا گـــویی خلقـت است
انکـــار خــــویش کـــرده، خـــــدا میشود همه
ای یـــار ای عـــزیزتریـــن شعـــر زندگـــی
دیدی که دوست دشمن ما میشود همه

ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها
من یکـرنگ بیزارم، از این نیـــرنگ بازیها
زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت
رفیقان را زپا افکندن و گـردن فرازیها
تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری
بنازم همت والای بـاز و بی نیازیها
به میدانی که می بنـدد پای شهسـواران را
تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیـر از این حاصل
من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها

متن در مورد دورویی و دورنگی

متن در مورد دورویی و دورنگی

هرکه با پاکدلان صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار صفایی دارد
زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
گرگ نزدیک چراگاه و شبان رفته به خواب
بره دور از رمه و عزم چرایی دارد

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند
چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور نمی‌دارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنند
یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
می‌دهند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند
حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد
زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر می‌کنند
صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است
جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است
کس ندیدیم که انکار کند وجدان را
حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است
کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود
نفی شیطان دگـر و طاعت شیطان دگر است
کـس نگفته است ونگوید که دد ودیو شویـد
نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است
کـس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را
سخن از عدل دگر ، قصه احسان دگر است
هرکه دیدم بخدمت کمری بست بعهـد
مرد پیمان دگر وبستن پیمان دگر است
هرکه دیدیـم بحفظ گله از گرگان بود
قصد قصاب دگر ، مقصد چوپان دگر است

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی

می روی با کبر و با تزویر و با غوغا کجا
گیرم امروزت گذشت از سر ولی فردا کجا

پینه بر پیشانی و نقش دورویی بر جبین
با نخ تسبیح و بر لب لق لق تقوا کجا

عمر نوح و صبر ایّوب و غم یوسف گذشت
بسته ای دل بر مقام و مال دنیا تا کجا

ابر بارانی اسیر دست طوفان می شود
می رود جایی ببارد بگذرد امّا کجا

گرچه عکس ماه در مرداب و در دریا یکی ست
پهنه ی مرداب کوچک کو دل دریا کجا

می رسد روزی بپیچد سور اسرافیل حق
می روی با کوله بار حرص این دنیا کجا

بی وفایی کن وفایت می کنند
با وفا باشی خیانت می کنند
مهربانی گرچه آیینه ی خوشیست
مهربان باشی رهایت می کنند

نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی
نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی
به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی
نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم تا ابد نشاندی

حیران شده ی گریه ی پنهانی خویشم
آرامشی از لحظه ی طوفانی خویشم
پنهان شدی و فکر خیانت به سرم زد
شرمنده ی این حالت شیطانی خویشم

شعر در مود دورویی

شعر در مود دورویی

نه
تو دروغگو نیستی
من حواسم پرت است!
گفته بودی دوستم داری بی اندازه
خوب که فکر می کنم
تازه می فهمم که “بی اندازه” یعنی چه!

تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری

بنازم همت والای بـاز و بی نیازیها

به میدانی که می بنـدد پای شهسـواران را

تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها

اگر نمی توانیم

مثل آدم زندگی کنیم

دست کم بکوشیم

مثل حیوان زندگی نکنیم

دورو نباشیم

غروب عاشقان بی رنگ گشته

چرا که دل مثال سنگ گشته

دورویی و ریا و کینه توزی

که رنگ عاشقان هفت رنگ گشته

دلی گر در میان سینه ها بود

دروننش کینه و نیرنگ گشته

میان قلبها مهرو وفا نیست

اگر هم بود جایش تنگ گشته

دلم اکنون ز دنیا سیر گشه

چقدر او غصه خورده پیر گشته

بیا ای نازنین یار در کنارم

برای گفتن حرف دوباره دیر گشته

بس است دیگر دورویی و دو رنگی

چرا نیش زبانت تیغه شمشیر گشته

بیا آرامش جانم به من آرامشی ده

که من آرامشم در این سرا تبخیر گشته

ندارد این دلم راهی به زرق و برق این دنیا

به زیر پای من نقشی زبوریا و حصیر گشته

یکدل بودیم و تو دورویی کردی

خندیدم و باز ترشرویی کردی

از سردی آتش نگاهت خواندم

در مصرف عشق صرفه جویی کردی

دورویی با چنان رویی پلیدی در چنان جویی

چه گنجد پیش صدیقان نفاقی کارفرمایی

جرأت کنید راست و حقیقی باشید.

جرأت کنید زشت باشید!

اگر موسیقی بد را دوست دارید، رک و راست بگویید.

خود را همان که هستید نشان دهید.

این بَزَک تهوع انگیز دورویی و دو پهلویی را از چهره روح خود بزدایید و با آب فراوان بشوئید

آدم های دورو را

اگر از زندگیتان حذف نکنید

طولی نمی کشد که آنها

زندگی شما را به جهنم تبدیل خواهند کرد

آدم های دورو نفاق و دشمنی را

در بین مردم پراکنده می کنند.

آنها به مانند روباهی هستند

که می خواهد ادای سگهای باوفا را در آورد

به این انسان ها هرگز اعتماد نکنید

که در نهایت ضرر خواهید کرد

از آدمی که همه دوسش دارن بترس

هیچ آدمی نمیتونه همه رو از خودش راضی نگه داره،

مگه اینکه یه خصلت کثیف رو تو خودش پرورش بده

و اون دوروییه

 دورویی راه شد

نفس دورو را

همان بهتر

نریزیم آبرو را

متن در مورد دورویی دیگران

متن در مورد دورویی دیگران

آدما مثل سکه اند، هم کلی زرق و

برق دارن و هم دورو اند

آدم های دورو همانطور که امام علی علیه السلام می فرمایند

رویشان پاکیزه، اما دلشان بیمار است

همیشه آدم دورو دستش رو میشه

دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره

پس خواهشا کمتر دورو باش

از دورویی تلخ تر در کام اهل عشق نیست

تا دلت با من دو رنگی کرد شیرین شد فراق

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﻳﻰ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﻴﺸﻪ ﻛﻪ

ﺑﻌﻀﻰ ﻭﻗﺘﺎ ﻛﺴﺎﻳﻰ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻴﻤﻮﻥ ﺧﺎﺹ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ

ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻰ ﻋﻤﻮﻣﻰ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﻘﻴﻪ ﺑﻮﺩﻥ

یه عده دور خودمون جمع کردیم که

آینه ی دورویی و الهه ی پررویی اند

اصالت رو نه میشه خرید
نه میشه اداشو درآورد
اصالت یعنی
دلت نمیاد خیانت کنی
دلت نمیاد دل بشکنی
دلت نمیاد دورو باشی
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی
کاشکی بعضی ها بفهمند
این سادگی نیست، اصالته

ماسک واسه بعضیا خیلی قدمت داره

فقط مختص دوران کرونا نیست

خیانت فقط این نیست که وقتی یه نفرو داری بری عاشق یکی دیگه شی

بعضی وقتا تظاهر به دوست داشتن هم خیانته

بعضی وقتا دورویی هم خیانته

یکرنگ که باشی , زود چشمشان رو میزنی

خسته می شوند از رنگ تکراریت , این روزها دوره ی رنگین کمان هاست

شدیم مثل منشور

هرکی بهمون خورد هفت خط از آب دراومد

دورویی خطرناک است

چون اعتماد را نابود می کند

دنیا را زشت می کند

دل را سنگ میکند

دورویی خیلی خطرناک است

به بعضی ها باید گفت : یاد بگیر  پشت کسی حرف که می زنی

وقتی دیدیش

جلوش خم و راست نشی

با آدم های دورو هیچ وقت وارد رابطه نشوید

آن ها هرگز برای شما نقش واقعی خود را بازی نخواهند کرد و تا فرصت پیدا کنند

حتی ممکن است بر ضد شما هم عمل کنند

تنها از کنار آنها بگذرید و کم کم از زندگیتان حذفشان کنید که

این بهترین کاری است که می توانید در حق خود انجام دهید

متن در مورد دورویی عاشقانه

متن در مورد دورویی عاشقانه

هر موجودی در طبیعت
آن چنان است که باید با
شد
هرگز آن چنان
که باید باشد، نیست

بترسید از آدم های روباه صفتی که

می خواهند ادای سگ های وفادار رو در بیارن

ما مردمانی هستیم
که به راحتی به هم دروغ میگیم
ولی بزرگترین معیارمون برای شروع دوستی
صداقته

ممکن است بتوانید برخی از افراد را برای همیشه یا برای مدتی فریب دهید

ولی نمی توانید همه را برای همیشه فریب دهید

سخت آزرده و غمگین شده است

از دورویی و دورنگی و ریا

لیک ارام و قرارش نبود

تا که سازد خودش از بند رها


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.