متن کامل شعر چاووشی از اخوان ثالث + شعر از دیدگاه اخوان ثالث
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم متن شعر چاووشی اخوان ثالث را همراه با آشنایی با شعر از دیدگاه این شاعر خدمت شما ارائه نماییم.
اگر شما هم جز علاقه مندان به اشعار اخوان ثالث هستید،همانطور که می دانید شعر چاووشی یکی از اشعار معروف وی می باشد.
به همین دلیل در ادامه متن کامل این شعر همراه با بررسی موضوع شعر از دیدگاه اخوان ثالث را برای شما جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد رضایت شما واقع شود … با ما تا انتها همراه باشید …
شعر چاووشی اخوان ثالث
متن کامل شعر چاووشی
بسان رهنوردانی که در افسانه ها
گویند
گرفته کولبار زاد ره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی و گه خاموش
در آن مهگون فضای خلوت
افشانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز
سه ره پیداست
نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
حدیقی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
نخستین : راه نوش و راحت و شادی
به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
دودیگر : راه نمیش ننگ ، نیمش نام
اگر سر بر
کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
سوی
بهرام ، این جاوید خون آشام
سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
کی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
و می رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
و اکنون می زند با ساغر مک نیس یا نیما
و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
سوی اینها و آنها نیست
به سوی
پهندشت بی خداوندی ست
که با هر جنبش نبضم
هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند
بهل کاین آسمان پاک
چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
پدرشان کیست ؟
و یا سود و ثمرشان چیست ؟
بیا ره توشه
برداریم
قدم در راه بگذاریم
به سوی سرزمینهایی که دیدارش
بسان شعله ی آتش
دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
کشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر
دیوار
به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
کسی اینجاست ؟
هلا ! من با شمایم ، های ! … می پرسم کسی اینجاست ؟
کسی اینجا پیام آورد ؟
نگاهی ، یا که لبخندی ؟
فشار گرم دست دوست مانندی ؟
و می بیند صدایی نیست ، نور
آشنایی نیست ، حتی از نگاه
مرده ای هم رد پایی نیست
صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
ملل و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
به امیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد
ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که می
خواند
جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادکش فریاد
وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
پس از گشتی کسالت بار
بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
کسی اینجاست ؟
و می بیند همان شمع و همان نجواست
که می گویند بمان اینجا ؟
که پرسی همچو آن
پیر به درد آلوده ی مهجور
خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بگذاریم
کجا ؟ هر جا که پیش آید
بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
وزین
دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
کجا ؟ هر جا که پیش آید
به آنجایی که می گویند
چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
و در آن چشمه هایی هست
که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
و می نوشد از آن مردی که می گوید
چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج
آبیاری کردن باغی
کز آن گل کاغذین روید ؟
به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست
کجا ؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن ، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
درین تصویر
عمر با سوط بی رحم خشایرشا
زند دویانه وار ، اما نه بر دریا
به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
به زنده ی تو ، به مرده ی من
بیا تا راه بسپاریم
به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته ، ندروده
به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی
بکر و دوشیزه ست
و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
که چونین پاک و پاکیزه ست
به سوی آفتاب شاد صحرایی
که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم
آشنایی مختصر با مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث از جمله شاعران توانمند معاصر است که توانسته است در عرصه شعر نو خود را به عنوان شاعری صاحب سبک معرفی کند و دریچه هایی نو پیش روی دوستداران و فعالان در این زمینه بگشاید.
دریچه هایی که نشان دهنده این امرند که شاعران جوان و دلسوز امروزی،هنوزهم می توانند راه اخوان را ادامه دهند و سبک او را تکامل بخشند.
اگرچه مطمئنا سخن گفتن این حقیر در مورد بزرگانی چون مرحوم اخوان ثالث آنگونه که باید و شاید حق مطلب را ادا نمی نماید اما در این مجال سعی کرده ام تا ابتدا دیدی اجمالی به شعر و تحولات شعری این شاعر بزرگ و ملی داشته باشم و سپس به بیان زوایای حماسی و مضامین آن در شعر وی بپردازم.
پیشاپیش باید اعتراف کنم اگر مطالبی در مورد این بزرگ مرد بیان داشته ام،همه از سر ارادت و شوق نسبت به وی و در کل نسبت به ادبیات ایران زمین بوده و هرگز داعیه ی تخصص در این علم سترگ را نداشته ام.
شعر از دیدگاه اخوان ثالث
- اخوان ثالث شعر را اینگونه تعریف می کند
شعر حاصل بی تابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته.حاصل بی تابی در لحظاتی که آدم در هاله ای از شعور نبوت قرار گرفته است.
شاعر بی هیچ شک و شبهه ای طبعا و بالفطره باید به نوعی دیوانه باشد و زندگی غیرمعقول داشته باشد و این زندگی های احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم زندگی شعری نیست.
باید همه عمر،هستی،هوش،همت،همه خان و مان و خلاصه تمامت بود و نبود وجود را داد.
در این تعریف سه نکته جالب توجه وجود دارد
- اول
اخوان شاعر را کسی در حدود پیامبران قرار داده است.شاید این سخنی به گزاف باشد اما فوق العاده قابل تامل است خصوصا برای کسانی که به تازگی در عرصه شعر گام نهاده اند.
این سخن به شعرا گوشزد می کند که وظیفه خطیر و سنگینی بردوش دارند و بیان آنها در شعر نباید تنها ردیف کردن کلماتی باشد که ظاهری خوب دارند اما از جنبه محتوایی پوچ اند.
خود او در شعر “خان هشتم و آدمک ۱″در مورد شعر خود اینچنین می گوید که شعر من از این قبیل شعرها نیست بلکه شعری ست که هم ظاهری زیبا دارد و هم بیان کننده ی مفاهیم ارزشی عالی ست.
-
دوم
وقتی شعر را حاصل تجلی شعور نبوت در کالبد فکری یک دیوانه می پندارد،این بیانگر این مسئله است که منظورش از”دیوانه”افراد به اصطلاح”خل و چل”نیست.
اصطلاح”دیوانه”آنگونه که در این تعریف به نظر می رسد،اشاره به افرادی دارد که با دیدی متفاوت و غالبا بیناتر و بازتر از همسانان خودبه خود و پیرامون خود می نگرند و مسائل رابه شکلی دیگر درک می کند.
اینان در زبان علمی”فیلسوف”نامیده می شوند،اما در محاورات مردم گاهی”دیوانه”خطاب می شوند.
- سوم
شاعر باید زندگی متفاوت با دیگران داشته باشد.اولااینکه احساس می کنم این دید متفاوت به زندگی از همان نگرش متفاوت و دیوانه وار به زندگی آب می خورد،ثانیا خود اخوان در زندگی شعری خود که در واقع بازتاب زندگی شخصی اوست اینچنین دید و سبکی داشته است و بارها در شعرهایش به طور واضح یا مستتر به آن اشاره کرده است مثلا در شعر”میراث”از کتاب”آخر شاهنامه”،فارغ از سایر جنبه های فرهنگی و پیام های اخلاقی اش،از این نظر که در بهبوهه ای که اکثریت قریب به اتفاق مردم به دنبال کسب پول و مقامی هستند شاعر اما دغدغه حفظ هویت،ارزش و اعتباری را دارد که ظاهرا هیچ ارزش مادی ندارد،خود مبین این مسئله است که زندگی فکری شاعر با زندگی فکری دیگر افراد جامعه متفاوت است این تفاوت غالبا به صورت پیامی فرعی در تمامی شعرهای اخوان دیده می شود و از تمامی شعرهایش شاید بتوان در کنار پیام های اصلی دیگر این پیام را نیز دریافت کرد
از این منظر و با توجه به توضیحات بیان شده اخوان شاعری ست که پای حرفش ایستاده و حق تعریفی که از شعر کرده را کاملا ادا کرده است.