انشا خاطرات مدرسه در دوران مختلف تحصیلی (شیرین و خاطره انگیز)

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد ۱۰ انشا خاطرات مدرسه کوتاه و بلند را خدمت شما دانش آموزان عزیز ارائه نماییم.

چنانچه برای انجام تکالیف خود به دنبال نمونه و ایده برای انشا خاطرات مدرسه حتما تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.

در ادامه مجموعه ای متنوع و مختلف از خاطرات مختلف دانش آموزان از دوران مدرسه را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که برای شما مفید باشد … از اینکه ما را انتخاب کردید از شما سپاسگزاریم ….

انشا در مورد خاطرات شیرین دوران مدرسه

انشا خاطرات مدرسه

انشا شماره ۱ :

قطعاٌ هر فردی در دوران تحصیلش تحت تاثیر برخی معلماش قرار می گیره، برخی معلمان واقعا تاثیر مثبتی روی دانش آموزان دارند و برخی نه، من در طی دوران تحصیلم معلمان زیادی داشتم  که زندگی  و سرنوشت مرا تحت تاثیر قرار دادند.

برخی معلمان  هم از روی دلسوزی کارایی می کردند که یشتر باعث تنفر من می شد، مثلا  وقتی ابتدایی بودم یه معلم داشتیم که تمام وقت توجهش توی کلاس به من بود  نه خاطر اینکه تنبل باشم بلکه  بعلت این که  از وسط سال وارد این مدرسه شده بودم  و عقب تر ازبچه های مدرسه جدید بودم، اما توجه بیش از اندازه ی ایشون به من و بردن نام من  در کلاس باعث شده بود که یه جورایی نسبت به این کار معلمم احساس بدی داشته باشم.

در دوره راهنمایی هم  به  برخی درس ها  مثل دروس تاریخ و جغرافیا و اجتماعی خیلی علاقه داشتم اما رفتار معلم باعث شد که زده بشم خیلی خوب درس میدادن، اما رفتار  مناسبی نداشتند، هز جلسه درس می پرسیدند و فوق العاده لجباز  و سخت گیر بودند.

وقتی هم  به  سوم راهنمایی رسیدم این سال از بهترین سالهای تحصیلم  بود معلم دینی مون خیلی در سرنوشتم تاثیر داشتند…

خیلی باهم خوب بودیم و همش ازشون راهنمایی میگرفتم و از همون زمان بود که من به رشته علوم و معارف اسلامی علاقه مند شدم  و وقتی که وارد این مدرسه شدم یکی از معلمانم خیلی در جهت دهی به افکار من  و سایر هم کلاسیام  تاثیر داشتند.

البته در اولین جلسه ای که با ایشون درس داشتیم احساس کردم معلم بداخلاقی باشند اما بعدها  بدجوری جذبشون شدم …

همش دنبال این بودم و هستم که در موردشون بیشتر بدونم و بیشتر بشناسمشون …

بی نهایت دوستشون دارم یکی از نکات مثبت ایشون اینه که کتاب زیاد مطالعه میکنند  و اطلاعات عمومی بالایی دارند  و کتاب های مختلفی به ما معرفی می کنند .

همین کارشون باعث علاقمند شدن من و دوستام به ایشون شده، یکی از کتاب هایی که معرفی کردن و من خوندم،خاطرات همفر انگلیسی بود، کتاب جالبیه و به معلمای دیگه هم پیشنهاد دادم بخونن و همینطور دوستام.


انشا شماره ۲ :

انشا درباره خاطرات مدرسه

مدرسه ها تازه شروع شده بود و ما کلاس اولی ها با جو مدرسه ناآشنا! از شانسمون معلمون هم از اون اعصاب ندارا بود!

ینی حرکت اضافه میکردی … خلاصه من بچه ارومی بودم ( مثلا ) ولی خب شیطنت هم زیاد داشتم.

یه روز سر کلاس بود که بچه ها با هم دیگه حرف میزدن که معلمون خانم دخانی برگشت گفت ساکت باشین.

نمیدید کی حرف میزنه! یه چند بار تکرار کرد، منم که اعصابم داغون شده بود برگشتم به اون رفیقام که حرف میزدن گفتم بسه حرف نزنین! یهووو این خانم دخانی مارو دید فکر کرد که من حرف میزنم.

چشمتون روز بد نبینه، توی سه ثانیه اومد بالا سر من و ی کشیده ابدار خوابند زیر گوشم که مگه نمیگم حرف نزن!!!

منم هاج و واج موندم که منووو چرا میزنی! اولین نفری که توی کلاس کتک خورد من بودم! اونم سر هیچی هیچی !


انشا کوتاه خاطرات مدرسه

انشا شماره ۳ :

انشا کوتاه خاطرات مدرسه

سر یکی از امتحانات بود. منم زود امتحانم رو دادم که برم دستشوویی! رفتم در دستشویی رو باز کردم دیدم یه مار گنده زل زده به من داره نگاه میکنه.

ینی با سرعت هرچه تمام تر پریدم بیرون و رفتم مدیر رو خبر کردم. عین چی ترسیده بودم.

معلمون بهم از اون بعد میگفت علی مارگیر . اخ اخ اینکی خیلی باحال بود. یکی از درسای کتابای دینی بود که مربوط به طهارت گرفتن بود.

معلمون هم گیر داده بود شفاهی امتحان بگیره یه چند نفر رو جلو صدا زده بود که سمیه رقیب منم جز اونا بود.

من  ی رفیق داشتم به اسم رحیم. این اومد یواشکی گفت چه حالی میده از سمیه فلان سوال رو بپرسه.

سمیه هم شنید و دهن کجی کرد بهش. یه چند دقیقه که گذشت و چندتا سوال رو جواب داد. معلم برگشت از سمیه پرسید :

بعد از دستشویی کردن خودمون رو چه طور باید بشوریم!!! ینی منو رحیم داشتیم میمردیم از خنده!!

سمیه هم دید داریم میخندیم کم نیاورد قشنگ توضیح داد!!! یادش بخیییییر


انشا شماره ۴ :

انشا با موضوع خاطرات مدرسه

بوی خوش مهر می آید ومرا همراه خود به سال های دور می برد .خیلی دور ! در کوچه های خاطراتم قدم می زنم.

به کوچه ای به نام حسام در محله ی قدیمی تهران در خیابان آب منگل مدرسهلقمان می رسم .آن زمان که شوق امدن ماه  مهر تمام وجودم را پر کرده بود.

باد سبکبال ماه مهر گاهی درخت ها را تکانی می داد وبرگها رقص  کنان به زیر  می افتادند .

چه رنگ هایی داشت و دارد این فصل .گویی فرشته های الهی رنگهای خدایی را بر پیکر پاییز جاری می سازد.

چشمان خیال  را باز می کنم ودر کوچه های خاطرات قدم می زنم ،به سال تحصیلی چهارم می رسم ،روز اول مهراست روپوش اورمک طوسی رنگ را که خیاط اماده کرده بود را به تن می کنم ،یقه سفید لبه تور دوزی شده را به دور گردن می بندم و روبان سفید پاپیون شده را بر سر می نهم.

با شوق بسیار کیف خود را برمی دارم وچادر خود را مرتب می کنم به سوی دبستان حرکت می کنم .

کوچه ی باریک حسام پر از شادی دخترک ها و پسرهای دبستانی شده که جست و خیز کنان به سوی مدرسه می روند کمی جلوتر شمسی دوستم را می بینم با شادی به هم سلام می کنیم ودوش به دوش هم به سوی مدرسه می رویم سر کوچه بوی خوش نان تافتون فضا را پر کرده است.

آقای آقایی با گفتن  یک بسم الله بلند درب مغازه ی خرازی خود را باز می کند .مغازه بنکداری آقا فس فسو! که مرد مهربانی بود باز بود و او جلوی مغازه بر روی چهار پایه کوچکش نشسته بود .(به علت اینکه ما هر وقت از ایشان خرید می کردیم بسیار طول می داد این نام را رویش گذاشته بودیم).

این ماه چه قدردوست داشتنی و سرشار از خاطره ها است!به درب مدرسه رسیدیم باز دیدار دوباره با چهره‌های مهربان،دوستداشتنی وصبور معلمین و…معلمانی که بذر معرفت وانسانیت را در ما به و دیعه گذاشتند.

بله در ان زمان هم ما از این معلمین خوب بسیار داشتیم !خانم پروانه معاون مدرسه با جدییت در حیاط مدرسه حضور داشتند.ایشان و خانم کرباسچی معاونین مدرسه لقمان بودند.با دوستان قدیمی دیده بوسی کردیم.همه به روپوشهای همدیگر نگاه می کردیم !

تا به حال توجه به بوی پارچه نو کرده اید؟ خیلی خاطره انگیز است!زنگ به صدا در می امد همه به صف می شدیم خانم پروانه دندانها وناخن ها و  لباس ها را وارسی می کرد.

و سپس قران وسرود ملی خوانده می شد ،و ما با شوق به سوی کلاس ها حرکت  می کردیم .کلاس چهارم برایم خیلی زیبا بود معلم خوبمان خانم ساعتچی به کلاس امدند وسال تحصیلی شروع شد.معلم مهربانی که مهربانی را به من اموخت .

و در ان سال از خدا ارزو کردم که من هم در اینده معلمی به مهربانی خانم ساعتچی بشوم..از کوچه خاطراتم بیرون امدم .دیدم خدای مهربان ارزویم را اجابت کرده است.


انشا شماره ۵ :

انشا خاطرات دوران مدرسه

یکی از بهترین معلمان من آقای حاجی زاده دبیر عربی است. ما هر روز یک آیه جدید در بُرد کلاسمان می گذاریم.

آقای حاجی زاده به محض ورود به کلاس،کنار بُرد رفته،آیه را تلاوت کرده و ترجمه آن را بیان می کنند .

پس از قرائت آیه و ترجمه آن، تمام قواعد به کار رفته در آن آیه را به ما یاد می دهند ایشان با این گونه شیوه تدریس، هم توجه همه افراد را به آیه نوشته شده و معنی آن جلب می کنند و هم قواعد عربی که در کتاب درسی ما وجود دارد را در این آیه توضیح می دهند .

من قواعدی که ایشان به این شیوه به ما می آموزند را به ندرت فراموش می کنم ؛ ضمنا ایشان بسیار خوش اخلاق هستند و بخاطر همین ویژگی هایشان مورد علاقه من هستند.


انشا راجب خاطرات مدرسه

انشا شماره ۶:

انشا راجب خاطرات مدرسه

یکی از بهترین معلمان دوران تحصیل من خانم ضیغمی است من کلاس چهارم ابتدایی در مدرسه ۱۷شهریور جوپار مشغول به تحصیل بودم اون سال پدرم دچار یک بیماری شد و دکترها جوابش کردند.

روزی که من خبر خوب نشدن پدرم را شنیدم خیلی ناراحت شدم و کلاً وضعیت خانوادگی ما به خاطر این موضوع به هم ریخت.

فردای آن روز خانم ضیغمی توی کلاس از من پرسیدند چه اتفاقی افتاده که ناراحتی؟ من هم تمام ماجرا را براشون تعریف کردم.

ایشون خیلی ناراحت شد و شروع کرد به دلداری دادن من.

با این که اون ساعت ریاضی داشتیم درس دادن را کنار گذاشت و به همکلاسی هام گفت : بچه ها بیایید برای شفای پدر زهرا با هم دعا کنیم و زیارت عاشورا بخوانیم !

ایشون خیلی خوب شرایط مرا درک کرده بود و به من آرامش بخشید مثل این که عضوی از خانواده ما هست ایشون با وجود این که می تونست درس ریاضی را ادامه بدهد و با فرستادن من به بیرون از کلاس یا دادن یک لیوان آب ،مرا آرام کند .

چنین کاری نکرد بلکه با قرائت زیارت عاشورا به صورت همگانی چنان آرامشی به من بخشید که غیر قابل وصف هست. آرزو می کنم هر جا هستند سالم و سلامت باشند.


انشا شماره ۷:

موضوع انشا خاطرات مدرسه

یک روز از کلاس : صبح ساعت ۷:۳۰ دقیقه وارد مدرسه شدم بعد از گذراندن صف و ورزش صبحگاهی به داخل کلاس درس رفتم . زنگ اول زبان انگلیسی  داشتیم که معلم وارد کلاس شد .

امتحان انگلیسی داشتیم و من همیشه از این درس که برای بقیه همیشه شیرین بود زیاد خوشم نمیومد وهیچوقت هم متوجه درس نمی شم و هر چقدر می خوندم باز نمیتونستم نمره خوبی بگیرم .

من تمام دیشب رو درس خونده بودم تا امروز نمره خوبی بگیرم و خوشبختانه امتحان رو خوب دادم و برای اولین بار نمره ۲۰ از این درس که برایم همیشه سخت و دشوار بود گرفتم .

زنگ بعد تاریخ داشتیم  که معلم از دوستم علی سوال شفاهی پرسید و او نیز کامل جواب داد و زنگ آخر ورزش داشتیم که من عاشق زنگ ورزش و بازی فوتبال هستم . اما اون روز به دلیل گرفتن نمره خوب توی یه درس خیلی سخت ؛ حد عقل برای من یکی از خاطرات خوبم به حساب می امد.


انشا شماره ۸ :

انشا طولانی درباره خاطرات مدرسه

تازه کلاس اولی شده بودم . وارد مدرسه که شدیم همه بچه ها در حیاط صف گرفته بودند. هر کس وارد مدرسه می شد به انتهای صف می‌ رفت. والدین بچه ها نیز کناری می‌ایستادند.

بالای سکو، آیاتی از قرآن تلاوت کردند و بعد مدیر مدرسه پشت بلندگو قرار گرفت و شروع به صحبت کرد. او ورود ما کلاس اولی‌ها را تبریک و خوشامد گفت. سپس راهی کلاس‌ها شدیم. قبل از ورود به یالن به هر کدام از ما شاخه گلی به مناسبت ورودمان به مدرسه دادند.

۴ کلاس درس در سالنی که ما وارد شدیم وجود داشت و همه کلاس‌ها تمیز و روشن بودند. از والدین‌مان خداحافظی کردیم و هر کدام به کلاس خودمان رفتیم. هر کس نیمکتی را برای نشستن انتخاب می‌کرد تا اینکه معلم از راه رسید.

خودش را معرفی کرد و آن وقت از روی دفتری که داشت یکی یکی اسم دانش آموزان را می‌خواند تا دستشان را بالا بگیرند و خودشان را معرفی کنند.

پس از اینکه همه خودمان را معرفی کردیم معلم درباره اینکه چرا همه باید به مدرس برویم و هدف از درس خواندن را برای ما توضیح داد و بعد گفت که قرار است چه درس هایی بخوانیم. درس های ما فارسی، نگارش، ریاضی، علوم و قرآن بود.

آن روز در زنگ های مختلف معلم ما از درس‌های مختلف برای ما صحبت کرد و هر چیزی که آموزش می‌داد از ما نظر می‌خواست و در نهایت سوال می‌کرد. زنگ آخر همه با معلم خداحافظی کردیم و وقتی زنگ خورد از کلاس بیرون رفتیم.

بیرون کلاس والدین بچه ها منتظر فرزندشان بودند. بعضی دانش آموزان نیز با سرویس مدارس به منزل برگشتند.


انشا توصیفی خاطرات مدرسه

انشا شماره ۹ :

انشا توصیفی خاطرات مدرسه

سال پنجم ابتدایی معلم ورزشمون ؛بداخلاق بود و سریع عصبانی میشد و به بچه ها توهین می کرد. یه روز روی حیاط مدرسه بودیم که بدون منظور، من و چندنفر از دوستام یه کم از معلم فاصله گرفتیم و رفتیم کنار درختهای روی محوطه؛ معلممون وقتی دید ما کنار درخت ها هستیم با لحن توهین آمیزی یه حرفی به ما گفت که باعث دعوامون شد و من این موضوع رو توی خونه مطرح کردم و مامانم با مدرسه تماس گرفت.

هفته بعد که دوباره ورزش داشتیم ،در دفتر مدیر ،در مورد همون اتفاق با معلم ورزش بحثمون شد و به من گفت به مامانت بگو به من زنگ بزنه معذرت خواهی کنه! من گفتم هیچ اشتباهی از طرف ما نبوده من این کار رو انجام نمیدم. خلاصه این کارش باعث شد تا من نسبت به ساعت ورزش یا معلمای ورزش احساس بدی داشته باشم. گرچه آخر سال به یکی از بچه های کلاس گفته بود که به ملیکا بگین حلالم کنه، ولی اون احساس بد همیشه با من هست.


انشا شماره ۱۰:

من لحظه شماری می کردم تا روز اول مدرسه برسد و من به مدرسه بروم و دوستان جدیدی پیدا کنم .. وآن روز بالاخره فرا رسید و مادرم مرا از زیر قرآن رد کرد و وقتی من و مادرم می خواستیم به سمت مدرسه حرکت کنیم.

پدرم آمد و گفت دخترم انشاالله موفق باشی و من هم از پدرم تشکر کردم و با مادرم به سمت مدرسه راه افتادیم و رفتیم تا به مدرسه رسیدیم آنجا پر بود از دختر بچه هایی که تازه به مدرسه می امدند و انها هم مثل من بسیار خوشحال بودند.

من تا انها را دیدم بی اختیار به سمت آنها دویدم و به یکی از آنها که کنار یک درخت نشسته بود سلام کردم و اسمش را پرسیدم و گفت سلام .. اسم من ریحانه است اسم تو چیست من هم گفتم اسم من هانیه است و بعد او گفت میایی با هم دوست شویم من هم خوشحالی و ذوق زدگی گفتم بله ..

تا اینکه صدای زنگ کلاسی به گوش رسید و من و ریحانه دستمان را گرفتیم و به سمت کلاس دویدیم و ما هرسال دوست بودیم و هیچ وقت رابطه مان را قطع نکردیم تا الان که کلاس ششم هستیم من هیچ وقت خاطره ی ان روز دوست داشتنی را فراموش نخواهم کرد.


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.