شعر در فراق برادر ؛ اشعار غمگین و سوزناک برای برادر فوت شده

در این نوشته از دلبرانه می خوتاهم تعدادی شعر در فراق برادر همراه عکس نوشته هایی با این موضوع خدمت شما ارائه نماییم.

چنانچه شما هم در سوگ برادر خود هستید یا یکی از نزدیکان شما در این حا است و دنبال شعر و عکس با این موضوع هستید ما را تا انتها همراهی کنید.

در ادامه تعداد عکس نوشته برای فوت برادر و شعر در فراق برادر را برای شما آماده و جمع آوری کرده ایم

شعر برای فوت و فراق برادر

شعر در فراق برادر

بگوئید بگوئید ، همه با دل مظطر

الـهـی نـبـیند ،کسی داغ برادر

بلی قدر چمن را بلبل افسر ده میداند

غـم مـرگ برادر را، برادر مرده میداند

گــلی خـوش بـو و پـرپر دارم اینجا

عـزیـز جــان بـــرادر دارم اینـجا

گفتم که چـرا رفتی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود

گفتا که مگو ، مصلـحت حق چنین بود

او مهر علی داشت در این دار مکافات

با مهر علی شاه ولایت ز جهان رفت

او عشق حسین داشت به دل در همه ایام

با عشق حسین ابن علی او به جنان رفت

چشام از سوز گریه تاره امشب

دلم دریایی از غم داره امشب

عزیزم کرده منزل زیر این گل

دوچشمام اشک وخون میباره امشب

صبا از حال زارم بی خبر بی

عزیز نازنینم در سفر بی

چه آمد ای خدا بر روزگارم

هزاران نیش و دشنه بر جگر بی

شعر در فراق برادر غمگین

شعر در فراق برادر غمگین

به دنیا روز خوش از یاد رفته

که تا عرش فلک فریاد رفته

نمی ترسم ز بیداد حوادث

تمام هستی ام بر باد رفته

خــبرآمــد به لقــمان دل افکار

پدر را درجهان دادی تو از دست

بگــفتا شــد چراغ خانه خاموش

چه سازم رسم این عالم چنین است

خبر آمد دوباره مــادرت مُرد

بگفتا بَخت این غــمدیده بر گشت

به او گفتند که فرزندت جوان مُرد

بگفــتا داغ او بر سینــه بنشست

چــو گفتندش که گشتی بی برادر

نشست و لحظه ای اینگونه بگذشت

سپـس با گریه گفت رحمی خـدایا

کمرم خم شد و زین غصه بشکست

تـو بـودی غمگسارم ای بــرادر

هـمیـشه در کـنارم ای بــرادر

تو رفتـی قامتم از غم خمــیده

دگـر یـاری نــدارم ای بــرادر

پس از مرگ تو ای امید جـــانم

سیــه شـد روزگارم ای بــرادر

دلم در زندگانی بر تو خـوش بود

ز داغـت اشـکـبارم ای بــرادر

تـو بودی یاور و پشت و پــناهم

ز هـجـرت بـی قرارم ای بـرادر

گـلـم تـو بلبل و پروانه ام تــو

تـو شـمع شـام تارم ای بــرادر

الا جـانـم تـو را قـربان بــرادر

شدم من در غمت گریان بــرادر

تو رفتی بی تو ذکر من همین بود

بـرادر جـان بـرادر جــان برادر

سه پنج روزه دلم از غم شکسته

به راهت مــادر زارت نـشسته

برادر رفتنـت را بـاورم نیـست

کفـبن پوشیدنت را بـاورم نیست

تــو آرام دل و جــانی بــرادر

به هر دردی تــو درمــانی برادر

خوش آنروزی که با هم می نشستیم

یقین خط جـــدایی می نوشتیم

گلی خــوش بو و پرپر دارم اینجا

عزیز جــان بـــرادر دارم اینجا

خدایا بی سر و ســامانم امـشب

اسیر درد بی درمــانم امــشب

شعر در فراق برادر سوزناک

شعر در فراق برادر سوزناک

یـاد ایّـامـی کـه در گلشن فغانی داشـتم

در مـیان لالــه و گــل آشـیـانـی داشتم

گِرد آن شمع طرب می سوختم پــروانه وار

پــای آن سـرو روان اشـک روانی داشـتم

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ور نه مـن

داشــتم آرام ، تــا آرام جــانی داشـتم

خونین جگــرم بگـذر و بگذار بگریم

خالی نشود سینـــه ، مگر زار بگریم

از درد ، چنانـم کـه تسلا نشود دل

صـد بار اگر گویم و صــد بار بگـریم

نالیدن من درغم روی تو عجب نیست

دستم نرسد بر تـو و ناچــار بگریم

در خلوت وصلت دگران صدر نشـینند

ظلم است که من در پس دیـوار بگریم

عمری غم عـشق تو نهان داشتم ، اما

امروز چنانم کـه : در انـظار بگـــریم

من طاقت مَهجوری ازین بیــش ندارم

وقت است که : درحسرت دلدار بگریم

جانم به لب است از غم جانان، بگذارید

بسیار کــنم نالـه و بســیار بگــریم

شوق دیــدار تو را دارم نمی آیی چرا ؟

مثل بـاران ، تند می بارم نـمی آیی چرا؟

غرق در کابوس می مانم مَجال خـواب نیست

من چــرا تا صبح بیدارم نمیآیی چرا ؟

رفته ای با خــاطراتت اشک می ریزم هنوز

باز غم در سینـه می کارم نـمی آیی چرا ؟

ای دوای درد قلـبم ، خسته ام از زندگی

بی تو در بِستر گـــرفتـارم نمی آیی چرا ؟

ای طبیب قلب بیـــمارم ببین حال مرا

آه، محــــتاج پرسـتارم نمـیآیی چرا ؟

هیچکس من را پرستاری به جز روی تو نیست

از تب این عشــق، بیمارم نمیآی چرا ؟

شعر کوتاه در فراق برادر

شعر کوتاه در فراق برادر

برادر جان نگاه تو چه زیباست

عطای تو کرم بارش چو دریاست

خدا حافظ نگو ای یار دلسوز

بمان با من وصالت خفته هر جاست

مادر تو بگو برادرم کو ، کجاست

او با تو نیامده ، چرا ناپیداست

امروز به سفر رفته و یا بیمار ست

شادم کن و گو کنار یک دلدار ست

آه ای برادر ، ای به سفر رفته

گویی ترا ز بندر پنهان صدا زدند

شاید که گمرهان شب دریا

حاجت به نور سرخ چراغ تو داشتند

آری ، چراغ قلب تو یاقوت فام بود

برادر جان نبودت شد عذابم

به خواب آمد خیالت در سرابم

نمی دانی چه آشی پخته تقدیر

تو لالایی بگو تا من بخوابم

برادر جان نبودت درد وزارم

بدان خسته شدم سنگینه بارم

زمان و هجر تو کوبیده قلبم

پناهی نیست جز پروردگارم

کاش برگردی دلم تنگه ۱۰ سال از نبودنت میگذره هنوز چشم به راهتم

برادر میوه ارام جان است برادر دار در پیری جوان است

دوبیتی برای فوت برادر

دوبیتی برای فوت برادر

جوان مرده غمش بسیار باشد

تحمل کردنش دشوار باشد

هران خواهر که دیده داغ برادر

قیامت موسم دیدار باشد

دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی

بمانم هرچه خیره پشتِ این در، برنمیگردی

به یادت هرچه بی تابانه بنشینم به رویِ تاب

به زیرِ این درختِ سایه گستر برنمیگردی

دوباره دانه می پاشم حیاطِ خیسِ باران را

اگرچه خوب میدانم کبوتر برنمیگردی

تُهی از نوبهارت مانده تقویمِ خزانِ من

به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی

غریبی میکنم با قابِ عکست نا اُمیدانه

خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی

هزاران سالِ دیگر کااااااااش با بویِ تو برخیزم

به دیدارم نگو که صبحِ محشر برنمیگردی

گل باغ امیدم رفته از دست

غریبانه، شبی بار سفر بست

غمش زد آتشی بر قلب خسته

که تا روز ابد، دل را شکسته

تمام خاطرات خوبم تو بودی

بیصدا به یادتم داداش مهربانم

آتشی در دل فروزان کرد و رفت

خاطری از ما پریشان کرد و رفت

چشمه ها از چشم ما جاری نمود

ابر را در دیده باران کرد و رفت

آن صبور دردمند پر شکیب

رازها در سینه پنهان کرد و رفت

شعر برای برادر فوت شده

شعر برای برادر فوت شده

روزها رفت و گذشت و در اندیشه باز آمدنت

لحظه ها طی شد و مرد

و نگاهم هر روز، باز هم با همه شوق، کوچه ها را پایید

مثل آن روز که می آمدی از دور … دریغ!دل من در غم هجران تو ای خوبترین، چه بگویم، چه کشید

به چه مشغول کنم

دیده و دل را که هنوز

دل تو را می نگرد

دیده تو را می جوید

گلزار بهشت است گل روی برادر

آید به مشام دل وجان بوی برادر

گر طالب مردانگی و صدق وصفایی

هر روز گذر کن به سر کوی برادر

هم خون تووحافظ ناموس توباشد

بنگر به وفا و شرف و خوی برادر

آری غم مرگش شکند قلب و کمر را

تابی-نرسد بهر تو از سوی برادر

صبر از کف انسان برد اندوه و فراقش

خم میشود از غم قد دلجوی برادر

برادر شمع عمرت گشته خاموش

مرا کردی در این عالم سیه پوش

همیشه در عزایت خون بگریم

نگردد لحظه ای یادت فراموش

خبر آمد به لقمان دل افکار

پدررادر جهان دادی توازدست

بگفتا شد چراغ خانه خاموش

چه سازم رسم این عالم چنین است

خبر آمد دوباره مادرت مرد

بگفتا بخت این غمدیده برگشت

به او گفتند که فرزندت جوان مرد

بگفتا داغ او بر سینه بنشست

چو گفتندش که گشتی بی برادر

نشست و لحظه ای اینگونه بگذشت

سپس با گریه گفت رحمی خدایا

کمرم خم شد و زین غصه بشکست

گرفته سینه ام را غم برادر

نشسته در دلم ماتم برادر

تو رفتی و شدم تنهای تنها

ز داغت قد من شد خم برادر

اشعار سوزناک فوت برادر

اشعار سوزناک فوت برادر

برادر می شود  یار  برادر

نه تنها یار   و   برادر

همیشه محرم اسرار باشد

بزن تکیه به دیوار برادر

شنو ای دل تو آوای برادر

بزن صد بوسه بر پای برادر

نیابی درجهان هرگز کسی را

نشانی لحظه ای جای برادر

برادر باشد همرنگ برادر

شوم از غصه دل تنگ برادر

غمی سنگین تر ازاین غم نباشد

کمر را بشکند داغ برادر

بود هم خون وهم پیمان برادر

بود درد تو را درمان برادر

اگر لازم شود در زندگانی

به راهت بگذرد از جان برادر

بود روشنگر محفل برادر

رفیق و مونس قابل برادر

اگرحرفی زند خیروسلاح است

تو را خواهد زجان ودل برادر

تو را آنکس که یار و غمگسار است

به سختی ها همیشه جان نثاراست

بدان قدرش کسی چون او نباشد

برادر همچو کوه استوار است

برادر پشتم از داغت شکسته

دو چشمونم به خون غم نشسته

برادر کن نگاهی بر دل من

ز بعد تو شدم زار و چه خسته

برادر جان نگاه من براهت

تو رفتی و خدا پشت و پناهت

برون رفته ز کف صبر و قرارم

که بینم من دوباره روی ماهت

گل باغ صفایی ای برادر

تو مهمان خدایی ای برادر

شده قلبم پر از اندوه و ماتم

ز جمع ما جدایی ای برادر

اگ مردیم  بمیریم هردوتامون

ببندن سنگ جفتی از برامون

اگ مردیم بمیریم موسم گل

گل وبلبل نشینن در عزامون

نه امید وصال تو شبونه

کنم پرواز و من از آشیونه

بیایم تا مزارت ای گل من

که شاید تو …. برگردی خونه

شعر کوتاه برای فوت شدن برادر

شعر کوتاه برای فوت شدن برادر

شبا میگریم از هجرت عزیزم

برایت اشک و از دیده بریزم

تو کردی ناتوانم با فراغت

دگر بابا زجایم برنخیزم

چرا غم ریشه ی جونم گرفته

چرا غصه گریبونم گرفته

خداوندا چرا از دل ننالم

اجل نور دوچشمونم گرفته

جدایی مو نمیخاستم خدا کرد

نمیدونم کدوم کافر دعا کرد

نمیدونم خدا کرد یا قضا کرد

به حجران تو مارا مبتلا کرد

از اون روزی که رفتی غصه دارم
بلال اخی بلال اخی بلالم

میام و سر رو قبر تو بزارم
بلال اخی بلال اخی بلالم

میون خاک غم در خواب نازی
بلال آخی بلال آخی بلالم

گره افتاده بعد از تو به کارم
بلال اخی بلال اخی بلالم

غمت آتش بجون ما زد ای یار
بلال اخی بلال اخی بلالم

تو خوابی و من از هجر تو بیدار
بلال آخی بلال آخی بلالم

چه میدونی چه بر روزم رسیده
بلال آخی بلال آخی بلالم

تنم از سوز گریه گشته بیمار
بلال آخی بلال آخی بلالم

دل من از غمت خونه عزیزم
بلال آخی بلال آخی بلالم

من از پای مزارت بر نخیزم
بلال آخی بلال آخی بلالم

دل مو لحظه ایی آروم نمیشه
بلال آخی بلال آخی بلالم

چقد خون جگر باید بریزم
بلال آخی بلال آخی بلالم

دست طوفان بلا غنچه من پر پر کرد

شعله بر خرمنم افکنده وخاکستر کرد

سرو قدی که امید پدر و مادر بود

بی گنه رفت و چه ها با پدر ومادر کرد

خویش وبیگانه ز داغ تو عزادار شدند

حیف از ان سرو که در خاک سیه بستر کرد

علی ای تازه جوانم کمرم بی تو شکست

ناله و زاری من گوش فلک را کر کرد

بخدا شادی و رونق ز دل وخانه برفت

دست تقدیر مرا رخت سیه در بر کرد

تسلیت واژه ناچیز بود در غم تو

شفق از خون جگر چهره خود احمر کرد

ازغم مرگ توای سروخرامان چکنم
بهرپژمردنت ای نوگل خندان چکنم

داغ جانسوزتوافکنده شرربرجگرم
بادل سوخته وآتش هجران چکنم

شدبهارتوخزان وگل رویت پرپر
من دراین داغ خزان دیده پژمان چه کنم

پدرت ناله کندازغمت ای تازه جوان
گویدازماتمت ای نوردوچشمان چه کنم

مادرت جامه ی ماتم ببرونوحه گراست
گویداوگرنکنم چاک گریبان چه کنم

دوستان بهرتو آورده گل ای نوردوعین
گرمزارت نکنم همچوگلستان چه کنم

شمع سان سوخته ازداغ تووآب شدم
ای امیددل غمدیده ی نالان چه کنم

خیزازجای ببین حال جگرسوختگان
باچنین ناله ی جانسوز عزیزان چه کنم

“کربلایی”زغم مرگ توگرصبرکند
من که خودکاسه ی صبرم شده پیمان چه کنم

من جوان بودم عزیزان اینچنین پرپر شدم
غنچه بودم لاله بودم اینچنین پرپر شدم
من جوان بودم قد وبالای رعنا داشتم
صورتی چون ماه تابان روی زیبا داشتم
من جوان بودم دلم خوش بود بابا داشتم
مادر دلسوز خوبی سایه سر داشتم
من جوان بودم ولیکن رفتم از بین شما
رفتم اما روح من در آسمان پیش خدا
من جوان بودم مکن گریه برایم مادرم
تو مکن گریه برایم ای عزیزم خواهرم
من جوان بودم پدر جان اشک از بهرم مریز
ای برادر جان تو پر کن جای من را ای عزیز
من جوان بودم رفیقان رفتم از بین شما
رفتم و گویم رفیقان حق نگهدار شما
من جوان بودم خداوند اینچنین تقدیر کرد
«حکمت» این بودو اجل را اینچنین تدبیر کرد

برادر جان غمت بر من گران است           ندارم چاره ‌یی اشکم روان است
برادر جان تو بودی جانِ خواهر                امید این دل بریان خواهر
تمام آرزوهایم تو بودی                        تو رفتی قلب زارم را ربودی
عروسی‌ات عزا شد وای بر من                 غمت بی منتها شد وای بر من
چرا تعجیل کردی مهربانم                    تو بودی زین جهان آرام جانم
اجل آید الهی من بمیرم                          که بعدِ مرگ تو از عمر سیرم
نباشد این مصیبت را دوایی                    بُود این امتحان امر خدایی
«محمّدی» شریک درد ما شد                  که با غم وارد ماتم سرا شد

 


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.