متن در مورد چای ؛ اشعار و جملات عاشقانه دونفره در مورد چای

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن در مورد چای عاشقانه و جذاب را خدمت شما ارائه نماییم

چنانچه قصد دارید در صفحات شخصی یا عمومی خود در شبکه های اجتماعی مطلبی با موضوع چای با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید

و به دنبال یک متن زیبا و تاثیر گذار هستید که موجب تعامل با مخاطب شود هستید پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست با ما همراه باشید

در ادامه گلچینی از شعر و متن در مورد چای کوتاه و طولانی برای کپشن و استوری برای شما جمع آوری کرده ایم

امیدواریم که مورد رضایت شما قرار گیرد

با ما تا انتها همراه باشید

متن در مورد چای ؛ اشعار و جملات عاشقانه دونفره در مورد چای

متن در مورد چای

تشنه ام چای نداری بدهی لیوانی؟

لرزش سینی و چشمان تو دیدن دارد!

دلبری کردن همیشه کار انسان ها نیست…

گاه گاهی استکانی چای نیز دل

می برد…

کنار چای و آتش، بارها یاد تو افتادم

چه دلتنگیِ شیرینی، چه خوشبختی کوتاهی…

چایِ من لبریز و لب دوز است ولب سوزاست، آای!

میخوری با من تو چای؟

گرچه کامم تلخ و چایم تلخ و روزگارم نیز تلخ

گر تو آیی

لب گُشایی

لب بریزی

لب بسوزی

لب بدوزی

وای!

به چه محشر می شود

اندازه ی یک چای خوردن

کامِ من شیرین نمایی

فصل پاییزاست وچای باتو میچسبد فقط . . .

دلم یک باغ میخواهد که در یک عصرِ پائیزی

ببینم از غــزل در استکــانم چــای می ریزی

بی حواسی کار دستم داد صبح عاشقی …

وقت صرف چای تنهایی دو فنجان ریختم…

برایت

چای

خواهم ریخت

برایم

زندگی دم کن

خانه های قدیمی را دوست دارم

چایی همیشه دم است روی سماور ، توی قوری

در خانه همیشه باز است

مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد

غذاها ساده و خانگی است ، بویش نیازی به هود ندارد

عطرش تا هفت خانه می رود

کسی نان خشکه ندارد ، نان برکت سفره است

مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند

دلخوری ها مشاوره نمی خواهد

دوستی ها حساب و کتاب ندارد

سلام ها اینقدر معنا ندارد

سلام گرگی وجود ندارد

افسردگی بیماری نایابی است

چای را من دم میکنم
میز را تو می چینی
بعد می نشینیم پشت پنجره های خودمان
و به هم دیگر فکر میکنیم

 عصر بارانی و چایی… توی ایوان بوی نم

در خیالم با تو خوش بودن شدیدا ساده است

در شهر تو هرچیز دهد مزه ی باده

انگور٬ رطب٬ یا که همین چایی‌ساده

تا تو باشی چای شعرم تازه دم با قند توست

بی تو اما طعم دنیا از دهان افتاده است

کنار تو

چای می چسبد

چای تو پهلو … 🙂

آدم
یک تو را …
کنار خودش داشته باشد
و
چای بنوشد

هوای سرد و دم نوشی که گرم اســـــــت

کلاه و شال و تن پوشی که گرم اســـــــت

بیا و بار دیگر دعوتم کن

به صرف چای و آغوشی که گرم اســــــت

همیشه خواسته ام از خدا فقط او را

چنان که خسته تنی چای قند پهلو را

چای یارم قند پهلو گر نباشد گو مباش

بگذرد چون بر لبانش قند پهلو می‌شود

درگــیر خــیالات خــودم بــودم و اوگـفت

من فــکر کـنم چــایی اتان از دهـــن افتاد

مــثل هــر روز نـشستم ســر مـیزی که فـقط

خـستگی های من و چــای کــسی هست که نیست

 چای را بی پولکی خوردن صفـا دارد

اگر

حبه قندی مثل تو

شیرین زبانی کند

مثل هر روز نشستم سر میزی

که فقط

خستگی های من و چای و کسی

هست که نیست

ناخن بجــوی ، بغض کنی ، قهــوه بنوشی

این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست

متن در مورد چای عاشقانه

متن در مورد چای عاشقانه

چای

چه بهانه عاشقانه خوبی ست

برای

کمی با تو نشستن

چاییِ صبح با تـو می‌چسبد

یارِ شیرینِ قند پهلویم

عاشقی

رسمِ قشنگِ صبح است

ک سرِ صبح برایت

چای و لبخند و سلام آوردم

من سرِ ذوقِ همین عشق

چنین بیدارم

خستگی را

چای یا قهوه ؟

نه عزیزم

چشم های تو !

نشستی در برم . قندی کنار چای میخندی

تمام راه تلخی را به لبهایم تو میبندی

تمام ناز عالم جمع گشته در برت بانو

شکر خورده دلم گر نسپرد دل را به دلبندی

صبح است و هوای دل من مثل بهار است

پلکی بِزن و صبح بخیرِ غزلم باش

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو

به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

ای کـاش مـن فـنجان عــصر چـــــای تــو باشم

شــیرین کــنی بـــا قــند لب هـایت دهــــــانم را

حتی چـــای هم دورویی می کند

بی تو می سوزاند

با تو می چسپد

و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ست

برای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست

بهار است

بگذار برای تو چای بریزم

و جایی غیر از شعر

دوستت بدارم

خستگی را آغوش تو دَر می‌کند

وقتی نیستی؛

عِجالتاً چـــای می‌خوریم ‌‌

چه کنیم… ؟

چــای خوب است اما از آن بــهتر ایـنست؛

چــای را آن که تو دوســت داری، بـــریزد!

به شراب نیاز نیست

یک استکان چای هم دیوانه ام میکند

وقتی میزبان……

چشمان خمار تو باشه…

تلخی چای کنار تو چه حالی دارد

تا لبت هست دلم قند نمی خواهد که

دو استکان بنشین رفع خستگی خوب است

دوباره در دلم انگار چــــای دم کردند

متن در مورد چای برای استوری

متن در مورد چای برای استوری

محتاجم …

محتاج یک فنجان چای

که پهلویش تو باشی

بعضی دردها مثل چایی میمونن

با گذشت زمان سرد میشن

ولی تلخیش از بین نمیره

تو باشے پنجرهـ بازو هواے سرد پاییزے

بنازم روے زیبایٺ برایم چاے میریزے؟

ببین مهربون…
رنگِ دوست داشتنِ مـن…
رنگِ غش و ضعف هایِ هفده سالگی نیست…
یا تندیِ تبِ عشق هایِ هجده سالگی…
رنگِ دوست داشتنِ من…
رنگ دوست داشتن عصرایِ چهل سالگیه…
که جلویِ تلوزیون می نشینی….
رنگِ دوست داشتنِ من همون چایِ قندپهلوییه که برات میریزم وچنـدخط شاملویی که برات می خـونم…
رنگِ دوست داشتنِ من…
فرق داره با آدم هایِ این زمـونه….
رفتنی نیست…
پریدنی نیست…
مالِ یه روز و دو روز نیست…
رنگِ دوست داشتن من…
روزایِ  بازنشستگیه…
تق تقِ عصایِ شصت سالگیه…
رنگِ دوست داشتنِ من…
رنگِ موندنه…
رنگِ به پای هم پیر شدنه…

چای می‌نوشم که با غفلت فراموشت کنم

چای می‌نوشم ولی از اشک،فنجان پر شده‌ست

تو جوش آمده بودی

و من، برای گریز از کیسه چای

به تو محتاج بودم

افسوس، یادم نبود

تو خنک می شوی

و من پسماند می شوم

در این هوای سرد

یک چای گرم و کمی حرف گفتنی

دلتنگ خنده های توام

مهربان بیا

گفتم اگر که قسمت من شد ، تو آمدی

با تو بگویم از دلِ تنگی که برده ای

آه از نگاه مانده به در

از نگاه خیس

در کوچه بوی عطش پر کشیده است

آیا شود که بگیری تو دست من ؟

سرد است قامتم

آیا تو شانه ای ، برای گریه من ، قرض می دهی ؟

خیس است گونه های من از ، شوق این وصال

آغوش مهربان تو ، جا می دهد مرا ؟

آیا دو چشم مهربان تو ، می بیند اشتیاق ؟

در این هوای سرد

یک استکان امید یخ شده و

این نگاه خیس

آری ، نیامدی

پنجشنبه

باید تمام دغدغه‌ها را تا کرد

روی طاقچه‌ی بیخیالی گذاشت

باید غصه‌ها را مچاله کرد

از پنجره پرت کرد بیرون

پنجشنبه

یک گوشه دنج می‌خواهد

با یک لیوان چای داغ

نرگس صرافیان

آرام بگیر! گاهی باید یک دایره بکشی و بنشینی درونش…

بگذار به حال خودش زندگی را و هیاهوی آدم ها را

بنشین کنار سکوتت و یک فنجان چای به خودت تعارف کن

من به خیلی چیزها عادت کرده امـ
عادت کرده امـ بنشینم پشت میز عصرانه
از پشت پنجره آدمـ ها را تماشا کنم
چای بنوشم
سیگار بکشم
شعر بخوانم
تو نباشی
تو نباشی
تو نباشی

متن در مورد چای برای کپشن

متن در مورد چای برای کپشن

تو برایم نفسی ، جان و تنی ، دنیایی
دلخوشم سختی اگر هست تو هم اینجایی
خسته از مشغله هایم تو مرا مهمان کن
به نگاهی ، شعری ، حبه ی قندی ، چایی

قـوری دلـتـون پـر از چای خوشرنگ

طاقچه فـکرتون پـرازگلهای رنگارنگ

عـطر نرگس شیراز دل آرای زندگیتان

تـرنم بـاران برکتِ عمرتون

آدینتون رنگین کمانی

تو مثل گُلپر روی انار
مثل نبات کنار چای
مثل بوی کاهگل بارون خورده
مثل بوی نون سنگگ همینقدر ساده همینقدر دلچسب همینقدر حیاتی

بنظرم بهترین آرزویی که میشه برای کسی کرد “حال خوب” ـه
‏یکی با پول حالش خوب میشه
‏یکی با بودن کنار دلبر
‏یکی با قرمه سبزی
‏یکی با چای 🙂

‏واستون “حال خوب” آرزو میکنم

هرچیزی اولش یه طعم دیگه داره
اولین غروب ماه رمضان
لحظه اول ربنا
اولین چای و خرما
اولین افطار
اولین دعا…
دلخوشم به نیت پاک شما

التماس دعا

دم سپیده گرم
که با آمدنش بیدارم کرد
و برای خورشید
چای و صبحانه براه کرد
و گفت
حق من نیست
و رفت
من نمیدانستم
که چرا سپیده عمرش کوتاست

غریبم، خسته ام، دردم

پر از دلتنگیم بی تو

به صرف استکانی چای

مهمان کن مرا گاهی

حس خوشحالی …
در لحظه های کوتاه زندگی موج میزند
خوشحالم از اینکه کنارم نشسته ای
خوشحالم از اینکه چای را در کنار هم می نوشیم
خوشحالم که هم صحبت هستیم
خوشحالم از اینکه
چشم هامان در یک افق خورشید را می بیند
خوشحالم از اینکه …
در یک پیاده رو مسیر را باهم قدم می زنیم
خوشحالم از اینکه …
هنوز لبخند روی لبانمان جان می گیرد
زندگی پر از حس هایی ست که بی تفاوت از کنارشان رد می شویم

بارقیبان سر جنگم تو فقط با من باش
من ندارم سر سوزن به خودم تردیدی
رنگ چشمان خودت چای بیاور بانو
شهر در امن و امان بی خبر از تهدیدی

یک وقت هایی هست که باید بگذاری موسیقی ای که دوست اش داری و باهاش خاطره ساخته ای، با صدای بلند در خانه پخش شود

چای دم کنی و بگذاری نت ها در چای سرریز شوند. آن وقت دو تا چای بریزی و بگذاری روی میز و با غیابِ دیگری حرف بزنی. هی حرف بزنی با کسی که آن سوی میز ننشسته است

چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر

حبه قندی مثل تو، شیرین زبانی می کند

تو رفته ای
و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه
مهم ترین بحران خاورمیانه است
این احمق ها
هنوز برسر نفت می جنگند

اگر خدا روزی از من بپرسد در دنیای من چه لذت هایی بردی

من قطعا به او خواهم گفت لحظاتی در دنیایت وجود داشت که نباید با هیچ چیز دیگر عوضش میکردم و آن ساعت چای خوردن با آنهایی بود که دوستشان داشتم

قهوه ام ،چایم، شده دمنوش لب های بهار

شهد وشیرینی شده تصویر فال امشبم

برایت چای خواهم ریخت

برایم زندگی دم کن…

چایی قشنگ قابلیت یه پارتنر خوب شدن رو داره
هم زود آماده میشه
هم خرج آنچنانی نمیخواد
هم همنشین خوبیه و خستگیتو رفع میکنه
مهمتر از همه اینکه حرف نمیزنه…

متن در مورد چای کوتاه

متن در مورد چای کوتاه

عصرها که می شود
مخصوصا اگر پاییز باشد
آدم دلش می رود که یک فنجان چای بخورد با تو
آنوقت می توان گفت طعم چایی ،عصر پاییز ، بوی تو
همان بهاری است که در راه است

پاییز فصلِ قشنگِ آشنایی هاست
یک روز وعده ی دیدار می دهی با من!؟
در کافه ی دنجی پس از پرسه در باران
یک استکان چای داغ می زنی با من!؟

آفتابِ ضعیفِ پاییز و
چایِ گرم
اندیشه روزهای بهتر
تنهایی این سطر ها را به هزارانِ بودنِ پوشالی نمیفروشم

چایت را بنوش

نگران فردایت نباش

از گندمزار من و تو

مشتی کاه میماند برای بادها

یک روز بارانی

یک لیوان چای

و دستان گرم تو

آخ که چه روزی میشود آن روز

صبح
تکه تکه های آفتاب است
که به در و دیوار شهر
نقاشی شده
نور است که تقلا میکند
از شکاف پنجره میهمان
سفره صبحانه ات باشد
و دست مهربانی که برایت
چای میریزد
دریاب
صبح همین لحظه شیرین کردن چای است

هرچند می رود، بروم چای دم کنم

شاید کمی نشست…خدا را چه دیده ای

هوای سرد و دم نوشی که گرم است
کلاه و شال و تن پوشی که گرم است
بیا و بار دیگر دعوتم کن
به صرف چای و آغوشی که گرم است

با خودم نشسته ام
و داغ داغ چای می نوشم!
دهانی را که دوستت دارم گفت و نبوسیدی
فقط باید سوزاند

ای خجالتی من: اگر بگویمت بوی پیراهنت یگانه لنگر آرامش من است

بیشتر می مانی

بنشین چای آورده ام

بنشین، تازه دم است

دنبال کسی نگرد
که دارد غرق می شود
مرا
که اینقدر آرام
روی صندلی نشسته ام
و دارم چای می نوشم
نجات بده

در زمستان خیالم گرم کن چای مرا

در بهارستان جانت سبز کن جای مرا

خورشید
روسری اش را پهن کرده روی میز
گنجشک ها
سر و صدایی به پا کرده اند که نپرس!
و من مانده ام
چایی اول صبحم را
با شکر خنده ات بخورم
یا
قند لبت

وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد

مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر

عشق؛
یک فنجان چایِ قند پهلوست!
آخ که اگر به موقع هوس کنی چقدر میچَسبد..!

آخر هفته که می شود

جای خالی ات خالی تر می شود

خاطره های نبودنت

تنهایی های عقب افتاده ام را

تا صبح پُر می کند

نه چای دلتنگی از دهن می اُفتد

و نه این صندلی

دست از نبودنت بر می دارد

هر جایی تو را کم دارد

همه ی آمدن ها تو را کم دارند

صبح ها ؛
دوست داشتنی است …
صدای ریختن چای صدای هم زدن فنجان
خود سبک موسیقی است !

زندگی، مثلِ یک استکان چای است
به ندرت پیش می آید که هم رنگش درست باشد
هم طعمش و هم داغیش
امّا هیچ لذتی با آن برابر نیست

من دختر شیرین سخن دورهٔ قاجار
تو پست مدرنی و مضامین دل آزار
من اهل دل و چای هل و لعل نگارم
تو اهل شب و شعر سپید و لب سیگار

زندگی گاهی
دم کردن چای با آلبالوست ؛
یا چیدن چند میوه از درخت
که تو را به ماندن پیوند می دهد…!
زندگی همین لحظه ایست
که من تو را نفس می کشم ،
برایت چای می ریزم
وَ تمام اندوه جهان را در آن حل می کنم…

یک فنجان چای
اضافه دارم و

حرف هایی
که تو را می خوانند!

متن در مورد چای دونفره

متن در مورد چای دونفره

دلتنگ باشی…
آشوب باشی…
دلسردم باشی…
چ شود!
مث چایی میشی..
همون چای سرد تلخ ک نگاشم نمیکنن

پرواز در این صبحِ دل انگیز خوش است

آوازِ پرندگانِ پاییز خوش است

با نم نمِ بوسه های باران به زمین

یک چاییِ داغِ و تلخِ سرریز خوش است

به گمانم یک نفر دستش خورد

چای ریخت روی تقویم

و تمام روزها

تلخ شد

دلم هوای چای دست های تو را کرد
یک استکان پر رنگ
چای دست های تو
خوب می داند
آدم چه مرگش می شود زیبا

چای ات را بنوش
شعر بگو
رو به روی پنجره بایست
و به بارانی که نمی بارد
خیره شو..
زندگی همین لبخندهاست
که خودت باعث َش شده ای

چای و غزل و پنیر و گردو هم هست

انجیر و نبات و شهد کندو هم هست

صبحانه ی من چقدر شیرین شده، چون

در سفره ی من خاطره ی او هم هست

چایِ طَعمی
فقط چای
با اسانسِ لبخندَش…
آن هَم در یک
عصرِ خسته یِ کاری…

تو رفتی و مانده است حالا کنارم فقط

گلی سرخ، یک جایِ خالی، دو فنجانِ چای

مبل‌ها را چیدم
پرده‌ها را کنار پنجره
قاب‌ها را به دیوار آویختم
بعد
دو فنجان چای ریختم
و فکر کردم به ۳۶۵ روزِ دیگر
که می‌توانم با چیدمانی دیگر
دوستت بدارم…

خسته‌تر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم ترا می‌خواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لا‌به‌لای شاخه‌ها
سرک می‌کشد

یک فنجان چای تلخ

که با دستان تو داغ شده باشد

و با لبخند زیبای تو شیرین

در یک روز سرد زمستانی

تمام چیزی ست که من می خواهم

گاهی
تنها دو نفر می‌ توانند
تمام دنیا را پشت میز کافه‌ ای
مثل یک حبه قند در فنجانی چای
به هم بزنند

و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم

اگر سرد هستید، چای شما را گرم می کند

اگر خیلی گرم شوید، باعث خنک شدن شما می شود

اگر افسرده باشید، باعث شوق شما می شود

اگر هیجان زده باشید، باعث آرامش شما خواهد شد

بی رویِ تو چای از دهن افتاد فدایِ نظرت
می شود چشم بگشایی و کمی قند دهی

من با خیال تو زندگی می کنم
هر شب برایت شعر می گویم
شعر می خوانم ، و برایت چای می ریزم
من با خیال تو زندگی کردن را دوست دارم
اگر این دیوانگی است ، کاش زودتر دیوانه می شدم

اگر زنده ماندم و یک روزی…
باهم در خانه تو چای دم نکشیده را از دستان زنت خوردیم،
برایت تعریف می کنم؛
که این روزها چقدر سخت و دیر و دور گذشت.
رفیق فراموش کار من

پاییز می رقصد میان برگ ها
میز پر شده از دلتنگی
دو استکان چای می ریزم
یکی برای خودم
یکی هم برای نبودنت
خاطره ها دود می شود بر لبانم

دوست داشتنت چای داغی ست که هنگام رانندگی
در یک جاده ی ناهموار در فصل پاییز نوش می کنم
همانقدر احمقانه
همانقدر دلچسب

چقدر دلم برای پاییز تنگ شده
همان گوشه های دنجی که خلوت ترین خودم بودم
و با یک فنجان چای از خودم میزبانی می کردم
پاییز جان برگرد

در آستانه شکفتن فصل پاییز
دلم هوای خانه مادربزرگ و چای های دبش و قند پهلویش در لرز پاییزی را کرده
یادش بخیر روزهای خوش زندگی ام …

هوا سرد است و آتشِ نگاهِ تو روشن!
چایِ باران در فنجانِ قهوه ای چشمم دَم کشیده است
نترس شانه ات را نزدیک تر کن
دردهایم از دهن افتاده اند

تو باشی و یک پاییز و بارانی
که لب پنجره به تماشای من و تو نشسته است
چای مان سرد خواهد شد
اما چقدر شیرین است
چای سردی که قند پهلویش تو هستی

پاییز را باید نوشید
درست مثل چای شیرین اول صبح
تا در طعم بی نظیرش غرق شوی و از زیبایی هایش
بیشترین بهره ها را ببری

من با تو چای نوشیده ام
سفرها کرده ام
از جنگل، از دریا
از آغوش تو شـــعرها نوشته ام
از پاییز تا بهار

من و یک پاییز طولانی و چایی که سرد شده است
و کتابی که ورق هایش لا به لای دستانم می لغزند
من از پاییز و خلوت های دل انگیزش هرگز سیر نمی شوم

سرد شده‌ ای
درست مثل این چای
اما نمی‌ دانم چرا
از دهان نمی‌ افتی

و چای،
دغدغه‌ عاشقانه‌ خوبی ست
برای با تو نشستن،
بهانه‌ خوبی ست

خسته‌ تر از آنم
که لیوانی چای
آرامم کند
آغوش گرم ترا می‌ خواهم
در جنگلی ناشناس
وقتی که آسمان
از لا‌ به‌ لای شاخه‌ ها
سرک می‌ کشد

یک روز بارانی
یک لیوان چای
و دستان گرم تو
آخ که چه روزی میشود آن روز

من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه‌ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله‌ی چای افتاد

چای نوعی نشاط بخشی معنوی
اکسیر روشنی
و آسایش خاطر است
هیچ لذتی از آن ساده تر
و هیچ تجملی از آن ارزان تر نیست

روزها پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای در کافه های بعد از ظهر
اما هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
اینکه مثلا تـــــــــو ،
ناگهان در آن سوی میز نشسته باشی !

تلخ منم
همچون چای سرد
که ساعات طولانی نگاهش کرده باشی
و ننوشیده باشی
تلخ منم ! چای یخ
که هیچ کس ندارد هوسش را


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.