متن درباره قهوه ؛ کشپن زیبا و باکلاس کوتاه و بلند در مود قهوه و کافه

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم مطلبی شامل چندین شعر و متن در باره قهوه سنگین و زیبا مخصوص فضای مجازی خدمت شما ارائه نماییم.

 از آنجایی که ممکن است قصد داشته باشید که در صفحه شخصی خودتان مطلبی را با موضوع قهوه و امثالهم با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید؛

لذا استفاده از یک متن زیبا ، باکلاس و اثر گذار می تواند باعث تعامل بیشتر شما با مخاطبین خود شود.

به همین دلیل گلچینی از اشعار و متن درباره قهوه به همراه چندین عکسنوشته قهوه را برای شما عزیزان جمع آوری و طراحی کرده ایم.

امیدواریم که مود رضایت شما واقع شود … تا انتهای پست با ما همراه باشید ….

اشعار و جملات زیبا و جذاب در مورد قهوه

متن درباره قهوه

ته فنجان قهوه ام!

کف دستم یا پیشانی ام را ببین!

چیزی نمی بینی؟

مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟

ای کافه چی

دستور بده سیگار بیاورند

و مرد های هرز را دور میز من جمع کن

شاید غیرتی شد و برگشت

دیگر

قهوه نمی نوشم

خیال تو

برای بیداری شب هایم

کافی ست

قهوه چی بگذار

تلخی قهوه هایت

تا آخرین ذره ی وجودم را

چروکیده کند

من اعتیاد دارم

به خوردن رنج های این فنجان

بریز قهوه ى خود را میانِ فنجانم

بیا به هر کلکى تووىِ فالِ هم باشیم

من قهوه را دوست نداشتم

رنگ قهوه ای را هم

آمدی و چشمانت

ویرانگر تمام فرضیه های من شد

فکر کن قهوه بنوشی ته فالت باشد

بعد از این دیدن او فرض محالت باشد

از خدا ساده بپرسی که تو اصلا هستی

گریه ات باعث تکرار سوالت باشد

چمدان پر بکنی خاطره ها را ببری

عکسهایش همه عمر وبالت باشد

روز و شب قصه ببافی که تو را می خواهد

باز پیچیده ترین شکل خیالت باشد

توی تنهایی خود فکر مسکن باشی

قرص اعصاب فقط چاره حالت باشد

ای که از کوچه معشوقه ما می گذری

قسمت ما نشد این عشق

حلالت باشد

متن درباره قهوه باکلاس

تو مثل طعم تلخ قهوه میچسبی

منو میبینیو نگامو میشناسی

منو درگیره یه بازی سخت کردی

آهای همبازیه مغروره احساسی

کجای بازی میشه مال هم باشیم

کجا دستای تو سقف سرم میشه

زمین شطرنجیه ، دنیام واروونه

تا وقتی شاه من تو چشم تو کیشه

داستان قدم هایم را که بگویم

کفش های تصادفی

دهانشان باز میماند

و چراغ های چشمک زن

مسیر کافهـ های شلوغ را

سبز و..زرد و قرمز میشوند

در بیداد صدا و صدا

بخار  قهوه ی تنهایی هیاهوی عبور را می بلعد

و من همچنان چشم دوخته ام به قلم

روی کاغذ همیشه هیچ

و تو….افسوس

متن درباره قهوه و عشق

متن درباره قهوه و عشق

تمام فنجان های قهوه

که می گفتند

ما به هم نمیرسیم را شکستم

و فنجانی دیگر خوردم …

فالی دیگر گرفتم …

از بس قهوه خوردم …

به گمانم

یک قرن بیدار باشم

کافه تریا،مثل همیشه

لقمه های جوان برداشته است

بوی عشق مصنوعی

راه نفسم را می گیرد

از میان باغ وحش ِبی قفس می گذرم

آن گوشه یک صندلی انتظارم را می کشد.

بی هدف روبه رویش می نشینم.

گارسون با بی میلی می پرسد:

چی میل دارید؟

با یقین می گویم:

یک فنجان امید داغ

یک حبه قند در فنجان قهوه ی تلخ شیرین نمیشود

دو حبه قند در فنجان قهوه ی تلخ شیرین نمیشود

چهار…

اصلا تو بگو یه دنیا قند

نه اگر تو نباشی فال این زندگی شیرین نمیشود

آب در هـــاون کــوبیــدن است اینکـــه مـَـن شعــر بِنــویسـَـم و

تـــو فـــال قَهـــوه بگیـــری

وقتــی ؛ آخـَــرِ همــه شعــرهــای مَـن تــــو مـی آیــی ؛ و تــــهِ همــه ی فنجـــان هـــای تـــو مـَـن میـــــروَم

من شیفته میزهای کوچک کافهـــــــ ای هستم

که بهانه نزدیکـــــــــــ تر نشستن مان می شود

و مـــــــــــــن

رو به روی تــــــــــــــــو

می توانم تمام شعــــــــرهای نگفتهــــــــــ دنیا را یکــــــــــ جا بگویم

در تمام ِ کافهـــــ های شهر

خبر از حادثهــــــ ایست

با دلم از پیچ ِ دلتنگی ِ میزهـــــــــا به زحمت عبور میکنم

آنوقت، می بینم درست روبرویِ نگاهــــــــــ های ِ تماشا

سرِ دوراهیِ تشویش و تردیدهای ِ شبانهـــــــ ام

کسی منتـــــــــــظر نشسته است

عشق را در کافهـــــ باید جست

زیر نوری به رنگ کهربا

و سرنوشت را در فنجانی

از قهوهــــــ ترک

باید مصور دید

این روزها عشق را تلخ

میل میکنند

و زندگی را شیرین می بازند

و سیگار را آرمان گرا

پک می زنند

روی صندلی همیشگی می نشینم و سفارش میدم : دو فنجون قهوه

هنوز هم با این که نیستی ولی برات سفارش میدم

خودت نیستی خیالت که هست

تو

پاییز

قهوه

سیگار

اکنون کنارم هست

پاییز

قهوه

سیگار

اما تو

متن درباره قهوه برای استوری

متن درباره قهوه برای استوری

حالا فهمیده ام که چرا قهوه و کیک را با هم می خورم

قهوه می نوشم برای زندگی تلخم و همراهش کیک برای شیرینی لحظاتی که با تو بودم

اما باز تلخی قهوه بر شیرینی کیک پیروز می شود

لحظات با تو بودن کوتاه بود… خیلی کوتاه…

ولی زندگی تلخم خیلی بلند است … خیلی…

لعنت بر قهوه تلخ سرد شده ام

عادت کرده ام به طعم قهوه

به آد مهای پشت پنجره کافه

دست هایی که می روند

آدم هایی که نمی مانند

به تو

که روبرویم نشسته ای

قهوه ات را به هم می زنی

می نوشی

می روی

یکی به آدم های پشت پنجره ی کافه اضافه می شود

گارسون کمی شکر  و تو لبخند می زنی

حالم به هم می خورد از طنزهای تلخ

گفتم هوا چه گرم و سر حرف باز شد

گفتی هزار لعنت بر این هوای تلخ

عصرانه ای به طعم همین واژه های تلخ

من  تو ، غروب ، کافه و لبخندهای تلخ

تف می کنی تو شعر مرا روی میز و بعد

می ریزد از دهان تو این قطره های تلخ

احتیاجی به مستی نیست

یک فنجان قهوه هم دیوانه ام می کند

وقتی میزبانم چشمان تو باشد

می نشینم روی ایوان با دو استکان چای …

آری فقط با دو استکان چای

می نشینم به انتظار ، فکر می کنم ، فکر می کنم و تکرار می کنم

تو می آیی … تو می آیی … تو می آیی …

و یک روز تو می آیی به روی ایوان برای صرف چای و می پرسی :

هنوز هم دوستم داری ؟

تنهایی که تلخ باشد

تنهایی که سرد باشد

قهوه ات هرقدر شیرین و داغ باشد

بازهم تلخ و سرد است

متن درباره قهوه و سیگار

مرد اگر بودم

نبودنت را غروب های زمستان در قهوه خانه ی دوری سیگار می کشیدم

نبودنـت دود می شد و می نشست روی بـخار شیشه های قهـوه خانه

بعد تـکیه می دادم بـه صنـدلی چشم هایم را می بستم

و انـگشتانم را دور استکان کمر باریـک چای داغ حلقه می کردم

تـا بیشتـر از یادم بروی

نامرد اگر بودم نبـودنت را تا حالا باید فراموش کرده باشم

مرد نیستم اما نامرد هم نیستم

زنـم ونـبودنت پـیرهنم شده است

قهوه دم می کنم

نصـف قاشق سیانور بـــه فـنجانت مـــی ریزم

لبخند که می زنی …

می گویم : قهوه ات سرد شده بگذار عوضش کنم …

این کار هر شب من است

سال هاست که می خوام تو را بکشم ولی لبخندت …

لعنتی …

تلخم درست مثل خنده بی حوصله

مثل قهوه بی شکر

مثل شکلات تلخ نگاه تو که بی رحمانه وسوسه ام می کند

قهوه ات را بنوش
بی دغدغه ی فردایی
که آمدنش را
هیچ تقویمی تضمین نکرده است!
قهوه ات را بنوش
و فکر کن
از گندمزارهای دیروز چه مانده است؟
از باغ های سیب شهریور؟
از شکوفه های انار؟
قهوه ات را گرم بنوش
بی خیال فصلی که در راه است
دیگر زمستان
چه می تواند بکند
با برگ هایی که طعم پاییز را چشیده اند

متن درباره قهوه سنگین

متن درباره قهوه سنگین

هنوز دو قهوه داغ و تلخ روی میز هستند

اما تو نیستی

در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است

قهوه ی تلــخ را رو به رویم می گذارد

و دور می شود

به همگان بگو قهــوه های این کافه

تا ابد نخورده می ماند

و تلخ ســـرد می شود

هر روزت همین است

چایت را بی نگاه… قهوه ات را بی دلیل…

شعرت را بی مخاطب طـــول می دهی

تا جای خالیش ســـرد نشود

عــــادت کـرده ام

تنهـــا توی کافـــه ای بنشینم

از پشت پنجـــره آدم ها را ببینم

قهـــوه ای تلخ بنوشـــم

و تا خـــانه

پیــــاده با نبودنت

راه بــــروم

خیــابانی بدون رهگــذر

نیمکت های خـــالی

تاکسی های بدون ســـرنشین

فنجــانی خالی از قهــوه

سیگــاری خامــوش

من نیز تنهـــایم

در کـــافه…

کنج دیـــوار…

رو به روی هـــم…

چه خوب شد که قهـــوه را نخوردیم!

حرفهایمــان به اندازه ی کافی

تلــخ بود

قهوه چشمان توست

تیره ، تلخ ، اما آرام بخش و اعتیاد آور

کاش بعضیا
اگه ول می کنن می رن
اگه تنهات می ذارن
نگن که دلیلشون واسه انجام بعضی کارا چی بوده
بذارن همونطور فک کنیم اون کارا رو از روی دوست داشتن
یا اینکه دوست داشتن کاری واسمون انجام بدن انجام دادن
بذارن یه باور خوب خوب ازشون داشته باشیم
یه باور به شیرینیه اولین قهوه
نه به تلخیه آخرین قهوه

کافه را گرد دلتنگی گرفته

صندلی های خالی

فنجان هایی از تنهایی لبریز

کافه چی بر روی میزها شعر می نویسد

اینجا طعم دلتنگی ها از قهوه هم تلخ تر است

گاهی اوقات دلم تنگ طمع تلخ اشک هایم می شود
و آرام می بارم و می نوشم …
گویی قهوه ای تلخ از چنس حقیقت می نوشم …
چه کسی می گوید قهوه تلخ است؟
قهوه در برابر روز گار تلخم شیرین ترین نوشیدنی عالم حساب می شود …
قهوه فقط یاداور است …
یاداور لحظات شیرین با تو بودن …
قهوه شیرین است …
خیلی شیرین …

متن درباره قهوه و کافه

متن درباره قهوه و کافه

کام اول و عمیق از سیگار
طعم قهوه تلخ گوشه دنج کافه
بوی برف نو که می بارید
و دست هایی که روی پیانو می رقصید
فرصت عاشقی کردن بود ، جای تو خالی اما

دسته ی کاغذ بر میز در نخستین نگاه ِ آفتاب
کتابی مبهم و سیگاری خاکسترشده کنار ِ فنجان ِ چای از یاد رفته
بحثی ممنوع در ذهن
احمد شاملو

هوا سرد شده …
نه ! نه …
هوای من سرد شده …
حتی گرفتن فنجان قهوه هم ، دردی را دوا نمی کند …
گرمای وجودت را می خواهم …
چرا صندلی رو به رو خالی ست ؟

امشب دلم تو را می خواهد
نشسته روبروی صندلی مقابلم
در سکوت سرد این کافه
تا تو مرا در آغوش کشی

من سرد
هوا سرد
برف سرد
زمستان سرد
تو با من سرد
دنیای من سرد
همه چیز سرد
ولی فنجان قهوه ام گرم
این تضاد برای یک لجظه مرا به آرامش می برد

این گونه نیا که هر از چند گاهی باشد
نیا دنیایم را آرامشم را سکوت اجباری روزهایم را نریز به هم …
که مجبور باشم مدیون قهوه خانه شوم
از بس که خاکستر و دود سیگار مهمانش می کنم
نیا لعنتی
اینگونه گذرا نیا

تو

همان قهوه ی تلخِ سرِ صبحی

و من

دلبسته به شیرین ترین تلخیِ دنیا

مقصود تــــویى

قهوه بهانستــــ …

کافه

بهانه بود

من قهوه ء چشمان تو

را

سر میکشیدم

آنقدر که شیرین سخنی با تو که باشم

شیرین بشود قهوه ام از قند دهانت

سالها از قهوه های تلخ در این کافه ها

ساده بودم انتظار فال شیرین داشتم

قهوه ی فال مرا سر بکش امشب شاید

آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد

لبخند زدن معجزه ی لب رطبی هاست

دنیا به خدا تشنه ی گیلاس لبی هاست

یک شاخه گل سرخ در آغوش کشیدن

این اوج تمنــــــای قوطی حلبی هاست

تشبیه شما به غـــــــــزل و ماه و ستاره

همسایه ! ببخشید که از بی ادبی هاست

ناخن بجــوی ، بغض کنی ، قهــوه بنوشی

این عادت هر روزه ی آدم عصبی هاست

گفتی غزلت تازه شده ، دست خودم نیست

از لطف خرامیدن چـــــــادر عربی هاست

می شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مرد
ولی
قهوه ی غروب های دلگیر جمعه را که
نمی شود
تنهایی خورد

متن درباره قهوه برای کپشن

متن درباره قهوه برای کپشن

خـدا را چه دیـدی ؟!

شاید یک روز در کافه ای دنـج و خـلوت ، این کلمه ها و نوشته ها صـوت شـدند ؛

بـرای ِ گوش هـای ِ تـو

که روی ِ صنـدلی ِ رو به روی ِ مـن نشسته ای … و بـرای ِ یک بـار هم که شـده

چـای ِ تـو سـرد شـد

بس که خیـره مانـدی به مـن … !

تو با قهوه ام

در لذت و تلخی و عادت

همانند شدی

در دایرهٔ تاریک فنجان فال

عکس فانوس ستاره

و عطر اطلسی افتاده است

شاید شروع نور

نشانه‌ای از بازگشت

نگاه گرم تو باشد

با استکان قهوه عوض کن دوات را

بنویس توی دفتر من چشمهات را

بر روزهای مرده تقویم خط بزن

واکن تمام پنجره های حیات را

خواننده ی کتیبه ی چشم و لبت منم

پــر رنگ کن بـــه خاطر من این نکات را

ما را فقط به خاطر هـم آفریده اند

آنگونه که خواجه و شاخه نبات را

نام تو با نسیم نشابور می رود

تا از غبــار غــم بتکاند هرات را

یک لحظه رو به معبد بودائیان بایست!

از نو بدل بــه بتکده کـن سومنـــات را

حالا بایست! دور و برت را نگاه کن

تسخیــــر کرده ای همه کائنات را

تا پلک می زنی همه گمراه می شوند

بـــر  روی  مـــا  مبند  کتاب  نجات  را

قهوه و
شعر و
خیال ِ تو و
این باد خنک
باز لبخند بزن…
قهوه
شکر می خواهد…

چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر

یعنـــی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر

سرد است، نبض ساعتم آهسته می زند

هـــر لحظه حال عقـــربه هایــــم مریض تر

من رفته ام! و در کلمات تو نیستم

تــــو رفته رفته در کلماتم عزیزتر…

چندی ست جمله های تو را فکر می کنم

تا طعــم طعنــــه هــای تو را تند و تیزتر…؛

دیوانه نیستم! ولی این کار ساده ایست-

تا از کنایـــه های شمـــا مستفیض تر…

ای دانه های تلخ زمان در تو حل شده!

فنجــــان چشم های مرا هی نریز – تر

در مرگ من تو سرد و کفن پوش می رسی

نـــرم و سفید ،  توی لباســــی تمیـــــــزتر

این بیت را به قصد وصیت نوشته ام؛

قبـــــر مرا برای تو قدری عریض تر

شب سـردیست، دلم دیده تر می خواهد

دلِ آشــفته ی مـن از تو خبــر می خواهد

قهـــوه و شعـر و خیـال تـو و این باد خنک

باز لبخـند بزن ، قهـــوه شـکر می خواهد

امشــب آبسـتنم از تـو غــزلی شور انگیز

باخبـــر باش که این طفـل پدر می خواهد

غـارتم کـرده ای و خنــده کنان می گویی

صید دل از کف یک سنگ هنر می خواهد؟

ترس در جـام دلـم ریخت، در این راه اگر…

یادم آمـد ســـفر عشق جگــر می خواهد

زنی که حالش با یک کتاب، یک شعر، یک ترانه یا فنجانی قهوه بهتر می شود را هیچ کس نمی تواند شکست دهد..!

عادت کرده‌ام
به طعم قهوه
به آدم‌های پشت پنجره‌ی کافه

دست‌هایی که می‌روند؛
آدم‌هایی که نمی‌مانند

به تو
که روبرویم نشسته‌ای
قهوه‌ات را به‌هم می‌زنی
می‌نوشی می‌روی …

یکی
به آدم‌های پشت پنجره‌ی کافه

اضافه می‌شود …

متن راجب قهوه

متن راجب قهوه

چند ساعت ، فنجان ، نورهایی که روی میز چیده ایم

و حرف هایی که در آن سوی شیشه ها تا غروب قد می کشند

مثل زخمی سر خورده از گلوی فنجان های شکسته سر ریز می شویم

با همین چند فال قهوه ای که از سایه روشن دست هایمان دست بر نمی دارند

سیگاری که باشی، ” تلخ ” طعم دلخواهت می شود . . .

چای تلخ . . .

قهوه ی تلخ . . .

شکلات تلخ . . .

سیگاری که باشی، با تلخی اُنس می گیری . . .

خاطرات تلخ . . .

روزهای تلخ . . .

زندگی تلخ . . .

سیگاری که باشی، تلخی ها را بهتر می فهمی . . .

مردم تلخ . . .

سرنوشت تلخ . . .

روزگار تلخ . . .


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.