متن در مورد مو ؛ اشعار و جملات دلبرانه برای زلف و گیسوی زن و دختر
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی از اشعار و متن در مورد مو زیبا و دوست داشتنی خدمت شما ارائه نماییم
چنانچه قصد دارید در صفحه شخصی یا عمومی خود مطلبی با موضوع گیسو و مو با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید
و چنانچه دنبال یک شعر و متن زیبا و تاثر گذار هستید که موجب تعامل بیشتر مخاطب شود پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست با ما همراه باشید
در ادامه مجموعه گلچینی از شعر و متن در مورد مو را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که مورد رضایت شما واقع شود
از همراهی شما سپاسگزاریم
متن در مورد مو ؛ اشعار و جملات دلبرانه برای زلف و گیسوی زن و دختر
اگر موهایت نبود
باد را چگونه نقاشی میکردم…!؟
از همان روزی که مویت را نشانم داده ای
تار می بینم جهان را گرچه چشمم سالم است
بسپار به دستان من این خرمن مو را
من زاده شدم ساقه ی گندم بشمارم
زلفِ او از روسری گاهی که بیرون می زند
می طپد قلبم چو آهویی که می گردد شکار
تو شُل کن روسرى را مو بیفشان فتنه بر پا کن
جواب مجتهد ها ، عالمان ، فرزانگان با من…!!
نا مسلمان ، اینقدر با موی خود بازی نکن
دکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست
مجتهد ها هم اگر مانند من عاشق شوند
شانه بر موی سر معشوقه واجب می شود
میوزد هرگاه موهایت درون روسری
اندکی آهستهتر! چون هرچه دارم، میبری
چادرت را باد میگیرد میان دستهاش
لحظهای که قصد داری از کنارم بگذری
گاه میخندی و گاهی پلک بالا میبری
دلربایی میکنی، حتی به زیر روسری
میتوان فهمید از این پا و آن پا کردنت
میل داری آتش اندازی به جان دیگری
در نگاهت آنچه من دیدم، کسی دیگر ندید
خوشه خورشید چیدم از شبی نیلوفری
حرف من بود آنچه دیگر شاعران هم گفتهاند
عشق هرکس محترم؛ «اما تو چیز دیگری»
موهایی
که حامل شالت شده اند
شامل حالم نمی شوند چرا؟
قصد یک شانه نداری ؟ به ستوه آمده اند
بس که من شعر سرودم ز پریشان موی تو
کاش امشب
موهایت را تاب ندهی
دلتنگی ام را
با هزار بدبختی خوابانده ام…!
موی از صد دولت ازاد تو بانو سالهاست
فتنه در دامان اقشار مقید ریخته
شرحِ
شکنِ
زلفِ
خم اندر خم جانان
کوته نتوان کرد
که این قصه دراز است
متن در مورد موی بلند
عشــق یعنی تار مــوهای تنت می ایستند
هر زمان که اسم او را روی لــــــــــب می آوری
هوای دهکده سرد است برف می بارد
به گردنم برسان شال گرم گیسو را
این روسری آشفته ی یک موی بلند است
بر کار دل ما گره انداخت نسیم
وقتی گره زلف تورا وا می کرد
غزل از موی پریشان شده ات می ریزد
من اگر شاعرم از دست پریشانیِ توست
بیا زلفت پریشان کن به روی شانه ام زیرا
ز انگشتان لرزان بهر مویت شانه اى دارم
قبول کن به خدا بخت هم رقیب من است
شبی که موی توآشفته است، بادی نیست
رقص موهای تو…
در باد چنان زیبا بود…
گوییا داشت خدا…
خانه تکانی می کرد…
موی خودرا شسته و داری تکانش میدهی
گوییا نقاش دارد ، عکس باران می کشد
عطر موهایت تمام مردم یک شهر را
مثل بعد از زلزله ، توی خیابان می کشد
چشمه شعر من امشب سر جوشش دارد
یک سوال ساده دارم . مو پریشان کرده ای
هر کجا زلفی پریشان شد
گمان کردم
تویی
می نوازم نت به نت . موی تو را
بتهون گشتم از این ساز خوشت
اول صبح شده روسری ات را باز کن
که در این باد گلم . موی تو دیدن دارد
موهایت را به من بسپار…
بلدم ببافم…
سخت تر از رویا که نیست…؟
انقلاب بین ما الگوی عشق ناب شد
آن حجاب و چادرت دربین زنها باب شد
کسب وکارروسری درشهرمان رونق گرفت
بعد از آن زلف پریشان اندکی نایاب شد
گیسو به باد داده!
نسیم شو
خیالت را هل بده به سویم
بدم درمیانه ی چشم هایم
تا جاان بگیرم.
گیسو رمیده!
پیچک شو دور تنم
و مرا حبس سلول انفرادی خودت کن
تسخیر کن ته مانده روحم را
تازیانه ام بزن
و کشان کشان از کمرگاه تنت بالا ببر
این تلخ منجمد شده را
متن در مورد مو دختر
بافتن موهای یک زن را
باید به دستان مردی سپرد
که عاشقانه دوستش دارد
چرا که او
بیش از هر کسی
در پیچ و تاب آن ها
جان داده است
می گفت مرا بنواز
مانده بودم
از کدام نت شروع کنم
که دستم رفت لای موهاش
نواختم
نواختم
نواختم
از عمد مویم را شبی کوتاه کردم
حالا مرا بی تابِ گیسو دوست داری…؟
هر تار زلف جانان باشد شب درازی
کو آن کسی که گوید یک شب هزار شب نیست
طرّه آشفته -چنین- در گذرِ باد، مرو
که پریشانیِ زلف تـو، پریشـانم کرد
بیان کردم حدیثِ دوری و شرحِ شبِ هجران
پریشان کرد زلف و گفت؛ از زلفم پریشان تر؟
زلف بر باد مده تا نَدَهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
مِی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی دربندم
طُره را تاب مده تا ندهی بر بادم
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
با خنده کاشتی به دل ِ خلق کاش ها
با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش
معشوقه بودن است و بریز و بپاش ها
می خواهم
گوش باد را بگیرم
که این همه دور موهایت نپیچد
وبا زندگی ام بازی نکند
تو هم کاری بکن
مثلا دکمه پیراهنت را ببند
مثلا دامنت را جمع کن
و فکر کن پیاده رو خیس است
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
بویِ موهات؛ زیر بارون
بویِ گندم زار نمناک
بوی شوره زار خیس
بوی خیس تن خاک
من آن پرنده را که میخواند در سر من
و مدام میگوید که دوستم داری
و مدام میگوید که دوستت دارم
من آن پرندهی پرگوی پر ملال را
صبح فردا خواهم کشت
پریشان باد زلفِ او
که تا پنهان شود روی ش
که تا تنها مرا باشد
پریشانی ز پنهانش
در هر شکنِ زلفِ گره گیرِ تو، دامی ست
این سلسله، یک حلقۀ بی کار ندارد
هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
دوست دارم جستجو در جنگل موی تو را
از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو رادختر زیبای جنگل های آرام شمال!
از کجا آورده دست باد گیسوی تو را؟آستینت را که بالا داده بودی دیده اند
خلق رد بوسه ی من روی بازوی تو راچشمهایت را مراقب باش، می ترسم سگان
عاقبت در آتش اندازند آهوی تو راکاش جای زندگی کردن در آغوشت، خدا
قسمتم می کرد مُردن روی زانوی تو را
متن در مورد مو زیبا
روسری سر کن و نگذار میان من و باد
سر آشفتگی موی تو دعوا بشود
در شیوه ی معشوقـی هرچند که استـادی
از حال ِ من آموزد زلف ِ تـو پریشـانی
مدامم مست میدارد نسیم ِ جَعد ِ گیسویت
خرابم میکند هردم فریب ِ چشم ِ جادویت
من و باد ِ صبا مسکین دو سرگردان ِ بی حاصل
من از افسون ِ چشمت مست و او از بوی گیسویت
به موهایت سنجاق بزن
باد
تحمل این همه پریشانی را ندارد
من به باد سوء ظن دارم
به تو که می رسد
نسیم می شود
یا دست بر این قلب ِ پریشان شده بگذار
یا جمع کن آن موی پریشان شده ات را
من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
معمای پیچیده ایست
موهای تاب خورده ات
در میان باد
طعنه زند همی به شب رنگ سیاه موی تو
غین غزل بریده ام زل زده ام به روی تو
شانه نشد خم از غم و غصه و درد بیشمار
شانه چنان شکسته ام در خم و پیچ موی تو
رسم طواف اگر بود دور حریم کعبه ات
دور هزار می زنم من به سرا و کوی تو
گر بکند زنده زمین عطر و هوای نو بهار
مرده بسی زنده کند معجزه های بوی تو
نام تو قطره بشنود رخنه کند به سنگها
چشمه خروش می کند در پی و جستجوی تو
ای که طلوع زندگی بی تو غروب می شود
قبله تویی رخ بنما سجده کنم به سوی تو
میگذری اگر شبی به کوی ما سری بزن
سر زده ام چو پیش تر من به سرا و کوی تو
شب سیاه بدان زلفگان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند
معاشران، گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است ، بدین قصه اش دراز کنید
دانسته بخت ، زلف تورا انتخاب کرد
چندان که شب دراز شد، اونیز خواب کرد
سر زلفش ز دستم رفت ، اشکم ریخت از مژگان
که چون شب بگذرد ، ریزد ز چشم آسمان انجم
کنون که اسم شب زلف تو پریشانی است
مگو به آینه ، آیینه یاد می گیرد
موی خود بر شانه میریزی شرابی خب که چه
مست میرقصی در آیینه حسابـی خب که چه
دختـــر ِ اربابـی و یک باغ نوبر مال توست
کرده ای پنهان به پیراهن، گلابی خب که چه
رویت آن سو میکنی ، تا باز می بینی مرا
در قدم برداشتن ها می شتابی خب که چه
مثل آهویی کــه گم کرده ست راه خانه اش
اینچنین بی تاب و غرق التهابی خب که چه
من کــه جز بوسه ندارم هیــچ کاری با لبت
اینهمه لب میگزی در اضطرابی خب که چه
دوست داری که چه را ثابت کنی؟ راحت بگو
سینه چاک ِ تو هزار آدم حسابی خب که چه
باز شهرآورد ِ بین “نه” و “آری” گفتنت
بازی لبهای قرمز، چشم آبی خب که چه
من نخورده مست و پاتیل توام دستم بگیر
باز چشمت را برایم می شرابی خب که چه
ای بلا ! تکلیف ِ من را زودتر روشن بکن
من بمیرم یا بمانم؟ بی جوابی خب که چه
آه ای شیطان فرشته! لعنتی ِ نازنین !
سایه ای در بستر بیدارخابی خب که چه
دست بردار از سرم ، یا عاشقـم شو یــا برو
بر خودت مینازی و در پیچ و تابی خب که چه
بر زمینت میزنم یک شب تو را خاهم شکست
روی دیوار اتاق و کنـــج قابی خب کـــه چه
متن در مورد مو برای استوری
انحنــــای مــــوج موهــــای تو نستعلیقی است
پیــــچ و تــاب و حالت ترکیب آن تعلیقــی است
در میــــــان طــــرح هـــای خـــوب دیــــداری تو
فرم چشمان تو طرحی ویژه و تشــویقی است
صفحه های بی شمــــار از خوبیت باید نوشت
در نگـــــاه تــــو هزاران مــورد تحقیـــقی است
در مقــــــالات مــــن از موضـــــــوع زیبـــایی تو
روی زیبای تو با گــل حالتی تطبـــــیقی است
بی وجــود مستـــــــــمر تو غنــــی سازی عمر
یک روند کنــــــــد بی آینــــده ی تعلیقی است
ز سری، موی سپیدی رویید
خندهها کرد بر او موی سیاهکه چرا در صف ما بنشستی
تو ز یک راهی و ما از یک راهگفت من با تو عبث ننشستم
بنشاندند مرا خواه نخواهگاه روییدن من بود امروز
گل تقدیر نروید بیگاهرهرو راه قضا و قدرم
راهم این بود، نبودم گمراهقاصد پیری ام، از دیدن من
این یکی گفت دریغ، آن یک آهخرمن هستی خود کرد درو
هر که بر خوشهٔ من کرد نگاهسپهی بود جوانی که شکست
پیری امروز برانگیخت سپاهرست چون موی سیه، موی سپید
چه خبر داشت که دارند اکراهرنگ بالای سیه بسیار است
نیستی از خم تقدیر آگاهگه سیه رنگ کند، گاه سفید
رنگرز اوست، مرا چیست گناهچو تو، یکروز سیه بودم و خوش
سیهی گشت سپیدی ناگاهتو هم ای دوست چو من خواهی شد
باش یکروز بر این قصه گواههر چه دانی، به من امروز بخند
تا که چون من کندت هفته و ماهاز سپید و سیه و زشت و نکو
هر چه هستیم، تباهیم تباهقصه خویش دراز از چه کنیم؟
وقت بیگه شد و فرصت کوتاه
هر صبح
دل خوشم
به نسیمی
از نفس های تو
و دستانت
که آرام آرام
در لا به لای موهایم
موهایم فِر نیست تا از
پیچ و خم هایِ آن شعر بگویی
و من باز در رویایِ دستانت
سر به بالین بگذارم و به خواب بروم
موهایم لَخت نیست تا برایشان
از آبشار بگویی و عطرشان را بو بکشی
موهایِ من موج دارد
تاب دارد
از جنس زندگیام است
نه پر پیچ و خم نه یک نواخت و صاف
آهای آقایِ شاعر کمی هم از من بگو
عشق
مثل رد دست تو روی هواست
نمی توانم به کسی ثابتش کنم
یا نشانش دهم
حالم که خوب است
یعنی دستانت
از شب گیسوانم عبور کرده است
گیسوانم نفس می کشند
شنیدهام موی بلند
زنان عاشق را زیباتر می کند
برای همین است
موهایم را کوتاه کردهام
این وصلهها به آغوش تنهای من نمیچسبد
یادم آمد هنـوز
شعــری برای موهایت
تمــام نـکرده ام
هربار
در پریشــانی اش
خود گـم شــدم
دو شکر چون عقیق آب داده
دو گیسو چون کمند تاب داده
خم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
متن در مود مو برای کپشن
هر سر موی تو را پیوندی از گیسوی تست
حلقهها در حلق من از حلقههای موی تست
پای مقصودم به هر راهی که پوید راه عشق
روی امیدم به هر سویی که باشد سوی تست
خانهپرداز سلامت عشق جانفرسای ماست
فتنهانگیز قیامت قامت دلجوی تست
به چه مانند کنم
موی پریشان تو را
به دل تیره شب
به یکی هاله دود
یا به یک ابر سیاه
که پریشان شده و ریخته بر چهره ماه
به نوازشگر جان
یا بدان شعله شمعی
که بلرزد ز نسیم
به چه مانند کنم تو بگو
هیچ چیزی از تو نمیخواستم
عشق من!
فقط میخواستم
در امتداد نسیم
گذشته را به انبوه گیسوانت ببافم
تار به تار
گره بزنم به اسطورههای نارنجی
که هنگام راه رفتن
ستارههای واژگانم
برایت راه شیری بسازند
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
چشم خود گفتم به بندم تا ببینم روی دوست
محتسب داند که من آشفتهام چون موی دوست
در جوانی رنج تن من بردهام اکنون دلا
باش تا من هم ببوسم آن لب خوشبوی دوست
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
عشوه های ناز تو غم
می برد از دل من
آسمانی را به دیدن می برد
باز از کنار چشم من
سایهء موی زیبای تورا در باددیدم
در تماشای رخت
پرده به گل های جهانی می کشیدم
و تو را در نظر خویش چنان می دیدم
که از این برتر نیست
شاید این چشم سیاهم
به تماشای چنین ماه سپیدی
لایق نیست
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
در لابه لای موهایم
موهای سفیدی وجود دارند
که نشان از نبودنت میزنند
و چقدر زیادند این نبودن هایت
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
زهی زیبا جمالی این چه روی است
زهی مشکین کمندی این چه موی است
ز عشق روی و موی تو به یکبار
همه کون مکان پر گفت و گوی است
از آن بر خاک کویت سر نهادم
که زلفت را سری بر خاک کوی است
چو زلفت گر نشینم بر سر خاک
نمیرم نیز و اینم آرزوی است
چه جای زلف چون چوگانت آنجا
که آنجا صد هزاران سر چو گوی است
برو ای عاشق دستار بگریز
که اینجا رستخیز از چار سوی است
تو کار خویش میکن لیک میدان
که کار او برون از رنگ و بوی است
به خود هرگز کجا داند رسیدن
اگر عطار را عزم علوی است
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
چه خیال های تا به تایی
که با موهای تو
نبافته ام
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش
الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
وه آن تویی و یا مه گردون و یا خیال
ماهی که گاه گاه به بالای بام تست
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت
کاین چیست موی بافته، گویی که دام تست
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
موهایم فِر نیست تا از
پیچ و خم هایِ آن شعر بگویی
و من باز در رویایِ دستانت
سر به بالین بگذارم و به خواب بروم
موهایم لَخت نیست تا برایشان
از آبشار بگویی و عطرشان را بو بکشی ،
موهایِ من موج دارد
تاب دارد
از جنس زندگی ام است
نه پر پیچ و خم نه یک نواخت و صاف ،
آهای آقایِ شاعر کمی هم از من بگو
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
دوست دارمش
مثل دانه ای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرنده ای که اوج را
دوست دارمش
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
من ناگزیرم از دوست داشتنت
باد اگر بایستد
مرده است
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
من و بادصبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
به موهایت سنجاق بزن
باد،
تحمل این همه پریشانی را ندارد
من به باد سوء ظن دارم
به تو که می رسد
نسیم می شود
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
از تندبادی که رفت
مویِ اشفته ای
مانده است و
دلِ پریشانی
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
معمای پیچیده ای ست
موهای تاب خورده ات
در میان باد
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
ز هر حلقه از آن زلفین پربند
پر گردن کشان غل میتوان کرد
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
حال خوب یه دختر رو قشنگ میتونی از روی اندازه موهاش بفهمی.
وقتی که موهاش روز به روز بلندتر میشه، مرتب تر میشه و خوشگل تر میشه
یعنی حالش کلی خوبه و انرژی مثبت توی کل وجودش لبریزه
اما وقتی دیدی یهویی همه موهاش رو کوتاه کرد، دیگه اون مرتبی همیشگی توی موهاش نیست
و هر شاخه از موهاش یه وری رفته بدون که اونجا ناراحته، دلش پر از غمه،
پر از اندوهه و یه چیزی هست که اونو از ته دل ناراحت کرده
که باعث شده این ناراحتی رو سر موهاش خالی کنه
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
بیا نگارا بیا، بیا در آغوش من
بزن ز می آتشم، ببر دل و هوش من
ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به
بریز این مشک را بریز بر دوش من
ازین کمند بلند به گردن من ببند
بکش به هر سو مرا چو شیر سر در کمند
به ناز بر من بتاز، به غمزه کارم بساز
به ناله من برقص، به گریه من بخند
بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانهها
سبک به هر سو بپر، بپر چو پروانهها
به عشوه دامان خویش برون کش از دست من
مرا به دنبال خویش دوان چو دیوانهها
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
موی دخترا باید بلند باشه
تا یار دستاشو بکنه تو موهات
تا یار موهای بلندت رو ببافه
موی دخترا باید بلند باشه تا بشه موهاش رو بغل کرد
تا بشه با عشق موهاشو بو کرد
اصلا دختره و موی بلندش
━━━┉┅┪□┢┅┉━━━
موهایم بلند است
لخت و بلند
وقتی میبافمش تا گودی کمرم می رسد
موهای من تمام زندگی من است