متن درباره گذر عمر | +۹۰ شعر و متن در مورد ارزش زندگی از افراد معروف
در این نوشته از دلبرانه از قصد داریم چندین شعر و متن درباره گذر عمر را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم
با توجه به اینکه مسئله گذر عمر و سپری شدن ایام بسیار مهم است و استفاده از دقایق زندگی دغدغه افراد است
گاهی باید این موضوع را به خودمان و نزدیکانمان گوشزد نماییم که یکی از این راه ها استفاده از یک متن و شعر تاثیر گذار است
لذا مجموعه ای از بهترین اشعار و جملات ،متن درباره گذر عمر را برای شما جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که مورد استفاده شما قرار گیرد
با ما همراه باشید
متن درباره گذر عمر | +۹۰ شعر و متن در مورد ارزش زندگی از افراد معروف
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ
وین خانه و فرش باستانی هم هیچ
از نسیه و نقد زندگانی، همه را
سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
در گذرگاه زمان ،خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشقها میمیرند ، رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا میمانند
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
خیلی تند رفت؛کودکی هایمان،
با آن دوچرخه قراضه اش
کاش همیشه پنچرمی ماند …
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻏﺼﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﻧﻪ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ ﭘﻮﺷﯿﺪﻧﯽ
ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺭ ﺭﯾﺨﺘﻨﯽ ﺑﻮﺩ …
ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺯندگی ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈـﺮ ﮔﺬﺷﺘﻨﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ…!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯿﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢ ﻣﻘﺼﺪ،ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺟﺎﻳﻰ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﻯ ﻣﺴﻴر ﻧﻴﺴت
” ﻣﻘﺼﺪ ” ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﻗﺪم هایی است ﮐﻪ ﺑﺮﻣﻰ ﺩﺍﺭﻳم …
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
طول عمر ما، سن و سال ماست
عرض عمر ما قیل و قال ماست
ارتفاع عمر پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
انتخاب کن عزیز …
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می کنند
چهره ی امروز در آیینه ی فردا خوش است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
یک عمر در انتظاری تا بیابی آن را که درکت کند و تو را همان گونه که هستی بپذیرد ،
و عاقبت در می بابی که او از همان آغاز خودت بوده ای!
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
شتاب زندگی قابل توقف نیست
فقط می توان قدر ثانیه ها و لحظه ها را دانست و بر آن پیروز شد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذر عمر را نگریستم
هر روز منتظر فردا بودم و تند تر می دویدم که به فردا ها برسم
امروزها را هم از دست دادم برای فردا هایی که هیچ وقت به دست نیامد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گاهی اوقات گذر زمان
تنها مرهمی ست که می توان برای درد های آدمی یافت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذر عمر یک لحظه است
انگار که چشم ببندی و باز کنی
خود را سپید موی و ناتوان ببینی و کارهایی که همه نیمه تمام مانده اند
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زمان تذکر و تلنگر است تا در کوچه های بلا تکلیفی زندگی رها نباشیم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
لحظه ها را در یابیم زیرا با هر ثانیه ای که می گذرد قدمی به مرگ نزدیک تر می شویم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زمان چیز عجیبی ست
در شادی هایمان شتاب می گیرد و در اندوه مان انگار کش می آید و متوقف می شود
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
این فرصت گران
این لحظه های بی همتا
عمر من و توست
پس در هر ثانیه اش بدرخش و شادی را خلق کن
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذر زمان یک حسرت همیشگی به ما می دهد
حسرت از دست دادن لحظه ها و فرصت ها
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
عمر و زمانی که در اختیار داریم
شبیه حبابی ست که از وجود تا عدم وجودش لحظه ای بیش نیست
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
این قافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی! غم فردای حریفان چه خوری؟
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمه ی ساز عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
وان جا می ِ ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار، همین خواهد بود
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس ِ پرده گفت و گوی من و تو
گر پرده برافتد نه تو مانی و نه من
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
تا کی غم این خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلوم ام نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
جامی ست که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ی مهر بر جبین می زندش
وین کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گویند تو را بهشت با حور خوش است
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار!
آواز دهل شنیدن از دوز خوش است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بی خبران! راه نه آن است و نه این
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
از منزل کفر تا به دین یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش می دار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
خیام! اگر ز باده مستی خوش باش!
با لاله رخی اگر نشستی خوش باش!
چون عاقبت ِ کار ِ جهان، نیستی است
انگار که نیستی، چو هستی خوش باش!
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
هـر ثانیـه فـریــاد زنــد ، دیر شدن را
از آینــــه فهمیــد دلــم پیـــر شدن راآن بلبـل در کنـــج قفـس خــوب بداند
بـا بـال و پــر بستـه زمینگیـر شدن رااز کوچــه ی معشوق غریبـانـه گذشتم
حس کـرده ام آنروز که تحقیر شدن راایـن درد کمی نیـست ولی یـاد گرفتم
با خوردن غمهای خودم سیـر شدن رابا کودک احساس چها کرده ای ای عشق؟
اینـگونـه فــراموش کنـد شیــر شدن راجای گله از هیچکسی نیست دلم خواست
بــاعشـق پــر از دلهـره زنجیـــر شدن رابا این همه غم نیست کسی سنگ صبورم
از بغــض بپــرسیـد نفس گیــر شدن را
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
“عمر”
دیروز، امروز، فردا
عمر
حکایت همین سه روز است
دیروز
آمد و رفت
فردا
همواره مجهول است
با این حساب
عمر
فقط یک روز است
و آن هم
همین امروز است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زندگی وقت کمی بود و نمیدانستیم
همه ی عمر دمی بود و نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمیدانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت و به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمیدانستیم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذر عمر پی حادثه ها می گذرد
آنچه باقی است غم و غصه ان می گذرد
یاد ایام برای دل ما میماند
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
انسانی که جرات این را دارد که حتی یک ساعت از زندگی اش را هدر دهد هرگز ارزش زندگی را درک نکرده است
چارلز داروین
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زمان برای آنان که انتظار می کشند بسیار کند می گذرد
برای آنان که می ترسند بسیار سریع می گذرد
برای آنان که غمگین هستند بسیار طولانی است
و برای آنان که شادی می کنند بسیار کوتاه است
اما برای آنان که عشق می ورزند تا ابد ادامه دارد ….هنری ون دایک
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
تا زمانی که برای خودتان ارزش قائل نشوید برای زمان خود نیز ارزشی قائل نخواهید شد.
و تا زمانی که ارزش زمان را درک نکنید نمی توانید هیچ کاری با آن انجام دهید.
ام.اسکات پک
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زمان شما محدود است، آن را با زندگی کردن در زندگی دیگران هدر ندهید
استیو جابز
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
همه ما چند ماشین زمان داریم!
بعضی ماشین ها ما را در زمان به عقب می برند که خاطرات نامیده می شوند
برخی ماشین ها ما را در زمان به جلو می برند که رویا نامیده می شوند.
جرمی آیرونز
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
خبر بد این که زمان پرواز می کند!
خبر خوب این که شما خلبان هستید!
اگرچه نمی توانید مالک زمان شوید اما می توانید از آن استفاده کنید.
مایکل آلتشولر
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
بگذار زندگی ات به آرامی روی لبه های زمان به رقص درآید همانند رقص شبنمی روی نوک یک برگ …
رابیندرانات تاگور
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
اگر زندگی را دوست دارید زمان را هدر ندهید زیرا زمان چیزی است که زندگی از آن ساخته شده است.
بروس لی
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زمان چیزی است که بیشتر از همه به دنبالش هستیم اما بدترین استفاده ها را از آن می کنیم
ویلیام پن
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
هرگز نمی توانی در زمان صرفه جویی کنی اما همیشه از آن استفاده خواهی کرد
خواه عاقلانه یا احمقانه … انتخابش با توست!
بنجامین هاف
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
ز دست ،گوهر پرقیمت جوانی رفت
چو برق ،فرصت کوتاه زندگانی رفت
بهار عمر که هنگام دانش اندوزیست
پی هوا و هوسهای نوجوانی رفت
توان و طاقت عهد شباب دیگر نیست
دو روز عمر عزیزم ،به ناتوانی رفت
اگر که گاه مرا فر صتی بدست آمد
براه باطل و در غفلت ندانی رفت
به عمر رفته چرا بی جهت خورم افسوس
کز اختیار من این گوهر یمانی رفت
به زرد روئی ما ای رقیب، خورده مگیر
که رنگ سرخ ز سیمای ارغوانی رفت
اگر فزود بعمرم،فلک ز عیشم کاست
در این معامله سرمایه ی جوانی رفت
دو روز زندگی دهر را ثباتی نیست
چو برق، زندگی چند روز فانی رفت
اگر حوادث تاریخ خوانده ای (شمسی)
بیاد حادثه بس قدرت جهانی رفت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گر عمر من از شصت فزون شد،شده باشد
ور طالع فرخنده زبون شد،شده باشد
این جان که به تنگ آمده است از قفس تن
روزی اگر از سینه برون شد،شده باشد
پیمانه عمرم اگر از سنگ حوادث
بشکست و بیکباره نگون شد،شده باشد
از تلخی و شیرینی ایام چه حاصل
هر نیک و بدی تا بکنون شد،شده باشد
ما را ازلی و ابدی خلق نکردند
عالم همه گر کن فیکون شد،شده باشد
غیر از سر تسلیم و رضا چاره نداریم
جز شکر نگوئیم که چون شد،شده باشد
باشد به کف (خسروی) ار گوهر ایمان
دریا بمراد خس دون شد،شده باشد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
جهد کن جهد که وقت من و تو در گذر است
سعی کن سعی که این عمر بسی مختصر است
عیش و راحت طلبیدن ز جهان بی خبریست
هـــر کـــه بینی در آن جا کنــــد و محتضر است
کــــس نــــدارد خــــبر از سابقه روز ازل
باخبر بـــاش و مزن دم که در آن دم خطـــر است
من نگویم غم خود را به کس امـــا چه کنم
اشک من در غم او راز مـــــرا در پـــرده اســـت
هر که شد محرم اسرار نـــزد دیگر دم
باخبر نیست مگـــر آن که ز خود بی خبر است
گرچه از محنـــت و غـــم زار و پریشان حالــــم
ساقیا باده بده کاین همـــــه انــــدر گــــذر است
هــــان نراقی مــــرو از دایـــره صبر برون
کانچه رو می دهــــد از سر قضــــا و قــــدر است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفت
غروری کز جوانی بود هم رفت
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کان خیالی بود و مستی
چو عمر از سی گذشت یا خود از بیست
نمیشاید دگر چون غافلان زیست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل ساله فرو ریزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تندرستی
بصر کندی پذیرد پای سستی
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتاد آمد افتاد آلت از کار
به هشتاد و نود چون در رسیدی
بسا سخنی که از گیتی کشیدی
وز آنجا گر به صد منزل رسانی
بود مرگی به صورت زندگانی
اگر صد سال مانی ور یکی روز
بباید رفت ازین کاخ دل افروز
پس آن بهتر که خود را شاد داری
در آن شادی خدا را یاد داری
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من…
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز…
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته است
تا در آن عشق نباشد ، همه درها بسته است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
فرصت غنیمت است رفیقان در این چمن
فرداست همچو گل همه بر باد رفته ایم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
دریاب خویش را که در این بحر موج خیز
همچون حباب وقت تو بسیار نازک است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
بودم جوان که گفت مرا پیر اوستاد
فرصت غنیمت است نباید ز دست داد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذشت عمر و تو گویی خیال و خوابی بود
گذشت ِ حسرت و آینده چون سرابی بودنبود لایق تفسیر و در خور تعبیر
نه زندگی که پریشان خیال و خوابی بودبه راستی که ز دریای بی کران وجود
وجود ناقص ما فی المثل حبابی بودسری بدست نیامد مرا ز رشته ی عمر
که سربه سرگرهی بودوپیچ وتابی بودچه رازها که نگفتیم و بارها در دل
نهفته ماند چو گنجی که در خرابی بودز عمر طرف نبستیم جز در آن محفل
که همزبان قلمی، همنشین کتابی بودز تیرگی چو شبی زندگی گذشت و در آن
فروغ عشق و جوانی چو ماهتابی بودبشستمی همه با آب دیده دفتر عمر
در آن اگر نه از آئین عشق، بابی بودز عمر دوره ی برجسته شباب نسیم
درست همچو حبابی، به روی آبی بود
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
بیدار شو ای دل که جهان میگذرد
وین مایهٔ عمر رایگان میگذرد
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بسمکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشتچو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
خوش نشین بر لب آبی که روان میگذرد
تا که احساس کنی عمر چه سان میگذرداز صـدای گـذر آب چنین میفهمی
تندتر زآب روان عمرِ گران میگذردگل بدین شوق خود انداخت در آب و آتش
چون گلابش همه جا عطرفشان میگذردبار سنگین سبب غرق شدن میگردد
هر سبک بار ز دنیا به امان میگذردمیوه از شاخه به ناچار جدا می گردد
آدمی هم ز جهان دل نگران میگذردتا که دارید زمان بهر خدا کار کنید
چون بخواهید و نخواهید زمان میگذردآنکه داراست نداند که گذشت ایّام
بر کسانی که ندارند گِران میگذرد«عاصما» بر لبِ آبِ هوس اُطراق مکن
بین چه سان پیر جهاندیده از آن میگذرد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
شباب عمر ، عجب با شتاب میگذرد
بدین شتاب ، خدایا شباب میگذردشباب و شاهد و گل مغتنم بوَد ساقی
شتاب کن که جهان با شتاب میگذردبه چشم خود گذر عمر خویش میبینم
نشسته ام لب جویی و آب میگذردبه روی ماه نیاری حدیث زلف سیاه
که ابر ، از جلوِ آفتاب میگذردخراب گردش آن چشم جاودان مستم
که دور جام جهان خراب میگذردبه آب و تاب جوانی چگونه غره شدی
که خود جوانی و این آب و تاب میگذردبه زیر سنگ لحد استخوان پیکر ما
چو گندمی ست که از آسیاب میگذردکمان چرخ فلک (شهریار) در کف کیست
که روزگار ، چو تیر شهاب میگذرد ؟!استاد شهریار
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ى جوانى از این زندگانیم
دارم هواى صحبت یاران رفته را
یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق
داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بى همزبانیم
اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود
برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانی
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذر عمر
جمال و زیبایی ام را شست و
مردمان هم
لبخند و شادی ام را
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
امروز در آینه تو را دیدم
هرچه زمان میگذرد
کم رنگ تر میشوم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
عاشقانه باید گفت:
عاشقانه باید زیست
که پشیمان نشوی
عمر سفر کرده نیاید به گرانی
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
در سراشیبی عمر، بی گمان دعوت شدم.در برش تقدیر، شیب پر از هراسم را درک میکنم، که چگونه میتوانم ادامه دهم
تقویم زندگی پر بارم را مینگرم ،وارد میانسالی شدم
برحه ای از فصل نو و جدید شدم ،می توانم ذهنیتم را به عینیت ببینم
و با تدبیر به آن بنگرم ،آینه اتاقم سخن از تصویری خسته و پر از تجربه میدهد ، مدام از سیر جوانی میگویید
از گذشت زمان،از اتمام فصلی ،که پر از جنبش و حرکت بود
انگار ندیدمش،بی گمان افکارم بهم میریزد. ودر اوج مهارت در کنترل آن از خودم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
می رود عمر ، چه در بندِ جهانید شما
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
آمدیم
برویم ،
لختی نشستیم
گذر عمر ببینیم
غرق شدیم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
چین و چروک؛ پیر شدنم در اثر
داغ و فراق عزیزان نقش بست
وگرنه ربطی به گذر عمر نداشت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
گذرعمر زمین را می دیدم
برلب جویی که
زباله ھا می گذشت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
چه زود از پی هم روزگار جوانی ام گذشت
ولیکن جوانی نکردم و زندگانی ام گذشت
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
روزگار چه بی رحمانه بی رضایت ما می گذرد
و تنها این گرد پیری ست
تاوان این گذران اجباری
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
حرف بسیار است اما فرق دارد شعر من
شرح حال یک جوان پیر چیز دیگری ست
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانی
خسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
جوانی ام گوشه آغوش تو بود
لحظه ای صبر اگر می کردی
پیدایش می کردم
آغوشت را باز کردی برای رفتن ام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
جوانی باختیم به رویایی تو
که این باختن مرا عین بردن است
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
نشسته ام به پنجره نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه میرسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد
▬▬▬▬▬▬●ヾ●ヾ●▬▬▬▬▬▬
ما جوانی را میان خاک مدفون کرده ایم
بس که در پایان هر شادی، درآمد پیر ما