متن درباره بغض ؛ اشعار و جملات عاشقانه و غمگین در مورد بغض مرد و زن

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره بغض ،خاص و عاشقانه خدمت شما ارائه نماییم.

اگر شما قصد دارید در صفحات شخصی یا پابلیک خود مطلبی را در مورد بغض و اشک با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید؛

و دنبال یک متن یا شعر زیبا و خاص که بر روی خاطب اثر گذار باشد هستید ما را تا انتهای این پست دنبال کنید.

در ادامه یک مجموعه ی کامل از گلچین اشعار و متن درباره بغض را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که بتوانیم رضایت شما را جلب کنیم…. از اینکه ما را انتخاب کردید از شما قدردانی میکنیم…

جملات کوتاه و طولانی در مورد بغض

متن درباره بغض

لعنت به خاطره ایی که

خندتو به بغض تبدیل میکنه

سخت است بغض داشته باشی و بغضت را  هیچ آهنگی نشکند جز صدای کسی که دیگر نیست

از بازار
یک بغــــض خوب بخــــر
این بغضـــــی که من دارم
هــــر روز میــــشکند

ازم پرسید به خاطر کی زنده هستی؟با اینکه دوست داشتم داد
بزنم به خاطر تو بهش گفتم:به خاطر هیچ کس
پرسید:پس به خاطر چی زنده هستی؟
با اینکه دلم داد می زد به خاطر دل تو با یه بغض غمگین گفتم به خاطر هیچی
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟
در حالی که چشماش پر اشک بود گفت به خاطر کسی که به خاطر هیچ زندست

وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است

معلم گفت فعل را صرف کن

گفتم : رفتم رفتی رفت و سکوتی کلاس را فرا گرفت

بغض گلویم را فشرد ، بغضم را شکستم و گفتم : دلم را شکست و رفت ، غرورم را له کرد و رفت ، عشقم را بی رحمانه رها کرد و رفت

او برای همیشه رفت ، رفت ، رفت

کـاش فـقـط یـه نـفـرو داشـتـم کـه وقـتـی نـصـف شـب بـغـض مـیـکـردم بـغـلـم مـیـکـرد و مـیـگـفـت : گـریـه کـنـی مـیـکـشـمـتـا

جنس بغض من ، آنقدرها هم خوب نیست

تا نامت را می شنوم طفلک می شکند

مردها هم بغض می کنند

بعد لبخندی تقلبی می زنند و در جیب هایشان به دنبال فندک می گردند

میشنوی؟! دیگرصدای نفسم نمی آید! به دار کشیده مرا بغض نبودنت

چقد سخته بغض داشته باشی و بغضت را  هیچ آهنگی نشکند جز صدای کسی که دیگر نیست

متن درباره بغض عاشقانه

متن درباره بغض عاشقانه

ساعت از عید رد شده بی تو

ساعت از حافظ و غزل … با بغض

یه نفر بوی عیدی می خونه

یه نفر یا مقلب ال … با بغض

پدر ٬ کوهی که بغضی سرد دارد

خزانی که بهاری زرد دارد

تمام عمر میخندید و هرگز

نفهمیدم که صدها درد دارد

خوب شد زرافه نشدیم

وگرنه

قورت دادن “بغض” هایمان

عمری طول می کشید

سکوت محض من ای دوست

از رضایت نیست

ز حجم بغض مگر کوه در گلو دارم

مثلِ یک بغض

در گلو

مانده‌ای

پس کی می‌آیی

نیستی

و جای خالی ات

سطرهای خشک خیالم را

به مرزهای خیس جنون

کشانده!

می روم

تا پابه پای

ابرهای پاییزی

بغضهای دلتنگی ام را

برشانه های پیراهنت ببارم

لعنت به ما که عشق را آسان گرفتیم

از بغض های آسمان باران گرفتیم

جای تفاهمنامه با نسل فرشته

وام از حضور حضرت شیطان گرفتیم

مانندجنگل ضربه خوردیم ازخودیها

وقتی که از حکم تبر فرمان گرفتیم

اَمّن یجیبی خوانده شد برزخمهامان

بعداز شفا هی درد بی درمان گرفتیم

پر /پرزنان در خواب وبیدار شبانه

بختک به روی هم شدیم و جان گرفتیم

فصل سقوط از اعتلای سبز باور

در لخته های خون خود پایان گرفتیم

متن درباره بغض غمگین

متن درباره بغض غمگین

می‌ خورم

بُغض‌هایم را

در هرکامِ سیگار

بارانِ روی گونه‌هایم را

به گرمای هوا ربط می‌دهم

و قرمزی چشم‌ هایم را

به دودِ سیگار

گوش کُن

سکوتم

چه غریبانه فریاد می‌زند

یکی باید باشد

بی قراری هایت

بهانه هایت

سردی های گاهی گذرت

ترس و دلواپسی هایت

و خنده های پر بغضت

را تاب ک نه

آغوش بیاورد

نگاه ابر را

از کنج بغض برمی دارم

امتداد پنبه ها

به بام ها که می رسد

ناودان راه می افتد

کوچه را

تا چاله های چشم من

در شیشه‌ های عینکش تصویر یک زن بود

یک زن که تنهاییش مثل چهره‌ی من بود

خیلی شبیه من که در آیینه می‌خندید

خیلی شبیه تو که لبخند مرا دزدید

پاییز می‌فهمد که یک لبخند یعنی چه

وقتی که غم دارند و می‌خندند یعنی چه

پاییز می‌داند چه وقتی وقت باران است

شاید کسی با بغض‌هایش در خیابان است

مثل صدای شلاقی که در هوا محو شده بود

و بر تنم

زخم عمیقی گذاشته بود!

مثل صدای تو

که نمی‌آمد و

نمی‌آمد و…

گوشم را کر میکرد

درست مثل

لحظه‌ی خواب دیدن

که هستی و نیستی

شبیه انعکاس ذهنم

بین دو کوه

که هرگز آدم‌ها را به هم نمی‌رساند

خودت را جاگذاشته‌ای

بدون اینکه تو را دیده باشم

متن درباره بغض برای استوری

متن درباره بغض برای استوری

بغض سنگین مرا  دیوار می فهمد فقط

جنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقط

زندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنش

نیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقط

 خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته ـ بی‌گمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد،…
رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد
رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!… تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که… نه! نفرین نمی‌کنم… نکند
به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد

از آخرین نگاهت

شعری مانده در من

با بغض می نویسم

بـــــــــــــــــاران

بغض هایت را برای خودت نگه دار

گاهی سبک نشوی ، سنگین تری

بغض فرو خورده ام چگونه نگریم؟
غنچه پژمرده ام چگونه نگریم؟
رودم و با گریه دور میشوم از خویش
ازهمه آزرده ام چگونه نگریم؟
مرد مگر گریه میکند؟چه بگویم!
طفل زمین خورده ام چگونه نگریم؟
تنگ پراز اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام،چگونه نگریم؟
پرسشم از راز بی وفایی او بود
حال که پی برده ام ، چگونه نگریم؟

فاضل نظری

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

باران کـه میبـارد دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود

راه می افـتم بـدون چتر

من بـغض می کنـم، آسمـان گـریـه

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی

لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی!

تا پیش تو آورد مرا، بعد تو را برد!

قلبم شده بازیچۀ دنیای روانی

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری؟

وقتی همه دادند به هم دست تبانی!

در چشم همه، روی لبم خنده نشاندم

در حال فروخوردنِ بغضی سرطانی

آیا شده از شدت دلتنگی و غصه

هی بغض کنی؟ گریه کنی؟ شعر بخوانی؟

دل‌تنگ توام ای که به وصلت نرسیدم

ای کاش خودت را سر قبرم برسانی

متن درباره بغض برای کپشن

متن درباره بغض برای کپشن

بی تو برای خود مردی شده ام
مردی ک برای خودش گریه میکند

کآش فقط بودی ، وقتی بغـــض میکردم
بغلـم میکردی و میگفتی ، ببینــــم چِشــآتو
منـــو نیگــآ کُن
اگه گریــه کنی قهر میکنـم میرم

اینروزها حسابی دورم شلوغ است دیگر تنها نیستم
وقتی یادت هست
خاطراتت هست
غمت هست
غصه ات هست
فقط نمیدانم چرا گریه میکنم

هر که آید گوید :
گریه کن ، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من میگریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم

بغض ها را گاهى باید قورت داد ، عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست

گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد

آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد

به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد

خوش به حالت آسمان ، بغضت که می شکند همه خوشحال میشوند
بغض من که می شکند همه می گویند : چته باز

هر چه بغضت بزرگتر
بهانه‌ ی ترکیدنش کوچک تر

درد می کشد بغض . . .
وقتی اشک هم آرامش نمی کند . . . !

کاش کسی باشد تا بغضهایم را قبل از لرزیدن چانه ام بفهمد
کاش

بعضی اشک‌ها هستند، بی‌دلیل ، بی‌بهانه ، یک‌دفعه‌ای، نصف‌ شبی
عجیب ، آدم را آرام می‌ کنند
می گویند این اشک های بی بهانه سندشان به نام خداست

گاهی بی صدا نگاهت میکنم . . .
مرا ببخش برای این نگاه های پنهانی ، شاید اگر بغضم فرو نشیند صدایت کنم . . .

متن راجب بغض

متن راجب بغض

ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ . . .
ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺁﺧﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﺭﺩﻡ !

چگونه تحمل میکنی تنهاییه نگاهم را ؟!
بغض گلویم را . . .
فریاد بی صدایم را . . .
وجدانت عجب طاقتی دارد . . .

یه گوشه ی دنج . . .
یه نقطه . . .
یه عالمه بغض . . .
یک دنیا حرف . . .
یک دلشکسته . . .
و بی نهایت خاطره …
کافیست برای جوان مرگ شدن . . . !

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻐﻀﺶ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺕ

مَردی غریب ،آخر این قصه
تبعید شد به بغض زمان،دِق کرد
این چاه های نفت خبر دارند
غربت ،چه با غرور مصدق کرد!

پناه می برم از بغض در گلو مانده
به دشت دامن گلدار مادرم گاهی

دوست دارم های
بر روی کاغذ را
مچاله کرده ام !
دیگر نمی نویسم ؛
می خواهم بغض شود
و در خواب
به انتظارت نفس بکشم
تا بدانی
نهایت عشق من
چشم هایی است بارانی

من اینقد دوست دارم که اگه بغض کنی

اولین قطره‌یِ اشک از چشمای من میریزه

دیدی یه وقتایی هی حرف میزنی با یه نفر
هی پشت هم حرف میزنی و دردتو میگی
یهو به خودت میای میگی اصن چرا اینارو
دارم به این میگم من؟
و بغض میکنی چون میدونی جوابشو
چون میدونی چقدر تنهایی
چقدر تنها

شعر در مورد بغض

شعر در مورد بغض

همیشه که نباید همه چیز را گفت
گاهی دلت می خواهد حرف هایت را از چشمانت بخوانند ، بغض درونت را از صدایت بشنوند
همیشه که نباید لبخند زد
گاهی دلت می خواهد نقابت را از صورت
خسته ات برداری و آنگاه با چشمان
واقعی ات به رویشان بخندی
همانقدر خسته ، همانقدر واقعی

خنده هامون بوی بغضیو میدن که
آغشته شده تو تنفر

ته‌ مانده‌ ے بغضِ غریب فصلِ پاییزم

آنقدر سنگینم که در آذر نمی‌گنجم


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.