شعر در مورد دلتنگی | ۱۱۰ شعر زیبا و جدید از شاعران ایرانی کوتاه و بلند

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد ۱۱۰ شعر در مورد دلتنگی را برای شما عزیان درج نماییم.

در زندگی همه ما پیش آمده که گاهی برای نزدیکان خودمان یا عشقمان احساس دلتگی پیدا میکنیم.

در این شرایط ممکن است بخواهیم یک پست و یا استوری در صفحه شخصی خودمان درج کنیم.

برای بیان این احساس بهترین را استفاده از یک شعر در مورد دلتنگی است که ما برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مرود توجه شما عزیزان قرار گیرد.در ادامه با ما همراه باشید…

شعر در مورد دلتنگی | ۱۱۰ شعر زیبا و جدید از شاعران ایرانی کوتاه و بلند

شعر در مورد دلتنگی

پس تو کجایی؟

در برِ کیستی اینک؟

چه می گویی با او؟

رازش چیست

هر دم که غمگینم

آوارِ سنگینِ عشقِ تو نیز بر سرم خراب می شود؟

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سال ها بعد

نه اسم پسرم هستی

نه کسی که با خیالت معاشقه کنم

نه غریبه ای که روزی با یک نگاه صد خاطره شوی

تو تنها یک دلیل کوچکی

دلیل سیگاری بودنم ..

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سال ها بعد

مردی کنار تو جدول حل می کند

و زنی کنار من کاموا می بافد

و ما هر دو

پشت پنجره ای رو به پاییز

دلتنگ خواهیم بود

برای امروز

برای حالا

برای اینجا…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

تو

گناهی ساده هستی

وَ من ، معصومانه به تو مرتکبم!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

در تمام عمر

یک بار خواستم دلتنگ اش نباشم

اول که هوا گرفته شد

بعد باد آمد

باران که بارید

من هم گریه کردم…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

وقتی کنارم بود میگفت:

نترس

من باهاتم!

وقتی میخواست بره گفت:

نترس

تنهایی که ترس نداره…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

مگر با باد نسبتی داری؟!

چقدر شبیه تو

یک لحظه آمد مرا پیچاند و رفت….!!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

یلدا

بلندترین

شبِ نداشتنِ توست…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

تابستان که رفتی ،

داغ بودم ؛ نفهمیدم…!

حالا که زمستان آمده

تازه می فهمم

چقدر سوز دارد

نداشتنت…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

هرچی نباشد

تو یک مردی…

باید کمی منصف باشی

مسخره کردن چشم های گودِ زنی که به

خاطر تو

برای تو

و به عشق تو

گریه کرده

چندان منصفانه نیست…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

در خیابانی

گل می فروشم

که نمی گذری

از آن…

در کوچه ای منتظرم

که خانه

نداری ، دیگر….

در اتاقی زنده ام ،هنوز

که نیست

دلت با من….!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

هوای دلتنگی

‎ بر سردی گونه هایم

‎حلقه زده است

‎ تا درآستانه ی فصل سرد

‎ مستانه ترین پیشواز را

‎پیشکش

‎عطر خوش

‎بوی آغوشت کنم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دستِ تو رو کم دارم

خوشحالیِ چشماتو

ای بغضِ شبِ جمعه

پنجشنبه منم یا تـو .. ؟

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

بود و نبود عشق تفاوت نمی کند

دل را برای تنگ شدن آفریده اند …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

چقدر این فاصله کوتاه است

فاصله میان زیستن و هیچ شدن

چقدر تمام شدن آسان است

با آن همه سختی هایی

که در آغاز داشتیم

با آن همه سر سخت بودنمان در بودن

چقدر تمام شدن آسان است

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دریغ…

سالها در هوای مسموم

خیالم چون پرستوهای مهاجر

هجرت کرده به خیالت

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

تکان دهنده ترین درد قرن خواهد شد

اگر کمی بنویسم چه کرده ای با من …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

هیچ

“قافیه ای”

“ردیف”

نام

تو

نشد…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگی آدم را به خیابان میکشد

دلتنگم

و مردم نمیفهمند

قدم زدن گاهی

از گریه کردن غم انگیز تر است…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دستت را به من بده

تو که

پایت را از زندگی ام

بیرون نمی کشی…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

گفتی خیال کن که برای تو مرده ام

این وقت صبح در دل من پس چه میکنی ؟

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگی را گذاشته اند

برای روزهایی

که هیچ کس نزدیک

قلب و احساس ادم

نمی شود

گاهی وقتها انقدر

شیرین است که

ادم نمی فهمد چطور

ساعتها با ان

زندگی کرده است

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

من به تو فکر نمی‌کنم

تو هم به من فکر نمی‌کنی

فقط بنظرت عجیب نیست

که شب تمام نمی‌شود؟

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

چـرا

هیـــچ فصـــلی

تـو را برای مــن نمی آوَرَد ؟!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

من بُریده ام

وَ این پاره های روح را

هیچ اُمیدی وصله پینه نمی کند!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

روزها

هفته می شوند

هفته ها ماه

و این سالهای بی تو بودن

می گذرد …

چه دشواری عظیمی ست

زندگی؛

وقتی که هر نفس

به یاد تو

آه …… می شود …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

این جدایی تقصیر من نبود…

اما هربار که

تنهایی ات را در آغوش میکشی

احساس گناه میکنم…

مثل مرده ای

در مراسم تدفینش…

که نمی تواند از قبر بلند شود

تا اشک های معشوقه اش را

پاک کند

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سال ها بعد

آغوش

تنها در بیلبوردها

برای تبلیغ تنهایی

در سطح شهر

به نمایش در خواهد آمد

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

عزیزم

بگذار دلتنگی من همیشه از دلتنگی تو بیشتر باشد

تا تو را مثل بازو در بر گیرد

غمگین نباش وقتی می روم

چرا که همیشه به تو فکر خواهم کرد

و اگر نروم هم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

به سایه ای که ناگزیر است

همواره مرا همراهی کند فکر میکنم

به بوسه های اتفاق نیفتاده ی روی لبم

به دستهام

که بیش از حجم جیب هایش

به کشف سرزمین های ناشناخته

بر نخواسته است

چیزهای زیادی هم هست

که از آنها سر در نمی آورم

از پرندگانی

که سیم برق را

به شاخه ی درختان ترجیح می دهند

از ریل هایی

که به مقصد نرسیده

چمدان هایشان را

از مسیر خارج می کنند

چیزهایی در ما هست که از رفتن

چیزهایی در جهان هست که از رسیدن

محروممان می کند

از سرویس کارخانه که پیاده شوم

صدای کفش هایم را

در شهر جا خواهم گذاشت

شاید بتواند

تا طلوع خورشید

خودش را از مرزها خارج کند

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

او هوایم را داشت

که پیاده روها لیز و یخبندان بود

بی هوا رفت

بی هوا ماندم

چه هوایش – امروز

که پیاده روها لیز و یخبندان است

در سرم پیچیده ست

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دیر آمدی …

همیشه آن که به من می رسد

دوبار دیرتر از سرنوشت می آید

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

برای تو هستند

شعرهایی که نمی‌نویسم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

مرگ برایم

زنی ست بلندقامت و طناز

در جامه ی سیاهِ چسبانِ بالانسیاگا

با لبانِ آشوبگرِ وسوسه انگیزش

زمزمه کنان زیر گوشم می گوید

“اگر نه امروز!… فردا که هست

منتظرم باش

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

با شعله ات ای امید دلبسته منم

بیدار نگهدار تن خسته منم

در چشم شب سیاه می سوزم و باز

آن شمع به راه صبح بنشسته منم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

آی دنیا

باکی نیست

تقصیرها گردنِ من

روزی خودم را از خودم می آویزم

شاید جهان زیر پاهایم تکانی بخورَد…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

گفت: اصلا تو گریه هم بلدی

باز مثل همیشه خندیدم…

مطمئنم که دل‌شکسته‌ترند

گریه‌هایی که بی‌صدا بوده

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

آغوش تو بهار است

سبز می کند

طبیعتِ تنم را

گُل می دهد گونه ام وقتی

می پیچد پیچکِ دست هایت دورِ تنم…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

ترکم کنید! خط خطی ام ، نیمه کاره ام

طردم کنید! تا بتوانم خطا کنم

احساس میکنم که به آخر رسیده ام

وقتش رسیده هرچه ندارم رها کنم

باید به مرگ فکر کنم یا نبودنت

از من گذشتنت…نه!ولی با که بودنت

یا از دهان یک زن دیگر سرودنت

دیگر بعید نیست اگر خون به پا کنم

دستان بغض، دور گلویم چه میکنید

وقتی “از آن که رفته” بگویم چه میکنید

“او مال من نبود و من اویم” چه میکنید

-حالا اگر دوباره هم او را صدا کنم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

طبیعت

تابلوی بهار را

سر درِ تقویم ها آویخته است ؛

فصل،

فصلِ بازگشت است؛

تو هم با بهار و بنفشه ها برگرد…!
.
آشیانه ات

بر تنِ زخمیِ این درخت

سبز مانده هنوز…

وَ سماجتِ بادها

هرگـــز نتوانســـت

زمین بیندازد برگی از یادِ تو را

وَ تو چه می دانی

درختی که سرما از سرش گذشته باشـد

چگونه می تواند

یک تنه تمام شهر را برایت سبز کند…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

بساط شعر و شرابم، به پا کنید مرا

هوای گریه ندارم رها کنید مرا

به خنده‌های من اینجا دخیل می‌بندند

خدا نکرده مبادا خدا کنید مرا…

شما که اول و آخر قرارتان این است

به زخم خنجر خود آشنا کنید مرا

اگر بناست نمکدان شکسته برگردید

به درد بی‌خبری مبتلا کنید مرا

کسی نمانده که زخمی به جان من نزده‌ست

خودم مقصرم از خود جدا کنید مرا

برای هرکه دلم را شکسته دلتنگم!

دلم گرفته رفیقان دعا کنید مرا

هوای گریه دوباره مرا بغل کرده‌ست

بغل کنید مرا… یا رها کنید مرا….

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

کلامم طعم ِ دلتنگی

سکوتم ، رنگ ِ غم دارد

به هر در می زنم اما

تو را این قصه کم دارد ….

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

روزی می آیی

که‌‌ من بسیار گریسته ام

روزی که خوشبختی

فقط یک کلمه ی بی‌معنا

خواهد بود

روزی که خانه ،فرسوده شده

من پیر شده ام

با آنکه خانه ی خوشبختی

ویران شده

اما من بی هراس

هنوز

دوست دارم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

برای خودم

برای خودت

برای خودمان

عشق نیاوردی

از‌من

از دستهای من

کاری ساخته نیست

جز آنکه

برایت بنویسم

بنویسم که بارها

تو را

بخشیده ام

و

روحم

بارها….

فرسوده شده

مرده

اما باز

برایت

عشق آرزو می کنم

همین

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

وقتی

دفترم را باز می کنم

انگار جنگل را ورق می زنم

درخت هایی که

یک به یک می افتند

آشیانه هایی که از هم می پاشند

وَ صدای غمگینِ پرنده ها

که از حنجره ی قلم

در خالیِ کاغذهایم می پیچد و

شعر می شود…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

چه طعم گسی است

خیس تمنای چشم هایت

بر انتظار نگاهی بی تولد

وقتی می دانی

دیگر

سر انگشتان هیچ بودنی

قادر به لمس

گیسوان حضورش نخواهد شد

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

از دیده هرچه رفت

ز دل دور می شود

من

پیشِ چشمِ خلق ز دل دور می شوم…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

پاییز

مسری ترین بیماری دنیاست

هر بار که به درختی تکیه می کنم

ساعتی بعد

عابران

روی مخلوطی از

برگهای زرد و فیلتر سیگار قدم می زنند

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

نگو دیر است

نگو پل های پشت سرت را

خراب کرده ای

هنوز هم اگر عاشقی

می توانی

برای برگشتنت

“دوست داشتنم” را پل کنی…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

من

ایستاده بودم و

تو از من می رفتی…!

پیچیده بود

صدای رفتنت در بادها…

ستونِ زانوهایم می لرزید و

“زمین خوردن”

کم ترین تلفاتِ دور شدنت بود…!

باید

تنهایی ام را

می زدم زیر بغل

بلند می شدم و چشمهایم را

به محلّ امنی برای گریه کردن می رساندم ؛

گریه اما

درمانِ خوبی نبود!

باید چشمهایم را محکم می بستم ؛

نباید اشک زیادی از من می رفت…

نباید می گذاشتم “تو” از چشم هایم بیفتی!

…مُردم تا زنده بمانم ؛

نه بهار بود نه تابستان

نه پاییز بود نه زمستان..!

فصل ، فصلِ فاصله اَت بود

که دیگر با هیچ شعری نتوانستم پُر کنم !

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

ابرهای تیره

زخم های کهنه ی آسمانند

به زمین که فکر می کنند

سر باز می کنند…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

شانه ی جادّه ها

همیشه

گریه گاه ِ

ماشین های تک سرنشین است…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

با یک قلب

و دو پلک دور پرواز

کنار سایه ات

می نشینی و

اندوه

تکه تکه ات می کند…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سکوت کرده ام این روزها

سنگینی بغضی در گلویم

راه حرفهای ناگفته رابسته

به هر راهی که رفتم

خود را غریبه ای پنداشتم و جز برگشت چاره ای نیافتم

تو این همه در منی اما نیستی…

تو تمام ناتمام منی

تو ابتدا و انتهای نداشته هایم

نبودنت هیچ نقشه ای را عوض نکرده

باز هم

تمام راهها به تو ختم میشود…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلم برایت تنگ شده است

و وقتی که میگویم تنگ

نه مثل تنگیِ پیراهن…

دلتنگیِ من

مانند کشتی ای است

که به‌جای اقیانوس و دریا

او را در حوض خانه انداخته‌ اند…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

ما تمامِ فاصله‌ ها را

در دلتنگی‌ مان زیسته‌ ایم…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

بدرقه ات کردم

تو را که تمام من بودی…

نگاهت را خواندم

دهانت را بوییدم

که عطر آگین نفس هایت…

و دستهایت که دستهایم را…

اما بدرقه ات کردم

که میخواستی نگاهت را به غرور

دهانت را به ترس عاشقانه ها

و دستانت را به شب بیاویزی

اه دیوانه ی من

بدرقه ات کردم

که تنگ بلورین جهانت را

شکسته اند و

من خوب میدانم…

میخواستی مرا

و میترسیدی

انکار میکردی

و من …

بدرقه ات کردم

و به آرزو ها دخیل بسته ام

و خورشید را به نور قسم داده ام

که برگردی…

اه دیوانه

بدرقه ات کردم

که برگردی…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگی

یعنی عشق

از چهار جهت

تشنه‌ی باران است …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

برای ایستادن من

هزاران زن زمین خوردند

وَ هزاران زبان

زنده به گور شدند در گورِ دهان…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سر بر آوردم و با ماه رخت حرف زدم

آسمان خم شد و انداخت به ابروی تو چین

آنچه نم زد به خیابان تو باران که نبود

اشک دلتنگی من بود که بارید زمین

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

در نوکِ بلندترین قله ها

همیشه کمی برف می ماند

که آفتابِ تابستان هم

نمی تواند آن  را ذوب  کند

و در عمیق ترین

نقطه ی قلب آدمها نیز

خاطره ای هست که…

بگذریم

خواستم بگویم

به نیمه ی دیگرت

در سیبری فکر کن

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

حال دلم با چشمهایت جور بوده

هرچند که این خانه از تو دور بوده

شور مرا با شعرهایت تازه کردی

اسپند آتش کن چشمم شور بوده

از گریه های من نگیر ایراد عزیزم

چشم و دل من بعد تو مجبور بوده

از تو جدایی در مرامم جا ندارد

درد جدایی من و تو زور بوده

خورشید از قلب تو روشن بوده دائم

نام تو از آغاز خلقت نور بوده

بگذر از آنهایی که عشقت را ندیدند

غمگین نشو از آدمی که کور بوده

باید همیشه شاد باشی و بخندی

خواهش نکردم از تو این دستور بوده

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

بازهم آن سوال تکراری

چه شد از من دلت برید اصلا

تو چه گفتی که از تو برگشتم

من چه‌کردم دلت گرفت از من

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

‍دلم گرفته

از سکوتی که

بر دستان ترد شاخه ها

نشسته

دلم گرفته از غزل های

مواج باد

از اندوه رهگذران تنها

دلم گرفته از

تمام روزهای تقویم

که هر روز

بی تو

ورق می خورد

چهار فصل این تقویم

تو را

کم دارد

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دیر آمدی

و من

همه ی  راه را

رفته بودم

دیر آمدی

و من

بی تو

تا انتهای کوچه ی تنهایی

یادت را

گریسته بودم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگم نه برای تو …

دلم برای خودم تنگ شده

برای مَنِ کنارِ تو …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلم تنگ شده و انگار

قلب هزار سربازِ عاشق

در سینه من میتپد…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

نشسته باز

خیالت کنار من اما

دلم برای خودت

تنگ می شود چه کنم؟!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

آغاز سالی سپید است و

شکوفه های برف

روی شاخه ها می خندند

وَ زمین می رود تا سرش را

با خورشید گرم کند…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

مسافرِ دی

چمدان برفی اش را

روی آخرین پلّه ی پاییز باز می کند

پای سرما به شهر باز می شود ،

وَ من راه می افتم

که دلم را برای زندگی ، گرم کنم…!

خوب می دانم

از پس تمام سیاهی ها

رو سفید بیرون می آیم…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

پاییز است و

بادهای دوره گرد

به حراج گذاشته اند

آخرین برگهای مرا …

آنقَدَر مرگ را زندگی کرده ام

که بوی کفن می دهد

پیراهنم …

مردم به تماشای ریختنم آمده اند

وَ از سنگِ حضورم لگدکنان عبور می کنند …

زندگی دامنش را از غبارِ« من »می تکاند

وَ عطرهای کافوری ام

دوامی ندارد …

به قلّه ی زوال رسیده ام

مرگ، دست های مرا بالا می بَرَد

وَآب از آبِ زندگی تکان نمی خورَد …

شب، زوزه کنان

بردنم را به در و دیوارِ شهر می کوبد

وَ هیچ پنجره ای برای ماندنم

باز نمی شود

فاتحه ام خوانده است

باید بروم…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

این فصل داشت

تو را از من می گرفت!

باید کاری می کردم ؛

تو تنها برگی بودی

که از من مانده بودی

نباید ، نباید می گذاشتم

از شاخه ام بیفتی…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

نقشه ی جهان را دیده ای؟؟

این همه فرسنگ خلاصه میشود

در یک کاغذ

گاهی دلتنگی آدمها هم

در یک بغض خلاصه میشود …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلم فریاد می‌خواهد

ولی در انزوای خویش

چه بی‌آزار با دیوار

نجوا می‌کنم هر شب

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

این موسیقی اسپانیایی

که فرودگاه را به گریه انداخته

مرا به یاد تو می‌اندازد …

عزیزم !

هیچ پروازی

بخاطر دلتنگی مسافرش

لغو نمی‌شود

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

تک شاخه‌ى شکسته نمى‌روید

سخت است تکیه‌گاهِ خودم باشم

بالابلند! طاقتِ دلتنگى،

این روزها براى من آسان نیست…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

من همانم که یک روز

گُلِ من خطابش می کردی…!

حالا که از سردیِ این رابطه

خشک و پرپر شده ام ،

مرا بردار و لای دفتر شعرت بگذار !

باور کن بهار که بیاید

دوباره گل می کنم ،

دوباره سبز می شوم…!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

خوشبختی برای من یعنی تو

اینکه کنارم دارمت ..

لمست می کنم، می بویمت

و در آغوش می گیرمت!!

خوشبختی برای من یعنی

زمان دلتنگی

سر بچرخانم و تو باشی..!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

بوی دل‌ تنگی می‌دهم

حتی بهار هم

پیله‌ی تنهایی‌اَم را

به روی پروانه‌ها

نمی‌گشاید

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

باران که می بارد

به من فکر  کن

من

آنسوی غربت بغض و فاصله

به  امنیت آغوشت فکر میکنم

به دل بستن

که ازدستهایت شروع شد

و جان و جهانم را  گرفت

باران  که می بارد به من فکر کن

به دوست داشتنم

به این که چگونه

عشق راهش را از لابلای همین کلمات

به قلب تو پیدا خواهد کرد

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دهانم از آخرین لبخند

شباهتش را به خودش از دست داده است

و اشیاء

ساعتها با زبان مشترکی

با من حرف می زنند

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

نیستی تو، جهان پر از خالی‌ست

خالی از عشق، خالی از همه چیز

مثل تنها قدم زدن وسطِ

عصرِ جمعه حوالیِ پاییز…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگی

پرنده ی کوچکیست

که در سینه

به سرعت ماه پرواز می کند

تا در شمالی ترین نقطه ی سر

با چشم ها

سرازیر شود

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

بهار هم رفت ؛

تو ولی هنوز

گَردِ خاطراتِ کهنه را

از سنگفرشِ خیابان هایت

نتِکانده ای ، تهران !

هنوز

حافظه ی کوچه هایت

پُر از عاشقانه ترین

خنده ها و گریه های پنهانی اَست .

درکفِ فالگیرانت تا اَبد

عاشق ها به هم می رسند ؛

تو اما

آسمانت را بگو ؛

با دستمالِ ابری اش

خاکستر ِعشقهای ریخته را

از کفِ خیابان پاک کند… .

هنوز

روزهای هفته ات

روی سینه ام سنگینی می کند ؛

خودت بگو ؛ تهران!

با جمعه هایت

با جمعه هایت چه کنم؟

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

آه ، دست ها

دست های آویزان از دو سوی تخت

چه طولانی ست مسیر عبورتان

که گیجگاه را به سمتی ناشناخته سرازیر می کند

آنجا که نه خاطره ای به جا مانده

نه خطی از عبور درنا ها …

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلم تنگه ولی بهتر

که این دور و برا نیستی

نباید فکرتم باشم

چون از بقیه جدا نیستی

همین تنهایی می ارزه

همین جوری دلم شاده

تو هر فالی برام بی تو

یه شانسِ بهتر افتاده

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

آسانسور

جلوتر از ما رسید

از دل تنگی بالا رفتیم

هم دیگر را در خانه گم کردیم

ولی آن دو نفر

هنوز در آسانسور باقی مانده بودند

سال هاست

اندوه ما در ساختمان

بالا و پایین می رود

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سخن از سخن گشادیم

قهوه مان تلخ شد

وجودمان سرد

در فالت گم شدم

براى آینده اى که هرگز نمى آید

و گذشته اى که دیگر نیست

از روزى که رفته اى

فنجان ها خالى شدند

ژکوند در نقاشی اش نمى خندد

و ساعت مدام به عقب باز مى گردد

از روزى که رفته اى

کهکشان راه نورى دنباله اش را گم کرده است

و من مانند سرگشته اى در آسمان می گردم

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

ای آه ..

ای بی چون و چرا

آمیخته در غم

هرازگاهی از سینه برون آی و

مرا به خود واگذار

گام هایت را از حس جانم برگیر

برخیز

اندوه و دلتنگیم را

از پیچ تاب تنم برچین

خسته آمد این زن

پیش از این دانه دانه با توعشق می چیدم

کنون نقش دیگری در سینه دارم ؟

لهیبی از طلوع آفتاب و…

هدیه ای از گلبرگ های شقایق

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

آن دورها

چه چیز دارد

که هربار دلتنگ می شویم !

دوست داریم …

نگاهش کنیم؟

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگم

خیالت را با خود به تخت می برم

خیالت تخت

جز من و خیال تو

هیچ کس لابلای این ملحفه ها نیست!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

سر از بالین خیال بردار و

به بازوانم بتاب

با این زخم ها که در نگاه توست

هیچ مردی

تسلای لب های خشکیده ات نخواهد شد

ضمانت آغوش ات را به پای من بگذار

و بایست تا ایستادن

از حافظه ی اندامت رنگ بگیرد

تو سرسخت ترین زن بی ادعای تاریخی

که از ترس شایعه باد

موهایش را زیرِ روسری پنهان کرده است

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

ساده نیست

صبح را به خیابان بیاوری

درختان

ساعت ها

برایت دست تکان دهند

جای خالی انگشتانم را

روی پوستت حس کنی

ولی تو

فقط

غروب را به خانه ببری

و شب

شعرهای جدیدم را

برای همسرت

بخوانی!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

این روزها دیگر

خوابم را هم نمی بینی

می دانم که درها را به یادم بسته ای

و تمام خاطرات کوتاهمان را

در چمدان دیروز جا داده ای

از فنجان بودنم حتی

جرعه ای هم نمی نوشی!

گاهی فکر می کنم

تصویر خوش بختی آن روزها را

از حافظه ات با ناخن کنده ای!

و اتفاق عاشقانه تری

روی چین های ملحفه ات خواب می بیند!

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

من بارها برای شعرهایی که نگفته م گریه کرده م

بارها برای روزهایی که دلتنگ نبوده ام

حتى برأی تو هم اشک ریخته ام

حتى برای تو که

دو سوم شعرهایم را پوشانده ای

برای تو که

“را” “که” “من” “بارها” “دلتنگی”

در حضورت ریشه دوانده اند تا زنده بمانند…

شب ها به چراغ مطالعه م پشت میکنم

و روی کاغذم دور سایه ی قاتلی خط میکشم

که برای آدم هایی که نکشته گریه میکند

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دلتنگی هایم را به باد خواهم سپرد

پنجره گشوده‌ خواهد شد

و “من”

در حریرِ درخشانِ امشب

“تو” را

برایِ هزارمین بار تکرار خواهم کرد

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

چه جمع عاشقانه ای ست

هر شب!

حضور من و خیالت

در کنار آتشی که در درونم به پاست

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

نمی‌ دانم دلتنگی‌ ام

برای چیست

و دست‌هایم چشم انتظار کیست

در من،کودکی دبستانی

تکیه داده است به دیوار

و مدام به آمد و شد مردم نگاه می‌‌کند

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

به سختی می توانم بگویم

دلتنگ تو هستم

وقتی در این سرما،

لب هایم از دهان افتاده اند

چطور ببینمت؟

حالا که چشم هایم را،

زیر نیمکت دبستان جا گذاشته ام

من آنقدر بزرگ شده ام

که دیگر تمام آغوش ها برایم کوچک اند

دوستت دارم

و این گناه من نیست

باران هرگز به خاطر خیس کردنِ درخت ها،

از کسی معذرت نمی خواهد

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

مبل‌ ها را چیدم

پرده‌ها را کنار پنجره

قاب‌ها را به دیوار آویختم

بعد

دو فنجان چای ریختم

و فکر کردم به ۳۶۵ روزِ دیگر

که می‌توانم با چیدمانی دیگر

دوستت بدارم…

——✫✧✫-◆◆◆◆-✫✧✫——

دارم از چشم های تو دنیا را می بینم

با لب های تو لبخند می زنم

با دست های تو نوازش می کنم

چنان گم گشته ام در تو

که نمی توانی پیدایم کنی

مثل قطره ای که به دریا پیوسته است

شکل سایه ای که به تاریکی

و شبیه اندوهی که به من!

باید دنیا را به کامت کنم

حتی اگر نبینی ام!

می خواهم خوشبخت باشم


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.