متن درباره پیری ؛ جملات و اشعار تامل برانگیز در مورد دوران پیری

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم چندین شعر و متن درباره پیری زیبا و سنگین خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.

چنانچه می خواهید در صفحه شخصی خودتا در فضای مجازی مطلبی در مورد دوران پیری و سالخوردگی به اشتراک بگذارید؛

و دنبال یک متن یا شعر زیبا و تاثیر گذار با این موضوع هستید حتما تا انتهای این پست با ما همراه باشید…

گلچین از شعر و متن درباره پیری کوتاه و طولانی برای شما کاربران محترم جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما قررا گیرد … از اینکه ما را انتخاب کردید از شما سپاسگزاریم.

متن کوتاه و طولانی در مورد پیری

متن درباره پیری

همه انسان ها در نهایت به عصا تکیه می دهند

و چه زیباست که عصای دست دیگران باشیم

قبل از آنکه به عصا تکیه بدهیم

فــــــــــــــرزندم !

حرمت دست های پینه بسته ام را نگه دار …

روزی همین دست ها نان آور خانه ای و در دست های معشوقی بوده است …

و این است گردش روزگار

برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم

اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم

مخند ای نوجوان، زنهار بر موی سپید ما

که این برف پریشان، بر سر هر بام می‌بارد

زلیخا را چو پیـری ناتوان کــرد

گلش را دست فرسود  خزان کرد

ز چشمـش روشنـایی برده ایــام

نهـادش پلک‌ها بر هم چـو بادام

کمـان بشکستش ابـروی کماندار

خدنگ انداز غمزه رفتش از کار

لبش را خشک شد سرچشمه نوش

به کلی نوش خندش شد فراموش

در آن پیری که صد غم حاصلش بود

همان اندوه یوسف در دلش بود

دلش با عشق یوسف داشت پیوند

به یوسف بود از هر چیز خرسند

سر مـویی ز عشق او نمی‌کاست

بجز یوسف نمی‌جست و نمی‌خواست

کمال عشـق، در وی کارگر شـد

نهــال آرزویــش، بارور شـــد

بر او نــو گشت ایـــام جــوانی

مثنـــا کــرد دور زندگــــانی

به مــزد آنـکه داد بنــدگی داد

دوباره عشــق، او را زندگی داد

اگـر می‌بایدت عمــــر دوبــاره

مکن پیوند عمــر، از عشـق پاره

دریغا، که بی ما بسی روزگار

برویــد گل و بشکفــد نوبهـار

بسی تیر و دیماه و اردی‌بهشت

بیاید، که ما خاک باشیم و خشت

چو پنجاه سالت، برون شد ز دست

غنیمت شمر، پنج روزی که هست

متن درباره پیری و گذر عمر

متن درباره پیری و گذر عمر

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید

چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر؟

مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان

که پیر داند مقدار روزگار جوانی

اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید

عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید

دارم امید برین اشک چو باران که مگر

برق دولت که برفت از نظرم، باز آید

آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود

از خدا می‌طلبم تا به سرم باز آید

پیرانه سرم، عشق جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتــم، به در افتـاد

اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبری است که در کلبه احزان کردم

کام خود آخر عمر، از می و معشوق بگیر

حیف اوقات که یک سر به بطالت برود

قدح پر کن که من در دولت عشق

جوان بخت جــوانم، گرچـه پیــرم

خوش‌تر از کوی خرابات نباشد جایی

گر به پیرانـه سرم دست دهد مأوایی

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم

هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم

من پیر سال و ماه نی‌ام، یار بی‌وفاست

بر من چو عمر می‌گذرد، پیر از آن شدم

گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر

تا سحــرگه ز کنار تو جوان برخیـزم

جوان گردد کهنسال از وصال نازک اندامان

کشد در بر چو ناوک را کمال، بر خویش می‌بالد

متن درباره پیری کوتاه

متن درباره پیری کوتاه

وادی پیموده را از سرگرفتن مشکل است

چون زلیخا، عشق می ترسم جوان سازد  مرا

آدمی پیر چو شد، حرص جوان می گردد

خواب در وقت سحرگاه، گران می‌گردد

پیرم و عشق تو ای تازه بهار است مرا

اول حسن تو و آخر کار است مرا

جوان بخت آنکه در پیری، جوانی را به بر گیرد

به برگیرد جوانی را، جوانی را ز سر گیرد

جوانی بگذرد یا رب به کام دل، جوانی را

که سازد کامیاب از وصل، پیرناتوانی را

رحمی بده خدایا، آن سنگدل جوان را

یا طاقتی و صبری، این پیر ناتوان را

بختم جوان و عقلم پیر است، لیک عشقش

آورده زیر فرمان، هم پیر و هم جوان را

گر زرد شد گیاهی، در خشکسال هجران

پژمردگی مبادا، آن تازه ارغوان را

آمد خزان عمر و هوای چمن، بجاست

پر رفته است و حسرت پرواز مانده است

گرم پیـرانه سر بـودی دماغـی

دمـاغ از باده می‌شســتم به باغــی

ولی پیــری چنانم برده از کـار

که نشناسم، می از خون و گل از خار

بهار عمر را وقت این قدر نیست

چو فصل گل، دو روزی بیشتر نیست

به پیران کهن، غم سازگار است

تو شادی کن، تو را با غم چه کار است؟

جان به خاک رهت ای تازه جوان خواهم داد

بوسه بر پای تو خواهم زد و جان خواهم داد

شد خزان عمر مـن و غنچـه نشکفتـه تویـی

ای گـل تازه، به تـو نقد روان خــواهم داد

در ره عشــق تو، مردانه قـدم خواهــم زد

به دل از لعل لبت تاب و توان خــواهم داد

پیر شـــد عارف و با طبع جـوان می‌گویـد

جان به خاک رهت ای تازه جوان خواهم داد

پیری به نظرم چیزی نیست

جز بی آیندگی

و اگر انسان دچار پیری زودرس می شود

برای این است که فردایی نمی بیند

متن درباره پیری برای اینستاگرام

متن درباره پیری برای اینستاگرام

من کدامم هستم ؟

پیری ام؟

یا

جوانی ام؟

وقتی مرا میبوسی

به چه می اندیشی؟

به این که پیرزنی را بوسیده ای

که زمانی

زن زیبای جوانی بوده؟

یا زن جوانی را

که پیر شده ؟!

این دستمال را بگیر

چروک‌های پیشانی‌ات را پاک کن

یک روز با هم

گوری برای مرگ می‌کَنیم

بعد

همه چیز را

سر جای خودش می‌گذاریم

همه چیز را

قرار بود من و تو عصای پیریِ هم…

ولی تو رفتی و…

از رفتنِ تو پیر شدم

روزی می رسد که نسبت به همه چیز بی تفاوت می شوی

نه از بدگویی های دیگران می رنجی

و نه دلخوش به حرف های عاشقانه ی اطرافت.

به آن روز می گویند: ” پیری ”

آن روز، ممکن است برای برخی پس از سی سال

از اولین روزی که پا به این دنیا گذاشته اند؛

فرا برسد و برای برخی پس از هشتاد

سال هم هرگز اتفاق نیفتد.

این دیگر به چگونه تاکردن زندگی با انسان ها دارد

چرا خم گشته می گردند پیران جهان دیده

مگر در خاک می جویند ایام جوانی را ؟

در پیری از هزار جوان زنده دل ‌تریم

صـد نو بهـار رشک بـرد بر خزان مـا

ناامیدی ترسناک‌تر از پیری است؛

در پیری، جسم ما مچاله می‌شود.

در ناامیدی، روح ما

سرِ پیری اگر معرکه‌ای هم باشد

من تو را

باز تو را

باز تو را می‌خواهم

نعمتی پرارزش تر از این برای یک جوان وجود ندارد که مورد محبت فردی شریف قرار گیرد و برای یک مرد نیز نعمتی بالاتر از عشق به معشوق وجود ندارد

هیچ هنری دشوارتر از هنر زیستن نیست

برای هنرها و دانش های دیگر همه جا استادان بیشمار می توان یافت

حتی جوانان بر این باورند که این دانش ها را چنان فرا گرفته اند که می توانند به دیگران نیز بیاموزند

هنر زیستن را باید انسان در طول مدت عمر بیاموزد و شگفت تر آنکه انسان باید هنر مردان را نیز در طول عمر بیاموزد

پیش از آنکه شما متولد بشوید، پدر و مادر شما هم جوانان پرشوری بودند و تا به آن اندازه که اکنون به نظر شما می رسد، موجب آزردگی خاطر نبودند.

زمانی که پسری چهارده ساله بودم، پدرم آن چنان بی‌سواد بود که به سختی می‌توانستم وجودش را تاب آورم. ولی زمانی که بیست و یک ساله شدم، از اینکه پیرمرد در طی این هفت سال، چقدر آموخته، شگفت زده شدم

به یاد داشته باشید، اهمیتی ندارد که امسال چند شمع روی کیک تولدتان را خاموش می کنید، یک نفر هست که همیشه شما را فردی جوان، نیرومند و زیبا می‌بیند و او مادرتان است.

پیرمردان بسیارند و برای برگزیدن و بهره گیری از آنها نباید دنبال شناسنامه و تاریخ ولادت آنها رفت و کهن ترین آنها را برگزید، بلکه باید به دنبال بهترین آنها رفت.

شعر در مورد پیری

شعر در مورد پیری

پیری، ستمگر ستم پیشه ای است که وقتی با زندگانی مواجه گردید [ انسان را ] از تمام مسرت ها و خوشی های جوانی باز می دارد.

فن پیر شدن عبارت است از جنگ و نبرد در برابر بدی ها و معایب پیری، که در پایان زندگانی ما، یعنی دوره ی نیکبختی و خوشبختی ما پا به عرصه ی ظهور می گذارد

عشق پیرانه سر نیز می تواند آن قدر مؤثر و گیرا و همان اندازه صادقانه و صمیمانه باشد که مهرورزی ایام جوانی، صادقانه و صمیمانه و مؤثر و گیرنده است.

از کودکی بیرون می آییم، بی آنکه بدانیم جوانی چیست، ازدواج می کنیم، بی آنکه بدانیم متاهل بودن چیست، و حتی زمانی که قدم به دوره پیری می گذاریم، نمی دانیم به کجا می رویم: سالخوردگان، کودکان معصوم کهنسالی خویش اند. از این جهت، سرزمین انسان سیاره ی بی تجربگی است.

از بهار عشق و جوانی بهره بگیر و باقی را هر چه هست به فرشته ی نیکوکاری واگذار؛ چرا که زمان به زودی این حقیقت را به تو خواهد آموخت که در لانه ی سال پیش، مرغان بجای نمانده اند!

عشق   پیری  گر بجنبد  شاعری  گل می کند               آدم  با   هوش  را  پر حرف  و هم  خل  می کند

پیر اگر عاشق شود چون طفل نادان  می شود              عقل  او   ضایع  و  گفتارش    فراوان  می شود

بی خبر     از  حال  خود   فکر  جوانی   می کند             گاه  و   بی   گاه   ادعای    قهرمانی    می کند

همچو   شخص تشنه لب دلخوش زدیدار سراب             پنبه  دانه خوردن  و  همچون  شتر  هنگام خواب

پیری  و  دلدادگی  رسوایی  و  خون   دل است               پند دوست و طعنه دشمن بر او بی حاصل است

عشق  پیری  حاصل  آن  نیست  غیر درد و رنج               فی  المثل  کوبیدن  پتک  است  بر  فولاد  سرد

پای   لرزان   عقل   ضایع   با  سر و  موی  کچل             گه  به  گه   آواز  خوانی  چون خروس  بی  محل

می نماید   صحبت   پرت   و   پلا   از  حد  فزون             بی   جهت  بی  محتوا   بی  وقفه  تا  حد جنون

یک زمانه  مرثیه گو  گاهی غزل خوان می شود             لحظه ای  خوشحال و خندان گاه گریان می شود

پیری و عاشق شدن اتش به جان افتادن  است             دارو  و درمان آن  هم  عاقبت  جان   دادن  است

دل  سپردن ساده  اما دل  بریدن ساده نیست               سوختن  در  عشق  دلبر  قصه و  افسانه نیست

عشق  پیری  باعث  رسوایی و  بدبختی است               باعث رنج و  عذاب  و  مشکلات و سختی است

راست   گویم   عاشقی  امید  و  نور  دل   بود               گر نباشد  برکت  عشق   زندگی  مشکل  است

جمله ای  زیبا  بود   دلکش  و   افسونگر  است             بگذرم   از   پیر   و   برنا   لطف   حی  داور  است

شعر می گوید عطائی عاشق و دلبسته است               شعر خوب و پنبه دانه زین  گروه  و  دسته  است


ممکن است شما دوست داشته باشید
1 نظر
  1. اشکان می گوید

    پیرمو گاهی دلم یاد جوانی میکند

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.