متن ادبی در مورد بهار ؛ متن زیبا و باکلاس بهار برای استوری

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی متن ادبی در مورد بهار کوتاه و طولانی را خدمت شما ارائه نماییم.

اگر قصد دارید به مناسبت فرا رسیدن فصل بهار در شبکه های اجتماعی و فضای مجازی مطلبی را به عنوان پست یا استوری منتشر کنید؛

و دنبال یک متن ادبی زیبا  و جذاب در مورد بهار هستید در اینجا مجموعه از بهترن متون و جملات کوتاه و طولانی را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد استقبال شما قرار گیرد …. می توانید متن های خودتون رو در بخش نظرات برای ما ارسال کنید ….

جملات قشنگ بهاری برای کپشن و استوری اینستا

متن ادبی در مورد بهار

باز عالم و آدم و پوسید گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند،
تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند.
و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود
طرب انگیز نو روز و جشن شگوفه ها را بر گزار می نمایند . . .
و باز گرمای ملایم و فرحبخش روز های آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزار ها به سبزه و گلها
و درختان بشارت میدهد تا از خواب سنگین زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند،
و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند  . . .
و باز نسیم گوارای گیسوان مشک بوی بته های گلاب را با آهنگ موزون تکان میدهد،
تا با لاله ی خوش عذار و نرگس و ریحان و گل های دشتی همزمان جوانه زنند.
و ترانه عشق را به گوش عشاق برسانند و آنگاه در چمنها و دشت و دمن طوفان برپا کنند . . .
و باز هوای شاداب به عشرتگاه باغ و لاله زار ها راه میگشاید و گلهای سرخ و زرد
و نیلوفری را که در سبزه زار ها می رویند نوازش میدهد و آنگاه پربار چمن را
به نظاره می نشیند و همین که در مرغزاران حریر پوش به میزبانی مردان پاکدل دشت می شتابد، ناله ینی را می شنود و وظیفه دار این پیام میگردد . . .
رونق عهـــد شبابست دگــر بوستان را / میرسد مـــژده گل بلبل خوش الحان را
ای صبا گر به جوانان چمـن بـاز رسی / خدمت ما برسان سرو گل ریحـــان را

باران عشق همیشه می بارد اما در نوروز قطره های باران طلایی رنگند
از خدا می خواهم که همیشه زیر این باران خیس شوی

نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش بحال روزگار

طبیعت که ماهها به خواب رفته بود نفسی تازه می کشد.نسیم دلنواز بهاران وزیدن می گیرد.و دامنه کوهساران خود را به حریر ارغوانی می ارایند درختانی که در زمستان برهنه بودند هم اکنون جامه های زمردین به تن می کنند بهار امده پرندگان چهچه میزنند همه جای جنگل لباس شاخ و برگ نو بر خود می پوشند خورشید به روی دنیا لبخند می زند گلها سر از جوانه خود بیرون می کنند و دل های مردم را می نگرند که دوباره در انها شادی زندگی و لطف و امید پدیدار شده است در دشتها و باغها گلها سر بر می زنند می شکفند و گلها شیره شیرین و روان خود را به دست زنبور ها می سپارند بلبلان اواز می خوانند شبها ماه از پشت شاخ و برگهای پر شکوفه درختان چه زیبایی دل انگیزی دارد و نسیم در ان هنگام می وزد چه زیبا می شود در فصل بهار همه چیز دل انگیز و با صفاست پس خنده گلها دوست داشتنی است گریه ابرها باعث ارامش روح می شود و دلها از شادی و امید شوق و شور محبت و صفا و دوستی و در یک کلام:

بهار فصل زندگی و جوش و خروش است

سپیده‌دم، نسیمی روح پرور
وزید و کرد گیتی را معنبر

تو پنداری، ز فروردین و خرداد
بباغ و راغ، بد پیغام آور

برخسار و بتن، مشاطه کردار
عروسان چمن را بست زیور

گرفت از پای، بند سرو و شمشاد
سترد از چهره، گرد بید و عرعر

ز گوهر ریزی ابر بهاری
بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر

مبارکباد گویان، در فکندند
درختان را بتارگ، سبز چادر

نماند اندر چمن یک شاخ، کانرا
نپوشاندند رنگین حله در بر

ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
هوا گردید مشکین و معطر

بسی شد، بر فراز شاخساران
زمرد، همسر یاقوت احمر

بهار بعد از سفری سه ماهه دوباره می آید و دست نوازش به تن خشک زمین میزند و آن را سرسبز و زنده میکند.

بهار فصل تازگیست،فصلی است که گل ها و شکوفه هارا به رقص در می آورد و آنها با این کار بین مردم خود نمایی میکنند .

بهار یعنی پیچیدن عطر یاس در کوچه ها ، یعنی گل دادن بوته های گل محمدی، طبیعت این زیبایی چشم نواز را مدیون بهار است‌ .

بهار با آمدنش دست گل های کوچک را میگیرد و از خاک بیرون می آورد ، بهار می آید و پرنده ها با آوازی شاد به استقبال او میروند.

بهار جلوه ای است از زیبایی خداوند ، بهار فصلی است که هرکس با دیدن آن میتواند به بزرگی خدا پی ببرد.

متن ادبی مهدوی برای بهار

متن ادبی مهدوی برای بهار

صداى قدمهاى سبز بهار از کرانه‌هاى امید شنیده مى شود وزمین با گوش سپردن به طنین آواى سبز آن قدمهاى شور دوباره زیستن وبه سبزى آراسته شدن را به دل تجربه مى سازند. هزاران، بر شاخسارهاى خزان وش، نغمه‌هاى خود را به وزن بهارانه‌ها ساز مى سازند تا به هر هجاى نغمه خود، شکوه بر شکفتن را آواز دهند. خورشید، خود را مهیا مى سازد در چشمه سار نگاه بهار روى شسته، رنگ گرماى تازه‌اى یابد. آسمان شولاى آبى خود را به ترنم تپشهاى خاتون بهار آجین مى کند تا به یافتن هواى طراوت، ژاله ژاله گلبوسه‌هاى باران راهمچنان به دستان زمین هدیه آرد. وصداى قدمهاى سبز بهار که از کرانه‌هاى امید شنیدن دارد، همچنان نزدیک ونزدیک ونزدیک‌تر مى شود وهر آنقدر که این قدمهاى کریم نزدیک‌تر آید، لبخند امید بر قامت طبیعت وزمینیان دلسپرده به امید بهارانه بیشتر نمایان مى شود.

اینک دوباره گاه آن است که چون سبز اندیشان، رجعت بهار را که فصل احیاى زمین ورستن گل آراى امید است، (اشاراتى) داریم بر آن موعود ى که خود آغازى بر بهار همیشه (شکفتن‌ها) ومبشر (رهایى ها) از قیود ظلمت، جمودگى، خمودگى واسارت در دامگه خزان وزمهریر نفس دون است.

آن مهدى عجل الله فرجه که قامت از پى عشق بسته است وبه معرفت خلیل اللهى وسلوک محمدى، به بتکده تاریخ قدم مى گذارد ولات، عزى وهبل شرک وظلم وتجاوز را به تیشه خداخواهى واراده بر رسالت احیاگرى خداپرستى در هم مى شکند.

رجعت بهار واپسین همیشه، سنتى ناگریز است که بهار هر ساله موکد آن است واز این رو شگفت است که دلدادگان بهار طبیعت، بر دمیدن شکوفه‌ها وبه سبزى تنیدن هر گیاه فسرده را باور دارند، اما رسالت هر چه سبز وبهار آگین را که صلا عشق‌ورزى ودلسپارى به مهدى عجل الله فرجه همو که به ذات بهار متجلى آمده است، درنمى یابند!

صداى قدمهاى سبز بهار را گرامى مى داریم که سراسر پیغام ظهور دارد وبه هر (آن) آن، نهضت دعاى (فرج) را تموج مى دارد!

یا مهدى عجل الله فرجه، بهار را به حضور بهاریت باور نموده‌ایم وپرچم سلم ورایت پناه را به آستان قدمهاى سبز تو برافراشته‌ایم. اى منجى زمین! زمین به انتظار شمیم شکوفنده توست.

خدایای رحمان نوید میلاد سال نو را بر دوش نسیم بهاری گذاشت تا این امانت سرسبز را به رسم آغاز به خالق سپارد.حلول سال نو و تولد دوباره طبیعت، عید فرخنده و کهن نوروز باستانی را که یادگار نیاکان و پیام‌آور دوستی، عشق و محبت، با لطافت گیاه و خرّمی طبیعت، و تحوّل به مراحل نیکوتر و برتر است.

متن ادبی فصل بهار

بهار با آمدنش طعم زندگی را به ما می چشاند و نوروز که می‌شود همه چیز تازه می‌شود. طبیعت در قاب چشم ما لباس نو می‌پوشد و شکل تازه‌ای می‌گیرد. با آمدن بهار همه خوشحالند و حس و حال ما هم انگار با آمدن عید تازه می‌شود. پول نو، بوی سبزه، ماهی قرمز، تنگ بلور، هفت‌سین، حاجی فیروز و… همه چیز برای یک اتفاق تازه و خجسته مهیاست. بهار، مراسم جشن طبیعت است که سرمست از پایان روزهای مرگ مصلحتی، زندگی دوباره را جشن می گیرد. بهار که بیاید برف ها آب می شود، خاک یخ زده جان می گیرد و نفس می کشد، دانه های نهفته در خاک، سنگ ها را هل می دهد و آنها را از روی سر و بدنش کنار می زند، گیاهان خشک شده پوست می اندازند و سمفونی زندگی، دوباره نواخته می شود، اما هیچ کدام از این حال ها به ما آدم ها دست نمی دهد ولی شاید آن جنب و جوش  اوایل فروردین و آن ولع خرید کردن را بشود به حساب حالی به حالی شدن آدم ها در فصل بهار گذاشت.

ما نه مثل برف آب می شویم و از شیب تند کوه پایین می ریزیم و نه مثل خاک، پوسته یخ زده تنیده به دورمان را می شکافیم و نفسی تازه می کنیم ،بلکه به جایش چیزهای تازه می خریم و خانه ها و ظاهرمان را نو می کنیم. شاید این هم نوعی همنوا شدن با سمفونی طبیعت باشد، یک نوع همدلی با بهار ولی به سبک آدمیزادی اش! همین هاست که بهار را بی نظیر می کند، همین است که با اینکه بهار میلیاردها سال عمر دارد باز هم هرسال برای آمدنش ذوق می کنیم و مثل نوزادی تازه رسیده به رویش لبخند می زنیم. بهار شاهکار خداست، شیرین کاری طبیعت، دستی که از آسمان به سوی ما دراز می شود و حیف است که این دست از صمیم قلب در پنجه های ما فشرده نشود.

امید که در روزهای آغازین سال ، کمی به خودمان بیاییم و ببینیم که در سال گذشته  چه کرده‌ایم، چه چیزهایی را به دست آورده‌ایم و چه چیز‌هایی را از دست داده‌ایم و یا چه کسانی را …؟ باور کنیم ، آنهایی را که از دستشان داده‌ایم را هیچگاه به دست نمی‌آوریم و فقط می‌توانیم افسوس از دست دادنشان را بخوریم،چه خوب است قدر داشته هایمان را بدانیم . برای کارهایی که انجام ندادیم و باید انجام می‌دادیم، هنوز فرصتی باقیست تا کمی تامل کنیم. این روزها که نوید‌بخش روزهای بهاری است به ما هشدار می‌دهد تا از فرصت‌ها به بهترین وجه استفاده کنیم و مهمتر از همه بخواهیم، به طریقی شایسته عمل کرده و همیشه دعایمان این باشد که در وانفسای قحطی محبت، هیچ چشمی گریان نشود.

متن ادبی فصل بهار

چه افسانه ی زیبایی… زیباتر از واقعیت .. راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند
که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد

پیام نوروز این است
دوست داشته باشید و زندگی کنید
زمان همیشه از ان شما نیست

سال نو می شود. زمین نفسی دوباره می کشد. برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند

و پرنده های خسته بر می گردند و در این رویش سبز دوباره… من… تو… ما…

کجا ایستاده ایم. سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟

زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار

ای نو بهار خنـــدان از لامکان رسیـــــدی
چیزی به یار مانی از یـــار ما چه دیـــدی

خندان و تازه رویی سر سبز و مکشبویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریــدی

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باش

دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین
شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار

اما امروز صبح سایه ات را دیدم که در کنارم بود.
وقتی گریه هایم تمام شد، دست تو بود که اشک هایم را پاک می کرد.
و سرم بر روی شانه های تو بود که آرام می گرفت.
چشم هایم را می شویم با اشک و این بار خوب می دانم، که باز تو خواهی آمد و مرا در آغوش خواهی گرفت.

امسال هم چون سالهای دیگر بهار با تمام زیبایی هایش عزم جزم کرده تا بیاید و مهمان خانه های ما ایرانیان شود. هرچند اینطور بنظر می رسد که بخاطر افزایش بی رویه قیمت ها و کاهش شدید قدرت خرید مردم دلها بیشتر از هر سال دیگری شور می‌زند و نگران‌ آمدن بهار است اما بهار می آید تا دلهایمان را بهاری کند به قلبهایمان آرامش ببخشد، نوید شادابی و سرزندگی دهد و نوروز بر تار روزگار خوش بنوازد

بهار که می آید، دستان باد بوی شکوفه می دهد
جوانه های تک درخت باغچه، با نوازش نسیم جان می گیرند
آرام و آهسته
خدایا، رویش یک دانه تمام عظمت تو را فریاد می زند

من یقین دارم بهار می آید

اما این را هم می دانم که او فقط بهانه ایست برای رویش

دلی که بهاری باشد برای رویش از او اجازه نمی گیرد

هر جا باشد بهار را به آنجا می کشاند

بارها دیده ام بهار، به عادت تکرار، میهمان دلهایی شده تا بهانه رویش شود

بهار عاشق بود و زمین معشوق

عشق بی تابی می آورد و بهار بی تاب بود

زمین اما آرام و سنگین و صبور و بهار پرده از عاشقی برداشت

آن هنگام که رازش عظیم گشت و عشقش هویدا و جهان حیرت کرد

فاصله است بین «بهار زمین» تا «بهار زمان»

بهار به بهار …

در معبر اردیبهشت،

سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم

و میان شکوفه های نارنج

در جستجویت بودم !

در “ پائیز ” یافتمت …

تنها شکوفه ی جهان

که در پائیز روییدی !

متن ادبی فروردین و بهار

متن ادبی فروردین و بهار

باران خزانی بر بام

باد

آکنده اندوه

تکه های بهار را که در قلبم جا نهادی

کجا بگذارم

حالا دیگر

یک خط در میان گریه می‌کنم،

حالا دیگر

شانه‌هایم صبورتر شده‌اند

و با هر تلنگری که گریه می‌زند

بی‌جهت نمی‌لرزند!

انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانه‌ای

از چشم‌هایم نمی‌افتد

و پاییزِ من

اتفاق زردی‌ست

که می‌تواند

ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد!

حالا تو هی به من بگو

بهار می‌آید .. .

آن قدر دلتنگم

که می توانم هزار دریا را

به شوق دیدارت وارونه شنا کنم

و آن قدر بی رمق

که گاه ِ رسیدن به یاد بیاورم

ضربه های تبری را

که با دستهایت بر تنم فرود آمده اند !

آن قدر به ما شدنی دوباره خوشبینم

که می توانم جوانه هایی

که بر زخم هایم روییده اند را هم ببینم

و آن قدر ناامید

که خواب ِ آخرین برگ ِ مانده بر شاخه هایم را

دلیلی برای سررسیدن زمستان تعبیر کنم !

با من بگو چگونه فراموشت کنم

وقتی که زخم های عمیق ترم بیشتر تو را به یادم می آورند

و بهار را چگونه باور کنم

وقتی که زمستانت در من شکوفه داده است!

دلم گرفته پدر!

برایم بهار بفرست…

زشهر کودکی ام یادگار بفرست

دلم گرفته مادر!روزگار با من نیست…

دعای خیر وصدای دوتار بفرست

اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار

برای کودک خود “قرار ” بفرست

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را…

کمی ستاره دنباله دار بفرست

به اعتبار گذشته دو خوشه لبخند

در این زمانه بی اعتبار بفرست

تمام روز وشب من پر از زمستان است

دلم گرفته برایم بهار بفرست…

فروغ فرخزاد

متن ادبی بهار برای استوری

متن ادبی بهار برای استوری

بانوی کسی باش

که بهار را دوست دارد

و باران را

و رسیدن را

او همیشه در مقابل من پیروز بود. در هر شرایطی. حق هم داشت. او تمام من را در اختیار خودش داشت؛ و من در مقابل او، حتی خودم را هم نداشتم.

یعنی توانش را نداشتم که در مقابلش بیاستم.

تا به خاطر داشته و دارم، کنارش ایستاده بودم… بارها با هم طول خیابان ولی عصر را قدم زده بودیم.

سر تا سرش را… دست در دست…

بهار و تابستان و… اصلا با او من همیشه چهار فصل بوده ام. نمی توانستم در مقابل چنین کسی بیاستم. برای همین از من رد شد… عبور کرد از من!

همان طور که بارها از خیابان ولی عصر گذشته بود.

لعنت به من که این همه عبور کردن را به او یاد داده بودم…

در حوالی رویاهایم کسی هست که
بعد از هر باران دلتنگی رنگین کمانی می شود برایم
با تار و پود عشق ..

کسی هست که از شوق آمدنش
به استقبال بهار می روند خزانهای عاشقی ام
کسی هست که آسمان تنهایی ام را
با تمام عظمتش به آغوش می کشد
کسی هست که ابرها را وسوسه می کند
به لحن باران
وقتی هوایش در من گل می کند ..

کسی هست که از زخمه های عاشقانه اش
سمفونی بتهوون می شود
موسیقی ذهنم …

اما
.
.
.
همیشه کسی هست که نیست … !

همچنین بخوانید:

متن درباره فصل بهار

انشا درباره بهار


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.