اشعار فاطمیه ؛ گلچین بهترین و غمناک ترین اشعار روضه فاطمیه ۱۴۰۲

در این نوشته از دلبرانه حدود ۱۱۰ عدد اشعار فاطمیه با محتوای تاثیر گذار و غمگین درج شده است.

اگر دنبال اشعار زیبا درباره فاطمه هستید پیشنهاد می کنیم این پست را تا انتها دنبال کنید.

در این مطلب مجموعه ای از گلچین اشعار فاطمیه کوتاه و طولانی را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد … با ما همراه باشید….

گزیده اشعار روضه فاطمیه ۱۴۰۲

اشعار فاطمیه

همینکه بهتری الحمدلله
جدااز بستری الحمدلله
همینکه در زدم دیدم دوباره
خودت پشت دری الحمدلله
شنیدم بسترت را جمع کردی
و با سختی پرت را جمع کردی
شنیدم آب دادی به حسینم
حواس دخترت را جمع کردی
تو دیگر با حجابت خو گرفتی
به چندین علت از من رو گرفتی
گمان کردی ندیدم زیر چادر
چطوری دست بر پهلو گرفتی؟!
جواب حرف هایم شد همین!«نه؟!»
غریبه بودم اما اینچنین نه!
ببینم!قصد رفتن که نداری؟
نرو!جان امیرالمومنین،نه!

۰۱

فاطمیه قصه گوی رنجها است
بهترین تفسیر سوز مرتضی است
فاطمیه جُنگ اشعار علی است
شرح حال چشم خونبار علی است
فاطمیه شعر داغ لاله است
قصه زهرای هجده ساله است
فاطمیه آتش افروز دل است
احتجاجش یک کتاب کامل است
فاطمیه سینه چاک دردها است
شاهد نامردی نامردها است
فاطمیه مُهر زد تاریخ را
در دل آتش گدازد میخ را
فاطمیه سوخت درب خانه ای
شمع را کشتند با پروانه ای
فاطمیه سوز دل را سازکرد
دفتر داغ علی را باز کرد
فاطمیه شرح دیوار و در است
در مقام صبر زینب پرور است
فاطمیه ناله زهرا می زند
داد مظلومی مولا می زند
فاطمیه آتشی افروختند
خیمه های کربلا را سوختند
فاطمیه فاطمه اعجاز کرد
انقلاب کربلا را ساز کرد
فاطمیه ماه گل افشردن است
فتح باب تازیانه خوردن است
فاطمیه قفل غم را شد کلید
چونکه دارد شهیده هم شهید
فاطمیه صورتش نیلی شود
تا رقیه شاهد سیلی شود

۰۳

امشب دلم گرفته برای دلت حسن
قربان بیقراری و چشم ترت حسن
یک گوشه ای نشستی و هی آه می کشی
تصویر کوچه آمده در خاطرت حسن
هر بار وقت ضربه ی سیلی که میرسد
خود را گذاشتی عوض مادرت حسن
او پیش چشم تو به زمین خورد و ناله زد
این داغ تا ابد نشود باورت حسن
تو بهر گوش پاره ی او ناله ها زدی
او گفت زیر لب که فدای سرت حسن
امشب کمی ملاحظه کن آه کم بکش
در پیش چشم خواهر غم پرورت حسن

۰۴

فاطمیه قصه سنگ و سبوست
فاطمیه هجرت از ما تا به اوست
فاطمیه موج آه شیعه است
بیت الاحزان نگاه شیعه است
فاطمیه تا حکایت میشود
غربت حیدر روایت میشود
فاطمیه شور و غوغا میشود
درب سوزان با لگد وا میشود
فاطمیه آه و درد و ناله است
پشت در جاری گلاب لاله است
فاطمیه فصل بیعت با علی است
جرم زهرا گفتن یک یا علی است
فاطمیه قتلگاه محسن است
از علی بودن گناه محسن است
فاطمیه زیر نور سرو ماه
میچکاند اشک حیدر را به چاه
فاطمیه معنی حق و محک
زخمهای رسته در باغ فدک
فاطمیه فصل داغ سیلی است
برگ ریز یاسهای نیلی است
فاطمیه از جفا حاکی بود
ماجرای چادر خاکی بود
فاطمیه گل خزانی میشود
سرو حیدر قد کمانی میشود
فاطمیه موعد پرپر زدن
روبروی دختری مادر زدن
فاطمیه ماه خون ماه غم است
فاطمیه صد محرم ماتم است
فاطمیه کربلا آتش گرفت
در مدینه خیمه ها آتش گرفت

۰۵

جمال غیب خداوند، مظهرش زهراست
رسول، روح و روان مطهرش زهراست
پیمبـری کـه به قرآن خویش می نازد
یقین کنید که قرآن دیگرش زهراست
نبـی تمامـی تـوحید را در او دیـده
علی جمال خداوندْ منظرش زهراست
درود باد به مردی که خاکِ درگه اوست
سلام باد بر آن زن که رهبرش زهراست
به هـر فلک که گذر کرد خواجۀ لولاک
به چشم فاطمه بین دید، محورش زهراست
علـی کـه کفـو نـدارد چو ذات اقدس حق
از آن کشد به فلک سر که همسرش زهراست
حسین گفـت: بـه نـزد ستمگـران هرگز
ذلیل نیست عزیزی که مادرش زهراست
چگونه خصم به روی علی کشد شمشیر؟
که جان به کف همه جا در برابرش زهراست
بـه آیـه آیه ی قــرآن قســم کـه این قرآن
زبان و روح و نگهبان و داورش زهراست
حرامـزاده! مکــن شیعـه را چنیـن تهدید
که هر که شیعه بوَد، یار و یاورش زهراست
چگونـه دیـن رسـول خـدا رود از دست
مگـر نـه دختـر اسـلامْ پرورش زهراست
کجا ز نامه و میـزان و محشرش باک است
کسی که نامه و میزان و محشرش زهراست
نبـی کـه عـاشق روی بـلال اوست بهشت
بهشـت قـرب خداونـدِ اکبـرش زهراست
علی که بازو شمشیر و شیر یزدان است
مگو سپاه ندارد که لشگـرش زهراست
به دشمنی که کند قصد حملـه بر اسلام
خبر دهید که اسلام، سنگرش زهـراست
خوش آن بهشت که با بوی او معطر شد
خوش آن فرشته که ذکر مکررش زهراست
سفـر کنید بـه یاسین که شهر فاطمه است
نظر کنید بـه قـرآن که کوثرش زهراست
مقـام و عـزت و قـدر و جلال را نگرید
که بوسه گاهِ نبی دست دخترش زهراست
نبـی حدیقـه ی نـور و چـراغ، فاطمـه اش
علی سپهر کمال است و اخترش زهراست
علی که حیدر حق بود و حیـدر احمد
اگر چه بی کس و تنهاست، حیدرش زهراست
گلـی کـه سیلی گلچین به او اصابت کرد
گلی که دست ستم کرد پرپرش زهـراست
زنـی کـه بهـر دفـاع علـی چهــل نامـرد
به پیش چشم علی ریخت بر سرش زهراست
کسـی کـه گشـت بـه دور علـی چـو پروانه
چو شمع آب شد از غصه پیکرش زهراست
اگـر چــه غــصب شـده منبر علی«میثم»
خطابه خوان و سخنگوی منبرش زهراست

۰۶

به دل شعله ورم سایه ی دریا افتاد
عاقبت قرعه به نام من تنها افتاد
زهر هم سوخت به حال جگر سوخته ام
شعله شد آب شد و خون شد و از پا افتاد
باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن کوچه ی غم ها افتاد
یادآن کوچه ی باریک همان کوچه ی تنگ
کوچه ای که گذر سنگدل آن جا افتاد
شور می زد دلم و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد
آن چنان زد که ره خانه ی خود گم کردیم
آنچنان که به رخ برگ گلی جا افتاد
مادرم روی زمین بود و پی ام می گردید
من نفس می زدم او از نفس اما افتاد
پاره های جگرم می چکد از کنج لبم
باز در خانه ی من روضه ی زهرا افتاد
یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
دیدم آن روز در آن راه چه غوغا افتاد
دست بر شانه ی من دست دگر بر دیوار
مادرم خواست بخیزد ولی از پا افتاد

۰۷

باید بری؛ نه ! محض رضای خدا نگو
دق می کنم بدون تو، این جمله را نگو
زهرا بمان و زندگی ام را به هم نریز
سنگ صبور من! نرو از پیشم ای عزیز
باور نمی کنم که دلم را تو بشکنی
با رفتنت به زخم غرورم نمک زنی
زهرا شب عروسی مان خاطرت که هست؟
مهریه ی زلال و روان خاطرت که هست؟
یادت که هست قول و قراری که داشتیم!؟
یک روح واحدیم ؛ شعاری که داشتیم
ای دل خوشی ِ زندگی ام! می شود نری
از حال و روز من، که شما با خبرتری
گریه نکن محدثه ، غمگین نکن مرا
با رفتنت غریب تر از این نکن مرا
خاتون من! قلندر خوبی نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبی نبو ده ام
با درد ِ دنده های ِ شکسته جدال کن
تقصیر دستِ بسته ی من شد حلال کن
دلگرمی علی! به نظر زود می روی!؟
نه سال شد فقط ،چقدر زود می روی!
بعد از تو فیض های خدایی نمی رسد
فریاد مرتضی که به جایی نمی رسد
زهرا بمان و چهره ی غم را عبوس کن
زهرا بمان و زینب مان را عروس کن
غصه به کار دل گره ی کور می زند
خیلی دلم برای حسن شور می زند
زهرا نرو، که بغض بدی در گلوی توست
دامادی حسین و حسن آرزوی توست
حالا که اعتنا به قسم ها نمی کنی
فکر حسین تشنه لبت را نمی کنی!؟
دیدی که رنگ از رخ مهتاب می پرد
شبها حسین تشنه لب از خواب می پرد
در باغ میوه های دلت، سیب نوبر است
این کربلایی از همه شان مادری تر است
حرف از سفر زدی و تبسم حرام شد
پیراهن حسین شنیدم تمام شد
باشد بروقبول علی بی پناه شد
باشد قرار بعدی مان قتلگاه شد
باشد برو که کرببلا گریه می کنیم
با هم کنار طشت طلا گریه می کنیم

۰۸

می‌دونید رفتن دلبر یعنی چی؟
معنی لحظه آخر یعنی چی؟
باغ بی غنچه چه معنایی داره؟
آشیون بی کبوتر یعنی چی؟
جلوی چشم یه دختر، نیمه‌شب
بردن تابوت مادر یعنی چی؟
بره یار و نشه فریاد بکشی
چه می‌‌فهمیم ما که مضطر یعنی چی؟
پاهاش انگار نای حرکت نداره
بدون فاطمه حیدر یعنی چی؟
اشکای نم نم ساقی می‌دونن
وقتی که بشکنه ساغر یعنی چی
درِ علمه علی و خوب می‌دونه
وقتی آتیش بگیره در یعنی چی؟
اونی که پر زده یار جوونش
می‌دونه غنچه پرپر یعنی چی
کی می‌دونه جای دستای تبر
روی برگای صنوبر یعنی چی؟
اولین باره که سلمان می‌بینه
لرزش زانوی حیدر یعنی چی
بعد از این بی فاطمه، پیش علی
می دونید خوندن کوثر یعنی چی؟

۰۹

در فاطمیه بود که ما سینه زن شدیم
با پیرهن سیاه عزا سینه زن شدیم
در روضه هایتان همگی پر زدیم و بعد
همراه ساکنان سماء سینه زن شدیم
گفتی جواز کرببلا روضه ی من است
اصلا به عشق کرببلا سینه زن شدیم
بر سینه های سینه زنان مهر می زنی
ما هم به شوق مهر شما سینه زن شدیم
ما نذر کرده ایم که قربانی ات شویم
در راه رفتن به منا سینه زن شدیم..
در صحن قدس سینه زدن چیز دیگریست
در کنج صحن قدس رضا سینه زن شدیم

۱۰

تا آیه آیه سوره کوثر مقدس است

شان تو ای ملیکه محشر مقدس است

بال بهشت فرش قدمهات می شود

یعنی مقام عصمت مادر مقدس است

قلبی که فاطمیه ی غمهات می شود

نذر نگاه تو شده ، دیگر مقدس است

تا روضه روضه تو و گریه برای توست

این اشکهای پاک و مطهر ، مقدس است

بانو به احترام تو و عطر نام تو

گلهای یاس سبز و معطر مقدس است

وقتی که ریخت پال و پرت بین کوچه ها

دیگر گل بنفشه پرپر مقدس است

دور و بر بقیع تو بانوی بی نشان

حتی غبار بال کبوتر مقدس است

خونت نوشت بر تن تاریخ تا ابد

هر کس شود فدایی رهبر مقدس است

══✧✧══

در غیبت کبراست بانو مدفن تو

جانم فدای مخفیانه رفتن تو

ای ماجرای سیب ای باغ بهشتی

بوی خدا می آید از پیراهن تو

جبریل می آید برای دست بوسی

هر روز وقت آسیا چرخاندن تو

رنگت اگر مانند گلهای بنفشه است

این هم بود یک جلوه-ای از گلشن تو

سر تا به پای جا نمازت لاله خیز است

آلاله میریزد مگر از دامن تو

هر چند بیزارم ولی باید ببینم

دنیا چه رنگی میشود با رفتن تو؟!

══✧✧══

اشعار زیبا فاطمیه

اشعار زیبا فاطمیه

شرح این حادثه یک لنگه ی در می خواهد

کوچه ای تنگ و یک راهگذر می خواهد

مادری با پسرش داشت که می رفت،ولی

کوچه ی هاشمی انگار خبر می خواهد

ناگهان چند نفر راه بر عابر بستند

عابر کوچه ولی راه گذر می خواهد

دست از قبضه ی یک فاجعه بیرون آمد

ضربت سیلی نامرد حذر می خواهد

تا مجسم بشود ضربه ی سیلی در ذهن

کوچه پیداست که یک مرد قدر می خواهد

گاه می افتد و گهگاه که بر می خیزد

رفتنش تا به در خانه هنر می خواهد

بود این گوشه ای از آنچه که در کوچه گذشت

در و دیوار ولی شرح دگر می خواهد

══✧✧══

هم پلکهای بی رمق و نیمه بسته ات

هم چشمهای نیلی و در خون نشسته ات

کم کم بساط قتل مرا جور می کنند

با زخمهای پهلوی درهم شکسته ات

فهمیده ام چه آمده در کوچه بر سرت

از تار و پود معجر از هم گسسته ات

دستاس هم کنار غمت آب می شود

با روضه های دم به دم دست خسته ات

مرثیّه خوان غربت دیرینه من است

این چشمهای نیلی و در خون نشسته ات

یک روز می رسم به تماشای مرقدت

با زائران سینه زن دسته دسته ات

══✧✧══

اشعار فاطمیه کوتاه

اشعار فاطمیه کوتاه

پروانه شدم شعله به پای تو نگیرد

این حادثه بر هیچ کجای تو نگیرد

بین نفس سینه ی من فاصله افتاد

تا اینکه در این شهر صدای تو نگیرد

تا این سپر تا شده ات فایده دارد

ای کاش مرا از تو خدای تو نگیرد

پهلو زدم آنقدر که مسمار بیفتد

تا موقع رفتن به عبای تو نگیرد

افتادن من در وسط کوچه صدا کرد

آری خبری نیست برای تو نگیرد

من شیشه سپر میکنم امروز برایت

تا سنگ سر کوچه به پای تو نگیرد

تو خواستی اینبار فدایم شوی اما

من خواستم اینبار دعای تو نگیرد

══✧✧══

حتی بهشت بی تو معطر نمی شود

خورشید و ماه بی تو منور نمی شود

بی بی ! اگرکه روزقیامت نیامدی

این را بدان بدون تو محشرنمی شود

عالم اگربرای دل من دعاکنند

قطعا دعای ویژه مادر نمی شود

کوثرتویی و شیر خدا ساقی شماست

حتی علی بدون تو حیدر نمی شود

این در کتاب شیعه و سنی نوشته است

بی خود مقام فاطمه کوثر نمی شود

صد ها هزار ضربه شمشیر و تیرو سنگ

باضرب دست کوچه برابر نمی شود

آثار سوختن پس در جای زخم میخ

با کار خانه فاطمه بهتر نمی شود

بدتر از این همه به خدا زخم بستر است

این تن دگر برای تو پیکر نمی شود

══✧✧══

لب بسته ای و چشم ترت حرف می زند

«در» جای قلب شعله ورت حرف می زند

 

هر چند مدّتی ست که در خانه ساکتی

اما سکوت دور و برت حرف می زند

حتّی نسیـــم از لب دیوارهـــای شهر

کوچه به کوچه از سفرت حرف می زند

هر بار حرف کوچه و دیوار می شود

آرام با خودش پسرت حرف می زند

دستی کشیده ای به سر و روی خانه ات

ای پر شکسته بال و پرت حرف می زند

امروز شهر از خبر رفـتنـت پر است

دارد مدینه پشت سرت حرف می زند

یک سوره کوثر است که تعداد نقطه هاش

از طول عمر مختصرت حرف می زند

══✧✧══

اشعار فاطمیه بلند و طولانی

چند روزی بیشتر این خانه مادر دار نیست

چند وقتی میشود که مادرم هوشیار نیست

فضه آرامش بکن خونابه ها را جمع کن

این صدای سرفه های قبلی هر بار نیست

روی این پیراهنش جای گلی افتاده است

خوب دقت کن ببین جای نوک مسمار نیست

خواست مویم را کند شانه ولی افسوس که

دید بازویش دگر این شانه را بردار نیست

تازه فهمیدم حسن روی دلش داغ چه بود

درد او جز درد سیلی و در و دیوار نیست

باز بابایم رسید و مادرم بی حال بود

حق حیدر دیدن این صحنه های تار نیست

می نشیند کنج خانه اشک میریزد علی

چند روزی بیشتر این خانه مادر دار نیست

اشعار فاطمیه بلند

══✧✧══

زمین گریه زمان گریه، تمام چشمها گریه

صدای مادرم میآید از سجاده با گریه

چرا عجل وفاتی از قنوتش میچکد اینبار

چرا پس با صدای قطعه قطعه، پس چرا گریه؟

چرا ایندفعه جای “جار ثم الدار”ِ دستانش

به روی چادرش میبارد از هر ربنا گریه؟

دل معصوم وقتی بشکند کون و مکان بغض است

که ماهی بین دریا و کبوتر در هوا گریه

صدایی از در و همسایه میآمد که یا حیدر

بگو که فاطمه یا شب شود یا روز را گریه

پدر یک بیت الاحزان از کبود دردهایش ساخت

و کار ما در آنجا روز و شب شد، یکصدا گریه

جلال او، جمال او، صفاتی از خدا دارد

و با هر قطره اشک مادرم دارد خدا گریه

میان کوچه این ایام بی انصافی محض است

که خنده سهم قنفذ باشد اما سهم ما گریه

نه، اشک مادرم ازقصه های غربت باباست

فراوان ریخت از این دردهای آشنا گریه

علی را کار طوفانی زهرا خانه برگرداند

شبیه رعد میغرید و مثل ابرها گریه

══✧✧══

خیلی با زحمت و سختی

پلکاش و رو هم میزاره

روزی چند بار رو لباساش

داره خونابه میباره

 

کار خونه ی علی رو

نشسته به جا میاره

واسه ی موهای زینب

رمق شونه نداره

زیر پلکای پر اشکش

رد کوچه ها نشسته

بیشتر از پهلوی زخمیش

دل فاطمه شکسته

زخم پهلو نمی زاره

جا به جا بشه تو بستر

ورم سیاه بازو

بریده امون مادر

══✧✧══

سخت است پیش چشم تو مادر بیفتد

مادر بیفتد ، سوره ی کوثر بیفتد

لنگ است کار خانه وقتی که نود روز

خانومِ خانه گوشه ی بستر بیفتد

از هُرم آتش هم اگر پلکی بسوزد

سخت است اشک از چشم های تر بیفتد

شیر خدا باشی و بند غم به دستت

شرمنده خواهی شد اگر همسر بیفتد

اصلا تصوّر کن خودت را جایِ مولا

پیشّ نگاهت یاسِ پیغمبر بیفتد

یا نه تصوّر کن خودت را جایِ بی بی

روی زمین افتاده باشی، … دَر بیفتد

پائین گرفته صورتش را که مبادا

چشمش به چشمانِ تَرِ حیدر بیفتد

دختر به مادر می رود، پس این طبیعی است

یک روز هم در کوچه ای دختر بیفتد

══✧✧══

آورده دستی را کمی بالا به زحمت

دستی گرفته زیر دستی را به زحمت

دست دعای دختری هم رفته بالا

بلکه نیوفتد مادرش زهرا به زحمت

سخت است درد بازویش را از عزبزش

پنهان کند صدیقه ی کبری به زحمت

زینب نکن اینگونه گیسو را پریشان

مویت مرتب میشود حالا به زحمت

برخواسته از جای خود قطعاً به سختی

خوابیده در بستر اگر شبها به زحمت

خون جگر از زخم پهلویش پیداست

می ایستد وقتی که روی پا به زحمت

از تاول پایش مشخص میشود که

یا با مَشقَّت راه رفته یا به زحمت

پیراهنش هم زار خواهد زد برایش

آن شب که غسلش میدهد مولا به زحمت

مظلوم عالم بیش از الان خواهد افتاد

با رفتن انسیه الحورا به زحمت

══✧✧══

اشعار فاطمیه جدید

اشعار فاطمیه جدید

دیگر کنار بستر من دیده تر مکن

درد دلِ  غریب مرا بیشتر مکن

وقتی که من به روی تو در باز کنم

این قدر بر زمین ز خجالت نظر مکن

هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی

یک تن ز دشمنان خودت را خبر مکن

اصلاً چرا تو اینهمه غمگین نشسته ای؟

زانو بغل مگیر و مرا خون جگر مکن

با زینبم وصیت من شد که بعد از این

از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن

بانوی خانه ی توأم  و کار می کنم

پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن

در کوچه هم مغیره به تو خنده میکند

از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن

راحت برو به بستر خود خواب ناز کن

شب ها کنار بستر من دیده تر مکن

بیشتر بخوانید >> دوبیتی شهادت حضرت زهرا

══✧✧══

مادر از خواب پرید و کمرش درد گرفت

مرغ پر بسته ی ما ، بال و پرش درد گرفت

سرفه ها خشک و گلوگیر ، خدا رحم کند

گفت زینب ، که دوباره جگرش درد گرفت

چشم را بست که قدری سرش آرام شود

یاد آن روز که افتاد ، سرش درد گرفت

خواست برخیزد از این بستر خونی اما

جای هر بوسه ی گرم پدرش درد گرفت

گریه هایش بخدا درد سری بود فقط

باز از گریه دو تا پلک ترش درد گرفت

بعد هفتاد و دو شب پهلوی او خونین بود

میخ آتش زده ی ” در ” اثرش درد گرفت

دست بر شانه ی من خانه تکانی میکرد

خم شد و داد کشیدم : کمرش درد گرفت

══✧✧══

شبهای درد و نافله و بیقراری ام

چشم خداست شاهد شب زنده داری ام

گاهی میان گریه که از هوش میروم

اشک علیست آنکه میاید به یاری ام

چندیست نان نپخته و کاری نکرده ام

شرمنده کنیزم از این خانه داری ام

پیری زودرس به سراغ من آمده

برگ و بری ندارم اگرچه بهاری ام

همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند

دلگیر از این محله و این همجواری ام

زخمم به یک اشاره دهن باز میکند

شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام

آتش حریف سوره قرآن نمیشود

من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام

من رهبرم علیست که حق در مدار اوست

شکر خدا شهید ولایت مداری ام

══✧✧══

حالا که رفتی خنده بر لب جا ندارد

این اشک ها راهی به جز دریا ندارد

دیگر مدینه جای ماندن نیست بابا

این شهر بی تو حرمت ما را ندارد

گفتند یا شب گریه کن یا روز … اما

دل که بگیرد روز و شب معنا ندارد

من خواستم حق ولایت را بگیرم

ورنه که یک قطعه زمین دعوا ندارد

وقتی سلام مرتضایت بی جواب است

این درد غربت گریه دارد یا ندارد؟

من آرزو دارم بیایم پیشت اما

می ترسم از روزی که او زهرا ندارد

══✧✧══

آفریدند تو را مادر عالم باشی

آفریدند تو را تا که مقدّم باشی

آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست

تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی

آفریدند تو را نور دهی چون خورشید

مایه ی روشنی عالم و آدم باشی

آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک

که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی

اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا

که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی

یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید

لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی

به کبودی تو سوگند محبّان توایم

تو دعاگوی اهالی محرم باشی

══✧✧══

آئینه‌ی تجلی اسماء ایزد است

این بانویی که روی لبش ذکر أشهد است

صبرش سرآمده دگر از دست این دیار

با آنکه در ثبات و صبوری زبانزد است

با تازیانه ها به تسلایش آمدند

دوران رنج و غربت آل محمد است

جان می‌دهد برای غریبی مرتضی

اندوه و بی‌کسی خودش گرچه بی‌حد است

این پهلوی شکسته چه آورده بر سرش

با هر نفس زدن نفسش بند آمده ست

شوق زیارت پدر و غربت علی

حالا میان رفتن و ماندن مردد است

══✧✧══

اشعار فاطمیه ۱۴۰۱

گریه، گره گشای تو هفتاد و پنج روز

رفتن، شده بنای تو هفتاد و پنج روز

روح الامین برای تو روضه می آورد

این خانه شد حرای تو هفتاد و پنج روز

بانوی گریه! چشم حسن هم ز دست رفت

با اشک پا به پای تو هفتاد و پنج روز

شانه به شانه با پسرت راه می روی

شد شانه اش عصای تو هفتاد و پنج روز

آبت نموده بس که تنت زخم خورده است

این آب و این غذای تو هفتاد و پنج روز

مشغول کار پیرهنی کهنه می شوی

این سهم کربلای تو هفتاد و پنج روز

══✧✧══

در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است

به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است

غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام

که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است

حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم

شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است

سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو

در این حسینیه ها پای هر دری رسم است

شبیه گریه ی تو گریه های مادرها

زداغ کوچه فقط زیر روسری رسم است

ز چشم زخمی خود کار میکشی بانو

حسین و گریه بر او روز آخری رسم است

مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی

گریز روضه زدن جای دیگری رسم است

شکست پهلوی مردی میان یک گودال

که سهم بردن از ارث مادری رسم است

══✧✧══

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

══✧✧══

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه ی همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

══✧✧══

آخرین نافله های سحرت کشت مرا

درد دل کردن تو با پدرت کشت مرا

ای قیامت قد و بالات ، قیامت کردی

این چه حالی است ؟ هلال کمرت کشت مرا

نبض من با تپش قلب تو همسو گشته

غصه داری دل پر شررت کشت مرا

فاطمه ، عمق نگاه تو ز غم لبریز است

غربت مخفی چشمان ترت کشت مرا

همسفر ، لحظه ی معراج تو نزدیک شده

دردمندانه وداع سفرت کشت مرا

ای پرستوی بهشتی مدینه ، زهرا

این که سوزانده عدو بال و پرت کشت مرا

فاتح خیبرم و صاحب تیغ دو سرم

غصه ی کوچه و اشک پسرت کشت مرا

یاس نیلی شده ی گلشن توحیدی من !

گل زخمی که نشاندی به برت کشت مرا

اولین دادرسی صف محشر از توست

دادخواهی تو از دادگرت کشت مرا

══✧✧══

سر مشق زندگانی ما فاطمیه است

ایام کامرانی ما فاطمیه است

دل را گره به موی ولایت زدیم و بس

میثاق آسمانی ما فاطمیه است

یک لحظه در هیاهوی غم گم نمی شویم

پیداترین نشانی ما فاطمیه است

برنامه ی تکامل انسان ز ما بخواه

سر لوحه ی مبانی ما فاطمیه است

تاریخ هم به محفل ما خو گرفته است

منشور جاودانی ما فاطمیه است

این اشک ناب ماست بیان حیات ما

هنگام در فشانی ما فاطمیه است

داغی به دل نشسته که گفتن نمی توان

دور غم نهانی ما فاطمیه است

ما روضه های زنده ی داغ مدینه ایم

مبنای روضه خوانی ما فاطمیه است

پهلو شکسته گان ز غربت خمیده ایم

شرح قد کمانی ما فاطمیه است

بیشتر بخوانید >> متن شهادت حضرت زهرا

══✧✧══

پس از مصیبت در، در بدر شدم ، مادر

همین که از خبرت با خبر شدم مادر

نوشته اند : چهل تن به یک نفر من هم

اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر

میان شعله ی آتش چه آمده به رخت

که من ز داغ رخت شعله ور شدم مادر ؟

چه آمده به سرت ؟ باز چهره پوشاندی !

دوباره زخمی زخم بصر شدم مادر ؟

حسن نگاه به دیوار خانه می نالد:

شهید روضه ی مسمار در شدم مادر!

نشسته ام .. که تو شب ها دگر نمی خوابی

شکسته ام ز غمت، پیر تر شدم مادر

رهم دهید به خانه که بی لیاقت من

به روضه خوانیتان مفتخر شدم مادر

دعا کنید برایم به حق چادرتان

نیازمند دعای سحر شدم مادر

شما که عازم راه سفر شدی مادر،

پس از شما چقدر در بدر شدم مادر

══✧✧══

اشعار فاطمیه غمناک

اشعار فاطمیه جدید

شهر مدینه غصه و غم دارد امشب

حال و هوایی پر ز ماتم دارد امشب

یک یاس پرپر دارد امّا خانه وحی

چشم علی اشک دمادم دارد امشب

او مادر ارباب مظلومم حسین است

در سینه اش داغ محرّم دارد امشب

بوی محرّم می دهد شهر مدینه

چیزی مگر از کربلا کم دارد امشب

امشب نشد دیگر نماز شب بخواند

زهرای اطهر قامتی خم دارد امشب

بر روی رخسار تو مانده جای سیلی

مهتاب رویت شد خسوف از رنگ نیلی

══✧✧══

گل بودی اما بوی خاکستر گرفتی

آه ای فرشته بین شعله پر گرفتی

با این سرانگشتی که تاول زد در آتش

امشب گره از موی این دختر گرفتی

با من غریبی می کنی در خانه وقتی

چشمت به من افتاده چادر سر گرفتی

ای کاش می مردم نمی دیدم چه زخمی

از ضربه های محکم این در گرفتی

پروانه ها را با تب و تابت مسوزان

با لاله هایی که بر این بستر گرفتی

با دستمال بستۀ دور سر خود

جان مرا ای جان من دیگر گرفتی

دلواپس گلبرگ هایت مانده ام من

حالا که ای گل بوی خاکستر گرفتی

══✧✧══

یکبار نفس کوته و صد بار کشیده

حتما شده این سینه به مسمار کشیده

تصویر تو مبهم شده ی دست کسی نیست

تحلیل من این است به دیوار کشیده

از مرگ طلب کردن تو لحظه به لحظه

پیداست که خیلی دلت آزار کشیده

جارو مزن آنقدر، کمی فکر خودت باش

از دست شکسته چه کسی کار کشیده؟

از قرمزی رخت تو پیداست که راحت

بالا نرسیده آه به اجبار کشیده

نه سال؟ همین؟ ماندن تو راه ندارد

کار تو به انگار و نه انگار کشیده

یک بار علی گفتی صد بار علی جان

یک بار نفس کوته و صد بار کشیده

══✧✧══

بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم

بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است

بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر روی بالهای سپید ملائکه

بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کنجی نشته ایم و کنار پیمبران

بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم

بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت

حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب ، صبح قیامت که می شود

اول برای مادرمان گریه می کنیم

══✧✧══

چقدر آرد نشسته است روی دامانت

فدای گردش دستاس آسیا بانت

از آن زمان که تو را از بهشت آوردند

نشسته اند ملایک سَرِ خیابانت

همیشه فصل بهاری – همیشه سر سبزی

اگر چه پر شده از برگ زرد گلدانت

ببین که پلک خداهم به هق هق افتاده است

به گریه های کبودِ بدون پایانت

سرِ مزار تو حتی مدینه محرم نیست

خدا برای همین است کرده پنهانت

الا مسافر گندم نخورده ی دنیا

چقدر آرد نشسته است روی دامانت

══✧✧══

بی وفا داری تو عاطفه معنا نشود

بی تو این خانه ی ما روشن و زیبا نشود

هیچ دستی بجز این دست ورم کرده ی تو

در گره باز نمودن ید طولی نشود

تا قیامت بخدا گردن من حق داری

هیچ جا شیر زنی مثل تو پیدا نشود

تا نیفتم ز نفس یک نفس تازه بزن

خنده کن تا گره ی بغض گلو وا نشود

تکیه گاه من زانو زده برخیز ز جا

تا قد و قامت مردانه ی من تا نشود

چند روزیست در این خانه اجل می بینم

ترسم آن است که تا رفتن تو پا نشود

جان این دختر سجاده نشین کاری کن

پای تابوت تو در خانه من وا نشود

بی تو کار شب و روز من و این خانه غم است

زندگی کردن با مثل تو، نه سال کم است

══✧✧══

این بانوی آئینه و سجاده باشد

اینک ملک در پیش او استاده باشد

از رد پایش در دل این کوچه پیداست

باید که این بانو پیمبر زاده باشد

باور ندارم این مسیر ارغوانی

پیمودنش آنقدرها هم ساده باشد

باید هواس چادر پشمینه ‌ی او

هنگام یورش بردن این جاده باشد

باید برای دیدن هر احتمالی

آن چشم های عابرش آماده باشد

دست بدی لحن کلامش را تکان داد

شاید جواب خطبه اش را داده باشد

برگشت از مسجد ولی یک گوشه کز کرد

انگار که یک اتفاق افتاده باشد

══✧✧══

اشعار فاطمیه روضه

اشعار فاطمیه روضه

گفتن ندارد

کوچه شلوغ و جای یک سوزن ندارد

نامرد مردم

حق علی و فاطمه خوردن ندارد

مادر به خود گفت

شاید کسی کاری به کار زن ندارد

من از نبی ام

حتما کسی کاری به کار من ندارد

افتادن زن

درپیش چشم دیگران دیدن ندارد

برخیز مادر

زینب پناهی غیر این دامن ندارد

وقتی حسینت

درلحظه ی گودال پیراهن ندارد…

══✧✧══

کار مشـکل‌ســــاز شد

خـــانه‌داری با تن تب‌دار مشـکل‌ســـاز شد

ســــعی دارد پـا شـود

ســعی او هربار شد تکرار مشـکل‌ســـاز شد

رفت تا جـــــارو کنـد

خانه جــاروکردنش این‌بار مشـکل‌ســـاز شد

حــــرف با پهــلو زد و

نیش تیـز در همان مسمار مشـکل‌ســـاز شد

دست سنگین جای خود

وقت سیلی خوردنش دیوار مشـکل‌ســـاز شد

مشــکلاتش یک‌ طرف

رو گرفتـــن از علی بسیار مشـکل‌ســـاز شد

══✧✧══

خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه

جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه

در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من اینبار به این در برسه

کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه

سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه

سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه می‌دم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه

خوب می‌شد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه

همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه

میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از یتیمات ناله‌ی : مادر مادر … برسه

کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون
وقتی بالای سر لاله‌ی پرپر برسه

بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین
بار آخر به سر انگشتای مادر برسه

بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست
که طواف حرمت کی به کبوتر برسه

══✧✧══

اشعار فاطمیه سوزناک

تمام اهل عالم دم گرفتند

به حال خانه ی ما غم گرفتند

که روزی روزگاری خانه ی ما

صفایی داشت آن را هم گرفتند

کنون افتاده ناله در دل باد

و حتی آسمان هم ناله سر داد

نمی دانی چه شد در آن سیاهی

خودم دیدم که بین کوچه افتاد

بیشتر بخوانید >> عکس شهادت حضرت زهرا

══✧✧══

روضه آن‌جاست که سرتاسرِ در آتش بود

رویِ در، نقشِ گل پرپرِ در آتش بود

باورِ دستِ به هم بسته‌ی ساقی سخت است

سخت تر دیدن آن ساغرِ در آتش بود

پاره‌ی جان نبی بود، چه می‌دید خلیل؟

شعله، دور و برِ پیغمبر در آتش بود

پدری با کفنی تازه ـ که گویی می‌سوخت ـ

داغدار غم این دختر در آتش بود

پیش زهراـ به خداـ بردن حیدر داغش

بدتر از داغیِ میخ درِ در آتش بود

غم پرپر شدن غنچه‌ی زیبای علی

غصه‌ی لاله‌ی ناباور در آتش بود

فاطمه، جانِ علی بود، علی هم می‌سوخت

ناله‌ی فاطمه‌ از حیدر در آتش بود

گفت: ای فضه بیا ! … عالمی آمد به فغان

چه غمی در نفس آخر در آتش بود

پر زدی دورِ علی عمری و دیگر چه نیاز

آه! پروانه‌! به بال و پر در آتش بود

آنچه خواندم من و مثل پسرت پیرم کرد

به خدا منظره‌ی مادر در آتش بود

اشعار فاطمیه سوزناک

══✧✧══

چند تایی زدند با پا در

تا که افتاد روی زهرا، در

گیرم از دست سنگ ها نشکست!

چه کند بار شیشه اش با، در

همه کج رفته اند… حتی میخ

همه لج کرده اند… حتی در

کم نیاورده است، اما شال…

کم نیاورده است، اما در…

سرش از ازدحام ناچاراً…

یا به دیوار می خورد یا در

می کشیدند از توی کوچه

فاطمه را یکی یکی تا در

دختری داد می زند: بابا

دختری داد می زند: مادر

══✧✧══

حرمت شکسته اند و نوشتند ملال نیست

کشتند اهل خانه و گفتند قتال نیست

اصحاب هر کدام به دنبال خویشتن

حتی به گوش شهر صدای بلال نیست

از کوچه از حسن و بغض در گلوش

خانم بیا بگو که دیگر مجال نیست

حرف اهالی است در این هفته اخیر

زهرا به گردن علی  آیا وبال نیست؟

حورای آسمانی خاکی نشین تورا

با این همه سپاه توان جدال نیست

وقتی که بیت وحی به آتش کشیده شد

آتش زدن به خیمه زینب محال نیست

══✧✧══

مصحفی اعجاز دارد که کلامش فاطمه است

آن نمازی قرب دارد که قیامش فاطمه است

آن که من هستم فقیر ابن الفقیر خانه اش

آن که من هستم غلام ابن الغامش، …فاطمه است

دست بوس فاطمه بودن کمال مصطفاست

در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است

حکم زهرا بر تمام انبیا هم واجب است

شرع ما پیغمبری دارد که نامش فاطمه است

حج زهرا ظاهراً بیت الحرامش مرتضاست

حج مولا باطناً بیت الحرامش فاطمه است

فاطمه امر خداوند است و مأمورش علی ست

پس امام اول عالم امامش فاطمه است

مصطفی؟ یا مرتضی؟ یا فاطمه؟ یا هر سه تا؟

مانده ام از این سه تا اصلاً کدامش فاطمه است

رشته های چادرش بازار گرمی خداست

صبح محشر هم دلیل ازدحامش فاطمه است

عقل ها راهی ندارند و زبان ها الکنند

در مقام اهل بیتی که تمامش فاطمه است

══✧✧══

هر چه بود، از در و دیوار خودم فهمیدم

حاجتی نیست به اصرار خودم فهمیدم

راز حبس نَفَس و جوشش خون از سینه

از فرورفتن مسمار خودم فهمیدم

این که یک حادثه رخ داده در آن کوچۀ تنگ

از نهان کردن رخسار خودم فهمیدم

این که دیگر نزنی شانه به موی زینب

از قنوتت به شب تار خودم فهمیدم

همه گویند دگر رفتنی است این بیمار

به قیامت شده دیدار خودم فهمیدم

از چه لبخند به تابوت زدی بعد سه ماه؟

حاجتی نیست به گفتار خودم فهمیدم

══✧✧══

وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد

چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد

ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ

محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد

تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست

داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت قاره شد

گفتم، گفت زود سند را بده به من

گفتم، بعد از آن که ستم بی شماره شد

با پنجه وسعت فدک اش را وجب گرفت

سیلی برای غصب فلک راه چاره شد

گفتند مست بود و صدایی نمی شنید

آنقدر زد که غنچه یاس اش عصاره شد

پا زد که بارِ شیشه ی آنرا بیفکند

اوّل نشد ولی چو لگد زد دوباره شد

چادر به پای مادر سادات گیر کرد

افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد

گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن

پیگیرِ جستجوی دو تا گوشواره شد

بیشتر بخوانید >> قاتل حضرت فاطمه کیست ؟

══✧✧══

رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد

بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد

فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت

وقت افتادن او ایل و تباری افتاد

آن قدر ضربه ی پا خورد به در تا که شکست

آن قدر شاخه تکان خورد که باری افتاد

تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا

او کنارِ در و در نیز کناری افتاد

بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم

فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد

خواست تا زود خودش را برساند به علی

سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد

ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند

به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد

غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد

همه دیدند سقیفه به چه خاری افتاد

وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود

چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد

آن قدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت

بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد

══✧✧══

اشعار فاطمیه تاثیرگذار

اشعار فاطمیه تاثیرگذار

پشت در میزدند مادر را

بی خبر میزدند مادر را

یک نفر بود پشت در اما . . .

چهل نفر میزدند مادر را

کوچه ی ما پر از اراذل شد

در گذر میزدند مادر را

عده ای با قلاف ، با کینه

انقدر میزدند مادر را

تا که دستش به مرتضی نرسد

بیشتر میزدند مادر را

هر که از ره رسید او را زد

رهگذر میزدند مادر را

مرد جنگی یقین سپر دارد

بی سپر میزدند مادر را

پیش رویم زدند آقا را

پشت سر میزدند مادر را

══✧✧══

ما که با هم یه روز از عالم بالا اومدیم

پس چرا تنها می‌ری؟ ما مگه تنها اومدیم

بی‌تو این خونه پر از غصه، پر از دل تنگیه

می‌دونی بی تو مدینه غروباش چه رنگیه؟

دیگه تو چشمای کی عکس خدا رو ببینم؟

بعد از این رو به کدوم آینه‌ باید بشینم؟

می‌دونم باید بری، اینجا دیگه جای تو نیست

کوچه‌ی این آدما جای قدمهای تو نیست

می‌دونم وقتی بری، تنهاترین ماهی می‌شم

منم از اینجا می‌رم، کبوتر چاهی می‌شم

وای اگه شور مناجاتتو از شب بگیرن

وای اگه سایه‌تو از رو سر زینب بگیرن

وای اگه فردا حسین سراغ مادر بگیره

وای اگه بهونَه‌تو حسن ز حیدر بگیره

آسیاب دستی صداش هنوز تو گوشم می‌خونه

ذکر «یارب یارب»ت همیشه یادم می‌مونه

خدا می‌دونه فقط یه آرزو رو دلمه

که بیام خونه بگم: سلام! کجایی فاطمه؟

بیشتر بخوانید >> نقاشی حضرت زهرا

══✧✧══

امشب به رنگ فصل خزان گریه می کنیم

هم ناله با زمین و زمان گریه می کنیم

هر چند گفته اند که آرام گریه کن

اما بلند و ضجه زنان گریه می کنیم

امشب که خانه ی دلمان غم گرفته است

مانند ابرهای روان گریه می کنیم

هم پای کوچه های مدینه نشسته ایم

با روضه های تازه جوان گریه می کنیم

تازه جوان و قد کمانی تعجب است

از غصه های قد کمان گریه می کنیم

داریم پای روضهءتان پیر می شویم

اما هنوز از غمتان گریه می کنیم

این خانهء غم است پر از غربت بقیع

از داغ قبر های نهان گریه می کنیم

آری دوباره بر سر سفره نشسته ایم

امشب برای مادرمان گریه می کنیم


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.