اشعار شهادت امام هادی | گلچین اشعار غمگین ویژه شهادت امام هادی

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم مطلب شامل تعداد زیادی از اشعار شهادت امام هادی را خدمت شما عزیزان ارائه نماییم.

ممکن است بخواهید به مناسبت شهادت این امام همام مطلبی تحت عنوان کپشن یا استوری در فضای مجازی منتشر نمایید.

یا این روز را به یکی از دوستان یا نزدیکان خود تسلیت بگویید و دنبال یک شعر یا متن زیبا هستید.

به همین منظور مجموعه گلچینی از اشعار شهادت امام هادی کوتاه و بلند را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد …. با ما همراه باشید…

اشعار شهادت امام هادی | گلچین اشعار غمگین ویژه شهادت امام هادی

اشعار شهادت امام هادی

ما بگوییم در همه عمر از صفات کربلا

لیک  در جای دگر گشته زمینی پر بلا

نام زیبایش بگوییم در میان غربتش

الامان و الامان و الامان از سامرا

✤❃✤❃✤❃✤

الهی بشکند دستی که تخریب حرم کرد

همان که کار ما را حزن و غم کرد

الهی من نبینم قبر و آستان خرابت

عدو دیدی چه خاکی بر سرم کرد ؟

✤❃✤❃✤❃✤

کیستم من شاهکار ملک ذات کبریایم

دهمین مسند نشین از بعد ختم الانبیایم

گوهری ارزنده از گنجینه ی جود جوادم

نهمین فرزند دلبند علی مرتضایم

✤❃✤❃✤❃✤

هادی (ع) که غریب و رهبر مظلوم است

چارم علی(ع) از چهارده معصوم(ع)است

خون شد جگرش چو لاله از زهر ستم

چون گل که به پاکدامنی محکوم است

✤❃✤❃✤❃✤

غم تو تا به ابد بر دل من هست باقی

اندر همه عالم به دل خسته شاعر شاهی

من نام ترا به هر زمان یاد کنم

چون بنده ی درگاه تو ام یا هادی

✤❃✤❃✤❃✤

به سامرای مقدس بیا دری بزنیم

به شهر غربت و غم ما بیا پلی بزنیم

به اشک چشم خود به سوز غمین

بیا به آستان هادی سری بزنیم

✤❃✤❃✤❃✤

ما بگوییم در همه عمر از صفات کربلا

لیک  در جای دگر گشته زمینی پر بلا

نام زیبایش بگوییم در میان غربتش

الامان و الامان و الامان از سامرا

✤❃✤❃✤❃✤

آه که از ظلم و کین ، و ز ستم ملحدین
بر دل آن دل غمین ، زهر ستم زد شرار
روز جهان گشت شب ، رفت چو در تاب و تب
فخر مهان عرب ، آیت پروردگار

✤❃✤❃✤❃✤

رفت ز دار فنا، هادى اهل صفا
ز راه جور و جفا، از چه تو دارى قرار
پور امام نهم ، خسرو میر دهم
آن که زمین را مدیر، بود و زمان را مدار

✤❃✤❃✤❃✤

دوباره از غم و رنج و عذاب یا اللَّه
شده‏است دیده زهرا پرآب یا اللَّه
سخن ز بى کسى یک امام مظلوم است
که هست غربت او بى حساب یا اللَّه

✤❃✤❃✤❃✤

 ماهی و به قصد قربتت می آیم

اصلا به هوای تربتت می آیم

آقا چه ضریح با صفایی داری

رخصت بدهی به خدمتت می آیم

✤❃✤❃✤❃✤

در چشم همه مرد نجیبی بودی

هم مرهم درد و هم طبیبی بودی

تا روز قیامت دل ما یاد شماست

آقا تو عجب مرد عجیبی بودی

✤❃✤❃✤❃✤

از حلم و حیا و دین سرودی یک عمر

جز عشق کسی را نستودی یک عمر

از این همه بگذریم در زندگی ات

مثل پدرت”جواد” بودی یک عمر

✤❃✤❃✤❃✤

در بستر دین چه بی قراری کردی

از مذهب شیعه پاسداری کردی

در اوج شکنجه ها و بیداد ستم

تو سی و سه سال بردباری کردی

✤❃✤❃✤❃✤

” ماییم و نوای بی نوایی ” آقا

در پیش خدا شفیع مایی آقا

این ورد زبان الکن شاعر هاست:

خورشید غریب سامرایی آقا

✤❃✤❃✤❃✤

افشاگری ات ضامن دینداری شد

در چشم تمام دشمنان خاری شد

این نهضت حق به یمن روشنگری ات

بیــدارتــرین نهضـت بیـــداری شد

✤❃✤❃✤❃✤

با کفــر اگر حکومـتی پا برجاست

با ظلم و ستم هر آینه رو به فناست

هرجا که ستم شود اَبَر مردی هست

هر جا متوکلیست “هادی” آنجاست

✤❃✤❃✤❃✤

یک عمر دلت به حال مردم می سوخت

روشنگری تو درس دین می آموخت

تو مرد شکنجــه دیده ای بودی که

با صبـر دهـان دشمنانش را دوخت

✤❃✤❃✤❃✤

یک عمـــر برای دین منادی بودی

آیینــــه ی صبری متمادی بودی

این قوم همیشه با تو بد تا کردند

با اینکه برای همه “هادی” بودی

✤❃✤❃✤❃✤

ما سامرا نرفته گدای تو میشویم

ای مهربان امام فدای تو میشویم

هادیِ خلق ، کوری چشمان گمرهان

پروانگان شمع عزای تو میشویم

✤❃✤❃✤❃✤

از بهر مرگ اینهمه آقا شتاب چیست

دیگر به جسم لاغرتان صبر وتاب نیست

این غصه کشت مرا یک نفر نگفت

جای امام ما که به بزم شراب نیست

✤❃✤❃✤❃✤

طلوع صبح می پرد دو پلک من برای تو

دلم عجیب می کند هوای تو، هوای تو …

و بعد از آن دو چشم من پر از خیال می شود

و چکه چکه می کند به راه آشنای تو

اگر چه تا به حال من ندیده ام رخ تو را

ولی چه ساده می رسد به گوش من صدای تو

فضای خانه ی دلم پر از گلاب می شود

همین که گریه می کنم دوباره پا به پای تو

چه شاعرانه می شود اگر شبی دو چشم من

نگاه خود بیفکند به چشم دلربای تو

سوال بی جواب من پر از نیاز و خواهش است

شود که بوسه ای زنم به خاک سامرای تو؟!

عجیب غصه ای شده نبودنت میان ما

عجیب قصه ای شده دوباره ماجرای تو

✤❃✤❃✤❃✤

شعر می خواست عُقده بگشاید، به دِلَم لُکنتِ زبان دادند

کوچه های غریبِ سامرا، خانه ی دوست را نشان دادند

روی دست نسیم می رفتی، دشت عطر تو را به خود پیچید

و زنانِ قبیله دنبالت، دامنِ باد را تکان دادند

یعنی از چشم تو جدا ماندند، یعنی از بالهات جا ماندند

خواست تا باز هم ببیند چشم، مگر این اشک ها امان دادند؟

من شنیدم که ابرها آن شب، در فراقت سیاه پوشیدند

لحظه ها با اشاره ی تقویم، عکس خورشید را نشان دادند

بد به حالِ سیاه ها که شبی، راه را بر دل تو سر کردند

خوش به حال ستاره ها که سحر، پیش تو عاشقانه جان دادند

اوج، بالِ تو را تکان می داد، راه پرواز را نشان می داد

تلخ شد کام لحظه ها وقتی، خبرت را به شیعیان دادند

چشم های فرشته ها تر شد، تسلیت گوی قلبِ عسگر شد

ماه در قلب برکه ها خشکید، تا تو را دستِ آسمان دادند

عقده هایی که بعد وا نشدند، دردها از زمین جدا نشدند

تا شبی که فرشته ها به زمین، وعده ی صاحب الزمان دادند

✤❃✤❃✤❃✤

گرفته گنبد ویرانه چشم زائر را

و غرق غربت غم کرده هر مجاور را

نشست از حرمت خاک سرد بر سر شهر

گرفت خاک عزا چهره‌ی معابر را

چه قدر کفتر بی خانمان برایت ماند…

قفس شده‌ست زمین، دسته‌ی مهاجر را

دوباره مرثیه شد غصه‌های سنگینت

شکست حرف غمت قامت منابر را

زبان شعر به لکنت رسید در این بیت

غمت گرفت گلوگاه شعر شاعر را

اگر چه حال من و شعر رو به ویرانی‌ست

ولی تحمل کن این دو بیت آخر را

شکستِ قافیه‌هایم فدای گنبد تو

شکسته است غبارِ نبودنش دل را!

و شاعری که تهی دست از مضامین است

نوشته از تو که باشد گدای سامرّا

✤❃✤❃✤❃✤

قلم به سمت شکوهت قدم قدم آمد

به سمت دفتر شعرم خود قلم آمد

دوباره حس سرودن گرفته ام آقا

و با اجازه ی دستت بگو… دلم آمد

هنوز مرقد تو سامرای عشاق است

بدون عشق مگر می شود حرم آمد؟

میان مسجد اعظم، گدای سامری ام

و جامعه، شب جمعه، چه با کرم آمد

حریم حرمت تو قابل شکستن نیست

و شأن نام تو در این زبان الکن نیست

همیشه چهره ی تو رنگی از تبسم داشت

بگو که سنگ ابوهاشمت تکلم داشت

چهار روز عزیزی که روزه مستحب است

جواب پیش تو بود و دلم تلاطم داشت

هر آن که چهره ی نورانی تو را می دید

درون چشمه ی قلبش غدیری از خم داشت

چقدر خواست تو را سرزنش کند امّا

همیشه این متوکل سرِ توهّم داشت

اسیر سلسله ی توست بغض زندان ها

به خاک پای تو مستند کلّ حیوان ها

شهادت تو “دوشنبه” است…ای دهم دلبر

دوشنبه قصه ی آتش، وفات پیغمبر

✤❃✤❃✤❃✤

مثل امواج خروشان که به ساحل برسند

وقت آن است که عشاق به منزل برسند

هادی راه تو هستی و یقیناً بی تو

ناگزیرند از آغاز به مشکل برسند

رهروان از تو و از جامعه تا بی خبرند

کی به درک قلم و قاف و مزمل برسند

واجب دین خدا بودی و ترکت کردند

در شتابند به انجام نوافل برسند

در جهان حاکم جبار فراوان دیدیم

که بعید است به پای متوکل برسند

سامرای تو مدینه ست مبادا یک روز

صحن های تو به ویرانی کامل برسند

با هم از غربت و داغ تو سخن می گویند

شاعرانی که به درک متقابل برسند

واژه ها کاش که از سوی تو الهام شوند

تا به این شاعر آشفته ی بیدل برسند

✤❃✤❃✤❃✤

نور تو، روح مرا منزل به منزل می برد

کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد

مرد صحرایی و با تو شوق باران هم سفر

بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد

عاقل و دیوانه محکومند، آری چشم تو

هم ز مجنون می برد دل، هم زِ عاقل می برد

«اهل بیت نور» هستید، «آسمان وحی»، ها….!

«جامعه» ما را به شرح این فضائل می برد

ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم

شهر ری با اذن تو از کربلا دل می برد

مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را

گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل می برد

کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه

اشک هایت عشق را تا آن مراحل می برد

✤❃✤❃✤❃✤

چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده

در حجره ای که بسته درش محتضر شده

برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد

وقتــی که زهــر بر بــدنــش کــارگر شده

بـا چشم تـار تا به زمین خورد لـب فشرد

این ضـعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده

یک دست زد به پهلو یک دست روی خاک

یـعنی کـه ارث مــادری اش بیـشـتر شده

دارد به روی مـــادر خـود فــکر مـی کند

خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده

دریــا میان چشم تـَرَش جــا گرفـته است

آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است

✤❃✤❃✤❃✤

تنها امام سامره تنها چه می کنی؟

در کاروان سرای گداها چه می کنی؟

دارم برای رنگِ تنت گریه می کنم

پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم

باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟

یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور کنیم شأن تو را رَد نکرده است؟

این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند

روی سرِ تو از در و دیوار ریختند

مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وایِ من

بزم شراب و آیه ی تطهیر وایِ من

هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد

دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد

باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد

دست کسی مزاحم پیراهنت نشد

این سینه ات مکان نشست کسی نشد

دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

✤❃✤❃✤❃✤

آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته

مادرت را باز در هول و وَلا انداخته

کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب

در کنار بستر تو مرگ جا انداخته

پوستی بر استخوان داری به زهرا رفته ای

خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته

رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود

زهر، لب های تو را از ربنا انداخته

تشنگی بی رحم تر از نیزۀ زیر گلوست

تارهای صوتی ات را از صدا انداخته

جام می شرمندۀ اندوه چشمانت شده

ماجرا را گردن شام بلا انداخته

شام گفتم، خیزران آمد به یادم “وای وای”

گریه ها را یاد طشتی از طلا انداخته

✤❃✤❃✤❃✤

با سر انگشتم نوشتم آه… باران گریه کرد

پشت شرمِ شیشه جاری شد خرامان گریه کرد

تیرگی ها را که باران از نگاهِ گریه شست

شاعری مهمان دریا شد پریشان گریه کرد

در هجوم کشف های ناگهانی گُر گرفت

شعله زد چشم غزل چون دید قرآن گریه کرد

تا که پرسیدم چرا نام تو کمتر خوانده اند

چشم ماهی های دریا در بیابان گریه کرد

آه ای دریای نور، ای مهربان، ای لطف محض

در جوابم یک حرم، در خاک و ویران گریه کرد

هادی ای مظلوم گمنامِ تبارِ فاطمه

غربتِ نامِ تو را اندوهِ باران گریه کرد

✤❃✤❃✤❃✤

یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم

شعله با ناله بر آید همه دم از جگرم

جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه

که چه آورده جفای متوکل به سرم

می دوانید پیاده به پی خویش مرا

گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم

آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب

گشت از شدت غم مرگ عیان در نظرم

خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب

شرم ننمود در آن لحظه ز جدّ و پدرم

زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی

ریخته خاک یتیمی به عُذار پسرم

با که این ظلم بگویم که به زندان بلا

قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم

هر زمان هست در این دار فنا مظلومی

حق گواه است که من از همه مظلوم ترم

✤❃✤❃✤❃✤

رنگ و بوی درد دارد کوچه های سامرا

گریه باید کرد هر شب پا به پای سامرا

هر شب از فرط عطش ای هادی گم گشته گان!

می پرد مرغ دل ما تا هوای سامرا

گرچه دورست از ضریح سبز تو دستان ما

قلب ما آن جاست آن جا لا به لای سامرا

نسبتی دارد مگر با کربلا احوال تو

کاین چنین پیچیده هر جا نینوای سامرا

بوی حیدر داشت مولا رنج بی پایان تو

ریشه دارد در غریبی ماجرای سامرا

باز کن دست تسلّی را علی مرتضی

“کوفه کوفه” زخم دارد شانه های سامرا

✤❃✤❃✤❃✤

به روى خاک غربت سر نهادم یا رسول الله

ز دست دشمنان از پا فتادم یا رسول الله

ز آه آتشین و آب چشم و نالۀ جانسوز

بساط ظلم را بر باد دادم یا رسول الله

به زندان از غم موسى ابن جعفر جدّ مظلومم

برآمد آه سوزان از نهادم یا رسول الله

على را نور عینم من، گل باغ حسینم من

ببین فرزند دلبند جوادم یا رسول الله

فراز قلّه ی کوهى مرا برد از پى تهدید

همان کو داشت اندر دل عنادم یا رسول الله

ز سوز زهر خصم دون شدم مسموم در غربت

ز کف جان در ره جانانه دادم یا رسول الله

نگردد محو در تاریخ، شعر «حافظى» هرگز

چو با سوز درونش کرده یادم یا رسول الله

✤❃✤❃✤❃✤

تنها امام سامره تنها چه می کنی؟

در کاروان سرای گداها چه می کنی؟

دارم برای رنگِ تنت گریه می کنم

پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم

باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟

یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟

باور کنیم شأن تو را رَد نکرده است؟

این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟

گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند

روی سرِ تو از در و دیوار ریختند

مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وایِ من

بزم شراب و آیه ی تطهیر وایِ من

هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد

دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد

باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد

دست کسی مزاحم پیراهنت نشد

این سینه ات مکان نشست کسی نشد

دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

✤❃✤❃✤❃✤

چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده

در حجره ای که بسته درش محتضر شده

برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد

وقتــی که زهــر بر بــدنــش کــارگر شده

بـا چشم تـار تا به زمین خورد لـب فشرد

این ضـعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده

یک دست زد به پهلو یک دست روی خاک

یـعنی کـه ارث مــادری اش بیـشـتر شده

دارد به روی مـــادر خـود فــکر مـی کند

خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده

دریــا میان چشم تـَرَش جــا گرفـته است

آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است

✤❃✤❃✤❃✤

دریاست ولایت و تو کمتر ز کفی

شیطان صفتی و بی حیا و شرفی

حیف نجف معظم مولا نیست؟!!

شاهین حرامزاده ای، نه نجفی

✤❃✤❃✤❃✤

آیا که شود باز ببینم وطنم را

آرام کنم سینۀ پر از محنم را

دلتنگ مناجات سحرهای بقیعم

با مادر غمدیده بگویم سخنم را

از سوز عطش تار شده راه نگاهم

آخر چه کنم؟ لرزش دست و بدنم را

آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی

سخت است تماشا کنم اشک حسنم را

آن روز که در گوشۀ ویرانه نشستم

لرزاند، غم عمۀ سادات تنم را

من کشتۀ بی حرمتیِ بزم شرابم

با آن که نبسته لب چوبی دهنم را

آن روز که آمد به میان حرف کنیزی…

سخت است که تفسیر نمایم سخنم را

ناموس خدا، خیره سری، چشم حرامی

سربسته گذارید بلای کهنم را

در این دم آخر به خدا یاد حسینم

زیر سرم آماده نهادم کفنم را

تشییع تن سالم من کار ندارد

غارت ننموده است کسی پیرهنم را

✤❃✤❃✤❃✤

غربت شهر سامرا، غصۀ هر شب منه

عکس خرابی حرم، آتیش به جونم می زنه

گرد و غبار مرقدت، سرمۀ چشم نوکرات

خیلی غریبی آقاجون! بگو چی شد کبوترات؟

شب شهادت آقا، می خوام یه آرزو کنم

کاشکی می شد با مژه هام، مرقدتُ جارو کنم

آقا بذارکه جونمُ، با هروله فدات کنم

آقا بذار که رُوم بشه، تو قیامت صدات کنم

سینه زدن با عاشقات، نماز مستیِ منه

این سینۀ خسته باید، یه روز براتُ بشکنه

تو حلقۀ سینه زنی، وقتی برات شور می گیرم

پاک میشه زنگار دلم، آینه می شم- نور می گیرم

این گریه ها روز حساب، توشۀ کوله بارمه

این سینۀ کبود شده، مدال افتخارمه

بندگی رو یادم دادی، با راه و رسم نوکریت

معنی عشقُ فهمیدم، با اون نگاه دلبریت

معجزه کردی آقاجون، که عاشق خدا شدم

یه تیکه مس بودم که با، نگاه تو طلا شدم

✤❃✤❃✤❃✤

بهر تو کفن بود ولی وای حسین!

غم سایه فکن بود ولی وای حسین!

هر چند شدی کشته تو از زهر ولی

سر روی بدن بود ولی وای حسین!

✤❃✤❃✤❃✤

رفتی تو ولی پسر، عزاداری کرد

تنها نه پسر، بشر عزاداری کرد

مظلوم و غریب گر چه شهیدت کردند

بهر تو ولی خواهر عزاداری کرد

✤❃✤❃✤❃✤

خون می چکد زدیدۀ در خون شناورم

در بهت چشم های گهربار مادرم

سوز عطـش به ریشۀ من تیشه می زنــد

خشکیده شاخه های بلند صنوبرم

در انتـهای مـغرب رنگ کبود رفت

خـورشیــد پـر فـــروغ جمـال مـنورم

از هرم زهر و معجزۀ لخته های خون

یــاقــوت سرخ گـشته لبــان مــطهـــرم

تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد

تفتیده کوره ای شده گــرمای بســترم

بــا هــر نفس تمــام تنم تیـر می کــشد

چــشم انتــظار قطــع نفــس های آخــرم

در لحظه های  آخـر عمــرم هــوایـیم

افتـــاده شــور کرببــلا بــاز در ســرم

این آرزوی لحظۀ جان دادن من است

با ذکـر «یا حسین» رود جــان ز پیــکرم

✤❃✤❃✤❃✤

باز در مدح شما شاید و اما دارد

این دل بی رمقی که به رهت جا دارد

موج موج از همه سو در طلب فیض کسی ست

باز شوق سخن از حضرت آقا دارد

کوچکم خرده نگیرید ببخشید آقا

قطره ای راه به جولان گه دریا دارد

صحن قدسی ست به هر جای که نامی ز شماست

چون خدا از نفست فخر به دنیا دارد

بارگاهت که فرو ریخت دلم غوغا شد

از غمت زخم ابد خاطره ی ما دارد

خنده ای کرد عدو : «گنبدش از بیخ شکست»

غافل از آن که حرم در دل ما جا دارد

منزلش سرب حمیم! آن که حریم تو درید

چه سرانجام بدی در صف عقبا دارد

بی گمان آن که ز معصومیتت بد گفته است

مذهب شوم دلان را به مدارا دارد

به خداوند قسم می درم آن حنجره را

آن که طرحی ز جسارات به مولا دارد

سینه را وقف قدوم نوه ات بنمودم

تا… زمان فرجش میل معما دارد

روی هر آجر و هر خشت خراب دل ما

«ها» «الف» «دال » ،سپس جرعه ای از «یا» دارد

✤❃✤❃✤❃✤

رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته

صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته

فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی

این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟

یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش

یا دل آئینه ی آئینه دارش ریخته

تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت

زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته

خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند

آبروی سامرا از چشم زارش ریخته

در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند

چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته

بس که می سوزد گمانم قالب خورشید را

از دل آتش نهاد داغدارش ریخته

شاید از کرببلا می آید و قبر حسین

ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته

در کفن پیچید مانند خبر در کوچه ها

در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته

جای دارد تاک روید معنی از خاک درش

اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته

✤❃✤❃✤❃✤

آه در سینه ام از زهر شراری برپاست

آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست

سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد

حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست

مادرم آمده بالین منِ چشم به راه

تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست

دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید

بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست

گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم

مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست

مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد

راه می آمد و می دید سری بر نی هاست

سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت

✤❃✤❃✤❃✤

درخانه اش غریب شدویاوری نداشت

در سینه اش بجز جگر پرپری نداشت

مظلوم مانده بود درآن شهر بی حیا

او هم امام بود ولی لشگری نداشت

میگفت آب آب و در آخرین نفس

جز ذکر یاحسین دم دیگری نداشت

درلحظه ی نفس زدن و جان سپردنش

شکرخداکنار خودش خواهری نداشت

برپیکرش نبود رد تیغ و خنجری

دیگرکسی نگاه به انگشتری نداشت

بر اهلبیت او نشد آنجا جسارتی

میرفت تشنه کام و غم معجری نداشت

بزم شراب دید ولیکن عدوی او

دیگر میان تشت طلایی سری نداشت

✤❃✤❃✤❃✤

شکست بال و پرش آسمان تکان می‌خورد

ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می‌خورد

میان بستر خود او ز درد می‌پیچید

گره به کار اهالی آسمان می‌خورد

برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد

ز بس که زخم زبان او از این و آن می‌خورد

تو را خدا دگر او را به کوچه‌ها نکشید

خدا نکرده زمین گر در آن میان می‌خورد

جواب مادر او را چگونه می‌دادید

چه قدر خون جگر او ز دست‌تان می‌خورد

میان بستر خود تشنه روضه سر می‌داد

صدای گریه و آهش به گوش جان می‌خورد

چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می‌خواند

که گوئیا به لبش چوب خیزران می‌خورد

شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد

کأنَّ ضربه ز سر نیزه‌ی سنان می‌خورد

✤❃✤❃✤❃✤

آن روز از کبوتر زخمی پری نبود

خورشید فاطمه که به این لاغری نبود!

شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش

فرقی که داشت این که جوان بستری نبود

آیا دلیل غصّه‌ی او زهر بوده؟ نه

از آن شراب، دردسر بدتری نبود

یک بی‌حیا و ظرف شراب و امام بود

اما به لعل لب، لب چوب تری نبود

یک شهر دشمن از همه‌جانب ولی دگر

چشم طمع که در پی انگشتری نبود

آنجا کشنده بود که در پیش دختران

می‌زد یزید چوب،… وَ آب‌آوری نبود

ای کاش در مقابل چشمان خواهری

رأس بریده داخل طشت زری نبود

فریاد می‌کشید صدای گرفته‌ای:

بابا محاسن تو که خاکستری نبود!

وای از غروب شام غریبان که ناقه بود

امّا میان جمع، علی اکبری نبود

✤❃✤❃✤❃✤

آتش زهر اثر تا به دل و جانش کرد

باز هم یاد حسین و لب عطشانش کرد

جگرش سوخت و، از زهر ولی شکوه نکرد

منّتش داشت که بر فاطمه مهمانش کرد

خوش به حالش روی دامان پسر جان می‌داد

غم دور از وطنی گر چه پریشانش کرد

نه کسی آمد و با نیزه به پهلویش زد

نه کسی بی‌ادبی با تن بی‌جانش کرد

بدنش آب شد از زهر ولی سالم بود

نه کسی سر زتنش برد نه عریانش کرد

نه غم اهل حرم داشت به وقت رفتن

نه کسی بعد جسارت به عزیزانش کرد

پسرش گریه کنان پیرهنش پاره نمود

کی دگر کعب‌‌نی از گریه پشیمانش کرد

نیمه شب که در آن بزم شرابش بردند

یاد از بزم یزید و سر مهمانش کرد

خیزران و سر شاه شهدا واویلا

خواهرش دید چها با لب و دندانش کرد

زینبی که همه جا مثل علی صبر نمود

عاقبت چوب جفا پاره گریبانش کرد

✤❃✤❃✤❃✤

علت روی زمین ریختنم معلوم است

اثر زهر به هر عضو تنم معلوم است

جگرم سوخته از زهر… تنم می سوزد

لخته های جگرم در دهنم معلوم است

چقدر درد از این شهر به خاطر دارم

از دل سوخته درد و محنم معلوم است

حق من رفتن در خان صعالیک نبود

در نگاهم غم هجر وطنم معلوم است

وسط سجده به کاشانه ی من ریخته اند

رد پا روی عبا و بدنم معلوم است

از همین کوچه و توهین و دو دسته بسته

روضه ی ارثیه از پنج تنم معلوم است

هتک حرمت جلوی اهل و عیالم شده ام

شرم در چهره ی هر یاسمنم معلوم است

مردک پست به من باده تعارف کرده

خجلتم در دل شعر و سخنم معلوم است

یک نفر هست کنار من و شکرش باقی است

دور بالین من اشکِ حسنم معلوم است

حسنم روضه بخوان، روضه ی جسمی عریان

من که بر روی تنم پیرهنم معلوم است

در میان کفنم تربت یک بی کفن است

غربت جد من از این کفنم معلوم است

یاد تشنه شدن و پا زدنش افتادم

تشنه ام علت پر پر زدنم معلوم است

✤❃✤❃✤❃✤

ای از غم تو بر جگر سنگ شراره

وی در همه ی عمر ستم دیده هماره

سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر

غم های فراوان تو بیرون ز شماره

کی مثل تو در حبس ستم بازوی بسته

بر قبر خود از جور عدو کرده نظاره

تو آیه تطهیری و دشمن به چه جرأت

با جام می خود به سویت کرده اشاره

از هجر تو باید کمر کوه شود خم

جایی که گریبان ولایت شده پاره

تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد

بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره

سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده

همراه عدو رفتی و او بود سواره

از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود

کز زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره

فوجی پی آزار دلت دست گشودند

قومی ز دفاع تو گرفتند کناره

«میثم» دگر از این غم جانسوز نگویی

کز نوک قلم جای سخن ریخت شراره

✤❃✤❃✤❃✤

نفس نفس نفست عطر ربنا دارد

قنوت نیمه شبت ذکر آتنا دارد

به عمق معرفت واژه های جامعه ات

هجا هجا کلماتت دَم از خدا دارد

کریم، ابن کریمی و عالمی آقا

به دامن کرمت دست التجا دارد

کبوترانه پریده در آسمان شما

دلی که حسرت سرداب سامرا دارد

من از هوای گدایی درگهت مستم

گدای سامری ات میشوم … صفا دارد

فدای نام تو یا ایها النقی، جانم

چقدر لشکر تو یار و جانفدا دارد

اگر چه دست تو را خصم بی بصیرت بست

هنوز اهل تو در بیت خویش جا دارد

هنوز غصه بزم شراب را داری

هنوز دست تو جای طناب را دارد

✤❃✤❃✤❃✤

اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت

ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت

ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد

ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت

ز سوز زهر و عطش بال و پر زدی اما

ندید خواهر تو لحظه ای نفس زدنت

هزار شکر برایت کفن مهیا بود

حصیر مردم صحرا نشین نشد کفنت

عدو به مجلس می خواره ها تو را آورد

ولی به خنده نزد چوب بر لب و دهنت

✤❃✤❃✤❃✤

کیستم من شاهکار ملک ذات کبریایم
دهمین مسند نشین از بعد ختم الانبیایم
گوهرى ارزنده از گنجینه‌‏ى جود جوادم
نهمین فرزند دلبند على مرتضایم
مصرعى از شعر ناب عصمت کبراى حقم
هشتمین پرورده‌ى ایمان و صبر مجتبایم
پاسدار پرچم پر افتخار حق پرستى
هفتمین سنگر نشین نهضت خون خدایم
دُرّ عبادت فارغ التحصیل درس عابدینم
ششمین زینت فزا از بهر محراب دعایم
در نایابى ز بحر دانش بحراالعلومم
پنجمین گنجینه‌ى اسرار کل ماسوایم
صادق آل نبى را وارث فقه و اصولم
چارمین استاد دانشگاه تکوین ولایم
وارث موسى بن جعفر در مسیر پایدارى
سومین نور دل آن پیشواى مقتدایم
محور چرخ زمانم، حجت روى زمینم
دومین گل از گلستان على موسى الرضایم
در مسیر حق پرستى بعد آباء گرامم
اولین هادى خلق بعد از مصباح الهدایم
در شجاعت بى قرینم، در سخاوت بى نظیرم
حق پرستان را حبیبم، دردمندان را دوایم
من وصیم، من ولیم، من نقیم، من سخیم
زانکه همنام على معنىِ، هاى هل اتایم
آیه‌ى تطهیر را مصداق و از امر الهى
آیه‌اى از شاخصار نصِ نون اِنّمایم
غم مخور (ژولیده) فردا پاى میزان عدالت
شافعت در نزد حق هنگام پاداش و جزایم

✤❃✤❃✤❃✤

ای نجل جواد، ابن رضا، حضرت هادی
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی
یک عمر ستم دیـده ز جور «متوکل»
در آینه صبح و مسا حضرت هـادی
دل سوخته از طعنه و از زخم زبان‌ها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی
بردند همان شب که سوی بـزم شرابت
چون از تو نکردند حیا حضرت هادی
افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد
بی جرم و گنه، قوم دغا حضرت هادی
افسوس، به جور از حرم مادر و جدت
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی
کس از غم ناگفته‌ات ای یوسف زهرا
آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی
کشتند تو را در دل غربت، به چه جرمی؟
ای جان جهانت بـه فدا! حضرت هادی
بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی
در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی
“میثم” به تو و غربت تو اشک فشاند
ای کشته بی‌جرم و خطا حضرت هادی

✤❃✤❃✤❃✤

دل هرشیعه میسوزد برای حضرت هادی
خدا قسمت کند صحن وسرای حضرت هادی
به شهر سامرا تبعید شد آن مظهر تقوی
مدینه نشنود دیگر صدای حضرت هادی
چه گویم من زمعتز وزیارانش خداوندا
غلامانش شبانه درسرای حضرت هادی
شب است ومجلس جشن وسروری کرده اوبرپا
نهاده جام می در روبروی حضرت هادی
ولی آخر شهید زهر کین شد زاده ی زهرا
شده سامره درسوک وعزای حضرت هادی
بخود پیچید ومی نالید اززهر جفا آن شه
ببالین عسگری گرید برای حضرت هادی
سرپاکش بدامان پسر در وقت جان دادن
جگر سوزد به وجه دلربای حضرت هادی
ولی برعکس شد این ماجرادرروز عاشورا
حسین بالین اکبر آن نیای حضرت هادی

✤❃✤❃✤❃✤

درسامرا ازداغ یارم گشته غوغا
کاید صدای ناله سوزان زهرا
رنگ شفق دارد رخ شمس هدایت
هادی دلها جان دهد درشهرغربت
دیده فروبسته امیدش یک نگاه است
تاکه بیاید مادر ش چشمش براه است
تادیده بررخسار نیلی اش گشاید
یا یک نظر برچادر خاکی نماید
بیند اگر سیمای اوجان میسپارد
جز این به قلبش آرزو دیگر ندارد
ازسامرایش میرسد بوی مدینه
خود گرچه میسوز د ززهر جوروکینه
زهر جفا کی عمر اورا خاتمه داد
جان رازداغ غصه های فاطمه داد

✤❃✤❃✤❃✤

در راه امامِ مان قدم برداریم
بر ماتم او به گریه دَم برداریم
هر چند که عادت به غریبی دارد
باید به عزای او عَلَم برداریم

✤❃✤❃✤❃✤

در عزای تو حضرت هادی
که گریبان آسمان چاک است
نه فقط چشم های ابری ما
روضه خوانت تمام افلاک است

✤❃✤❃✤❃✤

نه همی جای تو در سامره تنها باشد
که به دلهای محبان تو جای تو بود
دیده گریان نشود روز جزا در محشر
هرکه گریان به جهان بهرعزای تو بود

✤❃✤❃✤❃✤

چرا چنین متوکل به ما جفا کردى
شدى به کین متوسل ستم روا کردى
غم مدینه مرا کم نبود اى ظالم؟
که طعن و تهمت و تبعید را روا کردى

✤❃✤❃✤❃✤

آن شـــربتی که داد به اجبــــار دشمنت
گـــویا شرنگ مرگ بُد و آتـــش مذاب
کاتش به جسم و جان تو پروانه سان فتاد
وز سوز زهر جسم تو چون شمع گشت آب

✤❃✤❃✤❃✤

کلام معرفت خدا به ما محق گردان
فهم شناخت اهل بیت نصیبمان گردان
دعایمان به اول ماه رجب این است
خدا زیارت هادی نصیبمان گردان

✤❃✤❃✤❃✤

تب دارترین تب زده ی بستر دردم
پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
جای عرق از چهره ی من زهر چکیده
پیغامبر خسته دل باور دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کُشته ی تیغ شرر لشکر دردم
آتش فکند بر قد و بالای سپیدار
یک ذره ی ناچیز ز خاکستر دردم
خون گریه کند اختر و مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم

✤❃✤❃✤❃✤

یا حجت بن الحسن ای نور دیده
عزای جدّ غریب تو رسیده
ای اُمید همه سرت سلامت
مهدیِ فاطمه سرت سلامت
واویلا واویلا آه و واویلا…
مسموم ِزهر جفا شد امام ِ ما
گریان شد از غربتش حیدر و زهرا
گرچه از داغش هر دیده پُر آب است
غصه ی ما از آن بزم شراب است
واویلا واویلا آه و واویلا…
گریه کن ِاین دو غم شد هر خاص و عام
یک بزم شراب اینجا یکی هم در شام
اولاد زهرا با چشمان ِ گریان
لبهای خونین و چوب خیزران
واویلا واویلا آه و واویلا…

✤❃✤❃✤❃✤

مردم سیه بر تن کنید
شال عزا گردن کنید
دلها به غم آغشته شد
امام هادی کشته شد
عالم شده دار البُکا
در ماتم شمس ولا
زهرا(س) بُوَد صاحب عزا
امام هادی کشته شد
مردم سیه بر تن کنید….
در سوّم ماه خدا
کشته شده مولای ما
سبط جواد بن الرّضا
امام هادی کشته شد
مردم سیه بر تن کنید….
ارض و سما ماتم سرا
شد در عزایش سامرا
همچون زمین کربلا
امام هادی کشته شد
مردم سیه بر تن کنید….
دل داده از کف صبر و تاب
زهرا(س) و چشمان پر آب
نور حق و بزم شراب
امام هادی کشته شد
مردم سیه بر تن کنید….
امّا لب شاه جهان
در مجلس آن دشمنان
آرزده شد با خیزران
واغربتا واغربتا…
مظلوم حسین مظلوم حسین…

✤❃✤❃✤❃✤

تنها امام سامره تنها چه میکنی؟
در کاروان سرای گداها چه میکنی؟
دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تو را رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند
روی سر ِتو از در و دیوار ریختند
مردِ خدا کجا و اینهمه تحقیر وایِ من
بزم شراب و آیه ی تطهیر وایِ من
هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد

✤❃✤❃✤❃✤

باز شب شهادت تو روضه ها
پر بزن دوباره تا سامراء
با صدای غم منادی میگه دل به غصه دادی
میزنم سینه برا امام هادی
السلام علیک سیدَنا شهیدٌ و مسموم، أمامَنا
قلبم از غم تو شده کباب
کی برده تو رو تا بزم شراب
زدی ناله پشت ناله زیر لب گفتی محاله
هتک حرمت حسین بیش سه ساله
السلام علیک سیدَنا شهیدٌ و مسموم، أمامَنا
به یاد شهید کرببلا
میزدی رو خاکا تو دست و پا
سمت قبله پاکشیدی از جهان خیری ندیدی
روی پای مادرت نفس بریدی
السلام علیک سیدَنا شهیدٌ و مسموم، أمامَنا

✤❃✤❃✤❃✤

عشق من، جان من، یا امام هادی
روح ایمان من، یا امام هادی
احسان و جود عادتکم یبن فاطمه
سلم لمن سالمکم یبن فاطمه
ما دشمنان دشمن فتنه گر تو ایم
حرب لمن حاربکم یبن فاطمه
مولایم تویی آقا…
کن دعا تا مهدی زهرا بیاید
عقده از دل ما شیعیان گشاید
ای آفتاب خفته به وادی سامرا
یک دم نظر نما تو به احوال زار ما
حقّ علیّ اصغر جدت عنایتی
با ذکر تو روند، محبین به کربلا
ثارالله گل زهرا…

✤❃✤❃✤❃✤

شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی
سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی
به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس
برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی
هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن
بنویس سردر مشق های سیات یا علی النقی
بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت
شود آبهای جهان اگر که دوات یا علی النقی
بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم
که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی
تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی
و سروده ای غزل از زبان خدات یا علی النقی
و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت
شده اید رب جلی ولی به صفات یا علی النقی
ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن
و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علی النقی
منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو
که سلام میدهمت به شوق لقات یا علی النقی
نبود به بودن تو غمم،بخداکه حر جهنمم
که گرفته ام به ولات برگ برات یا علی النقی
بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم
سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی

✤❃✤❃✤❃✤

نام تو را در دفتر خاتم نوشتند
هادی نسل حضرت آدم نوشتند
ما راه و رسم نوکری را برگزیدیم
چون که شما را رهبر عالم نوشتند
یک قطره از مدح تو را که ثبت کردند
دیدند بالاتر ز صدها، یم نوشتند
هر کس که از نام شما یک بار دم زد
نام ورا مداح عیسی دم نوشتند
جزو ارادتمندهای روضۀ تو
شکر خدا که نام ما را هم نوشتند
خوشبخت آن هایند که مست تو هستند
بدبخت آن هایی که از تو کم نوشتند
از داغ مظلومیتت آقای عالم
چشمان ما را چشمۀ زمزم نوشتند
نام تو را پروردگارت گفته هادی
چون در کرامت مثل بابایت جوادی
قطعاً مسیحا هم به فرمان تو باشد
پای کلاس درس عرفان تو باشد
ذکر دعای جامعه زیباست اما
زیباترش اینکه در ایوان تو باشد
پای دعای جامعه می خواهم آقا
ابواب ایمان وا به دامان تو باشد
با یک نگاهت صاحب ملک زمین است
آن کس که یک لحظه پریشان تو باشد
وقتی محالّ معرفت الله هستی
باید همه عالم سر خوان تو باشد
حتی مسیحی ها ارادت بر تو دارند
این هم ز الطاف فراوان تو باشد
آقا سلاطین جهان را بنده کردی
با یک نگاهت بردگان را زنده کردی

✤❃✤❃✤❃✤

آسمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و وَلا انداخته
کاری از دست طبیبان بر نمی آید غریب
در کنار بستر تو مرگ جا انداخته
پوستی بر استخوان داری به زهرا رفته ای
خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته
رفته رفته حجره ات گودال سرخی می شود
زهر لبهای تو را از ربنا انداخته
تشنگی بی رحم تر از نیزه ی زیر گلوست
تارهای صوتی ات را از صدا انداخته
جام می شرمنده ی اندوه چشمانت شده
ماجرا را گردن شام بلا انداخته

✤❃✤❃✤❃✤

ای در سپهر مجد و شرف ، رویت آفتاب
در بزم ما بتاب و رخ از دوستان متاب
از پا فتاده ایم، ز رحمت تو دست گیر
ما را که دل ز آتش داغت بود کباب . . .

بیشتر بخوانید

متن شهادت امام هادی | جملات رسمی و محزون تسلیت شهادت امام هادی


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.