متن درباره روز جمعه با مضامین عاشقانه ، غمگین ، دلتنگی و دلگیر
در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد زیادی متن درباره روز جمعه کوتاه و طولانی برای شما درج نماییم
ممکن است بخواهید یک متن زیبا در مورد جمعه در شبکه های اجتماعی به عنوان استوری یا کپشن پست منتشر نمایید
به همین خاطر مجموعه کامل از گلچین بهترین متن های کوتاه و بلند با این موضوع را برای شما جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد
تا انتها با ما همراه باشید
متن درباره روز جمعه با مضامین عاشقانه ، غمگین ، دلتنگی و دلگیر
محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم
بردار بستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم
سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد
لحن همایون تو می اید برون از ضرب و آهنگم
تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه
ایینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم
صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم
حود را به سویت می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا می افکند با یک نهیب از تو به فرسنگم
در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است
من آسمانم در طلوع و در غروب آبی است بیرنگم
از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاییز دلتنگند
و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعهها را باید قاب گرفت !
درست مثل همان عکسهای قدیمی…
و خاک گرفتهی روی دیوار …
انگار جمعه ها …
ماندگارترین روزهای آفرینشاند !
تلخیها و شیرینیهایش، …
قاب میشوند …
و میچسبد به دیوار خانهی دلت …
مثل لبخندهای مادر بزرگ …
در آن عکس قدیمی. …
یا مثل گریه های من در آغوش مادر، …
که با دیدنش در عکسهای قدیمی، …
همیشه لبخند میزنم …
مرد و زن هم ندارد، …
جمعهها باید کسی را داشته باشی …
که تو را در آغوش بکشد !
جمعهها را باید عاشقانه گذراند؛ …
تا غروبش دلگیرت نکند.
باید دست در دستهای گرم تو گذاشت …
و جادهها را یکی یکی فتح کرد …
آخر باید یکی را داشته باشی …
تا با بوسههای بی هوایش به تو بفهماند …
که جمعهها عشق تعطیل نیست؛ …
لعنتی تازه سر آغاز عاشق شدن است …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جنگ همیشه جهانی نیست…
گاهی تن به تن است…
مثل من که شب را مسلح بودم…
وقتی تو روز را آوردى…
گاهى خانه به خانه است…
مثل من که ماندم…
مثل تو که رفتی…
و هنوز گریه می کردم که صدایم نکردی
منتظر بودم…
منتظر روزى تعطیل …
که شایدخورشید گرم تر بشود…
تنهایی صداى بلندى ست …
که زیر گوشم جا مانده…
گاهی فریب و گاهی آزار می دهد…
زندگی تعطیل نمی شود…
مثل درخت ها …
که جمعه ها هم میوه می دهند…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
در آینده زمانی می آید …
که وقتی به دفتر خاطراتت نگاه می کنی
جمعه هایی را می بینی …
که چقدر ساده می توانستند زیبا باشند،
و تو چقدر با سخت گرفتن دلگیرشان کردی،
جمعه هایی که می توانستی …
با یک تماس ساده…
احوال آدم های خاک خورده ی …
دفترچه ی تلفنت را بپرسی…
یا با یک شاخه گل …
چشم های منتظر عزیزی را تبدیل کنی …
به دلنشین ترین انحنای جهان…
و طعم آن لبخند …
مثل بوی بهار نارنج …
به جانت بنشیند…
جمعه هایی که حتی با یک استکان چای دورهمی،
با یک مهربانی یا یک بخشش…
دیگر رنگ کسالت آخر هفته را نمی دادند،
و تو هیچ کدام از این کارها را …
برای زیباتر شدنشان انجام ندادی…
هنوز هم دیر نیست!
از همین جمعه شروع کن…
از همین لحظه که مشغول خواندن این کلماتی!
امروزت را که زیبا کنی…
آینده ات هم زیبا می شود…
دفترچه ی خاطرات …
و فکر کردن ها …
و مرور گذشته ات هم…
بلندشو …
جمعه ات دلنشینی می خواهد…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
صبح جمعه ات به خیر!
هر کجا هستی…
به یادِ من باش…
من با تو چای نوشیدهام…
سفرها کردهام…
از جنگل…
از دریا…
از آغوش تو شعرها نوشتهام..
رو به آسمانِ آبی پرخاطره …
از تو گفتهام،…
تو را خواستهام…
آه ای رویای گمشده!
هر کجا هستی …
صبح جمعهات به خیر…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
کافیست “اسمَت”
کنارِ “اسمم” باشد
تا کسلىِ پنجشنبه ها،
نحسىِ جمعه ها،
از بین برود!
امتحان کنیم…؟
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
امروز جهان تعطیل است….
تو اما فکر می کنی…
این یک جمعه ى معمولی است،
و تمام مردم دنیا با تو هم عقیده اند
حق با شماست.
اتفاق مهمی نیفتاده است!
فقط من…
برای تو…
دلتنگم…
همین!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
کافیست اسمَت
کنارِ “اسمم” باشد
تا کسلىِ پنجشنبه ها
نحسىِ جمعه ها
از بین برود!
امتحان کنیم…؟
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه
به دنیا آمده ام ؛
به هرچه دل می بندم تعطیل است…!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
آغوشت مثل جمعه بود
پر از دلهره ی شنبه های نبودنت!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه هم روز قشنگی است
اگـــــر بگذارند…❣️
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعهی ساکت
جمعهی متروک
جمعهی چون کوچههای کهنه، غم انگیز
جمعهی اندیشه های تنبل بیمار
جمعهی خمیازه های موذی کشدار
جمعهی بی انتظار
جمعهی تسلیم
خانه ی خالی
خانه ی دلگیر
خانهی دربسته بر هجوم جوانی
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگیِ من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
لعنت به غروب جمعه ها …
میگن :
عقاب هم که باشی
بر اوج بلندا ، پرواز هم که کنی
کوه هم که باشی
هیچ بادی هم که تکانت ندهد
در این غروب جمعه لعنتی… دلت می گیرد!!!شما هم؟؟؟
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
آن سو تر از تمامی قول و قرارها
پاییز را قدم زده ام بی تو بارها
امروز، جمعه، چندم است خیال کن
داری قرار با منِ دل بیقرار…ها!
سه شنبه است اما حال و هوای جمعه را دارم
چند شنبه فرقی ندارد ، اگر نباشی هفته ام را خاکستری کرده ای
چه غریب و دلگیر است که تمام روزهایت را جمعه می یابی !
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
تمام هفته گناه و غروب جمعه دعا…
کمی خجالت از این انتظار هم خوب است!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه !!
ابدیتی غریب
بغضی خاموش
که غروبش را
و شکستنش را
هیچ شتابی نیست
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
من
با تمام بی کسی ام
پُشت پنجره
تفسیر جـامعِ یک عصرِ جمعه ام…
نشان به آن نشان که
با تمام صغری کبری چیدن هایم،
بارها ثابت کرده ام که
جمعه
دلگیریِ غروبش را
از چشم تو نتیجه می گیرد..
وقتی شمارشِ هر کلاغِ دلگیر بر روی سیم برق
تکرارِ تجربۀ بی تو بودن است..
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
حتما کسی را در زندگی دوست بدارید چیزی را، حتی! فرصت بسیار کم است همین که چشم هامان را ببندیم و روی تخت دراز بکشیم، دیر یا زود خوابمان می برد و یک روز کمتر عاشق بوده ایم اما قرار هم نیست دلمان را خرج بیهوده کنیم، آدم ها گاهی از نگرانی گلدان آب نخورده سفر را دیرتر می روند! دلبستگی آدم را بزرگ می کند، حتما قرار نیست آدم به آدم عاشقی کند… جمعه برای کسانی که دوست داشتن بلد نیستند غمگین است…!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
با دو تا چشمِ گردِ سیاه نگاهم می کنند
آدم ها
خیابان ها
دیوار ها
درخت ها
سیم ها
کلاغ ها
تمام هفته من با آنها حرف میزنم
شعر میخوانم
خاطره تعریف میکنم
و آنها با چشمانِ سیاهِ گردشان
در سکوت
نگاهم می کنند
جمعه که می شود
من گوشهای مینشینم
آنها برایم حرف میزند
شعر میخوانند
خاطره تعریف می کنند
و من
با دو چشمِ گردِ سیاه
در سکوت
نگاهشان میکنم
کجایی تو ؟؟
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های تنهاییه ملال آور را به پایان برسانی
کسی که از جنسِ خودت باشد
نگاهت را بخواند،بغض صدایت را بفهمد
جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی
کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری
جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند اما تمامی ندارند
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
همه ی هفته
از شنبه تا جمعه
از چشمان تو لبریز می شوم…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
یکی از همین جمعه ها
خودم را بر می دارم می برم
میانِ پیاده روهایِ همیشه مرده ی این شهر
که هیچ لبخندِ آشنایی نمی یابی در آن
یا بهتر بگویم .. لبخندی نمی یابی …
در مرکزی ترین نقطه اش بنشینم
پایم را در یک کفش می کنم
که یا همین حالا
آشناترین لبخندِ دنیا را تحویلِ من می دهی
یا من همه ی روزهایِ باقی مانده را
همینجا می نشینم
خط و نشان نمی کشم اما
باور کن .. من دیگر نگاهِ غریبه ها را
تاب و توانم
نیست …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
هر جمعه ای که میگذرد پیر می شوی!
در هر غروب آن تو دلگیر می شوی!
می ترسم آقا بگویی به این گدا!
تو باعث این همه تاخیر می شوی!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
من فکر می کنم در غیاب تو
همهی خانههای جهان خالی است
همهی پنجرهها بسته است
اصلاً کسی
حوصلهی آمدن به ایوان عصر جمعه را ندارد.
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
روزها
بدجنس شدهاند!
از شنبهاش بگیر تا پنجشنبه
دلتنگیها را قایم میکنند
آنوقت شبها در دل تاریکی
یواشکی دست به دست میکنند آنها را
بیچاره جمعه!
صبح که بیدار میشود
میبیند تمام خانهاش
تلنبار شده از دلتنگی
بغض میکند
از همان اول صبحاش…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
چه هوا صاف باشد
چه نباشد
جمعه روزی ست که
از طلوع تا غروبش
تنگی نفس دارم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه می گذرد
در انتهای غروب غم انگیزش
ما مانده ایم و
شبی که سایه افکنده
بر پیکره رویاهامان …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه بهانه است
دلم
تمام روزها
برای تو شعر می شود
جمعه بهانه است …
تو اگر نباشی
خیالت اگر نباشد
و دستت را بر سر روزها نکشی
تمام هفته
هیچ چراغی
روشن نمی شود!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
غروب جُمعه چَنِگ میزند
به تنهایی آدم ها
اِنگارمیخواهد
هر چه خاطره هست را
بیرون بکشد…
باخود بِبَرد….
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه
می تواند روزی باشد
بدون دلتنگی
اگر تو
بگویی :
بر میگردی …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
وقتی دل
همیشه گرفته است
غروب جمعه
چه گناهی دارد!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
شنبه شد، پنجره از آمدنت وا مانده
دوسه تا دلهره از جمعه، ز تو جا مانده
جمعه و شنبه دگر فرق ندارد بی تو
تا میان من و تو فاصله بر جا مانده
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
می آیی و برای تو می گویم آخرش
با من عزیز،بی تو چه کردند جمعه ها
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
چه کسره دلنشینی دارد عزیزِ من
وقتی تو را
از آنِ من می کند
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
رفتی و مردهی متحرک زیاد شد
لطفاً غروب جمعه سری هم به ما بزن…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
افسوس که روزگار آسان نگرفت
یوسف خبر از کلبه ی احزان نگرفت
در پشت کدام جمعه پنهان شده ای ؟
این جمعه هم انتظار پایان نگرفت
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
رونوشتِ روز ها را
روی ِهم سنجاق کردم
شنبه هایِ بی پناهی,
جمعه_هایِ بی قراری
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
دیدیم کسی
دلتنگی های ما را
گردن نمی گیرد
دیواری کوتاهتر از
غروب جمعه، پیدا نکردیم …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
عصر جمعه که می شود
نبودنت
آرنجش را
به قفسه ی سینه ام تکیه می دهد !
و لم می دهد بر دلم
از دست این نبودنت
که عادت نمی شود !
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه
جمع همه ی انتظار هفته است
جمع همه ی نفس های تو
که شبیه بوسه
می نشیند روی حافظه ی هفته ام
تو می آیی و
مجموع ما
از انگشت های یک دست
فراتر می رود!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
دردِ نبودت
کمر روزها را شکست
و دل آشوب ترین شان جمعه است
که وقت غروب
بغضش سخت می ترکد ….
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
بهار هم رفت ؛
تو ولی هنوز
گَردِ خاطراتِ کهنه را
از سنگفرشِ خیابان هایت
نتِکانده ای ، تهران !
هنوز
حافظه ی کوچه هایت
پُر از عاشقانه ترین
خنده ها و گریه های پنهانی اَست .
درکفِ فالگیرانت تا اَبد
عاشق ها به هم می رسند ؛
تو اما
آسمانت را بگو ؛
با دستمالِ ابری اش
خاکستر ِعشقهای ریخته را
از کفِ خیابان پاک کند… .
هنوز
روزهای هفته ات
روی سینه ام سنگینی می کند ؛
خودت بگو ؛ تهران!
با جمعه هایت
با جمعه هایت چه کنم؟
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
بی تو
عصر های جمعه
چنان بی قرار از این دلتنگی
چنان غریب در این خلوت
چنان لبریز از این تقدیر
چنان باران
چنان بـاران …
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
همه از جمعه می نالند
اما
جمعه
تنها روزیست
که من می توانم
صندلی چوبی ام را به پشت بام ببرم
و تماشای چشم های تو را
در غروب آفتاب
جشن بگیرم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه ها که مى آیند
دلتنگ مى شوم ، بى حوصله ..
و تو
غروب جمعه ها
کمى بیشتر از همیشه نیستى ..
تو بیا ، من قول مى دهم
حال تمام
این جمعه هاى بى حوصله
خوب شود ..!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه
شوخیِ نابجای غروب با غربت و تنهایی
آسمان قانونِ دلتنگی را میداند
همین است که میبارد
و میبارد
و میبارد
مجالی باشد
زیرِ سایبانِ سنگینِ روزگار
پیراهنم را هزار پاره کنم
بیتابانه
بر زخمهای این تنِ غریب
بر درکِ خاموش ذهن از فاصله
بر تصورِ محزونِ لحظه از خداحافظی
بر دیوانهای که دست هایش بوی ویرانگی میدهند
و بر خودم
و بر روحِ خسته ی خودم
ببارم
و ببارم
و ببارم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
و عصرِ جمعه
که هر چیزی
… هر چیزی
در خاطرم غروب میکند
جز یادِ چشمهای تو
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه ها
بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم
میترسم دلت بگیرد
و کسی را نداشته باشی
تا غصه هایت را بجان بخرد
میترسم دلت بگیرد
و غم هایت تازه شود
جمعه ها بیشتر از هر روز دیگر
نگرانت میشوم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه باشد
تو نباشی
دم غروب
نم نمک باران هم ببارد
فکر کرده ای
این همه دلتنگی را
کجای دلم بگذارم !
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی
غروب، اینهمه غربت، چرا نمیآیی؟زمین به دور سرم چرخ میزند، پس کی
تمام میشود این روزهای یلدایی؟کجاست جاذبهات آفتابِ من؟ خسته است
شهابِ کوچکت از این مدارپیماییکبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟
کجاست گنبد آن چشمهای مینایی؟تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم
غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
دلتنگی های غروب جمعه
جز با
طلوع دوباره چشمانت
درمانی ندارد…!
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
بحث
اصلا غروب جمعه نیست !
بحث تـــو بودی
بعد رفتنت،
همه ی هفته
غروب ِ جمعه بود…
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه باشد
غروب باشد
باران هم باشد
تو نباشى
این خودش غمگین ترین شعر جهان است
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
میان شک و یقین پیر میشود بی تو
دلی که طعمه زنجیر می شود بی تو
نیامدی که ببینی در این دیار غریب
غروب جمعه چه دلگیر می شود بی تو
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه دستش بند است
به دلتنگى من
بیکار که میشود
برای بغض هایم
غروب میبافد
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
کل هفته رو ساعت ۶ بیدارمیشم و
میرم سرکار و منتظرم جمعه بشه
که بتونم صبح بیشتر بخوابیم
بعد صبح جمعه ساعت ۷نیم بیدارم و دیگه خوابمم نمیبره و به پنجره نگاه میکنم و آه میکشم
گرفتار شدم بخدا
دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی
دلم خواب زیاد میخواد اقای قاضی
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
نبودنت تمام روزهاے هفته
قلبم را به درد مے آورد
اما..
جمعه ڪه مے شود
جاے خالے ات
طور دیگرے تیر مے ڪشد
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه در ڪنار تو
سبزترین غزلی است ڪه فقط عشق می تراود
و شبنمِ چشمهای تو لبریز از
احساس میڪند مرا
جمعه،دلم یڪ تو میخواهد
تا ابر عاشقانه هایت را
ببارانم و عاشقی را
زندگی ڪنم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه ای دگر از راه رسید
مرا به زندگیت گره بزن
سنجاق کن به صبح هایت
لای همین چهارخانه ها مرا قربانی کن
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
صبح جمعه حس خوبی داره که
قلبمو از غـصه خالی می کنه
خوردن صبحانه با تو عشق من
آدمو حالی به حالی می کنه
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه را باید از تمام هفته جدا کرد ودر صندوقچه گذاشت
جمعه باید انتخابی باشد
مثلاً هر وقت که بودی و حالمان خوب بود جمعه را بر پا کنیم
و هر وقت نبودی
در صندوقچه اش را صد قفله کنیم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
سی سالگی به بعد
که عاشق شوی
دیگر اسمش را نمینویسی
کف دستت
ودورش قلب بکشی
یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسی ات
وهی نگاهش کنی
سی سالگی به بعد که عاشق شوی
یک عصر جمعه ی زمستانی
یک لیوان چای می ریزی
می نشینی پشت پنجره
و تمام شهر را
در بارانی که نمی بارد
با خیالش قدم می زنی
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
دست خودش نیست
جمعه عطر نبودن دارد
بسان دختری با مو های بافته، که در پشت پنجره قدیمی خانه
چشم به راه مسافری نشسته است
که بلیط برگشتش را گم کرده
و یا فردی که فراموشی دارد و آدرس خانه را، جا گذاشته است
هفته ها میآیند و میگذرند
خاطراتت می مانند و هجوم می آورند
که تنهایی را بیشتر کنند
جمعه مثل خیال توست
عطرش در خانه میماند و قصدش دوباره رفتن است
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
خوشبختی به چقدر داشتن نیست
” به چقدر لذت بردن از زندگیست “
آرزو میکنم در این عصر جمعه بهترین لحظه ها رو در کنار خانواده وعزیزانتون داشته باشید
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
نمی شود از فصل ها
پاییز را کنار گذاشت
از هفته ؛ جمعه را حذف کرد
و از روز ؛ غروب را ندید
نمیتوانم از جهان کشورت را نخواهم
از کشورت ؛ جاده هایی که به شهر تو میآیند
و از شهر تو ؛ خیابان های منتهی
به خانه ات
آنچه که مرا به یاد تو
می اندازد گناهی ندارد
چند خط به عقب بر میگردم
و از نو مینویسم
این بار خودم را حذف میکنم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه اگر تو را نداشته باشد ؛که عطر بهار نارنج بدهی ؛ دامن گلدار زرد و نارنجی بپوشی و بنشینی پشت پنجره
دستت را سایبان چشمهایت کنی، خیره به درختهای ان طرفِ بلوار بگویی: “پاییز دیگه داره کم کم میرسه آقا”
خودت بگو
اصلا جمعه است؟
جمعه ای که تو را نداشته باشد، هفته به هفته اش غروبِ پاییز است
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
من از خیلی چیز ها می ترسیدم :
از مادیان سپید پدر بزرگ،
از مدیر مدرسه،
از قیافه عبوس شنبه،
چقدر از شنبه ها بیزار بودم .
خوشبختی من از صبح پنجشنبه آغاز می شد،
عصر پنجشنبه تکه ای از بهشت بود،
شب که می شد در دور ترین خواب هایم
طعم صبح جمعه را می چشیدم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
ان روز
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما
هنوز خواب عصر جمعه را می دید
ما از اولِ کتاب و کبوتر
تا ترانه ی دلنشین پریا
ری را و دریا را دوست می داشتیم.
دیگر سراغت را
از نارنجِ رها شده در پیاله ی آب نخواهم گرفت
دیگر سراغت را از ماه…
ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
دیگر سراغت را
از گلدانِ شکسته بر ایوانِ آذرماه نخواهم گرفت
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
عصر خلوت خالی جمعه را باید با تو گذراند
دست در دستت، کوچه باغهای خاکی قصرالدشت را بالا برویم
و از بوی خاک نمدار دیشب آب خوردهی باغهای اناری کمی حالمان بهتر شود و با ذوق شاخهی سیب بیرون آمده از سر دیوار را نگاه کنی
و بگویی که نگاه کن، جوانههایشان دارد باز میشود، بهار نزدیک است، و من با بزرگ ترین لبخند عالم، نگاهت کرده باشم
و بگویمت که با تو بهار همیشه همین نزدیکیهاست و بیقید و بیخیال، دیوانگیم را خندیده باشی
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه روزیه که تا ظهرش خوبه از عصر کم کم متوجه میشی
داره تموم میشه، غروبش از غُصه دِق می کنی
شبشم با یاد بیدار شدن کله سحر شنبه کوفتت میشه
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه، باید چشمهایت را
در آغوش کشید
غصهها به اعتبارِ بودنت کم میشوند
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
بـاید
کاری کرد
تمامِ روزهای هفته
گریبان گیرِ دلهره
برای
عصر جمعه شده اند
که
هر هفته با نیـامدنت
رقم میـخورد
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه
تنها هدفش این است
که یادت بیاورد
دیگر “اویى” وجود ندارد
و این
براى غم انگیز کردنَت
کافیست
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جُمعه یَعنی ؛
با خیالت ؛
عصر را ؛
پَرپَر شُدم
◉▬▬❃❃▬▬▬▬❃❃▬▬◉
جمعه مرد بی معشوقه ایست .
باپیرهنی چروک ؛
که تنهایی اش را ؛
لای شعرهایش
پک میزند.
فقط عصرها ؛
کمی خاکستری تر