روایت جالب و خواندنی از بچه پولدارهای تهران+عکس
روایت جالب و خواندنی از بچه های پولدار تهران+عکس
یک جست و جوی کوتاه در اینستاگرام و تلگرام کافی است؛ یک جست و جوی ساده برای پیداکردن زنان و مردانی که مردم به آنها می گویند «بچه پولدار» و نشان زندگی شان، ماشین های گران قیمت و لباس های آن چنانی و البته ساعت های لوکس است.
عکس های بچه پولدارهای تهران
ماهنامه جامعه پویا – الناز محمدی: برای او پیدا کردن مشتری آن قدرها هم سخت نیست. یک جست و جوی کوتاه در اینستاگرام و تلگرام کافی است؛ یک جست و جوی ساده برای پیداکردن زنان و مردانی که مردم به آنها می گویند «بچه پولدار» و نشان زندگی شان، ماشین های گران قیمت و لباس های آن چنانی و البته ساعت های لوکس است و دقیقا همین جاست که کار «امیرِ» ۳۵ ساله شروع می شود. او یکی از معدود کسانی در ایران است که مشتری هایش فقط بچه پولدارهای تهرانی اند؛ کسانی که حالا دو سال است برای خریدن جدیدترین مدل های ساعت ها او سر و دست می شکنند و حتی بعضی وقت ها سرِ یک مدل که تولیدش در دنیا محدود است، دعوای شان می شود.
«امیر»، به قول خودش، از جیب بچه پولدارها بارش را بسته. او هم حالا دیگر دارد کم کم به یکی از همین بچه پولدارها تبدیل می شود؛ موضوعی که البته گفتنش برایش خیلی سخت است و برای همین هم خیلی سخت راضی می شود تا یک ساعت از یک روز عصر بهاری اش را به کافه ای در مرکز شهر بیاید. سوئیچ «بی ام و»اش را بیندازد روی میز شیشه ای وسط کافه و از روزهای نداری اش بگوید که گذشتند و روزهای پولداری اش که یکی یکی از راه می رسند: «من هم مثل خیلی ها همیشه دوست داشتم که پولدار باشم.
مگر کسی هم هست که از پول بدش بیاید؟ البته تا به حال یکی، دو نفر را دیده ام که می گویند پول زیاد مهم نیست و آرامش و اخلاق مهم تر است؛ ولی من این حرف ها را قبول ندارم. مگر می شود آدم اخلاق داشته باشد، پول نداشته باشد و آرامش هم داشته باشد؟ آرامش وقتی می آید که آدم از همه نظر تامین باشد؛ مثلا وقتی من بچه بودم، زندگی مان طوری نبود که آرامش داشته باشیم. پدرم آشپز بود و حقوق بخور و نمیری داشت. فکر می کنید یک روز هم آرامش داشتیم؟ نه. با اینکه پدر و مادرم آدم های بدی نبودند؛ ولی همین که من و سه برادر دیگرم تامین نبودیم، مایه غصه و جنگ و دعوا بود. از من بپرسید می گویم همه اینها که می گویند پول مهم نیست، دروغ می گویند؛ چون هرچه می دوند به آن نمی رسند و برای خالی نبودن عریضه، یک چیزی برای خودشان می گویند».
شاید یاد گذشته است که سگرمه های امیر را بیشتر از قبل توی هم می کند: «من از همان وقتی که دبیرستانی بودم، به خودم قول دادم هیچ وقت زندگی ای را که پدرم برای ما درست کرده بود، نداشته باشم. برای همین هم بود که تصمیم گرفتم هر طور شده گلیمم را از آب بکشم. الان هم نمی گویم توانسته ام به پای مشتری هایم برسم؛ ولی اگر خوب ادامه دهم به پای آنها هم می رسم. خدا را چه دیدی؟».
حالا دیگر نوبت گفتن از آدم هایی است که او آنها را در اینستاگرام و… پیدا و آن قدر اعتمادشان را جلب می کند که ماهی دو، سه بار پا به خانه شان می گذارد: «چند سال بود که در یک شرکت کامپیوتری کار می کردم. حقوقم هم بد نبود. به سه میلیون می رسید؛ ولی همان طور که گفتم من به خودم قول داده بودم که به این حقوق ها راضی نباشم. برای همین به دلیل آشنایی با اینترنت و اپلیکیشن های مختلف، دیدم که مردم کسب و کارهای زیادی راه انداخته اند و سود می کنند. کمی بعد با صفحه بچه پولدارهای ایرانی آشنا شدم. صفحه ای که خیلی پرطرفدار بود و آدم های زیادی در آن نظر می دادند. من همان موقع تصمیم گرفتم به جای اینکه بروم پایین عکس های این صفحه، فحش بنویسم، یک طوری خودم را به آنها وصل کنم.
بچه پولدارهای تهران
بعد از آن هم با راهنمایی یکی از دوستانم، پول قرض کردم و زدم توی کار ساعت، ساعت های لوکس و گران قیمت. دوستم گفت الان پول توی این جور کارهاست.» و تازه سختی ها از راه رسیدند: «ارتباط گرفتن با بچه پولدارها خیلی سخت بود.
به بدبختی توانستم خودم را وارد جمع های شان کن. از دوستانم ماشین های شان را قرض می کردم و از طریق هزار و یک واسطه، به میهمانی های بچه پولدارها می رفتم. هرچند در آن تاریکی و سر و صدا کسی من را نمی شناخت؛ ولی همه اش معذب بودم. می گفتم اینها از کجا آمده اند؟ اینجا ایران است؟ باور نمی کردم. اینکه با چه ماشین هایی و چه سر و وضع هایی به میهمانی می آمدند، چه پول هایی که خرج نمی کردند و با چه سر و وضع هایی دم دمای صبح به خانه می رفتند. من کم کم توانستم بین آنها جایی برای خودم باز کنم و با فروش ساعت هایی که امانی و با قرض می خریدم، خودم را توی لیست خریدشان جا کنم».
هیچ وقت شد که فکر کنی به زحمتش نمی ارزد و به همان کار خودت برگردی؟
بعضی وقت ها این فکرها سراغم می آمد؛ ولی زود از خودم دورش می کردم. من با زحمت زیادی خودم را داخل آنها کردم و به خاطر همین زحمت هم هست که نمی خواهم به این زودی ها از میان آنها بروم. کسب و کار راه انداختن یعنی هر آن منتظر باشی از قله به دره بیفتی؛ بنابراین همیشه آسوده خاطر و در رفاه نیستی و همیشه باید انتظار دو روی سکه را داشته باشی.
مهمترین نکته در کسب و کار این است که ثابت قدم و در عین حال سعی کنی متفاوت باشی. من هم سعی کردم همین طور باشم. سیر پولدار شدن طوری است که اولش باید از کمک خانواده و… دل بکنی و بعد کارهای الکی و سرکاری بکنی و هی ضایع بشوی؛ اما جا نزنی و دوام بیاوری، بعد یک کم ریسک کنی و حسابی پایش بایستی؛ یعنی برای موفقیت در آن، ریسک را به جان بخری و شبانه روز مایه بگذاری و تمرکز کنی روی موفقیت. بعد که خوب روی غلتک افتادی و رونق گرفتی، کم کم از حرص و جوش خوردن و کار تولید، بروی به سمت مدیریت سرمایه و اصطلاحا پا روی پا انداختن و یا فکر و تجربه. پول خود را بیشتر کردن. به هر حال پولدار شدن و ماندن، قیمت زیادی دارد و مرد می خواهد.
گفتی الان به خانه های بچه پولدارها هم رفت و آمد داری. خانه های آنها چطور است و چه مدل ساعت هایی را از تو می خرند؟
خب معلوم است که بهترین مارک های ساعت دنیا را می خرند؛ آن هم با قیمت های خیلی بالا؛ مثلا ساعت های طلاکاری شده و…. آنها با هم رقابت زیادی دارند و در هر میهمانی باید یک ساعت جدید به دستشان باشد، برای همین هم کار من سخت است. من هر دو هفته یک بار به دوبی می روم و آخرین مدل های ساعت جهان را با خودم به ایران می آورم؛ البته برای آوردن شان هم مشکل داشتم.
از خانه های بچه پولدارها پرسیدید. خانه های آنها تجملی است دیگر، ساده که نیست. در محله های گران قیمت تهران، با ساخت و نقشه هایی که دور از تصور آدم است. خیلی وقت ها توی خانه های آنها گم می شوم؛ مثلا می روم یکی از دست شویی های خانه و بعد از چند دقیقه می گردم و به جای قبلی ام برمی گردم. می خواهم بگویم خانه های آنها بعضی وقت ها همین قدر خفن است. وقتی به خانه های آنها می روم خیلی وقت ها انواع و اقسام جانور در خانه شان است؛ از مار بگیر تا تمساح! فکرش را بکنید، بعضی های شان در استخرهای خانه شان تمساح کوچک نگهداری می کنند و وقتی بزرگ می شوند آنها را می کشند و از پوستش و نمی دانم چی اش استفاده می کنند.
تا به حال با پدر و مادرهای شان رو به رو شده ای؟
بله بعضی وقت ها آنها را دیده ام. شاید خیلی ها فکر کنند که بچه پولدارها خانواده های درست و درمانی ندارند؛ ولی واقعا این طور نیست. همه شان این طور نیستند. خیلی از آنها خانواده های درست و حسابی دارند و رابطه شان با هم خوب است. معمولا وقت هایی که من به خانه های آن ها می روم، پدر و مادرهای شان خانه نیستند یا وقتی هستند خیلی کم آنها را می بینم؛ ولی در کل همه جور آدمی بین آنها هست؛ از آدم عقده ای تا آدم های بااعتقاد و خالص.
من این را قبول ندارم که می گویند پول، همه آدم ها را خراب می کند، نه. وقتی آدم ذاتش خوب باشد و جنبه داشته باشد، پول هم نمی تواند او را خراب کند. من الان مشتری دارم که پدر و مادرش خانه شان را که در زعفرانیه است، ۳۰ میلیارد خریده اند، یک خانه مجلل و رویایی؛ ولی وقتی به خانه آنها می روم همه چیز سر جایش و خوب است. مشتری هم دارم که در حیاط خانه شان از فِراری بگیر تا پورشه و… پارک است و وقتی به خانه شان می روم چیزهایی را می بینم که توی فیلم ها هم نیست: انواع و اقسام تفریح ها و البته بعضی کارهای غیراخلاقی.
الان ماهی چقدر درآمد داری؟
کمتر از ۱۰ میلیون نیست؛ ولی برای من بس نیست. من الان یک خانه در خیابان دولت دارم و یک ماشین سوناتا؛ ولی اینها برای من کافی نیست. تا وقتی درآمدم به ماهی ۱۰۰ میلیون نرسد و مثل همین بچه پولدارها به جای بچه، دور و بر خودم شیر و میمون و تمساح نداشته باشم، دست بردار نیستم.
از زغال فروشی تا فرش فروشی به آدم های پولدار
«آذرنگ» هم یکی از کسانی است که حالا کسب و کارش به دلیل رفت و آمد و معامله با پولدارهای تهرانی سکه است. او هم مانند «امیر» بچگی اش را بدون پول گذراند و حالا بزرگ سالی اش را با رضایت می گذراند. «آذرنگ»، ۵۰ ساله است و یکی از بزرگ ترین فرش فروش های بازار تهران. لفظ قلم حرف زدنش او را از خیلی از همصنفی هایش جدا می کند و برای همین هم در بازار فرش، یکی از مغازه دارهای معروف است که مشتری های خاص تر و باکلاس تر دارد.
حرف هایش را با یک نصحیت شروع می کند؛ نصحیت برای آنها که دوست دارند روزی مانند او پولدار باشند، در خیابان فرشته زندگی کنند، مازراتی زیر پای شان باشد و بیشتر کشورهای دنیا را دیده باشند: «من ۱۵ سال از بچگی تا جوانی زغال می فروختم تا اینکه کم کم و با قرض و قوله از این و آن، کارم را عوض کردم و با بدبختی و تلاش زیاد به جایی رسیدم که الان هستم. برای همین هم هست که همیشه فکر می کنم پولدارهایی مثل من، وسیله هستیم. باید بخشید و بی منت و زیاد بخشید. این توصیه من به پولدارهاست.
من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوان ها این است که منطقی فکر کنند. پولدارشدن من این طوری نبود که شب بخوابم و صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من وجود دارد. اعتقاد من این است که کسی که به دنبال پول است، باید اعتقادش به دست و بازوی خودش باشد، نه جیب پدر و مادر؛ مثل خیلی از این بچه پولدارها که مشتری من هستند. فرمول پولدار شدن فقط تلاش است و تلاش.
درست خیلی از آنها دوست دارند با ثروتی که به دست آورده اند از زندگی لذت ببرند. آنها می خواهند با ثروت خود بهترین ها را بخرند، بهترین ها را بپوشند و بهترین احترام را دریافت کنند؛ ولی خیلی وقت ها این امکان وجود ندارد. نمی خواهم شعاری حرف بزنم؛ ولی واقعیت همین است. خیلی وقت ها نمی شود با پول همه چیز را داشت. شاید الان که سنم بالاتر رفته، اینها را بهتر می فهمم. بچه های من همه خارج کشورند و در ناز و نعمت. مطمئنم کیک لحظه هم غیر از خودشان و زندگی راحت شان به کس دیگری فکر نمی کنند، چون آنها کوسی سختی مثل من نداشته اند. من همیشه جیب شان را لبریز پول کرده ام».
بین مشتری های تان از شما پولدارتر هم هست. درست است؟
بله که هست، زیاد هم هست. الان ایران طوری شده که نمی توانی بگویی چه کسی پولدارترین است. خیلی ها یک شبه ره صدساله را رفته و پولدار شده اند؛ پول های آن چنانی. خیلی وقت ها آنها که برای خرید به مغازه من می آیند، می گویند ما فرشی را می خواهیم که در هیچ خانه ای نباشد. گره هایش طلاکاری باشد، ابریشم درجه یک باشد. خیلی از آنها حرص زیادی دارند.
هرچقدر بیشتر دارند، باز هم می خواهندداشته باشند؛ البته این را هم بگویم که بین شان آدم های خیّر زیاد است و حرص نمی زنند؛ ولی خیلی ها، به ویزه جوان ترها به دنبال بخشیدن به این و آن و جمع کردن ثواب برای خودشان نیستند. آنها یک روز با فِراری به خانه من می آیند و یک روز با پورشه. می آیند و فرش های میلیاردی می خرند و به هم کادو می دهند، بعد هفته بعد یکی دیگرشان می آید فرش گران تر می خرد و به همان قبلی کادو می دهد. تازه جدیدا که پورشه و و این جور ماشین ها را قدیمی می دانند و دنبال مدل های جدیدترند.
زندگی سوپرپولدارهای تهرانی
روزنامه شهروند: انتشار فیشهای حقوقی در هفتههای گذشته چنان هیاهویی به پا کرد که حتی استعفای مدیرعامل بیمه مرکزی و دستور صریح رئیسجمهوری برای رسیدگی به آن و برگشت این پولها هم نتوانست از این هیاهو بکاهد. فیشهایی که از اختلاف سطح درآمدی درمیان خانوارهای ایرانی حکایت میکند.
درشرایطی وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی حداقل حقوق دریافتی کارگران برای سال ٩۵ را حدود ٨١٢هزارتومان اعلام کرده که فیش حقوقی یکی از مدیران بانکی از دریافتی ٢٣٠میلیونی خبر میدهد. البته برای پیبردن به حکایت این روزهای اقتصادی ایران نیاز چندانی هم به انتشار فیشهای حقوقی نیست. کافی است تا سری به خیابانهای شمال تهران بزنید. خیابانهایی که از خودروهای لوکس، برجهای آسمانخراشش گرفته تا مگامالها و پوشش ساکنانش اختلاف هزینه درآمد مناطق مختلف پایتخت را به رخ میکشد. اختلافی که حتی توجه نیورک پست را نیز به خود جلب کرده است.
این روزنامه آمریکایی دوسال پیش بود که در گزارشی از صفحه بچه پولدارهای ایران در اینستاگرام گزارش نوشته بود: تصاویر مشابه است. فرقی نمیکند که در آمریکا باشی یا در ایران، اگر جزو آن یکدرصد «اولترا پولدارها» باشی، زندگیت در هرجای دنیا شبیه به هم است. گزارش بانک مرکزی درحالی هزینه یک خانواده تهرانی را در سال ٩٣ سالانه ۴٨میلیون تومان و ماهانه حدود ۴میلیون تومان اعلام کرده که ساکنان این مناطق هزینه زندگی در شمال تهران بسیار بیشتر این رقمها میدانند.
خودروها، فروشگاهها و ساختمانها، همه و همه کنار هم فضایی را رقم زدهاند که تصویری از یک شهر غربی و ادغام شده درجامعه جهانی، در دل پایتخت کشور درحال توسعه ایران را نشان میدهد. مگامالهایی از قبیل سامسنتر، پالادیوم، پیرامید، کوروش و دهها مراکز خرید دیگر، درحالی به قبلهگاه معروفترین و الکچریترین برندهای جهانی تبدیل شدهاند که بعضا قیمت محصولات در این مراکز به دلار اعلام میشود و برای خرید یک دست لباس (مانتو، کیف و کفش) از این مگامالها دستکم باید ۵میلیون تومان هزینه کنید، اما شرایط در دیگر نقاط شهر متفاوت با اینجاست، بهطوری که براساس گزارشهای بانک مرکزی، سهم پوشاک و کفش از سبد هزینه خانوار از سالانه ٣٧۵هزارتومان در سال ٨۴ به یکمیلیون و٣٧۵هزار تومان در سال ٩٣ افزایش یافته است.
مانتو کرمرنگی که در وسط ویترین ساده یک فروشگاه بزرگ در یکی از مراکز خرید ٣۵٠دلار قیمتگذاری شده است. فروشنده آن میگوید که این مانتو از معروفترین برندهای ایتالیایی است. دخترجوانی که کیف فرانسوی و کفش ایتالیایی، ساعت طلایش همگی برندبودن لباسهایش را نشان میدهد، میگوید که وقتی در این منطقه زندگی میکنی، هزینههای زندگیت ناخودآگاه افزایش مییابد، حتی برای خرید چند کیلو میوه که عمدتا هم لوکس هستند، ناچاری چندین برابر قیمت در مرکز شهر پول خرج کنی.
مجلل ترین خانه های تهران – خانه های میلیاردی تهران
متفاوتترین فروشگاه در این مگامال، جایی است که عروسکهایی با جنسی خاص، کاملا مطابق با صورت انسان در قامتهای مختلف چیده شده است. فروشگاهی دیگر، فناوری چاپ سهبعدی را عرضه میکند که هنوز حتی وارد ایران نشده است. در این فروشگاه دستگاهی وجود دارد که شبیه به یک اتاقک است. فردی که عروسک سهبعدیش را میخواهد، وارد دستگاه میشود و در کمتر از یک ثانیه تصویر او توسط ۵۴ دوربین به صورت ۳۶۰ درجه دریافت و آماده ارسال برای تهیه مدل سهبعدی میشود. البته این عکسها برای رسیدن به مقصد، فیبر نوری اینترنت را از ایران تا آلمان میپیمایند. بعد از آن عروسکها توسط دستگاههای فوق حرفهای چاپ سهبعدی در کارگاه دووب به صورت تمام رنگی چاپ میشود و دووب منحصربهفرد، برای تحویل به مشتری به ایران ارسال میشود. ویترین این فروشگاه، پر از تصاویر تجسمیافته عروسک مانند از عروس و دامادهایی است که به خاصترین حالت ممکن، عکسهایشان را چاپ کردهاند. قیمت هریک از این عروسکها که دووب نامیده میشود، بسته به اندازهشان ٨٠٠هزار تا ۴میلیون تومان قیمتگذاری میشوند.
رژه لاکچریها در تهران
رژه و خودنمایی خودروهای لوکس پدیده جدیدی است که اخیرا در خیابانهای تهران تبدیل به یک اپیدمی شده و در بین جوانان مخصوصا بچه پولدارها باب شده است و دیگر خبری از خودروهای قدیمی که سالها پیش طرفداران بهخصوصی داشت، نیست؛ چراکه روزگاری نهچندان دور بود که تهران پر بود از خودروهای دودزای پیکان که در کارخانه هیلمنهانتر بریتانیا ساخته میشد، همان پیکان گوجهای معروف. خودرویی که گزینه پرانتخاب ایرانیها به شمار میآمد و داشتنش به نوعی کلاس و مد آن روزگار! حالا خیابانهای تهران جایی شده از خودروهای لوکسی چون فراری، لامبورگینی، پورشه، بوگاتی و… و دور دوربازی افرادی که با خودروهای کمیاب و لوکس خود خیابانها را به صورت گذری از نوع موقت بالا و پایین میکنند.
گذری که به موج تظاهر و فخرفروشی در شبکههای اجتماعی تبدیل میشود و عکسهایی که در این شبکهها رد و بدل میشود. حالا دیگر عشق خودرو نهتنها در میان جوانان ریشه دوانده بلکه جزو آن عشقهایی شده که سن و سال نمیشناسد و کافی است پولش در جیب موجود باشد تا شود مبارک شما واردکننده عزیز!
ماشین های بچه پولدارهای تهران
میکاپ آرتیستهایی درحد سالوادور دالیقیمت آرایشگاهها متفاوت است، از آرایشگاههایی که بهعنوان مدل رایگان میگذاردتان زیر دست کارآموزها گرفته تا سالنهای زیبایی با قیمتهای میلیونی در آرایشگاههای مردانه نیوفیس و فرست کلاس که دیگر اسمشان به برندهای مطرحی تبدیلشده . سالنهای آرایشی که پکیج داماد در آنها حدود چهار پنجمیلیون خرج برمیدارد. البته در محلههای شمال شهر هستند آرایشگاههایی که یک کوتاهی مو در آنها٨٠٠هزارتومان برایتان آب میخورد.اوضاع آرایشگاه خانمها اما وخیمتر از این حرفهاست. برای آرایش خانمها این آرایشگاهها نیستند که معروف میشوند بلکه میکاپ آرتیستها هستند که اسم و رسمی به هم میزنند.
معروفترین میکاپ آرتیست زنانه این روزها را میتوان امیا اوزولو معرفی کرد. آرایشگر ترکی که بساطش را از محلههای مرفهنشین استانبول جمع کرده و به ایران آمده، این آرایشگر به قدری در کارش پیشرفت کرده که تولید برند لوازم آرایش EMIA را هم به راه انداخته است. آرایش عروس میکاپ آرتیستهایی در این سطح چیزی حدود ١٠میلیون تومان است.
باشگاه ورزشی؛ ٢٠میلیون تومانی
باشگاه ورزشی یکی از مواردی است که برای یک سبک زندگی لوکس از نان شب هم واجبتر است. روی فرم ماندن و اهمیت به سلامتی و فیزیک بدن مسألهای است که باعث میشود بعضیها میلیونی در این راه خرج کنند. از ورودی استخر ۴٠٠هزارتومان گرفته تا حق عضویتهای کلان. حق عضویت ویژه یکساله در یکی از باشگاههای شمال تهران چیزی حدود ٢٠میلیون تومان آب میخورد. در ازای این پول میتوانید از باشگاه بدنسازی، ماساژ و ورزشهای آبی متفاوت مجموعه استفاده کنید. مجموعهای که به باران مصنوعی و تردمیلهای زیر آب مجهز است و درعین حال امکان شنیدن موسیقی در استخر را برای شناگران فراهم میکند.
رایحه کهربا در بدنهای از الماس
این روزها اصلا قابل تصور نیست که پولدار بود و عطر لوکس استفاده نکنی. عطرهایی که عیارشان را مواد اولیه آنها مشخص میکند. خیلی از عطرها هستند که اجزای تشکیلدهنده آنها در قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشود، دارچین ایتالیایی، کهربا، گل رز بلغاری و دانه تونکا از این مواد اولیه هستند که ازسوی بعضی از شرکتها در کنار اسانسهای دیگر در تهیه عطر به کار میروند. شیشههای مختلف هم در بالارفتن قیمت عطرها نقش زیادی در بازارهای جهانی دارند، خیلی از عطرهای گرانقیمت هستند که روی بدنه آنها قطعاتی از طلا و الماس کار شده است.