شعر و متن ادبی | ۱۱۰ شعر و متن کوتاه و بلند برای استوری و پست اینستاگرام

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد ۱۱۰ شعر و متن ادبی را برای شما عزیزان درج نماییم.

مطمئنا برای درج پست و یا استوری های زیبا در شبکه های اجتماعی خصوصا اینستاگرام دنبال شعر و متن ادبی زیاد گشته اید.

برای احترام به این خواسته شما سعی کرده ایم که یک مجموعه کامل شامل ۱۱۰ متن و شعر را برای شما جمع آوری کنیم.

لازم به ذکر است که این اشعار و متون از شعرای مختلف معاصر و تاریخی ایران زممین می باشد.

با توجه به علایق مختلف انواع اشعار به صورت بلند و کوتاه به شما ارائه خواهد شد.

امیدواریم مورد استفاده شما واقع شود.

با ما همراه باشید….

شعر و متن ادبی | ۱۱۰ شعر و متن کوتاه و بلند برای استوری و پست اینستاگرام

شعر و متن ادبی

هوام مابین موهاتو
دلم مهمون دستاته
چشام ماهی سرخی که
میون حوض چشماته

مگه میشه دلم توی
هوای دیگه ای باشه
و این دیوونه درگیر
خدای دیگه ای باشه

زمین دور تو میچرخه
و تو بی وقفه میخندی
بزن دنیامو روشن کن
چرا چشماتو میبندی

هوای خونه دلگیره
تموم خونه تاریکه
میون موندن و رفتن
فقط یک مرز باریکه

چقد میترسم از اینکه
یکی مثل تو پیدا شه
که خط آخر قصه
یه پایان خوشی باشه

هوا بوی تو رو داره
دلم پیش توعه بازم
یکی تا صبح بیداره
بخواب آلاله ی نازم

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی خفن

نگاهت نقطه ی پیوند ماه و آبی دریا
نگاهت آسمانی بر فراز شهر ماهی ها

نگاهت باعث افسردگی مزمن آدم
نگاهت علتی بر التزام خلقت حوا

نگاهت از تبار «نغمه های رومی» گوته
نگاهت راز پنهانی لبخند مونالیزا

نگاهت گوشه ای از التهاب زخم تاریخی
نگاهت سینما رکس و خوراک انقلابی ها

نگاهت محوری خونین تر از نیزار خوزستان
نگاهت غزه و تهران و حمص و بصره و صنعا

نگاهت گوشه ای از آنچه میبایست.. اما نیست!!
نگاهت گوشه ای از آنچه میبایست، یا حتی…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

هرگز به تنهایی خود باور نداشته ست
سرباز غمگینی که همسنگر نداشته ست

او مومن بالفطره ی تنهایی خویش است
تسلیم آیینی که پیغمبر نداشته ست..

محتاج اشک و روضه و شور زیارت نیست
گوری که در اعماق خود پیکر نداشته ست

ناخوانده ای بودیم و صاحبخانه ی دنیا
جز اهرم غم چاره ای دیگر نداشته ست..!

راه گریزی نیست از دنیای پوچی که…
دردی به جز دلدادگی در بر نداشته ست؟!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن ادبی کوتاه

دلوم یگ جوری مره وقتی که چیشمای تو ره
جوری حرفاته مگن انگاری حرفای تو ره..

مث دریا ممانه هر کی میاد نه نمگی
آخرش ماهیای اوو دل دریای تو ره…

خودته گم مکنی دست مایم نیس بوخودا
تا میام پیدا کنوم چهره ی فردای تو ره…!!

ایی پا او پا مکنی بسه دگه خوب بلدم
همه ی بایدا و شاید و امای تو ره..

رفِقام مگن ازم تاجر خوبی در میه
بس که غالب مکنم جنس حنا های تو ره

خیلی جات خالیه و چاره ی خاصی ندروم
کی مخواد”تو” بشه و پر بکنه جای تو ره؟

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شبیه کودکی با قصه های بی صدایت آشنا بودم
من از آغاز با لحن صدای آشنایت آشنا بودم

نگاهت آسمان جسمت زمین لبخند هایت خوشه ی گندم
شبیه چشمه ای با انتظار ریشه هایت آشنا بودم

میان ابر های تیره خندیدی و میدیدم تو را آری..
عروس آسمان با خنده های بی هوایت آشنا بودم

صدایت میزدم تا اینکه روزی “چهره ی آبیت” را دیدم
اگرچه پیش از آن با زخم های ناروایت آشنا بودم

نمیدانم خدای کوچکت را در کدامین قبله میدیدی
دلم میخواست قدری با خدای نا خدایت آشنا بودم

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

میان خانه نشستن دوباره از تو سرودن
تورا به رسم غزل های عاشقانه ستودن

سرک کشیدنمان تا سرای دلکش حافظ
به شوق”جوی و کناری” غبار خانه زدودن

به جبر وهم بلندم کنار جاده نشستن
درون چاه عمیقی اسیر چشم تو بودن

گلوی نازک خود را به دست گریه سپردن
که گریه های بلندی شبیه خنده حدودا_

_میان گله ی گرگی احاطه گشته و باید
دری دوباره به روی حریم خانه گشودن!

مگر به عطر حضوری مگر به طعم وصالی
مگر به قطره ی اشکی مگر به گریه نمودن..

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن ادبی زیبا

متن ادبی زیبا

بهار گوشه ای از نوبهار چشم تو بود
بهار کوچه ای از قندهار چشم تو بود

اگر دوباره زمین چهره ی بهاره گرفت
به لطف خال سیاه کنار چشم تو بود!

شبیه دختری از کوچه های تنگ خزان
بهار آمد و در انتظار چشم تو بود..

اگرچه آمدنش یک بهانه بود و زمین
اسیر یوسُفِ در انحصار چشم تو بود!

بهار آمد و جایی قدم زدی که در آن
دلی شکسته که روزی دچار چشم تو بود..

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

مثل یک شعر ساده و کوتاه
مثل یک فیلم بی سرانجامی
آخر قصه ات چه خواهد شد
آخر قصه را… نمی دانی!

زندگی کردی و مچاله شدی
بین توده ی سیاه باید ها…
شعر گفتی و توی هر مصرع
بار سنگین خاطراتت را..

روی شانه بردی و زمین خوردی
ناشیانه بردی و زمین خوردی
جان به لب شدی و لاشه ی خود را
سوی خانه بردی و زمین خوردی

گریه کردی و گریه خواهد شست
توی هر صفحه رد پایت را
گریه کردی و علتش باید…
گریه کردی و چشم هایت را..

در سحرگاه یک شب تاریک
بین باد و سوز آبانماه..
بسته بودی و شبیه “آزادی”
منتظر نشسته بودی و آنگاه

باد پیچید و دفترت را برد
باد پیچید و خاطرت را برد
باد پیچید و دست یک گلدان
غنچه ی سرخ باورت را برد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

دیدمت با همگان سوختم و دم نزدم
لب خود را به لبم دوختم و دم نزدم

گرچه از شوق تو همسایه ی فرهاد شدم
تیشه را بر سر خود کوفتم و دم نزدم..

درس سختی به من آموختی و درس تورا
سخت جان کندم و آموختم و دم نزدم

راه بازار نشان دادی و حتی به کسی
تار مویی ز تو نفروختم و دم نزدم..

همه ی راه پر از خار و خس و حادثه بود
زخم ها دیدم و اندوختم و دم نزدم..

دیدمت با همگان سوختم اما به خدا
آتشی تازه نیفروختم و دم نزدم…!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی زیبا

به آفتاب بلندی که آسمان غمت..
پناه میبرم از غم به سایبان غمت!

نپرس از دل زارم که رفته ای و هنوز
نشسته ام به تماشای بیکران غمت..

شبیه میوه ی کالی که از درخت انار
شبیه قطره ی اشکی که با اذان غمت-

میان بستر خاکی که زیر پای تو ام…
به خانه آمده تیری که از کمان غمت

نگاه کردی و غم در دلم زبانه کشید
فدای شعله ی سردی که با زبان غمت…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

تو را به بوی نسیم و سکوت خانه قسم
به طعم شعر و همین حس عاشقانه قسم

به صفر_نُهصد و اندی و گوشی تلفن
به منِّ و منِّ زبانی که خودسرانه… قسم

به [منم خوبمو تو…؟روزگار میگذرد؟]
به همین صوت خنده ای که ناشیانه.. قسم

اشاره ای به همان هم…..ات که.. سپس!
به لرزه های هماهنگ فک و شانه قسم

دو دو دوباره بگو صِ صدا نمی آید
تو را به لفظ تقاضای عاجزانه قسم!!

سکوت کرده ای و بوق ممتد تلفن..
به سانس آخر من گریه ی شبانه قسم

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

آنقدر شیرینی که چون انگور میمانی
شیرین تر از سوغاتی باغات قوچانی

در آسمان چشم تو پاییز میرقصد
تلفیقی از آواز برگ و بوی بارانی

میخندی و در آن واحد با همان لبخند
کامل ترین تعبیر لفظ درد و درمانی

اینروز ها از روزگار من خبر داری؟
اینست آیا واقعا رسم مسلمانی؟

کابوس و بغض و گریه هایی از سر…
درمان اینهایی و این را خوب می دانی

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر کوتاه زیبا

سهم من گویا همین اندوه باشد بهتر است
جای فرهادان میان کوه باشد بهتر است

او که زخمی را به رسم یادگاری داد و رفت
یادگارش همچنان مشروح باشد بهتر است..

چشم را از کثرت دلدادگانش باک نیست
حجم این ویرانه ها انبوه باشد بهتر است

نور چشمش آنچنان ایمان من را برده بود
شاید آن هم بعد ازین مکروه باشد بهتر است!

عاشق آزاری او از ابتدا پایان نداشت
سهم من گویا همین اندوه باشد بهتر است..

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

جنس دنیا جور شد وقتی به دنیا آمدی
مثل گل بودی زمین خندید و بالا آمدی

سال ها گشتم میان آسمان ها و زمین
گوهری بودی که از اعماق دریا آمدی

بی امان… چیزی شبیه تند بادی آتشین
تحفه ای بودی که از صحرای سینا آمدی

گفته بودی بازهم روزی تورا میبینمت
آمدی، دیدم، ولی در بین رؤیا آمدی!!

چرخ عالم پیش از آن چشم تو گویی…
جنس دنیا جور شد وقتی به دنیا آمدی

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

زندگی خوب است آری… خواستی باور نکن!!
لفظ مکتوب است آری… خواستی باور نکن!!

آینه میگفت در اقسا نقاط چهره ام
غصه مصلوب است آری… خواستی باور نکن!!

رفتی و بعد از تو فهمیدم که چرخ روزگار
بی تو معیوب است آری… خواستی باور نکن!!

شرح پروازت میان غاز ها چون قصه ی
آتش و چوب است آری.. خواستی باور نکن!!

دور از چشمان تو جایی شبیه خانه ام
غرق آشوب است آری.. خواستی باور نکن!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی کوتاه

شعر و متن ادبی کوتاه

سیمای پر از نور رخ عدل، علی بود!
کابوس شب کافر بوجهل، علی بود!

مأوای رسول و ضربان دل زهرا…
وحی به زمین آمده را رحل، علی بود!

میکوفت خدا بر گِل ناپخته ی آدم
عالم همه در حاشیه و اصل، علی بود!

ایوان نجف بود و من و حاجت بسیار
لبهای ترک خورده ی من وصل علی بود…

بیهوده میان رخ خوبان همه گشتم..
قربان نگاری که دَمی.. اهل علی بود!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

آسمان…!! آینه و آب تو را میخواند

چشم در چشم تو مهتاب؛ تو را میخواند

بازهم جمعه شد و زنده دلی وقت سحر

بی امان در دل محراب تو را میخواند…

“بأبی أنت و أمّی..” ببین بنده ی تو…

اینچنین با تب و بی تاب تو را میخواند!!

غرق در عکس شهیدی شده ام، انگاری

زنده ای در دل یک قاب تو را میخواند…

زیر دستان تو در گوشه تنهایی خود

عاشقی با غزلی ناب تو را میخواند…

روشنی بخش زمین وقت طلوع است بیا

که زمین خسته ازین خواب تو را میخواند..!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

معنی فاصله را حیف نخواهی فهمید
حیف این مسئله را حیف نخواهی فهمید

سر چشمان تو یک شهر بهم ریخته است
علت غائله را حیف نخواهی فهمید

دل دیوانه ی من پشت قدم های تو رفت
مقصد قافله را حیف نخواهی فهمید

مزه ی عشق میان دل این فاصله هاست
لذت حاصله را حیف نخواهی فهمید

روزگارم همه در پرتوی چشمان تو سوخت
حیف این مسئله را حیف نخواهی فهمید

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر زیبا برای پست اینستاگرام

قسم به زخم کهنه ای که در نهان من است
که عشق لایزال تو میان جان من است

من آن اسیر سیاهچال ماتمم که غمت
نیاز مبرم چشمِ دل و روان من است

ببین مرا که هر نگاه تابناک تو
تمام بود و نبود و همه جهان من است

در آن زمان طلوع حقیقت از دل شب
فدای راه تو آنی که در توان من است

بخوان مرا به کشتی نجات خود که نجات
به ضرب ذوالفقار صاحب الزمان من است

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

ای آنکه دل را همچو آواری هنوز هم
از من نشانی در سرت داری هنوز هم…؟

هر سو که میچرخم تو را میبینمت انگار
در قاب های روی دیواری هنوز هم!!

توی خیابان، آینه، چشمان مادرم!!
میخوانمت در خواب و بیداری هنوز هم…

هر چند بی علت ولی توی اتاق من
تنها دلیل بوی سیگاری هنوز هم…

در خواب دیدم آمدی با چهره ای درهم
پرسیدی آیا دوستم…؟! آری هنوز هم!!

چون تاجران بر تار و پودت عشق میورزم
قالیچه ی کرمان بر “دار”ی هنوز هم!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

بعد از تو چشمی کوچه ی رویا نخواهد شد
بعد از تو نهری مونس دریا نخواهد شد

بعد از تو میبلعم تمام درد هایم را
از من نشان تازه ای پیدا نخواهد شد

تاریکی از زندان چشمت باز خواهد گشت
درگیر شک و شاید و اما نخواهد شد

آیات سبز و داغدار سوره های عشق
در گوش هر دلداده ای نجوا نخواهد شد

امید در چشمان شعرم رنگ خواهد باخت
امروز های تلخ من فردا نخواهد شد

طوفان تمام سال را پاییز خواهد کرد
دیگر بهاری قسمت دنیا نخواهد شد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن ادبی زیبا برای استوری اینستاگرام

گویی امشب راه دوری تا سرای مرگ نیست
در میان کشتی ام جز ناخدای مرگ نیست

کارم از دارالشفاء و نسخه ی دارو گذشت
چاره ی بیماری ام جز در دوای مرگ نیست

بار اول نیست میمیرم که عمری مرده ام
لذتی بالاتر از مرگ و صفای مرگ نیست

اینکه اکنون زنده ام هم از دعای مادر است
مادرم؛ خوشبختی ام جز در ورای مرگ نیست

فکر میکردم فراموشش کنم اما چه زود
سال ها بگذشت و در دل جز هوای مرگ نیست

جز دل زارم تمام جسم را خاکش کنید
خانه ی لیلاست آخر، آن برای مرگ نیست

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن ادبی زیبا برای استوری اینستاگرام

میترسم این دل بعد از او وابسته تر شود
تا عالَمی از غصه ی من با خبر شود

عمری که وقف دیده ی نامهربان اوست
با شک و شاید/شاید و اما هدر شود!!

طعم گس خوشبختی و دنیای من کجا…
این من که از اقبال او گوساله خر شود!!

غوغای چشمان مرا با خنده دید و رفت
تا حال و روزم در پی اش زیر و زبر شود

عمری سرودم قصه را اما چه بی اثر…
گویی که سروی عاشق خوی تبر شود!!

در بین تسبیحات خود من را دعا کنید
شب های تاریکم کمی رنگ سحر شود

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

هر شبم بی تو به یلدا گذرد می دانی؟
از دلم حسرت فردا گذرد می دانی؟

تو که هستی ز تب پر نوسان دل من
باز هم شکوه ی سرما گذرد می دانی؟

لب تو آب حیات است و در نیت آن
آدم از بوسه ی حوا گذرد می دانی؟

ناخدای دل من با تپش خنده ی تو
موج ها از دل دریا گذرد می دانی؟!

چشمم از کوچه ی شب تا ضربان دل صبح
کارش از گریه و نجوا گذرد می دانی..؟!

در غم هجرت تو هجمه ی تردید چرا
سالها حادثه در ما گذرد، می دانی..!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی برای استوری اینستا

هر آن که خاطرات تو بیدار میشود
وصف نگاه تو چاره ی بیمار میشود

هرچند می وزم ولی کو مقصد صبا
“من” نیز گاهی از خودم بیزار میشود

تلخ است دوری های تو، هرچند بیشتر
آن بوسه ای که زائر سیگار میشود

از تو نه، اما در نبودت زخم ها خوردم
از ضربه ای که طعمه ی دیوار میشود

بنشین کنار کوچه و آواز تازه کن
این شهر با آواز تو بی “دار” میشود

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اسیرم در میان هجمه ی افکار گوناگون
که هر آن میکُشد من را ولی هر بار گوناگون!!

چه رفتن ها و آمد ها و رفتن ها به این نیت
که دل را خسته گرداند ازین رفتار گوناگون…

نسیم اش تا به کوی ام نازل آمد این مقرر شد
که جانم منزلی باشد بر این اسرار گوناگون

خریدارم تمام خنده هایش را ولی افسوس
که آنرا عرضه میدارد به صد بازار گوناگون!!

دمی از دیگران گوید شبی از نحسی دوران
که خود را محو گرداند در این اخبار گوناگون…

گمانم بی خبر از من چنین بیهوده میکوشد
که من هم عاشق اینم همین اطوار گوناگون!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی شیک

عاشقت بودم کمی از بینهایت پیش تر
توأمان من میشدی هرگاه از من خویش تر

دور میدیدی مرا گویی که اصلا نیستم
نیش ها بر من زدی از نیش عقرب نیش تر

هر قدم می آمدم هر بار گم تر میشدی
هر چه از من دور اما با رقیبان شیش تر

من کجا و بردن چشمانت از یادم کجا
ریشه در دل رانده ای از ریش افرا ریش تر

گرچه گاهی از نگاهت مینویسم باز هم
هرچه ذهنم پر، قلم در شرح او درویش تر

هردو باریدند هر جا نام تو آمد ولی
در میان بارش باران، نگاهم بیش تر

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن بلند برای پست اینستا

خانه ات آباد، دل ویرانه کردی نازنین!!
سینه را با عشق، بد بیگانه کردی نازنین!!

لانه ی این مرغ عاشق کی برایت تنگ بود!!
راستی با جغد ها کاشانه کردی نازنین؟!

عاقبت با من نگفتی راز چشمت در چه بود
سخت، آن را در دلم دُردانه کردی نازنین!!

بین حمد و سوره دیدم، در سلام آخرم!!
تا که زلفت روبه رویم شانه کردی نازنین…

بی خبر از خود میان کوچه میگردم ببین
اینچنین دیوانه را دیوانه کردی نازنین!!

آری عاشق بودم و آتش، روای من نبود
سوختن را حسرت پروانه کردی نازنین!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

باز هم باز آ و شوری تازه کن این خانه را
سر به آغوشم بزن تسخیر کن این شانه را

چادر شب را کمی از #مریم رویت بکش
بر گلستان سر بزن مقهور کن گلخانه را

گفتن از کابوس تلخِ طعم منطق ها چرا
از رسیدن ها بگو دیوانه کن دیوانه را

ما که عمری کاممان از تلخی دوران چشید
پس گناهش پای من لبریز کن پیمانه را

شرح این دیوانگی در ماورای قصه نیست
دست بر جادو ببر تعبیر کن افسانه را

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

رو دیوارای خانَه مان چَشم تو نقاشی شده
کُوچه ی خاکیمانَم جارو و آب پاشی شده

یه چِشُم به دَر، یکی ماندَه بخنده یا که چی
اشکامم ریختَه زمین شکل گل کاشی شدَه

به دلت نیاد خدا شاهِدَه حالِمان خوبَه!!
حالا با خودت نَگی تو چاخانم ناشی شدَه

صادقیه، سه شب و تعریف تو جای …
آش پزیت خوبَه ولی آخری اَی آشی شدَه

هر چی مو وصله زدُم نخ به فلانی مِدادی
لنگ کفش پاره کی عاشق کفاشی شدَه

راست مُگُفتی بخُدا عاشقی معنا نَدِرَه
تقصیر آدما نیس دورههَ بد لاشی شدَه

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر باکلاس برای پست اینستا

شعر باکلاس برای پست اینستا

ندهم به دل غمش را، که چرا روا ندارد…!!
چه کنم که در خیالش چو مرا، هوا ندارد؟!

بِنِشَسته ام به کنجی و غزل مرا بخواند
که شفای من همین بود و دوا، شفا ندارد!!

نکنم شکایت از او، به سکوت روزه دارم
مَزِه ی سکوت من را به خدا، صدا ندارد!!

#عاشقم، با همه گویم و مرا عار نباشد
زده ام به گوش عالم، که خفا صَفا ندارد!!

غم خود به کس نگویم، نزنم دم از نبودش
و به هیچ قانعم من که جفا، “چرا” ندارد!!

همه آرزوی جانان همه آرزوی من شد
و به درگه خدایم، که دعا خطا ندارد…!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

چشم به سخره میکشد آنچه شنیده گوش را
بغض به شانه میبرد دلهره ی خموش را

میوه ی باغ عشق از شاخه سقوط میکند
صفحه به دار میکشد خالق این نقوش را

ناله به عرش میرسد از عطش نگاه او
حور نماز میکند عامل این خروش را

برگ به خواب میرود، ساقه سکوت میکند
دل به عقیده میرسد معجزه ی سروش را

جلوه ی شور عشق از دیده چو سیل میچکد
بر سر خاک میکشد این دل بی فروش را

در خفقان سینه ام پنجره داد میزند
تن چو سرایه میشود آن غم سخت کوش را

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

قدمی پیش بیا یاد تو اینجاست هنوز
روی پیشانی ما داغ تو پیداست هنوز

گرچه آوازه ی دل تا به خدا رفت ولی
پاسخ پاکی آن سوزش و سرماست هنوز

گله ای مانده میان خم این شانه نرو
حسرت تکیه ی تو مهلک و کاراست هنوز

واج تا واج زمین تا به بلندای زمان
آتش عشق تو در عمده ی دلهاست هنوز

تا که چون باد خزان از دل ما میگذری
کوچه ی تنگ غزل محشر کبری ست هنوز

گرچه از ما به سرت خاطره ای نیست ولی
باده ی کهنه ی تو در رگ و گیراست هنوز

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی باکلاس

آتش گلستان میشود از ریزش باران تو
دنیا دگرگون میشود با چهره ی خندان تو

هرگاه رد گم میکند خورشید در کوی غروب
عالم چراغان میشود با نیمه ی پنهان تو

یک غمزه آه سینه را تا بی نهایت میبری
آتش هراسان میشود از شعله ی چشمان تو

هر واژه ای گم میکند خود را میان دفترم
یکباره پیدا میشود در محفل مستان تو

بانگ بهاری و زمین را نوش دارو میشوی
پاییز خنثی میشود از رویش آبان تو

چون زهره میرقصی میان چادر تاریک شب
دل بی تمنا میشود از شور بی پایان تو

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

غمی درون من شکفته بگو که شانه کجاست…؟
به درد کهنه ی دلم بگو که چاره کجاست…؟

مگر نه اینکه شاعر سبز و غزلسرا تویی
به این قدوم خسته ام، بگو که جاده کجاست…؟

تمام دل خوشی همان نگاه بود و رفت
تو را به آن خدا بگو، که جام باده کجاست…؟

اگر چه غایت تمام کوچه ها تویی
بگو میان این همه، که راه ساده کجاست؟

غم جدایی از تو یا نبود نان شب
میان این دو فاجعه، روای ناله کجاست؟

به هر که میرسم خبر ندارد از تو آه
به این سوار بی نشان، بگو که خانه کجاست…؟

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی در مورد زندگی

کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اشعار کوتاه زیبا و ادبی

زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.

زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.

زندگی رویایی است، مثل رویای یک کودک ناز.

زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.

زندگی تک تک این ساعتهاست،

زندگی چرخش این عقربه هاست،

زندگی راز دل مادر من.

 زندگی پینه ی دست پدر است،

زندگی مثل زمان در گذر است….

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اشعار کوتاه زیبا و ادبی

زندگی رسم خوشایندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.

زندگی جذبه ی دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

 آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،

 آنگاه که حتی گوشت را می بندی

 تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

 می خواهم بدانم،

 دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی

تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن ادبی کوتاه زیبا و جدید

بر روی بوم زندگی، هر چه که می خواهی بکش .

زیبا و زشتی پای توست . تقدیر را باور نکن ،

تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی

 از نو دوباره رسم کن ،تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید

   پرواز کن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اینجا زمین

ساعت به وقت انسانیت تنظیم شده است

عقربه های قطب نمای هستی همه رو به سوی اوست

ناخدای کشتی امروز همه نگاهش به آسمان سیاه آن بالاست

دلش پر ز هجوم تپش ابرها

اگر امشب آسمان ببارد، ممکن است راهم را گم کنم

خداوندا جهت هایم به سوی تو تنظیم شده است

مرا دریاب

مگذار در تلاطم این دریای مواج زورق خسته ام از هم بپاشد

دلم دیگر تاب دریا را ندارد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم

آخ … تا می بینمت یک جور دیگر می شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند

یاسم و باران که می بارد معطر می شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می بری

آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم

آنقدر ها مرد هستم تا بمانم پای تو

می توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم

میل – میل توست اما بی تو باور کن که من

در هجوم باد های سرد پرپر می شوم

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی بلند

سلام خوب من

امروز به اتفاق همین زمستان سرد

که گاهی نامهربان میشود و سرد

و گاهی لطیف و خیس از باران

به اتفاق همین آسمان بلند

و به اتفاق همین روزهای با تو قشنگ

به اتفاق همین صبح پاک که با تو آغاز میشود

میخواهم به

زندگی سلامی کنیم از مهربانی

از عشق

حال تو که خوب است مگر نه؟

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

کاش میشد آب را فریاد کرد

غنچه های زندگی را شاد کرد

کاش میشد با شرابی سوخته

مدفن پروانه را آباد کرد

کاش میشد زندگی را پاک کرد

جای آن یک زندگی ایجاد کرد

کاش میشد درد را مرهم نهاد

کاش میشد آه را آزاد کرد

کاش میشد تا حضورعدل و داد

با صبوری خانه ای بنیاد کرد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است!

دیگران را هم غمی هست به دل!غم من لیک، غمی غمناک است!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی کوتاه زیبا

شعر و متن ادبی کوتاه زیبا

چه تلخ محاکمه می شوند پاییز و زمستان

که برای جان دادن به درخت، جان می دهند

و چه ناعادلانه کمی آن طرف تر همه چیز به نام بهار تمام می شود.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

بار اخر من ورق را با دلم بر می زنم!
بار دیگر حکم کن!
اما نه بی دل!با دلت دل حکم کن!
هر که دل دارد بیاندازد وسط!
دل که روی دل بیففتد عشق حاکم می شود!
پس به حکم عشق بازی می کنیم!…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

صبورانه
در انتظار زمان بمان !
هر چیز در زمان خودش رخ می دهد
باغبان حتی اگر باغش را غرق آب هم کند
درختان خارج از فصل خود میوه نمیدهند

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

هی فلانی!!!!!!!
زندگی شاید همین باشد؟
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد !
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده کوچک
آن هم از دست عزیزی که برایت
هیچ کس چون او گرامی نیست
بی گمان باید همین باشد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

بهترین متن ادبی برای پست اینستاگرام

هزار سال به سوی تو آمدم
افسوس
هنوز دوری دور از من ای امید محال
هنوز دوری آه از همیشه دورتری
همیشه اما در من کسی نوید دهد
که میرسم به تو
شاید هزارسال دگر
صدای قلب تو را
پشت آن حصار بلند
همیشه می شنوم
همیشه سوی تو می آیم
همیشه در راهم
همیشه می خواهم
همیشه با توام ای جان
همیشه با من باش
همیشه اما
هرگز مباش چشم به راه
همیشه پای بسی آرزو رسیده
به سنگ
همیشه خون کسی ریخته است بر درگاه

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

زندگی آرام است مثل آرامش یک خواب بلند
زندگی شیرین است مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگی رویایی است مثل رویای یک کودک ناز
زندگی زیبایی است مثل زیبایی یک غنچه باز
زندگی تک تک این ساعت هاست

شعر و متن ادبی کوتاه و بلند

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

من دلم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفه ها…

تهی از موج و سراب…

دورتر از رفقا…

خالی از هرچه فراق!!

من نه عاشق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من…

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن کوتاه زیبا در مورد زندگی

خودم را دوست دارم
از روزی که دریافته ام
جز خودم کسی را ندارم
که دلداریم بدهد
و با همه ی بدیهایم
ترکم نکند
از وقتی خودم را دوست دارم
دیگر تنها نیستم.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اندوه که از حد بگذرد جایش را می‌دهد

به یک بی‌‌اعتنایی مزمن

دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن؛

دوست داشتن یا نداشتن

آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است

که دیگر تو را به واکنش نمی‌کشاند

و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه می‌کنی

و

نگاه می‌کنی و نگاه…!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

حرف هایی هست

بدجور دل میشکنند

بدجور دل می سوزانند

بدجور خراب میکنند

حرفهایی از

نزدیکترین کسانت !

از عزیزترین کسانت

گاهی دلت میخواهد

نزدیک ترین ، آنقدر عزیز نبود

یا اگر بود

کمی بیشـــتر

حواسش

به تاثیر حرفهایش بود…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی قشنگ

نه نمی دانی…!
هیچکس نمی داند…!
پشت این چهره ی آرام در دلم چه میگذرد…!
نمی دانی…!
کسی نمی داند…..!
این آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام…!
چقدر خسته ام میکند…!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند…

نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم…

می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد….

پس بگذار که نداند بی او تنهایم…

دور میمانم که نزدیک بماند…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …
فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

 حکایت من حکایت کسی است که،

عاشق دنیا بود اما قایق نداشت ………

دلباخته ی سفر بود اما همسفر نداشت ………..

حکایت کسی است که زجر کشید اماضجه نزد ،

زخم داشت اما ننالید وگریه نکرد …..

 حکایت کسی است که پر از فریاد بود اما سکوت کرد ،

فقط برای اینکه همه ی صداها را به جز صدای خودش بشنود……….

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اشعار و متن عاشقانه کوتاه برای استوری

 گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت

به دهان می مانی…

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان

بزنی اما سکوت می کنی…

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات…

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای

برای فردا نداری و حال هم که…

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش

بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای…!!!

که می شناسی بنشینی و”فقط” نگاه کنی…

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود…

گاهی دلگیری…شاید از خودت…شاید…..!!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اشعار و متن عاشقانه کوتاه برای استوری

دلم گِرفتـــه از این شَهـــر

که آدم  هایش همچـــون  هوایش

ناپایدارنـــد …

گاه آنقـــدر پاک که باورت  نمی شـــود

گاه آن  چنـــان آلوده که نفســــت  می گیـــرد!!..

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

دلتنگ که میشوی

دیگر انتظار معنا ندارد ….

یک نگاه کمی نامهربان ؛

یک واژه ی کمی دور از انتظار !

یک لحظه فاصله ، میشکند بغضت را … !!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی برای کپشن اینستا

این روزها آرامم ، !!
آنقدر که از پریدن پرنده ای غافل ،
و در هیچ خیابانی گم نمی شوم .
این روزها آسان از یاد می روم ، !!
آسان تر فراموشم می کنند ، !!
می دانم ، . . .
اما شکایتی ندارم ، . . .
آرامم !!
گله ای نیست … انتظاری نیست ، …
اشکی نیست … بهانه ای نیست ، …
این روزها تنها آرامم . . .
یک وحشی آرام !!
آنقدر آرام که به جنون چندین ساله ام شک کرده ام !!
می ترسم نکند مرده باشم و خودم هم ندانم … !؟

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

من …
حساب همه چیز را کردم …
حساب دور بودن ها را …
حساب فاصله هارا …
حساب خستگی ها و دلتنگی ها را …
حساب نفس گیر بودن لحظه ها را …
اما …
اشتیاقم به زندگی … قابل اندازه گیری نیست …
اشتیاقم به خودم حساب ها را پس می زند …
و …
تنها چیزی که باقی می ماند …
این هست

که …

همه رهگذرند …

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

آینه”
با توام…
محض رضای خدا…
برای یکبار هم شده
به جای چشمهای بارانیم
دلم را نشان بده…
تا بدانند…
دیوار دلم
آنقدرها هم که فکر میکنند…
کوتاه نیست!
گاهی زیادی کوتاه میایم…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود…

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد………

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن زیبا برای بیو اینستاگرام

پس مطمئن شدم که آدمی

هر چه هواپیما

هر چه قطار تندرو بسازد

به آنکه دوستش دارد

هرگز نمی تواند برسد

و دیگر اینکه فهمیده ام

اگر آدمی می توانست

با سرعت نور حرکت کند

یا سوار سریع ترین فضاپیماها شود

اندوهش را هرگز نمی تواند

پشت سر بگذارد.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

آشکار می شود زن

همانند عطر

از پس پرده ها

همانند ماه

از پشت ابر

بسا بلاهت

که خیال خام محو خورشید

در نهاد پوسیده پروراند

غافل از اینکه زن؛

آتشی ست …

که حصارهای خود را

می سوزاند.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

باز هم بریز

تا با شراب چشم تو

بیخود شوم از خود

در این شب مدام

که هیچ اش کرانه نیست.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

پاییز؛ شاعریست

که همۀ برگها را

مانند واژه ها

در کتابی می ریزد

و از زمستان مرگ

به سلامت عبور می دهد

تا به رستاخیز بهارشان برساند.

بیشتر بخوانید >> عکس صبح بخیر پاییزی

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر زیبا برای بیو اینستاگرام

گل قاصدک!

من از تمام این دنیا خسته ام

می خواهم دیگر

همنشین تو باشم

تا شبیه هم باشیم

و یک صبح روشن

با نسیمی ملایم

در عطر سحرگاهان

دست در دست یکدیگر

ناگهان محو شویم.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

بر می خیزند روزی

آتش های زیر خاکستر

می جوشند خونها

و از پیوندشان

زاده می شود هیونی؛

سرکش و ترسناک

که ستم پیشه را

به دوزخی که خود ساخته

واصل خواهد کرد.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

چیزی نمانده

ماه …

میان سکوت فرو می میرد

آسمان از ستاره تهی می شود

چیزی نمانده

تو از خواب برخیزی

پردۀ پنجره رنگ ببازد

کوچه پر شود از گام و صدا و سایه

چیزی نمانده

سرم را کف دستم بگذارم …

چه بنویسم؟

چیزی نمانده از تو جدا شوم و

دلم پوکۀ فشنگی گردد

شلیک شده.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر زیبا برای کپشن اینستاگرام

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو

بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

شب از فراق تو می نالم، ای پری رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا

همیشه زهر فراقت همی چِشَم بی تو

اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا

دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو

پیام دادم و گفتم : بیا خوشم می دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر زیبا برای کپشن اینستاگرام

شعری بودم شنیدنی

که نادره شاعری

سرود مرا

و قبل از اینکه بر کاغذ آورد

یا برای کسی بخواند

چشم از جهان فرو بست

نمی دانم …

هستم یا نیستم

کجایم یا چیستم!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

بیشتر بخوانید >> کپشن اینستاگرام

پرنده ای که به تنهایی عادت کرده

دیگر بسته یا باز بودن در قفس

فرقی به حالش نمی کند

درست شبیه من

دیگر برایم مهم نیست

این در به آمدنت باز شده

یا به رفتنت.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

نمان!

آنگاه که رفتن بایسته است

و نرو!

آن هنگام که ماندن

زندگی رسیدن به ادراکی‌ست

تا بدانی چه زمانی

بی ذره‌ای تردید

کدام را برگزینی.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی برای بیو

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم،

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا

زندگانی بخشد

چشم های تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آنچنان محو که یک دم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

ویرانۀ من را کسی آباد نکرد

هر کس که به من قولِ وفا داد نکرد

در پهنۀ دشت، تک درختی بودم

جز صاعقه هیچ کس مرا یاد نکرد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن کوتاه برای عشق

آه … آیا ناله ام ره می برد در تو ؟
تا زنی بر سنگ جام خود پرستی را
یک زمان با من نشینی ‚ با من خاکی
از لب شعر م بنوشی درد هستی را
سالها در خویش افسردم ولی امروز
شعله سان سر می کشم تا خرمنت سوزم
یا خمش سازی خروش بی شکیبم را
یا ترا من شیوه ای دیگر بیاموزم
دانم از درگاه خود می رانیم ‚ اما
تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی….

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻏﺮﻕ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﺑﺎﺷﻢ

ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﻫﺎ … ﺗﻬﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺝ ﻭ ﺳﺮﺍﺏ

ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﻓـﻘﺎ… ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﻓــﺮﺍﻕ !!

ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋــﺎﺷــﻖ ﻫﺴﺘﻢ ؛

ﻭ ﻧﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑـﻠـﻐـﺰﺩ ﺑﺮ ﻣﻦ

ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺗـﻨـﮓ ﺧـــــﻮﺩﻡ ﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺑﺲ !!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

گر چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن آیینه اینقدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

دو برابر شدن غصه آدم ها نیست؟

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت هر خواستنی عین توانایی نیست.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

زندگی با همه وسعت خویش

 مخمل ساکت غم خوردن نیست

 حاصلش تن به قضا دادن نیست

 اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست

 زندگی کوشش و راهی شدن است

 زندگی جوشش و جاری شدن است

 ازتما شاگه آغاز حیات

 تا بدانجا که خدا می داند

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی لاکچری

شعر و متن ادبی لاکچری

چه شیرین آمدی , شوری به دل انداختی رفتی

نگاهی کردی و کار دلم را ساختی , رفتی …

نشستی ساعتی چون شمع , در جمع هوسبازان

ولیکن عاشق دیوانه را نشناختی , رفتی …

نسوزد گلبن حسنت , که با دامن کشیدن ها

نمیدانی چه سوزی در دلم انداختی , رفتی …

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

روزگارا…

تو اگر سخت به من می گیری !

با خبر باش ، که پژمردن من آسان نیست،

گر چه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند،

لیک باور دارم دلخوریها کم نیست،

زندگی باید کرد …

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

دلا یاران سه قسمند ار بدانی

زبانی اند و نانی اند و جانی

به نانی نان بده از در برانش

محبت کن به یاران زبانی

ولیکن یار جانی را نگه دار

به جانش جان بده تا می توانی

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن درباره عشق

متن درباره عشق

گاه گاهی یاد تو بر سینه ساطع میشود
از فروغ روز خوش در دیده مانع میشود

تا نهایت های من را میکشد در قعر خود
با تمام از کل من، انگار قانع میشود…!!

گاه گاهی خلوتم را جز جنون همسایه نیست
خنده هم خشکیده و چون گریه قاطع میشود

می برد چشمان تو من را میان بحر خود
بیت های سبز من بی رنگ و ضایع میشود

گاه گاهی هیچ حسی در سرای دیده نیست
حالتی یکسان میان چهره جامع میشود

لحظه ای چشمم به در، گاهی به سوی آسمان
تا که خوابی بی امان تسکین و رافع میشود

گاه گاهی در میان بیت ها چون واژه ای
آنچنان که واژه هم مبهوت و نازع میشود

کاش شعرم بر نگاه سنگ تو تاثیر داشت
حیف من در آتش و “دیوار” نافع میشود

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شب که می شود ،
به جای خواب،
تو به بند بند وجودم می آیی
و من می خندم،
بغض می کنم،
بالشم که خیس شد
عقربه ساعت که به
صبح نزدیک شد،
نه! تو هنوز هم
خیال رفتن نداری!
و این قصه هر شب ادامه دارد …

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

نابیناغصه نخور…!
در دنیا چیز قشنگی برای دیدن وجود ندارد…
ماهم ک می بینیم خود را به کوری زده ایم باورکن..!
ماهیها گریه شان دیده نمیشود.
گرگها خوابیدنشان
عقابها سقوطشان
و
انسانها درونشان …

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

متن در مورد زندگی

این دلبر اگر رام نشد، دلبر دیگر
دلدار دگر، یار دگر، همسر دیگر
هر گاه خر من ز برایم لگد انداخت
بفروختم آن را و خریدم خر دیگر
هر جا که به یک جو نرود آب زن و شوی
گو این زن دیگر کند آن شوهر دیگر
گفتم به رئیس الوزرا: مملکت ما
هر دم شده بازیچه ی بازیگر دیگر
گفتا که از این کشور اگر نیست دلت شاد
رو کن به دیار دیگر و کشور دیگر
چون ساقی بدمست تو ، ساغر شکن افتد
رو ساقی دیگر طلب و ساغر دیگر

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

هنوز در دل ما شور و زور بازوست
بیا درخت بکاریم ، باز روی زمین
بدون آنکه بگوئیم،
کی شکوفه دهد
و میوه ای که به بار آورد،
که خواهد چید.
بهار تازه نفس،خرم و دل افروز است
بیا خیال کنیم
تولد من و تو صبحگاه امروز است.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

پیراهن کبود پر از عطر خوش را
برداشتم که باز بپوشم پی بهار
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
آن شعله های سرکش سوزان عشق را
در سینه گداخته خاموش کرده ام

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر کوتاه در مورد زندگی

پرندگانِ مهاجر در این غروبِ خموش
که ابرِ تیره تَن اَنداخته، به قلّۀ کوه
شما شتابزده راهیِ کجا هستید
کشیده پَر به افق، تک تک و گروه گروه؟
چه شد که روی نهادید بر دیارِ دگر
چه شد که از چمنِ آشنا سفر کردید
مگر چه درد و شکنجی در آشیان دیدید
که عَزمِ دشت و دَمَن هایِ دورتر کردید؟…

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

خراب گشته دلم از خرابی ایران
فکنده منظر این ملک آتشم بر جان…
از این مناظر غم‌خیز در شگفت‌ام من
که درد اینهمه بدبخت کی شود درمان
چرا نباید خوشبخت باشد این ملت
چرا نباید شاداب باشد این بوستان.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

روی درخت ِ گردوی گس آن کلاغ ِ پیر
صد سال خانه کرد و ُ هزاران هزار بار
گردو از آن درخت بدزدید وُ خاک کرد
هر بار روی خاک
منقار ِ خویش را ِز کثافات پاک کرد
یک بار هم ندید
آن بلبل ِ جوان ِ غزلخوان ِ باغ را
یا دید وُ حس نکرد
آن روح ِ عاشقانهء دور از کلاغ را

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی خفن

شکوه آرزو را
بازگو کن
ندار از هیچ کس باکی ،هراسی
به هر چیزی نمیخواهی
بگو نه
اگر راه رهایی زیر سنگ است
تمام کوه ها را زیرو رو کن
وگر بشکست جام آرزویت
تلاطمهای دریا را
سبو کن

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

چه سرسبز ،چه سرشارند!
آنان که اگر رنجی آشکار و نهان دارند
توان آن دارند
کز زیر آوار سر برآرند
با بانگ بلند من هستم
من هستم
کز زیبایی رنگ ها و آهنگ های جهان
سرمستم.

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

مرا بسوزانید
و خاکسترم را
بر آبهای رهای دریا بر افشانید،
نه در برکه،
نه در رود:
که خسته شدم از کرانه های سنگواره
و از مرزهای مسدود

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر عاشقانه زیبا کوتاه

ره به کجا پیش برم؟ قاصدِ مقصود تویی…!!
سَجده کجا عرضه کنم؟ عابدِ معبود تویی…!!

ناله کجا سر بدهم ای شرفِ کوی غزل
جز تو کسی نیست مرا، سامعِ مسموع تویی…!!

خلق اگر صف بکشد بهر دل آزاری من
بیم مرا نیست که چون، حافظِ محفوظ تویی…!!

عادل اگر سر بِبُرَد حق و عذابم بدهد
بغض به دل سر ندهم شاهدِ مشهود تویی…!!

بر در میخانه ی تو حور نماز میکند
در دل بیدار دلان، حامدِ محمود تویی…!!

روح تویی نور تویی باعث این شور تویی
جسم من و سایه من و کاملِ مغرور تویی…!!

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

آشفته دلان را هوس خواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد

هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق
آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد

در پیش قدت کیست که از پا ننشیند
یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد

چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده چو در آب نباشد

گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت
آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی
تو به صد نغمه٬ زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی
خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی ..

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر عاشقانه کوتاه شیک

شعر عاشقانه کوتاه شیک

گریه های دم به دم، ناله های در به در
اشک های بی امان، ضجه های بی اثر

خنده های زورکی، غصه های بی ریا
وعده های پوچ پوچ، شکوه های بی ثمر

طعنه ها… کنایه ها… زخم های ناگزیر
دشنه های مردم و دردهای بی خبر

واژه های نا امید، سطر های سوت و کور
هی مدام زمزمه: «این قضا و آن قدر»

روزهای غم زده، لحظه های بی هدف
این تمام قصه بود، بی حضور یک نفم

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

اگر با گل بنشینم گل زمن غمناک میگردد
اگر با غنچه آمیزم گریبان چاک میگردد
در اقلیم محبت طالع دارم که حیرانم
شکر اندر دهانم تلخ چون تریاک میگردد
به بازار من چنان طالع خود امتحان کردم
به هر کس خاک زر گردد به من زر خاک میگردد

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

ناز کن تا روز و شب غرق تمنایت شوم
تا قیامت شاعر چشمان زیبایت شوم
از ازل زیباترین تصویر دنیا بوده ای
کاش میشد تا ابد محو تماشایت شوم
دوست دارم لحظه ای که دل به دریا می زنم
قایقم را بشکنی تا غرق دریایت شوم !

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر های زیبا و دلنشین

شیرین سخن ِ شهد لب ِ دوره ی قاجار
در سینه ی تو باز شده عشق تلنبار

برخیز و بیا شور به پا کن که دوباره
از سمت تو جاری شده خوشبختی بسیار

دائم به هوای تو دلم در تب و تاب است
بیش از طلبم لطف کن و بنده بیازار

باید همه ی شهر بدانند که این عشق
غیر از دل من در طلبش نیست خریدار

هر لحظه که بیم غم هجران به سرت زد
یک لحظه ی دیدار مرا زود به یاد آر

از آفت افتاده به جان گل و بلبل
یا رب گل زیبای مرا دور نگه دار

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

رد دارد به کسی غیر خودم رو بزنی
جلوی من بنشینی و دم از او بزنی
پیش من مندرس و کهنه بگردی اما
پیش او عطر گرانقیمت خوشبو بزنی
از چپ و راست به من پیله کنی اما باز
وقت پروانگی ات خدعه و نارو بزنی
مثل یک توده ای از گرد و غبار بسیار
از دلت عشق مرا یک تنه جارو بزنی
یا که در ساحل امن دل یک بیگانه
بعد طوفان شدن زندگی پهلو بزنی

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

باورم نمی شود

رفتنت قشنگ بود اما باورم نمی شود

آن حرف های عاشقانه چرند بود باورم نمی شود

روز های خوب مرا گرفتی به چه قیمتی

تمام نگاهت گزند بود باورم نمی شود

لحظه لحظه عاشقت می شدم افسوس

غافل از آن دست که چنگ بود باورم نمی شود

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

شعر و متن ادبی دلنشین

آه دل …

آسمان دل من باز ابریست

چه کنم آه دلم بی جا نیست

گله مند است ازین کار خدا

قدرت درک خدا در من نیست

ناله و آه و فقان از این دل

قدر صبری ست که آن در من نیست

این همه رنج و مشقت های سخت

حکمت کار خدایم در چیست ؟؟؟

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

کس چو من نزد تازیانه برجان خود را
کس چو من آتش نزد جان و کاشانه خود را
مرد در تنهایی کمر خم نکند تکیه بر دیوار می کنند
کدام ناکس تواند خم کنند کمر مرد را
مرد چون دل کینه ندارد خنجر از نامرد می خورد
دنیا را ببین چگونه نشان می دهد مرد را
مرد به هنگام غم فریاد به کوه کند
رسم حفظ آبرو از دید نامرد تجمل درد را

✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵⚝✵✵

تولد انسان روشن شدن کبریتی است

و

 مرگش خاموشی آن!

بنگر در این فاصله چه کردی؟!!

گرما بخشیدی…؟!

یا

 سوزاندی…؟!

🔔 مطالب مرتبط دیگر 🔔

اشعار سهراب سپهری برای کپشن

کپشن اینستاگرام انگلیسی

کپشن خاص عاشقانه

کپشن کوتاه

عکس تولدت مبارک برای استوری


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.