شعر درباره زن | گلچین اشعار کوتاه و طولانی در مورد زن

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم گلچین بهترین و زیباترین شعر درباره زن را خدمت شما ارائه نماییم.

با توجه به اینکه برای درج کردن یک پست در اینستاگرام یا استوری و ضعیت نیاز به یک شعر و متن زیبا داریم.

اگر میخواهید مطلبی در خصوص زن و زن بودن درج کنید در اینجا مجموعه ای کامل از بهترین شعر درباره زن را جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد … با ما همراه باشید ….

شعر درباره زن | گلچین اشعار کوتاه و طولانی در مورد زن

شعر درباره زن

ﺯﻧﻰ ﻛﻪ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪﻯ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﺭ ﻧﺎﺭﻧﺞ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﻭ ﺭﻳﺤﺎﻥ ﻭ ﻧﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ می کارد

ﺑﺮﺍﻯ ﻗﻤﺮی‌ها ﺩﺍﻧﻪ می پاشد ﻭ

ﺑﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ می زﻧﺪ

ﻧﺎخن‌هایش ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻨﺎ ﺭﻧﮓ می کند ﻭ

ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺎن‌های ﺭﻧﮕﻰ می بندد

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﺰﺍﻥ ﮔﻠﻪ ﺩﺍﺭﺩ،

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﺍغ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ

ﺯﻣﺴﺘﺎن‌هاﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﺭ می بافد ﻭ،

ﺑﻬﺎﺭﻫﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ

ﺍﻭ ﺯنی‌ست ﻛﻪ ﺗﺎﺭ ﻭ ﭘﻮﺩﺵ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﺖ

ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯن‌های ﻋﺎﺷﻖ

ﺑﻪ ﻛﺘﺎب‌ها ﻛﻮﭺ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر چکیده‌ی ناب تمام زنان جهان است

که در تو

زندگی می‌کند

شعر ارابه‌های مست خورشید است

که با جست و خیزهای عاشقی

از نفس نمی‌افتد

نارنجی

شعر یعنی ناز و کرشمه‌ی کلمات

وقتی تو راه می‌روی

شعر یعنی شهد شراب

وقتی که حرف می‌زنی

شعر یعنی لبخند تو

وقتی نگاهت به من می‌افتد

شعر که حجاب ندارد

آرایه نمی‌بندد

شعر که لباس نمی‌پوشد

همیشه می‌خندد

در چشم‌های تو

اوج می‌گیرد

در نگاه من

سرریز می‌کند

قسم به قلم

و آنچه می‌تراود از آن

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن که باشی

نمی توانی انکار کنی تشنه ی بوی تن مردت هستی

همیشه و هر لحظه

دست خودت نیست

زن که باشی

آفریده می شوی برای عشق ورزیدن

برای نگاههای مهربانانه

برای بوسه های آتشین

زن که باشی

تمام تنت طعم تلخ عطر گس مرد را می طلبد

زن که باشی

سرشاری از عاشقی های ناتمام

پر شده ای از زیبایی از هر زیبایی

زن که باشی اما

دست خودت نیست

اگر مردت طعم لبهایش طعم تو را بدهد

تمام هستی مردانه اش را با تمام وجودت دوست خواهی داشت

بی آنکه ذره ای کم بگذاری.

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن کوتاه

چشمانت را ببند

و فکر کن

روی صندلی چرخ دار به دنیا آمده ای

این شهر

زنی را که روی پای خودش راه می رود

دوست ندارد!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش

نابود شوی

تمام زندگی را باخته‌ای .

این را منی می‌گویم

که روزهایم را زنی برده است جایی دور

پیچیده دور گیسوانش

آویخته بر گردن

سنجاق کرده روی سینه‌اش

یا ریخته پای گلدان‌هایش

باقی را هم گذاشته توی کمد

برای روز مبادا

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

درمن

قیامتی برپاست

دوباره زن بودنم را

هوار کشیده ام…….

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن شیرین است

این ورد یک ملحد ذاتی ست

و برای این الحاد خود معجزات عظیمی دارد

زن شیرین است

هربرگ تنش شهد دارد

گلبرگهای لبانش عسلی شفابخش

آسمانش ابرهای بهاری و

زمینش آتشفشانی از شعله های سوزان

مگر می شود با چنین معجزاتی ایمان نیاورد

راهبه ی گوشه گیر کنار زنی برای پرستش نماند

ذکر نگفت

مگر می شود دراین دریای خروشان غرق نشد

زن شیرین است

برای إیمانی ابدی

ایمانی شیرین وسخت

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

از قومی هستم که ناگهان زنی را آتش زدند

مردان این قوم

عاشق زنان مرده می شوند

روزگارشان را اندوه مرگ می گذارند

وشبهایشان هم آغوشی با خاک

من ازقومی هستم

سخت طوفانی

لبخند تنها روی جنازه هایشان ایستاده

اشک ریختن تنها فرزند زنانش است

همه این قوم گم شده اند

همه این قوم فراموش شده اند

مرد من

همین است

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

چرا نمی توانم خوابهایم را تعبیرکنم

تعبیرکنم حضور یک زن درخواب

باجامه ای سیاه وبلند

دستانی رقصنده و کشیده

درون یک دریای عمیق

آنسوی خوابم مردانی را که ایستاده اند می بینم

درون دستانشان شمشیرهای آخته است

وسوی دیگرش خودم را

بر بالای دستان مردم شهر

زنده زنده تشییع می شوم

نمی توانم این خواب را تعبیرکنم

تعبیر این خواب را نمی دانم

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

تو را همه باور دارند

یک تاریخ پشت تو ایستاده است

خدا را داری

کتاب را داری

شمشیر را داری

وهرچه زمین هست را داری

وتنها چیزی که تو نداری

یک چیز است

تو زن بودن را نداری

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

من زنی نامرئی هستم

به خانه ات می آیم

کنارت می خوابم

به سمت چشمهای تو می ایستم

زیرقدمهایت درازمی کشم

درون جام شرابت جرعه می شوم

کنارخواب تو می خوابم

کناربیداری ات می مانم

من زنی نامرئی هستم

درخانه ات می گردم

معشوقه هایت را می بینم

روی صورتشان تف می اندازم

برهنگی شان را قی می کنم

وآبستن می شوم

من زنی نامرئی هستم

که تمام روزهای تورا درک می کنم

می بینمت

ولی نمی بینی ام

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن طولانی

دخترکی آرام بود

ازکنار رودهای خروشان می گذشت

زنی شد

بزرگ وبزرگتر

دیگر آرامشی نداشت

ازکنار باغ های خونین می گذشت

ازکنار شکوفه های سوخته

عاشق مردی شده بود که صورتش را ندیده بود

وآن مرد را درون گلوله ها گم کرد

بازهم بزرگتر شد

در پیرسالی اش

دانه های گل می کاشت

برای فرزندانی که ازاو افتاده بودند نوحه می خواند

برای رودخانه های خروشان شعر می سرود

وروز مرگش با گلهای باغ خونین بود

وبه تنهایی خودش را دفن می کرد

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

هر چه قدر هم که با نام هایی چون : فرهنگ ، شخصیت

روان یا چیزهای دیگر ، از زن ها خواسته شود

که این طور یا آن طور لباس بپوشند و رفتار کنند

هر چه قدر هم که دیگران بخواهند به کمک چندین مراقب و نگهبان نادان

تمام زن ها را ، فارغ از بعد تمام انسانی آن ها

چون یک گله نگه دارند

صرف نظر از این که برای سرکوبِ زندگیِ پر روح این جنس لطیف

از چه فشارهایی استفاده می شود

هیچ یک از این ها نمی تواند این حقیقت را تغییر دهد که

زن همانی است که هست

لطیف ولی در عین حال پرقدرت

آن قدر پرقدرت که هیچ اجباری را نپذیرد

زنانی که با گرگ ها می دوند

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

حال زنى را دارم که عاشقِ

مردیست ،

بت پرست …

که شبها ایمان میاورد

و هر صبح بتهایش را میشکند….

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

تو را زنانه می خواهم

زیرا تمدن زنانه است

…شعر زنانه است

ساقه ی گندم

شیشه ی عطر

حتی پاریس – زنانه است

و بیروت – با تمامی زخم هایش – زنانه است

تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند… زن باش

تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند… زن باش

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودى که بهار
از همین پنجره مى آمدو
مهمان دل ما مى شد
با وجودى که همین پنجره بود
که به ما مژده ى باز آمدن چلچله ها را مى داد
مادرم پنجره را دوست نداشت
مادرم می ترسید
که لحاف نیه مشب
از روی خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی باران می بارد
گوشه ی قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما
روی پیشانی مادرخطی ازغم می کاشت
مادرم پنجره را دوست نداشت
پنجره شیشه نداشت

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

گاهی دلت از زنانگی می گیرد
میخواهی کودک باشی
دختر بچه ای که
به هر بهانه ای به آغوشی پناه می برد
و آسوده اشک می ریزد
زن که باشی
باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی…..

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن بود و

شانه هایش

زیربار حرف های سنگین

خسته بود

آن قدرکه می توانست

سال ها بخوابد و

بوی جنازه ای بلند نشود

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

قول مردانه داده ام بمانم

اگر رفتم

به زن بودنم شک کن…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

من مدیونِ تو هستم

مدیونِ تمامِ زخم هایِ بی امانی که به من می زنی!

و مجال می دهی

قلبم بزرگ شود

و رویِ پایِ خودش بایستد

بزرگ شود

و تمامِ غمِ عالم را در خود جا دهد

بی آن که حتا برایت تنگ شود

من مدیون تو هستم!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن قوی

انگشت ها

گاهی

گره های کور را چنان دوست دارند

که حتا

دندان ها را هم روسیاه می کنند

انگشت ها

به زن مو بلندی اشاره می کنند

که سال هاست

به ریش قیچی ها می خندد

زنی که

مردی را دستبند می زند

شب به شب

به ملاقات اش می رود

برایش کمپوت چشم می برد

تا دیگر گره ای کور نماند

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

کوچه ی بن بست را

از هر طرف به آغوش کشیده ام

لقمه ای به بلعیدن نرسید

مرا به خاطر بیاور

مرا که ناخن های زنی در آینه

مردمک هایم را تراشیده است

و پاهایم

پیکر فسیل شده ام را به دوش کشیده و به زنی رسانده

که به رابطه ها مشکوک است

و فکر میکند

بهار زمستانیست که باردار شده

و مرداب از تنهایی ست که مرده است

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

همیشه که نباید نوشت

سبد پر ازرخت های چرک

خانه ی گردگیری نشده هم شعر است

شعری تلخ و ناتمام

از زنی که تمام شده است …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

یک زن عاشق، خودش و دلبستگی‌هایش را فراموش می‌ کند

تمام دنیایش را مردی تشکیل می‌دهد که دوستش دارد،

مقصود او از هر کاری معشوقش است،

هرجور که بتواند خوشحالش می‌کند.

او به سادگی برای برآورده کردن نیازهای مردش زندگی می‌کند.

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن ها

همیشه چنددست لباس آماده واتوکشیده

سردست دارند

وقتی کاربه جای باریک می کشد

زودسراغ چمدان می روند

ولی هیچوقت وسایل شخصی شان راگم نمی کنند

تمام خانه را

دنبال بهانه می گردند

که نروند

وگرنه برای رفتن

یک دست لباس کافی ست

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

گفتند

دهانتان را بدوزید

دوختیم و دیگر کاری

از لبخندهای مصنوعی بر نمی آمد.

لبخند، آخرین دروغ بود

که مدام از یادمان می رفت

ما دروغ گوهایی بودیم

لال

فراموش کار

که با هیچ خدایی

دشمنی نداشتیم!

ما

زن بودیم

و خدا خودش

وقت خلقتمان

لبخندش مصنوعی بود

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

آن قدر مرا به سینه ات بفشار

که ضربان قلبم

بر پوست تنت نقش ببندد

تا آیندگان

از سنگواره ی سینه ی تو بدانند که

زنی تو را

بی وقفه عاشق بوده است!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن غمگین

برای یک زن

هیچ چیز برتر و زیباتر از این نیست

که کسی عمق نگاهش را بخواند

که اگر روزی بی حوصله شد

بازخواستش نکنند !

همیشه که نباید

با موهایی اتو کشیده و صورتی گلگون حاضر شود

گاهی دلش سادگی می خواهد

دلش می خواهد

ساده ترین لباسش را بپوشد

به خیابان بزند

هوایی تازه کند

برای یک زن

هیچ چیز برتر و زیباتر از این نیست

که کسی حال روزهایش را بفهمد …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

اگه زنی در کار نباشه ،

عشقی هم در کار نیست.

شکسپیر و حافظ و رومئو و ژولیت و شیرین و فرهاد

ول معطل اند.

اگه روزی زن ها بخواند از این جا برند،

تقریبا همه ادبیات و سینما و هنر دنیا رو باید با خودشون ببرند.

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زنانگی یعنی اینکه

گوشی تلفن را برداری

و برای جایی رفتن از کسی اجازه بگیری…

نه که عهدِ قجَر باشد،

نه که اجازه ات دستِ خودت نباشد،

یک وقت هایی

آدم دلش می خواهد اجازه اش را بدهد دست کسی

تا دلش قرص شود که مهم است برای کسی!

این روزها که

بی اجازه و به اختیار می زنم بیرون

انگار بی کَس ترین زنِ عالمم…!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن ها اگر بخواهند

مى توانند تن خویش را در آغوش فشرده

و خود را دوباره به دنیا بیاورند

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

حتی اگر

دستت از من کوتاه باشد

باز هم موهایم را

برایت بلند نگه می دارم

دریچه ی قلبم را می بندم

مبادا

غبار دوست داشتن کسی

روی آن بنشیند

مثل یک مرد

از زنی که به من سپرده ای

مراقبت می کنم

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

هیچ گاه از سکوت ادامه دار یک زن خوشحال نباشید

زن ساکت،

یا مرده ای ست در درون

یا آتش زیر خاکستر

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زیبایی یک زن در لباس‌هایی که می‌پوشد نیست،

در چهره یا در نحوه‌ی آرایش موهایش هم نیست …

زیبایی یک زن در چشمانش است.

چشم هایش راهِ ورودیِ قلبش هستند،

مکانی که عشق در آن جای دارد!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شاید بعضی از زن‌ ها دلشون نخواد رام بشن.

شاید تنها بخوان آزادانه پیش برن

تا وقتی کسی رو پیدا کنن

که مثل خودشون رام نشدنی باشه

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

می‌ بویم

گیسوانت را

تا فرشته‌ها حسودی کنند

شانه می‌زنم موهایت را

تا حوری‌ها سرک بکشند

از بهشت برای تماشا

شعر می‌گویم برای تو

تا کلمات کیف کنند

مست شوند

بمیرند …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

آن داغ ننگ خورده که می خندید

بر طعنه های بیهُده من بودم

گفتم که بانگ هستی خود باشم

اما دریغ و درد که زن بودم…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن سنگین

زیبایی یک زن در لباس هایی که می پوشد نیست

در چهره یا در نحوه ی آرایش موهایش هم نیست

زیبایی یک زن در چشمانش است

چشم هایش راه ورود به قلبش هستند

مکانی که عشق در آن جای دارد

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

هر شب

به جنینی فکر میکنم

که خون مرا مینوشد

و در آغوش زن دیگری

به خواب خواهد رفت

درست مثل پدرش،

که همیشه ساعت مچی اش

در خانه ی دیگری

خواب میماند…

ما زنها هرشب

به معشوقه های مشترکمان

فکر میکنیم…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

چرا

زیبا ترین زن جهان نباشم

و فریبکار ترین شان ؟!

وقتی باد هم

در عشقبازی موهایم

گم می کند

راه خود را …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن می دانست

وقت هایی که بیداری

هجوم یک مشت سایه ی سیاه است

که تا چشم کار می کند

خبری از تو نیست؛

باید شال سرخش را سر کند

چشم هایش را ببندد

و در گندمزار طلایی خیال تو

زندگی کند..

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

به احتمال ِ نبودنم فکر کن؛

به اینکه چند بوسه

از زمین کم خواهد شد؟

و چند واژه از زمان؟

پیش از آنکه چشم ببندی فکر کن؛

که مرگ ِ یک ” زن ”

تا چه اندازه…

تعادل ِ جهان را در هم خواهد ریخت؟

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شاعران

موهایت را

به گندم زار تشبیه کرده اند

من اما فکر می کنم

تو به ابر می مانی

و گیسوانت

رگبار بی وقفه ی باران.

تو را به جان خاک

تن به باد های مخالف نسِپار !

که بی گمان

همین اخم های پاییز

برای نابودی هرچه سبزینه

کافی ست

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن بودن به هر حال غمگین است

و عاشقِ تو بودن، غمگین ترش می کند

وقتی تو هر روز به معشوقه های جوان تری فکر می کنی

و من هر شب، بیشتر به تو فکر می کنم

من از این که پیرتر نمی شوم

عشق زودتر از پیری کمرم را خم کرده است

و هیچ یوسفی هم

با محال ترین اعجازها

مرا، جوان تر نخواهد کرد!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

معلق

میان کاش و ای کاش

زنی ست

که هرشب مقابلت می نشیند

تا موهایش را

شعر ببافی

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

زن حقیقت عشق را زود تشخیص می دهد،

با حس نیرومند زنی.

و اگر دبه در می آورد، از آن است که

عشق هم برایش کافی نیست.

او بیش از عشق می‌طلبد، جان تو را

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شبیه باد همیشه غریب و بی وطن است

چقدر خسته و تنها، چقدر مثل من است

کتاب قصه پر از شرح بی وفایی اوست

اگرچه او همه ی عمر فکر ما شدن است

چه فرق می کند عذرا و لیلی و شیرین؟

که او حکایت یک روح در هزار تَن است

قرار نیست معمای ساده ای باشد :

کمی شبیه شما و کمی شبیه من است

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او

فرشته نیست، پری نیست، حور نیست؛ زن است

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن تاثیر گذار

نمی‌ توانم برایت بنویسم

که دارم شکنجه می‌‌ شوم

که دیگر

بوی باران و عصر های پاییزی کردستان

رام‌َ م نمی‌کند

که دیگر

هیج کجای این آسمان، آرام‌َ م نمی‌ کند

و چای،

در استکان‌ های دو نفره آزار دهنده است …

خسته‌ ام

مثل زنی که شیشه‌ ها را پاک می‌کند،

لباس‌ های شوهرش را می‌ شوید،

غذا می‌ پزد،

می‌ سابد ..

می‌ سابد …

و جای خالی دوستت دارم‌ های بسیاری

در سینه‌ اش می‌ سوزند …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

در زندگی هر زن

لحظه‌ هایی هست که دوست دارد

مورد تحسین و ستایش قرار بگیرد

و حس کند که برای یک نفر مهم‌ ترین چیزِ دنیاست

و فقط یک مرد می‌ تواند به این تصور زنانه رنگ بدهد

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

می خواهم دوستت بدارم

تا به جای همه ی جهانیان پوزش بخواهم

از همه ی جنایاتی که مرتکب شده اند در حق زنان…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

من هم زاد زنی شاعرم

که اندوه شب های هزاره چندم را

از حنجره تو می گذرد

و به یاد استکان های ممنوع چایی که

با تو نوشیده

هر روز نگاهش را

به کافه قهوه ای چشم تو

پست می کند

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شاید عجیب بنظر برسد اما…

زنی که در شب های کوتاه تابستان

گوشه ی دنج رویاهایش می نشیند؛

خیالت را می بافد

نگاهت را می بافد

و از عطر بی نظیر آغوشت

گره کوری بر آرزوهایش می زند،

می خواهد در یلدای بلند زمستان،

تو را به تن کند

تو را در آغوش بگیرد

تو را نفس بکشد …

راستش را بخواهی رفیق!

خیالبافی

تقدیر عاشقان است؛

وگرنه این را همه می دانند

هیچ زن عاقلی با

بافتنی هایش به بدرقه تیرماه نمی رود …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

چشم های این زن همیشه سرخ است

و گلویش

زمین حاصلخیز کشاورزان ساده دل

انگار جایی کسی

انارها را اشتباهی بوسیده

انگار جایی کسی

بغض‌ها را اشتباهی کاشته

میدان جنگی ست دل این زن

وقتی دهانش بوی گندم سوخته می‌دهد

و چشم هایش بار انار دارد

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

در درون هر زنی یک ” زن وحشی ” زندگی می کند

همان نیروی قدرتمندی که آکنده از بصیرت ،

شور ، خلاقیت و دانش بی زمان است

زن وحشی طبیعت غریزی زنان را نشان می دهد

که امروزه در حال انقراض است.

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

از تبارِ عشق بود

زنی که

تار تارِ

گیسوان رهایش در باد

در سیاهی روزهای جوانی اش

سفید شده بود

زنی که “در سینه اش مترسکی کاشته بود”

و گوش تنهایی اش

پر بود از جیغ کلاغ های شوم .

از تبار عشق بود

همانقدر عاشق

همانقدر غمگین ……

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

آینه شکست

اما

کسی تکه های زن را

از خیابان

جمع نکرد

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

مردها در صدد برمی‌ آیند که زن‌ها را بشناسند؛

ولی محال است

باید فقط به همین رضایت داد که

آنها از جنس دیگری هستند…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

بدون زنان هیچ انقلابی پیروز نمی شود

شاید زنان از نظر جسمی ضعیف تر از مردان باشند

اما از لحاظ روحی نیرویی قوی تر از مردان دارند

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

ﺷﺨﺼﻴﺖ ﻳﮏ ﺯﻥ ﺭﺍ ﻣﻴﺘﻮﺍﻥ ﺍﺭﺯﻳﺎﺑﯽ ﮐﺮﺩ

ﻧﻪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﻴﺸﻮﺩ

ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻣﻴﺮﺳﺪ …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

در آن لحظه ناگهان از خاطرم گذشت

که زن تجسم

شایسته ی همه ی بشریت است

تقریباً همه ی بشریت …

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

وقتی که زنی هوس هیچ یک از

مردانی را نمی کند که وجود دارند،

تنها هوسی که برایش باقی می ماند

نسبت به مردی است که وجود ندارد…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

هوای خانه گرفته…

هوای من برفی ست

سکوت های زنانه،

سکوت پر حرفی ست …!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن باکلاس

زنها دانه ها را کشف کردند

گندم را

نان را زنها در سفره یِ مَردها گذاشتند

دوستت دارم را

بوسه را ، آغوش را …

بهشت را زنها اختراع کردند…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

هر چه زنان آزادتر باشند،

مردان نیز آزادتر خواهند گشت

هر آن‌گاه

که کسی را برده می‌کنید

خود را به بردگی کشانده اید.

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

تاج گل بر موهایم میگذاری

و پس

با ساقه ها

راه بر نفس هایم می بندی

شوخی دردناکی ست زنانگی من

در دیار مردانه زیستن !!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

برایش دیوانه شو !

چرا که عشقی عاقلانه

هیچ زنی را افسون نمی کند!

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

هر زن

یک سرزمین است ؛

آداب و رسوم خودش را دارد…

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

آغوش های دیگری در خانه ها هستند

در انتظار اندامی سست از جلد مردد ما اما

سرما

بلند شد

و بر آغوشی نشست

که مشتاقمان بود

دنیا پر است از دستانی مست

و ما

ورق هایی سرگردان در خیابان ها

از اشیا

تنها ندامت نامهاشان

نصیبمان شد

وگرنه

آن تخت که روزی بر آن تو را درآغوش کشیدند

همان تابوتی است

که عاقبت با آن

بر دوش میبرندت

ما زن بودیم

دستان اشیا

برای نوازشمان سنگین بود

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

دلتنگی

زنی ست که هر روز

چمدانش را بر می دارد

در را باز می کند

می بندد

باز می کند

می بندد

باز می کند

لعنتی

چرا صدایم نمی کنی برگردم

☰☰☰☰☰❀◉◉◉❀☰☰☰☰☰

شعر درباره زن برای بیو

می‌دانم ،

زنی در شکستِ این دیوارها شکوفه داده است

به گُلی نشسته بهارِ آرزوهایش

شب به رویا می‌اندیشد و

هرصبح

در آرامِ خوابِ مردی

بیدار می‌شود


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.