اشعار شب قدر ؛ متن اشعار مناجات و احیاء مخصوص شب های قدر

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم مجموعه ای از اشعار شب قدر زیبا و دلنشین را خدمت شما ارائه نماییم.

اگر دنبال شعر به مناسبت شب قدر با مضامین مناجات با خدا و امام زمان هستید ما را تا انتهای پست همراهی کنید.

گلچینی از اشعار شب قدر کوتاه و بلند از شعرای مختلف ایرانی را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد استقبال شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم ….

شعر های زیبا و دلنشین برای شب های قدر

اشعار شب قدر

شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

قدری شبیه مادر سادات می شویم

از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

تا معتکف به کنج خرابات می شویم

ما آمدیم تا که گرفتارمان کنی

زلفی نشان دهی همه اثبات می شویم

لب وا نکرده برگه ی عفو تو می رسد

از این همه گذشتن تو مات می شویم

این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد

در عمر خویش خرج مکافات می شویم

ذکر “علی علی” است که آزادمان کند

وقتی اسیر دام بلیات می شویم

حق من است تا بزنی ام ، نمی زنی

با چشم رحمت تو مراعات می شویم

با روضه ی حسین ز بس گریه می کنیم

غافل ز عرض کردن حاجات می شویم

هر چه صلاح ماست به کشکول مان بریز

ورنه گدا به شیوه ی عادات می شویم

در پیش روزی است که انگشت بر دهان

حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم

باور نمی کنیم که با بودن حسین

در آتش عذاب مجازات می شویم

تا مرگ ما رسد ، علی از راه می رسد

آماده پس برای ملاقات می شویم

بیا که عبد مطیع خدا شدن خوب است

شبی به خاطر او سر به را شدن خوب است

تمام حرف همین است که گنه نکنیم

ز آن چه نفس بخواهد جدا شدن خوب است

شده به یک سحری صاف کن دل خود را

به آیه های خدا با صفا شدن خوب است

به دل حقیقت محبوب را تو پیدا کن

ز عشق های مجازی رها شدن خوب است

چرا به پیش خلائق تو خم کنی سر خود ؟

شبی مقابل دلدار تا شدن خوب است

صدای اهل قبور است می رسد بر گوش

که : آی بنده رفیق دعا شدن خوب است

از این دو دیده به غیر از گنه نشد حاصل

ببند چشم ، که اهل بکا شدن خوب است

ببین که قافله ی عمر می رود از پیش

مرو به خواب که دور از خطا شدن خوب است

مگر که بخت کند رو ، طبیب را بینی

به درد بندگی اش مبتلا شدن خوب است

در این لیالی رحمت اگر خدا خواهد

مسافر حرم کربلا شدن خوب است

امشب مدد ز حضرت مولا بگیر و بعد…

دست دعا به دامن زهرا بگیر و بعد…

مثل همیشه اذن دخول حسین را

از چشم های عاشق سقا بگیر و بعد…

رَب را قسم به حق حسینش که می دهی

با واژه واژه اشک، دو دریا بگیر و بعد…

تسبیح را به ذکر فرج دانه دانه کن

حسن ختام غیبت کبری بگیر و بعد…

ای اسم تو دوا و ذکرت شفا بخوان

بهر دل حسین شفا را بگیر و بعد

اشعار شب قدر مناجات

امشب ای خالق یکتا همه را می بخشی

در شب قدر،خدایا همه را می بخشی

ای کریمی که همه ریزه خورخوان توأند

سفره ات هست مهیّا همه را می بخشی

گر چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف

می کنی باز مدارا همه را می بخشی

به علی،احمد و زهرا،به حسین و به حسن

تو،به این حُرمت اَسما همه را می بخشی

مِهر و کینه دو پر و بال عروج دل ماست

به تولّی و تبرّی همه را می بخشی

شیعه ی حیدر و آتش … چقدَر بی معناست

مطمئنّم که به مولا همه را می بخشی

دست خالی نرود هیچ کسی از این جا

تو در این لیله ی احیا همه را می بخشی

آن قدر لطف و عنایت به همه داری که

نه فقط اهل دعا را همه را می بخشی

یک نفر گر که دعایش به اجابت برسد

شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی

به خدایی تو سوگند که در وقت سحر

وسط گریه و نجوا همه را می بخشی

پر توبه بده تا سوی تو پرواز کنم …

تا ببینم که چه زیبا همه را می بخشی

من زمین خورده ام امّا نه شبیه عبّاس

به زمین خوردن سقّا همه را می بخشی

گرچه پرم وا میشود با ذکر استغفارها

پرواز دشوار است با سنگینی این بارها

گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم

توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها

صد بار گفتم عاقبت یک بار تویه میکنم

آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها

من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت

پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها

دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه

دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدارها

وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز

هر جا روم سد میکند راه مرا دیوارها

سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من

پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها

گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا

خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها

گیرم مددکاری برای کار من پیدا نشد

نام علی وا میکند آخر گره از کارها

ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک

از برکت نام علی شیرین شود گفتارها

من سال ها دیوانه ی ایوان طلای حیدرم

عشق است با نام علی سرها رود بر دارها

گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر

بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها

شب های احیا در فراق تو گذر شد

عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد

ای روضه خوان و یوسف زهرا کجایی

آقا بیا روزم شب و شب هم سحر شد

از اول ماه خدا یاد تو هستم

اما چرا این ناله هایم بی اثر شد

آقا اجازه شب شب قدر است و روضه

از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد

مولای دین رفت و جسارت ها شروع شد

در سینه هاشان بغض مولا پر ثمر شد

اما امان از روضه ای که خون تو گریی

آقا اسارت رفت و زینب در خطر شد

بی تو چه سخت است از سر و سرنیزه گفتن

مولا بیا چون یک سه ساله در به در شد

طشت طلا و خیزران ها بر حسینت

بزم شراب و دختری غرق نظر شد

وقتی جسارت بر سر ببریده کردند

مویش سپید و زینب تو خون جگر شد

این بار در شام و پلیدی های بسیار

گوید رقیه ای پدر وقت سفر شد

مولا حلالم کن ولی ای صاحب من

چشمان زهرا مادرت از گریه تر شد

اشعار شب قدر امام زمان

سلام من به قرآن بر سر تو
سلام من به قبر مادر تو
اگر زائر شدی صحن نجف را
سلام من به بابا حیدر تو
اگر زائر شدی بین الحرم را
سلام من به جدّ اطهر تو
بگو از جانب من با حسینت
سلام من به خون پیکر تو
اگر رفتی کنار قبر عبّاس
سلام من به آن آب آور تو
شب احیا کند ناله سه ساله
پدر جان، کی بریده آن سر تو
اگر رفتی کنار قبر زینب
سلام من به آن چشم تر تو
به مشهد هم که رفتی یابن زهرا
بگو من هم بیایم در بر تو
خلاصه گویمت در بین سرداب
سلام من به سوز اطهر تو

دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد

قدم یار به هر خانه صفا می بخشد

بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست

خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد

از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز

دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد

شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم

کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟

شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا

گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد

رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم

تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد

ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد

پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد

در جواب به علیٍ به علی گفتن ما

مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد

اگر تو را نداشتم، بدان خدا نداشتم
آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم
نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت
هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم
به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است
بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم
نوای من علی علی،صدای من علی علی
بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم
سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم
چه می­شدم اگر علی مرتضی نداشتم
اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه
این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم
من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی
کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم
نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین
بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم

آزرده طعم دورى، از یار را چشیده

روى سحر قدم زد با کسوت سپیده

روى زمین قدم زد با آسمان سخن گفت

از ابرها بپرسید از گفته و شنیده

مى‏رفت سوى مسجد امّا نه مثل هر شب

چون عاشقى که وقت وصل دلش رسیده

تکبیر گفت و الحمد تا انتهاى سوره

بهر رکوع خم شد با قامتى خمیده

برخاست از رکوع و آرام رفت سجده

اشک خداست این که روى زمین چکیده

تیغى فرود آمد کعبه شکست و تسبیح

محراب ماند و تیغى کاین کعبه را دریده

او سجده کرد امّا سر بر نداشت دیگر

سجده به این طویلى مسجد به خود ندیده

کعبه شکست برداشت امّا نه بهر میلاد

نزدیک شد زمان دیدار یک شهیده

نه این که بالا برده دست تا دعا بکند

خدا کند دستش بشکند خطا بکند

دلش بسوزد سوگند خورده دل ها را

به سوزناک ترین داغ مبتلا بکند

شبیه صاعقه تیغی فرود می آید

که جشن هر شب ایتام را عزا بکند

اگر که پای جهالت وسط نباشد، تیغ

چگونه قله ی یک کوه را دو تا بکند؟!

سپید رویت را سرخ کرده تا خود را

سیاه روی ترین فرد ماجرا بکند

نخواست تا که جسارت شود و الا در

بعید بود عبای تو را رها بکند

خدای عاشق فرمود: لا فتی الا…

که تا حسابِ تو را از همه جدا بکند

برای وصف تو دریای واژه قادر نیست

که حق مطلب را کاملا ادا بکند

علی که باشی یعنی مقام تو اعلاست

چرا گروهی باید تو را خدا بکند؟

قریبْ فاصله مان از تو چارده قرن است

یکی بیاید و فکری به حال ما بکند

میروم دیدن محسن پسرم

کوفه سخت است برای مردی

همسرش را بزند نامردی

پیش من از گل واز باغ مگو

ازغم ومحنت وازداغ مگو

پیش من از دل غمبار مگو

سخنی از در و دیوار مگو

بازشد دست من امروزچه سود

یک نفریاردرآن کوچه نبود

کوفه دانی که علی تنها بود

همدم ومونس او شبها بود

نخلهایت همه همرازعلیست

نیمه شب همنفس رازعلیست

کوفه ای محرم شبهای علی

بعد ازاین نشنوی آوای علی

کوفه با تیغ توراحت شده ام

راحت ازجوروشماتت شده ام

زیباتر از همیّشه ای وقتی

لبهات، مشغولِ مناجاته

چشمای خیست قبله میسازه

از صورتی که قصدِ حاجاته

وقتی تو میخندی همه دنیا

آروم میشن، آروم تر میشن

صدها فرشته پای منبرهات

از غیبِ عالم باخبر میشن

ای روزه دارِ واقعی، اینجا

دستام به دامانت گره داره

حسّم بهم میگه، دوسم داری

وقتی چشام پر بغض میباره

من اعتقاد محکمی دارم

تا آخرش پای تو می مونم

جمعه به جمعه، صبح، با گریه

خسته نمیشم ندبه می خونم

تنها امیدِ هر گدا اینه

همراهشی،  تمومِ دنیاشی

قابل بدونی چی میشه یک شب

افطار مهمون دلم باشی….

یک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است

یا خاک پای حضرتت این سر شود بس است

احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا

قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است

خیری ندیده ام من از عمری که بی تو رفت

عمرم اگر به دیدنت آخر شود بس است

اندازه چکیدن یک قطره اشک هم

محض فراق، چشمم اگر تر شود بس است

نه من که روزه های همه روزگار با

یک روز، روزه ی تو برابر شود بس است

امشب مرا بخاطر جدت علی ببخش

آقا که راضی از دل نوکر شود بس است

شعر در مورد شب قدر

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

با این همه گناه ولیکن خدا ببخش

شاید دلت گرفته ازاین توبه های سست

اینبار چندمین ولی آخر بیا ببخش

ای مهربان عرش نشین ای همیشه خوب

این بنده ی به خاکِ غم افتاده را ببخش

شاید چنان بدم که نمیخواهی ای عزیز!

از جرمهام بگذری ، اما چرا؟ببخش

حالا تو هستی و من و تصمیم آخرت

یا غرق کن درون عذابم…ویا ببخش

کوه گناه خالص و خوبی همه ریا

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم

جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم

با کشتی شکسته ز امواج معصیت

جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم

بعضی مواقع از سر تکرار معصیت

با غافلین درگه تو مو نمی زنم

با این که روسیاه ترین خلق عالمم

چنگی به غیر نغمه ی «ارجو» نمی زنم

خواهی مرا بری به جهنّم ببر ولی …

این را بدان که بانگ هیاهو نمی زنم

این بار اگر ردم نکنی قول می دهم

سنگی دگر به روی ترازو نمی زنم

تنها امید من پسر فاطمه بُوَد

بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم

امشب دلم کبوتر بام رضا شده

پَر جز هوای ضامن آهو نمی زنم

زهر جفا توان پرش را گرفته بود

مانند مادرش کمرش را گرفته بود

نخل طوفان زده آخر ثمرش میریزد

زودتر از ثمرش،برگ و برش میریزد

یاکریمی که غم جفت خودش را بیند

قفسش لانه شود،زود پرش میریزد

پهلوانی که خجالت زده ی بانویی ست

مثل کوهی که شکست،از کمرش می ریزد

این سخن پیچیده هر جا

مرتضی افتاده از پا

تو که رفتی از پا افتادم

مسجد کوفه ببین عزم سفر کرد على
با دلى خون ز تو هم قطع نظر کرد على

مسجد کوفه مگر مسجدالاقصایى تو
که ز محراب تو تا عرش سفر کرد على

رفت آن شب که به مهمانى امّ کلثوم
دخترش را ز غمى سخت خبر کرد على

خبر از کشتن خود داد به تکبیر و فسوس
هر زمان جانب افلاک نظر کرد على

کس چو او روزه یک ساعته هرگز نگرفت
چون که افطار به هنگام سفر کرد على

گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر
پیش شمشیر ستم فرق سپر کرد على

ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او
آنچه اندوخته از خون جگر کرد على

گرچه در هر نفسى بود على را معراج
غوطه در خون زد و معراج دگر کرد على

فتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان

اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلا خدا سرشته مرا از غبارتان

هرچند دورم از تو ….عجیب است چون دلم
حس میکند نشسته کناری کنارتان

چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟

خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان

ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان

میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هرکش نشسته کنج بهشت مزارتان

شرمنده ایم بی خبریم ای بزرگوار
از آخرین امانت تان ؛ یادگارتان

در این شب احیا فقط وردم همین است

ذکر امیرالمومنین حصن حصین است

دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش

امشب عزای مرتضی مولای دین است

من آمدم آلوده و با دست خالی

امّا خدایم رحمتٌ لِلعالمین است

در منجلاب معصیت افتاده ام من

ای چاره ساز من ببین شیطان کمین است

قرآن به سر کردم،مقرّب در سرایت

از بس خطا کردم دل آقا غمین است

با یاد روز واقعه اشکم چو زمزم

بر گونه هایم جاری و حکمت در این است

دیدم کنار علقمه دستی جدا شد

زهرا کنار پیکرش، مادر غمین است

یک لحظه یاد آورده ام در ظهر عاشور

عرش خدا گویی فتاده بر زمین است

وقتی که شمر روسیاه آمد به مقتل

در دل ز بغض مرتضی،دنیای کین است

دیدم غروب و خیمه و آتشفشانی

در هر طرف یک دامنی پر آتشین است

دیدم سه ساله در خرابه آرمیده

این زجر ملعون در پی طفل حزین است

سالار زینب را ببین شیب الخضیب است

افضل ترین ذکر شب قدرم همین است

بعد از تمام روضه ها ،(عَجِّل فَرَج) گو

زیرا اجابت در دعای آخرین است

از على بانگ اذان امشب به گوش ما نیامد

مسجد کوفه پُر از جمعیت و مولا نیامد

نخل هاى کوفه مى گریند و مى گویند با هم

آنکه بود از اشک چشمش ‍ آبیار ما نیامد

پیر نابیناى مسکینى چنین مى گفت امشب

اى خدا یار من مسکین نابینا نیامد

کودکی با کودکی می گفت من بی شام خفتم

آنکه بر ما شام می آورد آمد یا نیامد

دامن مادر گرفته گوشه ى ویرانه طفلى

گوید اى مادر بگو امشب چرا بابا نیامد

با صدای پای او لب های مامی گشته خندان

چشم ما گریان شد و از او صدای پا نیامد

چاه گوید من از آن مولا هزاران راز دارم

رازدارِ در میان جامعه تنها نیامد

نام مولا گشته میثم شمع جمع درد مندان

گرچه شب بگذشت و آن ماه جهان آرا نیامد

رفته امشب جانب عُقبا که زهرا را ببیند

زین سبب آن شهریار کشور جان ها نیامد


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.