متن درباره خیال ؛ اشعار و جملات عاشقانه در مورد خیال و خیال پردازی
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره خیال کوتاه و طولانی ، با مضامین عاشقانه و غمگین خدمت شما ارائه نماییم
به هر دلیل اگر قصد دارید که در صفحه شخصی خودتان یا پیج عمومی اگر دارید مطلبی را با موضوع خیال با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید
نیاز به یک متن یا شعر زیبا و که موجب اثر گذاری و تعامل با مخاطب شود دارید که برای دسترسی به اینگونه متون تا آخر این پست با ما همراه باشید
در ادامه مجموعه گلچینی از شعر و متن درباره خیال را برای شما کاربران محترم جمع آوری کرده ایم
امیدواریم که مورد رضایت شما قرار گیرد
از همراهی شما سپاسگزاریم
متن درباره خیال ؛ اشعار و جملات عاشقانه در مورد خیال و خیال پردازی
ما زنده به آغوشیم
اگر چه فقط خیال است
مجال خواب نمی باشدم …
ز دست خیال
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم …
در هوس خیال او
همچو خیال گشتهام
خواب راحت نکند آنکه خیالی دارد
تو چ دانی دل من بی تو چ حالی دارد
در سرم بافته ام با تو خیالى که شبى
من سر موى تو مى بافم و تو شال مرا
دلم تنگه ولی خُب چاره ای نیست
نشونیتو برای من نگفتی….
کنارت تو خیالم غرق میشم
تو اصلا هیچ یاد من میفتی
در آتش خیال تو
با خود قدم زدم
دوران عاشقی
به همین سادگی گذشت
خیال می کردم
اگر نباشی چه به ” روزم ” می آید
هرچه آمد
شب
آمد
چه تکراری دل انگیزی درین هر شب کناری ها
تو میبافی به شب طره و من هر شب خیالم را
با خیالِ تو بہ سَر بُردَن اَگَر هَست گُناه
با خَبَر باش ڪہ مَن غَرقِ گُناهَم هَمہ شَب
خیالم در دلم
دل در خم زلف
پریشان در پریشان در پریشان
در خیال من نمیگنجد دلم را بشکنی
هرکسی آمد، شکست امّا تو هرکس نیستی
وصفت چه نویسم که ملامت نکند عشق ؟
حسن تو خیالی است که تصویر ندارد
مـــن دلـم پــیش کـسی نـیست، خـــیالت راحت
مـــنم و یــک دل دیــوانه خاطــر خــواهت
چیستی؟ خوابیوخیالی؟ سفری؟
خاطرهای؟
که دراین خلوت شبها بهتو
میاندیشم
صــــفایی بود دیشب با خــیالت خــلوت مارا
ولــــی من باز پنهــــــانی تو را هم آرزو کــــــــــردم
هر چه به جز خیالِ او قصد حریم دل کند
در نگشایمش به رو
از در دل برانمش…
متن درباره خیال بافی
وقتی
خیال آغوشت …
این همه
آرام می کند
مرا …
وای که
آغوش خودت
چه می کند
با من …..
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
تا که می آیی به ذهن من تبسم می کنم
با تو بودن را به آرامی تجسم می کنم
عصر بارانی و چایی… توی ایوان بوی نم
در خیالم با تو خوش بودن شدیدا ساده است
خواب راحت نکند آنکه خیالی دارد
تو چه دانی دل من بی تو چه حالی دارد
در هـــوس خیـــال او …
همچو خیال گشته ام …
اوست گرفته شهر دل …
من به کجا سفر برم
اینقدر خیالهای بیهوده نباف
ماییم و دو خط رباعی و یک دل صاف
در آینهی دلم به جز عکس تو نیست
شک داری اگر بیا دلم را بشکاف
باز خیال خام تو….
دست مرا گرفت و بُرد………!!!
من دیوانه نیستم
من فقط در خیالم با خیالت بی خیال عالمم
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
قهوه و شعر و خیال ِ تو و این باد خنک
باز لبخند بزن ، قهوه شکر می خواهد
در خیالم با خیالت بی خیال عالمم
تاکه هستی درخیالم با خیالت
خوش خیال عالمم . . .!
جمعه باید تمامِ دغدغه ها را تا کرد
و روی طاقچه ی بیخیالی گذاشت
باید غصه ها را مچاله کرد و از پنجره پرت کرد بیرون
جمعه یک گوشه ی دنج میخواهد
با یک لیوان چای داغ
همین …
باید یک مکانی باشد
هر مکانی
حتی یک مکانِ خیالی
تا بتوانیم به آنجا برویم
و از نو زاده شده
برگردیم
متن درباره خیال پردازی
در مسیر خواستن قد می کشی
تا لبخند علاقه
تا تَرک بر دارد پوست انار
در عاشقانه ی پاییز…
از کدام حرف در من زنده شدی؟
که بی پایان جریان داری در من
زیسته ام در تو ، بی آنکه بدانی چون راز_
هر راهی که کج خیالی ام را
تا تو می کشاند پنهان
از فریب چشمانت
نشسته ام همان گوشه
برای دیدن دوباره ی اولین دیدار
تا افیون نگاهت تسکین شود در تکرار
آدما آروم آروم دور میشن
همون موقعی که بین بی خیالی و دغدغه هات فراموششون میکنی و حس اهمیت داشتن رو ازشون میگیری ازت دور میشن و در آخر تو میمونی و فقدانِ کسی که عاشقت بوده
و خب اونوقت سزاوار این هستی که تا آخر عمرت بی عشقی رو تجربه کنی!
پنجشنبهها باید تمام دغدغهها را تا کرد
روی طاقچه بیخیالی گذاشت
باید غصهها را مچاله کرد
از پنجره پرت کرد بیرون
پنجشنبهها یک گوشه دنج میخواهد
با یک لیوان چای داغ
می خواهم رها باشم ! در سرسبزیِ جاده زندگی گم شوم و نفس های بی خیالی را در ریه های روزمرگی هایم بپاشم
می خواهم برای مدتی از دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها دور و در خلأ احساسی شناور باشم و زندگی کنم
مگر چه میخواهم از وطن؟
جز لقمهای نان و خیالی آسوده
چه میخواهم؟
جز تکهای آفتاب و
بارانی که آهسته ببارد
جز پنجرهای که رو به عشق و آزادی گشوده شود؟
مگر چه خواستم از وطن که از من دریغش کرد؟
قامت دلتنگی
خیابان یکطرفه ای ست
از خیال بی حواسی که
در وجودم جا گذاشته ای
به حجم اندوه
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
من و اندیشهٔ وصلی که به صد عمر دراز
دستِ اندیشه به دامانِ خیالش نرسد
ندیدهام به جهان کشوری چو شهر خیال
چه عالمیست که پیوسته یار با یار است
خیال بوسه
می سازد کبود آن لعل نازک را
چه بی رحمم
به دندانش گزیدن آرزو دارم
به خواب میروی
اما خیالت را
در من جا میگذاری
من هنوز خیال میکنم که
تو هر شب
به من فکر میکنی
قطعاً من
خیالبافترین
فراموش شدهی جهانم…!
سرد بود؛
و در خیالم
میبافتمت…
میبافتمت…
هی میبافتمت
به آغوشم
انداخت خیالت
زِ کجایم
به کجاهااا…
متن درباره خیال عاشقانه
تمام مرز خیالت را
مین گذاری کرده ای
پا پس بکشم می میرم !
پا پس نکشم می میرم !
خودت بیا!
خیال ات برای
صبر اندوه پنجشنبه ها
کم است
می خواهم خیال تو را تبعید کنم
به آنجا که وحشت نبودت
سایه از دلم بر دارد
و مرا کمی به مرگ دعوت کند؟! چه فرسایشی…
هر بامداد !!
تو را در میان پیاده روی شلوغ
جا می گذارم…
و شباهنگام!!
همچو کولی فقیری به دنبال
ذره ای از تو می گردم… بیاستید؟!
تا ببینید من در خیالی کهن
تو را پرواز می کنم…
خیالت پیش من باشد ، وجودت قسمت مردم
پَرِ کاهی نصیبــم گشته از این خرمنِ گندم
آخرِ شب هایمان
بیشتر به فیلمهاى هندى شبیه شده…
یک تنه،جلوى صدها فکر و خیال مى ایستیم
و همه شان را از پا در مى آوریم!
مدت هاست در برابرش بی دفاعم
روزی هزار مرتبه
به قصد کشت
به جانم می افتد
خیالت را میگویم …
خیلی سخته اونی که همش تو خیالته، بی خیالته …
پاییز باشد و . . .
باران باشد و . . .
کوچه ها و پرسه زدن و . . .
لیوانی چای داغ و . . .
سالهاست جاهای خالی را با خیال تو پر میکنم !
آه اما نمی دانی
این پاییزها ی لعنتی چقدر دیر می گذرند . . .
خیالت را می فرستی در رویاهایم ک چه شود ؟
هی نبودنت را به رخم بکشی . . . ؟
تو که نیستی احاطه می کنند مرا خیالاتی که از سمت تو می آیند !
کاش بودی و اینها اینقدر جسارت نداشتند !
بدون گذرنامه از خیالم عبور خواهی کرد ، مهربانیت را مرزی نیست . . .
مرا با خیالت تنها مگذار . . . !
مثل تو مهربان نیست، آزارم میدهد . . . !
جز خیال تو کسی با من زندگی نمیکنه . . .
همه جا هستی
در نوشته هایم
در خیالم
در دنیایم
تنها جایی که باید باشی و ندارمت ، کنارم است !
دلم درد میکند
انگار خام بودند
خیال هایی که به خوردم دادی
خیلی دوست دارم بدانم فکرو خیالت را ب کدامین سو روانه می کنی . . .
وقتی ک من اینجا . . .
دور از تو . . .
با خیال تو خوشم. . . !
متن درباره خیال برای استوری
پیشم که نباشی خیالت را می گذارم زیر سرم و تخت می خوابم . . .
آری . . .
روی خیالم خوابیده ای . . .
خوب میدانی خیالم برایت تخت است . . .
خیلی وقت است که با تو زندگی می کنم . . .
یعنی ، چشم هایم را که می بندم تو می آیی !
خب همین بس است برایم ! نه ؟!
یعنی تو
خیال و رویایت هم آنقدرعزیز و بزرگ است برایم
که راضیم می کند . . . !
راضی که نه ! ولی . . . !
کمی نزیکتر بیا
خسته شدم از بس برای دیدنت تا مرز خیال آمدم . . .
و برو ، من هم برای اینکه راحت بروی میگویم : باشد ، برو خیالی نیست . . .
اما کیست که نداند بی تو تنها چیزی که هست خیال توست !
تو برایم چون منشوری . . .
در سفیدی خیالم بیا و خیالم را تجزیه کن ؛ رنگین کمان نگاهت خواهم شد !
بذار خیال کنم هنوز ، یه لحظه از نیازتم
اگه تمومه قصمون ، هنوز ترانه سازتم
بذار خیال کنم هنوز ، پر از تب و تاب منی
روزا به فکر دیدنم ، شبا پر از خواب منی
وقتی سردم میشود کافیست حریر نازک خیالت را دور تا دور خودم بپیچم ؛ تا ابد گرم گرمم . . .
دراز می کشم رو بروی آسمان
با سرانگشت خیالم می کشم ستاره ای نیمه جان
نشسته بر بالینش آدمکی تنها
دعا بر لب در حسرت آمین ها
آدمک غمگین چقدر شبیه من
ستاره ای ندارد میان هفت آسمان
یادت هست ، خیالت هست ، خاطراتت هست ، فقط کمی جای تو خالیست ، نمی آیی ؟
چه نقاش ماهری است فکر و خیال ، وقتی که دانه دانه موهایت را سفید میکند . . .
خیال نمیکردم که بی خیال من بشی
اما تو بی خیالی و محاله مال من بشی
قــیـامـتی سـت !
از لـحـظه ای که زنــگ ِ تــلـفن بـــلـند مـی شـود ..
از جـــا مــی پَـــرم !
تــا لـحـظه ای کـه ..
مــثـل ِ هـمـیـشه ..
تــــو نـــیـستـی !
چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر
گمان برم که غمانگیز ماه وسال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی
ز چند و چون شب دوریت چه میپرسم
سیاهچشمی و خود پاسخ سؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهی محال منی
هوای سرکشیای طبع من، مکن! که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکستهبال منی
ازین غمی که چنین سینهسوز سیمین است
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی
پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست
جز خیالت در وجودم جا ندارد هیچکس
کی شود یکسو تو باشی سوی دیگر من شوم
یکنفس مستانه با چشمان مستت همنفس
هر غزل از روی تو گیرد نمک شیرین شود
شب آمد و خیال او رها نمی کند مرا
ز خاطرات هر شبش جدا نمی کند مرا
خیال تو
می ارزد به داشتن همه
پس با خیالت
بیخیال همه
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی محال بود
گل های خیالم
پژمرده می شوند
چون گل های زینتی
و می روند تا کنار طاقچه جایی بگیرند
تنگ ماهی توی طاقچه
می شکند
ماهی ها به خیال خود رهسپار دریا می شوند
امید یا خیال ؟ کدام است این ، کدام
بس شب درین امید ، رسیانیده ام به روز
بس روز از این خیال ، بدل کرده ام به شام
آیا شود که روزی از آن روزهای گرم
من خیس خیال آب بازیم
در این ظهر داغ تابستانی
کنار نفس های رود
بهانه ی آرامشم دهید
ای ساده ثانیه های سر خوش زیستن
تو با خیال خامت فکر میکردی دیوونم
با خودت هی میگفتی تا ابد پات میمونم
متن درباره خیال برای کپشن
در مکتب عشق تو ببین طالب شورم
با برق نگاهت همه شب غرق سرورم
این رونق شبهای من از خواب و خیال است
در خواب ولیکن که وصالت چه محال است
شب در خیال
قرص ماه در آب
یک جاده و دو جای پا
گندمزارهمه نیلی
تو در کنار من
و تنها برای من
خیال ماندن داری یا رفتن
فرقی نمیکند
خیال اینکه
در قلبم نباشی
به نگاهت راه نده
اصلا خیال کن
که همین الان
از آسمان
یک تکه سنگ بیفتد پایین
چه فرقی برای تو دارد
آسمان تو که همیشه همین رنگ است
سیاه مثل خود من!!!
می سپارم دل به دریا بی خیال
می شمارم لحظه ها را بی خیال
می کشم بر دفتر نقاشیم
نقش های زشت و زیبا بی خیال
دوره گردی میشوم هر شب چو باد
دست تکرار غزلها بی خیال
با خیال تو لحظه ها گذشت
از نگاه تو آینه شکست
در نبود تو، بی حضور تو
این غبار غم روی دل نشست
کسی که باورت دارد
یک قدم جلوتر از کسی است که دوستت دارد
دلم از نبودنت پر است
هر روز خاطراتم را الک میکنم و جز دلتنگی تو چیزی برایم نمیماند
نه تو آمدی
نه فراموشی
خیالی نیست
من کوه میشوم و پای نبودن هایت میمانم
اما ای کاش میدانستی بی تو تمام لحظاتم رنگ پاییزند
در وسعت خیال من آهسته آمدی
باصد سبد سلام ونغمه وگلدسته آمدی
قلبم به روی عشق وتباهیش بسته بود
در حیرتـم چگونه ز دَر بسته آمدی
خیال می کردم بهترینی
اما خیال تو
از تو بهتر بود
خیال می کردم عاشق ترینی
اما خیال تو
از تو عاشق تر بود
تو را نمی بخشم
که با آمدنت خیالت را از من گرفتی
مرور میکنم تو را، دوباره باز در خیال
کشیده ام به بسترت، شبی دراز در خیال
میان بازوان من، تن تو گرم گرم گرم
و رفته عشق بین ما، به خواب ناز در خیال
چو بره آهوان گهی، نگاه تو به دام من
و یا به چنگ میکشد، مرا چو باز در خیال
ترک ترک دلم و بعد صدای چکه های تو
که میچکد به روی من، چه پر نیاز در خیال
و بعد رقص دست تو، به روی شانه های من
که شور میشد و نوا، بدون ساز در خیال
ستوده ام خیال تو، خیال عاشقانه ات
به خلوت نگاه من ، دو چشم شاعرانه ات
به جان خود فشردمت ، بهار شد عصاره ات
برقص و جان بده تو با درخشش شبانه ات
حالم بد است
از این عصرهای بی حوصله
وقتی حضور سبزت را
در هیچ کافه ای
نمی شود لمس کرد
و باید به ناچار
خیال شیرین آمدنت را
بر تن دلتنگی هایم ببافم
و فراموش کنم
که نیستی و
ندارمت
در بی تو بودن های شبانه
خیال تو
نوید نگاهت را
به چشم هایم می دهد
خدا را چه دیدی
شاید که یک شب
در پس سوز تنهایی
میان عمق نگاهت
پناه گرفتم
هر شب
کنار خیالت می نشینم
اما نه شانه ای برای تکیه می بینم
و نه دستی برای نوازش
چاره ای نیست
جز آنکه همراه با خیالی واهی
از شب عبور کنم
تا در سپیده ای دیگر
به دنبال آرزوهای
گمشده ام باشم
بالهایت
اسیرِ غروب،
پنجه هایت
در خیالِ سبز،
در غربتِ قریبِ صدایت
گریه می کنی
احمقی گفت:
چه قناریِ خوشحالی
در من، منی پنهان
دلی بی جان
که سوزش می رود
چون تیر از پیکان
تمام آن خیالش
در بی خیالی
با خیالی درگیر
امان از این آشفته حالی
دلا گوش کن به تنهایی
تمام زخم دل از آشنایی
دلا گوش کن سحر ریزد
که از تن ها بلا خیزد..!
من در فکر تو و تو با دیگری درخیال خود
فکر منو خیال تو با ما چه میکنند
شب است و خواب
در پشت پلک هایم پنهان است
و من در وسعت خیالم
یادت را میان سینه ام
در آغوش می گیرم
و به امید شهد لب هایت
چشم می بندم
تا بیایی و
خواب مرا شیربن کنی
در شب عمیق خوابم خواب آرزویی
در هوای خیالم بر فراز آسمانی
میرسد باغی از شدت آرزوی دلم
پر از گل آرمان و پرواز پرندگانی
درآ در پی این خواب بی پایان من
و بیاب مقصدی برای روح آشفتگی
در خلوت خیالم
تو را همچون گلی سرخ
در باغچه ی احساس قلبم
به تصویر می کشم
ببا که سفره ی دلم پهن است
برای نوشیدن عشق
تا در امتداد شب
از شراب لب هایت مست شوم
در آغوشت زندگی کنم
و میان گهواره ی دستانت
آرام بگیرم
شهر به خواب می رود
شب تنها شاهد
بی قراری هایم می شود
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام
گاهی ،
خیال راحت ، به دنبال تو می گردد،
تا راحت نباشد
خیالِ تو،
پایان ندارد…
این را از سیاهیِ ممتدِ شب هایم
می فهمممسئولی مقابل اشکایی که می ریزم
نباشی من کنارخیال تومی میرم
چه شبها
در خیال خود دویدم
رویای باتو بودن را
ازفاصله های دور
در شبهای تنهاییپیچک عشق تو در پای دلم پیچیده است
با خیال خام داری دلربایی می کنی
شب وقتی زیباست که بدانی یک نفر
یک جایی از این دنیا با تصویرسازیِ
آغوشِ تو به خواب رفته است !
و چه زیباتر میشود وقتی که آن یک نفر
همانی باشد که تو هم هرشب در
خیالِ خودت در آغوشش میگیری
قدرتمند ترین پادشاه
خیال است
که حقیقت آفرین است
در خیالم با تو قدم میزدم
بوی عطر تنت را گرفته ام
خیال تو
شکوفه ایست سپید
در قلبم