متن ادبی شب قدر ؛ متن ادبی زیبا و دلنشین درباره شبهای قدر

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی متن ادبی شب قدر با حال و هوای مناجات با خدا را خدمت شما ارائه نماییم.

اگر دنبال یک متن ادبی و رسمی کوتاه یا بلند در مورد شب قدر هستید پیشنهاد می کنیم تا آخر این پست با ما همراه باشید…

سعی کرده ایم مجموعه ای از بهترین متن ادبی شب قدر زیبا و دلنشین را برای شما عزیزان گردآوری کنیم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد …. از اینکه ما را انتخاب کردید از شما سپاسگزاریم…

متن ادبی زیبا ویژه برای شب قدر

متن ادبی شب قدر

بیایید امشب لا به لای دعاها و مناجاتمون یک دعای ویژه داشته باشیم

برای اونایی که تا به حال یک ” الهی العفو” از ته دل نگفتن

هیچ کجای زندگیشون به دعوت خدا لبیک نگفتن

کسانی که این شب ها زودتر از همیشه می خوابن

توی همه شبای قدر زندگیشون یه شب هم نشده که قدر دل خود و خدای خود رو بدونن

دعا کنیم که

خــدایا

دلهای سنگ آسا را بشکن تا مگر در شکستگی ها نشانی از تو بیابند..

که خود فرموده ایی : انا عند المنکسره قلوبهم

یا رب
امشب باران رحمت و مغفرتت را چگونه می توان اندازه گرفت؟؟؟!!

امشب شب دعا و اجابت است

خداوندا دعایی دارم بالاتر از تمام نیازها و حوائجم

خودت کمک کن تا در این شب قدر، فقط بیدار نمانم بلکه بیدار شوم

و فقط احیا نگیرم ، بلکه احیا شوم

خداوندا کمکم کن

در عهدی که امشب با تو می بندم تا شب قدر سال آینده ( اگر زنده باشم)

قلبم سست نشود ، دستم نلرزد و پایم نلغزد

دروازه ‏های آسمان گشوده می‏شود و زمین، در ستاره ‏باران میلادی بزرگ، به هلهله می‏نشیند.
در نیمه راه برکت ‏خیز رمضان، رایحه شکوفه‏ های یاس است که کوچه‏ های مدینه را آکنده است.
حسن علیه‏ السلام با چشمانی علوی می‏آید و افق، رسیدن ارجمندش را دف می‏کوبد. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانه‏ های صبورش را زمین به تجربه می‏نشیند؛ آن‏چنان‏که سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران می‏آید و آب‏های آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان می‏شوند.
هرگز غروب نمی‏کنی
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بی‏پایانت را بی‏شرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آب‏های زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ‏ای؛ آن گونه که عشق‏خواهی تنید؛ آن‏چنان که باران، رگ‏های خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بی‏ نهایت!
از بازوان حیدری علی علیه ‏السلام ، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه‏ های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که این‏چنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بی‏نهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفت‏گوی مهتاب آمده ‏ای؛ با کلامی که خورشید می‏ پاشد. در معطر صدایت، نفس تازه می‏کنیم و آینه‏ های حضورت را به استقبال، شکوفه می‏ پاشیم.

باید خود را آماده کنم!
سفر بزرگی در پیش دارم؛ می خواهم امشب، وسعت پرندگی ام را رها کنم!
باید فرصت را غنیمت شمرد!
باید این لحظه ها را قدر دانست!
می توان پرواز را تجربه کرد؛ فقط کافی است قدری سبک تر شویم؛ آن قدر سبک که نیروی هیچ جاذبه ای، زمین گیرمان نکند! شب های قدر نزدیک است. هر که دارد هوس «قُرب خدا» بسم اللّه
جادّه تقرب، قدم های عاشقانه ای می طلبد. دیگر مجال ماندن نیست! در این سرزمین برای ما جایی نیست. باید از خود ـ این سرزمین زشتی ها ـ هجرت کنم؛ به آن دیگرم، سر بزنم. باید با تمام وجود، هجرت کنم!
از این «مَنِ» زمینی تا «آنِ» الهی، راهی نیست.
این شب ها، کوتاه ترین راه رسیدن به آن جاست.
ببارید، چشم های روسیاه من! شاید که اشک ها، آبروی از دست رفته تان را باز گرداند. امشب شما وظیفه سنگینی دارید. باید هر چه توان دارید در طبق «اخلاص» بگذارید! شما باید جور تمام تن را بکشید.
به حال دستانم گریه کنید؛ به حال پاهای ناتوانم گریه کنید، که فردا، بر پل صراط، نلغزند! به حال شانه هایم گریه کنید که زیر بار سنگین گناه هایم در حال شکستند!
ببارید! چشم های روسیاه من!
امشب، خدا مهربان تر از همیشه است!
امشب، خدا به این اشک ها پاداش می دهد! این قطره های حقیر، کارهای بزرگی می کنند!
این اشک ها، خاموش کننده شعله های خشمی هستند که قرار است تنم را به آتش بکشند!
ببارید، ای چشم های روسیاه من! که من به مدد این اشک ها پا در جاده نهاده ام.
که من به امید این ناله زدن ها دل به دریا زده ام؛ وگرنه، دستانم تهی است و شرمساری ام را حدّی نیست!
کوله بار پر از گناهم را با مدد این اشک ها، سبک خواهم کرد! بسوز ای دل! بشکن ای آئینه زنگار گرفته من، بشکن که امشب، به این شکستن نیازمندم! تو که بشکنی، یعنی نیمی از راه را رفته ام! یک عمر، گردن کشی کردی و مرا هم به هر جا که خواستی بردی؛ به هر کجا که اراده کردی! باید امشب بشکنی،
باید امشب بسوزی، که سوز تو کارها بکند. تو بشکنی، چشم ها نیز می بارند، دل بسوزد، اشک ها فوّاره می زنند.
باید وقت را غنیمت شمرد، شاید هرگز به شب قدر دیگری نرسیم.

متن ادبی شب های قدر

متن ادبی شب های قدر

امشب، دروازه های هفت آسمان چنان گشوده است، که خدا را می توان دید. چه ستاره بارانی ست! اگر ابری هست، جز سیل رحمت از آن نخواهد بارید. آسمان، آن چنان گشوده است امشب که همه آن اعجازی که قطره قطره، بیست و سه سال فرو چکید، امشب سیل گونه و تمام، به اقیانوس سینه محمد صلی الله علیه و آله وسلم هبوط خواهد کرد.
ای قوم! هر روز که می گذرد، آشفته تر؛ هر روز سنگین تر از کوله بار سنگ و تهی تر از سبکباری آب های روان.
هر روز که می گذرد، دور و دورتر از مقصدی که باید.
هر روز و هر روز، کج مسیرتر از راهی که مقرّر است!
و بدین سان بود که قدر، آفریده شد، تا تلنگری باشد برای شما و بهانه ای باشد برای او تا شمار را ببخشاید؛ شما را که دوستتان می دارد.
پس اینک، دستان توبه بر آسمان باز کنید که بادهای رحمت، آوازتان را به عرش دوست برساند و باران بخشایش، قطره قطره بر شما ببارد؛ آن چنان که بشوید و سبک کند من را تو را و تمام آنان که سالی را به فراموش گذرانیده اند، سالی را کج مسیر پیموده اند. امشب، راه میان بری ست به سوی مسیر بی معطلی. گام باید نهاد، ورنه زود خواهد بود که از ما بگذرد، تا سالی دیگر.

خدا کند که قدرِ قدر، در لابه لای آمد و شد روزمره ماه خدا گم نشود، که این شب تقدیر، یگانه است و بی تکرار، حیف و صد حیف اگر ثانیه های طلایی این شام زرّین، در چین و چروک عافیت طلبی، به خواب غفلت بگذرد! شاید این «قدر» آخرین من و تو باشد و کاغذ سرنوشتمان تا «قدر» سالی دیگر کفاف نکند.
بدا، اگر این شب سپید، آغازی برای پایان غصّه هایمان نشود و ذرّه های مقدّس آن، به لهو و لعب، آسوده بگذرد و حباب شود!
خوشا آنان که از دست خدای این شب خجسته، برات آزادی، از لهیب شعله های خودساخته می گیرند!
خوشا آنان که سپیده دمان این مشام فرخنده، از غصه نام و نان، عاقبت به خیر می شوند و آب حیات غفران می نوشند!

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

خوشا آنان که امشب، با سبحه صد دانه نماز، فانوس دعا را روشن می کنند و تا آن سوی ابرها، صعود می نمایند!
خوشا آنان که در شام نزول یکباره وحی، از آسمان غیب، رفیق اهالی ماورا می شوند و فرشتگان رحمت خدا را به سفره قنوت خویش می خوانند؛ چرا که در این شب مبارک، سُبّوح گویان کهکشان، به کویر زمین فرو می بارند تا هوا، پاک و بهاری شود و این شب تا سپیده، غرق دانه های انار استجابت گردد و دلمان سرشار از روشنایی تقدیر شود.

امشب، تا سحر، ستاره می چینم.
از تمام بندهای «جوشنم»، تمنّا می بارد.
دروازه های اجابت، جرأت استغاثه ام را دو چندان می کند.
دریچه ای رو به ملکوت و «خدایی که در این نزدیکی است»
مُصحف تو را پیش رو می گشایم.
تو را به حق اسماء جلاله ات، تو را به حق کرامتی که سابقه آن را بر روح و جانم نمایانده ای، تو را به حق عنایتی که در سایه سار آن، سال هاست ریزه خوار سفره نعمتت بوده ام، بر من ببخش همه نافرمانی هایم را، ای خوب بی همتا!
زیر سایه کلماتت، زیر سایه کتاب مقدّس نشسته ام؛ بِکَ یا اللّه بِکَ یا اللّه
تو را به نام تو می خوانم؛ «یا مَنْ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»
از شعله های عذابت بیم دارم؛ «یا مَنْ اِلَیْهِ یَهرَبُ الْخائِفوُن»
بنده شرمسارت را بپذیر، «یا مَنْ اِلَیْهِ یَفْزَعُ الْمُدینُون»
با تمام اشتیاقم به سویت آمده ام؛ سرمایه ام، محبّتی است که به عالم نمی دهم؛ «یا مَنْ بِه یَفْتَخِرُ المُحِبُّون» شکوه های دلم را می دانی.
آب توبه، چشم هایم را صیقل می دهد؛ امشب، سرنوشت مرا در «ماورا» رقم می زنند
دستگیره های دعا، مرا به تو می رسانند؛ از خودم خالی می شوم.
تمام حرف هایم مسجّع شده اند؛
«اَلْغَوْث اَلْغَوْث خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَب»
آهنگ بغضم، سکوت شب را می شکند
همه پُل ها کوتاه شده اند. آسمان، روی دست هایم، بذر امید می پاشد. با دلم عهد کرده ام از نور آغاز شوم، عهد کرده ام، عهد نشکنم
صدای بال فرشتگان، در تمام فضا منتشر می شود.
هوای این شب ها، عطر اجابت می دهد.
این شب های تا سحر روشن را به هیچ شب و روز و ساعتی نمی دهم؛ «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»
بر چشم هایم نور بصیرت ارزانی دار، «یا أَبْصَرُ مِنْ کُلِّ بَصیرٍ»
می خواهم این ثانیه ها را به تمام زندگی ام پیوند زنم.
می خواهم این رکعت ها را به تمام نمازهایم سرایت دهم، می خواهم بر تن تمام واژه هایم، «جوشنی» بپوشانم از جنس نور و نیاز و اجابت.

متن ادبی کوتاه در مورد شب قدر

متن ادبی کوتاه در مورد شب قدر

پروردگارا!

من عذرخواه تمام گذشته ‏های غفلت خویشم؛

گذشته‏ هایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست

ابلیس می‏گذاشتم و از تو دور می‏شدم؛

گذشته ‏های عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من

بال و پرمی‏گرفت و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ‏تر می‏کرد.

در این شب معصوم،

این سرآغاز دوباره تقدیر،

تو را سوگند

به بلندایِ قدری

که بر قامت این شب دوخته‏ ای،

دست‏های توبه‏ کارم را مستجاب کن

و بار دیگر، در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم.

دست برافشانده ام تا از دهان شعله ها و خشم ها رهایی یابم.

از روزنه های شب، بر شانه های خاکستر شده ام، باران اجابت ببار!

من چراغی می خواهم از جنس آفتاب؛ دستی می خواهم به بلندای یک قنوت مستجاب؛ پایی می خواهم به

استقامت یک کوه؛

«خلّصنا من النار یا رب».

آشنایم کن به آغاز این شب ها؛ به درک پنجره های لیالی قدر، به تجانس دست ها و آسمان ها.

نشسته ام برای شروعی دوباره.

نشسته ام و پرونده خاکستری ام، زانوانم را بیشتر از همیشه می لرزاند.

من در امتداد لیالی نور نشسته ام و چشم سپرده ام به کلماتی از نور.

«بک یا اللّه ».

جوشنی از کلمات کبیر، بر تن روحم می پوشانم و

بوی تقدیس فرشتگان را می شنوم که در شب نزول، جاری است.

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

می خواهم دوباره متولد شوم، پا بگیرم از پله های رفیع نیایش، قد بکشم از دست های بلند دعا.

 

برایم چراغی بیاورید از جنس ماه!

برایم توشه ای بیاورید از جنس کلمات استغاثه و تسبیح، می خواهم از زمین، به آسمان پل بزنم.

می خواهم در امتداد شب نجواها،

خودم باشم و او. می خواهم کوله باری بگشایم از برگه های سیاه و با دستانی پر از برگه های سپید برگردم.

مرا به رنگ سپید تابان بنویسید. مرا با قلم نور بنویسید

به نام تقدیر نویس توانا که تقدیرم را چنین نوشت

دختری هستم از کوی عاشقی که صداقت نامه را از بر کردم وبا سادگی تمام دلم را برای عشق منزل نمودم

ولی چه داغ ها بر دلم نشست که هیچ زمستان سردی تسکینش نداد جز یاد کردن پیوسته تو که این تنها نسخه ای بود که به شفا یافتن معتقدم کرد و باور کردم حال دلم خوب میشود.

با ذکر نامت و گذاشتن قرآن نه بر سر، که قلبم جایگاه بهتریست ،یادت را زمزمه خواهم کرد و تصویر همه بندگانت را با تمام دردهایشان

تصور خواهم کرد و زیر همه آنها خط قرمز مهم بودن راخواهم کشید.

و از تو میخواهم قبل از اینکه قلمت برای من بچرخد برای آنها معجزه بیافرینی که من نیز تقدیرم به تقدیرآنها گره خورده است .

در این شب و شبهای دیگر که تو به آنها منزلت بخشیدی

قسمت میدهم که مارا به حد این شبها منزلت دهی

که آدم شب نمایی که نامش قدر باشد چه آدمی خواهد شدکه چشم شب از دیدنش روشن خواهد شد.

قدردادن توهستم ای تقدیر نویس توانا که تقدیر بندگانت جز به نگاه پر مهرتو زیبا نخواهد شد.

متن ادبی شب قدر برای کپشن

متن ادبی شب قدر برای کپشن

امشب، تا سحر، ستاره می چینم
از تمام بندهای «جوشنم»، تمنّا می بارد
دروازه های اجابت، جرأت استغاثه ام را دو چندان می کند
دریچه ای رو به ملکوت و «خدایی که در این نزدیکی است»
مُصحف تو را پیش رو می گشایم
تو را به حق اسماء جلاله ات، تو را به حق کرامتی که سابقه آن را بر روح و جانم نمایانده ای، تو را به حق عنایتی که در سایه سار آن، سال هاست ریزه خوار سفره نعمتت بوده ام، بر من ببخش همه نافرمانی هایم را، ای خوب بی همتا!
زیر سایه کلماتت، زیر سایه کتاب مقدّس نشسته ام؛ بِکَ یا اللّه بِکَ یا اللّه
تو را به نام تو می خوانم؛ «یا مَنْ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی»
از شعله های عذابت بیم دارم؛ «یا مَنْ اِلَیْهِ یَهرَبُ الْخائِفوُن»
بنده شرمسارت را بپذیر، «یا مَنْ اِلَیْهِ یَفْزَعُ الْمُذنبُون»
با تمام اشتیاقم به سویت آمده ام؛ سرمایه ام، محبّتی است که به عالم نمی دهم؛ «یا مَنْ بِه یَفْتَخِرُ المُحِبُّون» شکوه های دلم را می دانی
آب توبه، چشم هایم را صیقل می دهد؛ امشب، سرنوشت مرا در «ماورا» رقم می زنند
دستگیره های دعا، مرا به تو می رسانند؛ از خودم خالی می شوم
تمام حرف هایم مسجّع شده اند؛
«اَلْغَوْث اَلْغَوْث خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَب»
آهنگ بغضم، سکوت شب را می شکند
همه پُل ها کوتاه شده اند. آسمان، روی دست هایم، بذر امید می پاشد. با دلم عهد کرده ام از نور آغاز شوم، عهد کرده ام، عهد نشکنم
صدای بال فرشتگان، در تمام فضا منتشر می شود
هوای این شب ها، عطر اجابت می دهد
این شب های تا سحر روشن را به هیچ شب و روز و ساعتی نمی دهم؛ «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»
بر چشم هایم نور بصیرت ارزانی دار، «یا أَبْصَرَ مِنْ کُلِّ بَصیرٍ»
می خواهم این ثانیه ها را به تمام زندگی ام پیوند زنم
می خواهم این رکعت ها را به تمام نمازهایم سرایت دهم، می خواهم بر تن تمام واژه هایم، «جوشنی» بپوشانم از جنس نور و نیاز و اجابت

شب قدر و پیدایش ساده‏ترین شعر دل‏ها در دیوان زندگی…
شب قدر و آرامش چشمان بیدار در قلب نیمه‏شب‏های خواب‏زده…
شب قدر و دوباره به یاد آوردن بزرگی خداوند در جوشن‏های کبیر و رکعت‏های صدگانه سجود بر آستان بی‏منت معبود.
شب قدر و یادآوری قدر ندانسته فطرت‏های پاک بشر با بَلَم زمزمه‏های العفو، در اقیانوس مواج دیدگانِ تر…
در این قداست بی‏منتها، همه دنبال چیزی می‏گردند؛ به این سو و آن سو می‏روند تا گم‏گشته خویش را بیابند…
آیا تو هم مثل من، دنبال دلت می‏گردی؟

چشم‏هایم که به اشک می‏نشینند، لبخندهایم را فرشته‏ها می‏نویسند. دعاهایم، پرنده‏هایی می‏شوند و تا آسمان هفتم پرواز می‏کنند.
دلم می‏لرزد؛ اما پاهایم را استوار بر پلکان توبه می‏گذارم و تا آستانه بخشش بی‏کران خداوند می‏آیم و از پله‏های لغزنده غرور و گناه رو می‏گردانم.
شب‏های قدر، تمام دنیایم را سراسر در آبشارهای شفاعت می‏شویند تا لحظه‏های معصوم را بتوانم لمس کنم.
در این شب‏هاست که می‏توانم روشن‏تر از همه ماه‏های کامل، دست بر آستان الهی بسایم. اشک‏هایم را در این شب‏ها نخشکان، الهی!

متن ادبی کوتاه شب قدر برای استوری

متن ادبی کوتاه شب قدر

پس از یک سال، در گردش زمین و زمان، دوباره به این موسم بی‏همتا رسیدم.
شب یگانه‏ای است؛ شب بی‏بدیلی که تمام تمنایم، دست به سرکردن خواب است و به پای درگاهت تا سپیده صبح، اشک شدن. راه من امشب به این بستر بیهوده باز نخواهد شد.
من، تمام آرزوهای خانه به دوش گذشته را امشب برای طلب، فراروی آورده‏ام؛ آرزوهای دور و نزدیک؛ آرزوهای آشکار و ناپدید؛ آرزوهایی که همان‏گاه که از من می‏گریختند و چون سرابی ناامید بودند، در همان حال دوباره از نو در دامن امید متولد می‏شدند و مرا به رحمت تو مژده می‏دادند.

خدا پیش رویم نشسته و بغض‏های یتیمم را به دامن گرفته است. آه، محبوبِ ازل تا ابدِ من! از تو جز خودت هیچ نمی‏خواهم. نزدیکِ من بمان؛ نگذار که در بیراهه‏ها، دست‏هایم از دستِ هدایت تو رها شود.
مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیله‏القدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.
«وَافعَل بِی مَا أَنتَ أَهلُه وَ لا تَفعَل بِی ما أنا أهلُهُ»

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

شب قدر است، شب قدر و زمزمه نجوای خاموش دل‏ها؛ دیده‏هایی گریان و صورت‏هایی خیس از باران پشیمانی.
شب قدر و کوله‏بارهایی بر دوش و رکودهایی همه در جنب و جوش…
شب قدر و سرود فرشتگان عرش در مطلع… إِنّا أَنْزَلْناهُ فی لَیْلَهِ الْقَدْرِ …

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

خدایا! برای گفتن «معذرت می‏خواهم»، دنبال زمان خاصی برای عذرخواهی بودم. از تو سپاسگزارم که شب‏های قدر را قرار دادی تا راه بازگشتی برای من باشد. شب‏های قدر، بهانه خوبی است برای آشتی با تو.
خدای قدر! دست‏هایم را که ضجّه می‏زنند، به سمت تو دراز کرده‏ام؛ پاسخ دست‏هایم را بده؛ آنها را در دستان سبزت بگیر و راه سعادت را نشانشان بده.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

یا سَرِیعَ الرضا، ای کسی که زود راضی می‏شوی، آمدم.
باران نور از سمت آسمان می‏ریزد. در وجود من، حُفره‏ای، دهان باز کرد تا نورها را ببلعد؛ من آماده‏ام. من تشنه و گرسنه محبتم؛ آماده‏ام در کنار سفره کرمت بنشینم.
خدایا! دریچه به سمت تو باز می‏شود، همیشه روشن است؛ بیا و امشب، وجود مرا پرِ نور و روشنی کن! خدایا! نردبانت را زمین بفرست تا به بام ملکوت بیایم.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

سقف ملکوت، باز می‏شود و هزار هزار فرشته به سمت تو، من و همه می‏آیند؛ «تُنَزَّلُ المَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ»
این دقایق خوشبو دیگر تکرار نمی‏شود، پس باید دست‏هایت را باز و سخاوت خدا را لمس کنی. امشب، همه جا پر است از اشارات خدا از امشب تصمیم بگیر خدایی شوی.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

امشب، همان شبی است که در انتظارش بودی. مگر چیزی به تو نهیب نمی‏زد که برگردی و رویِ کویر فقیرِ ـ گناهانت، خطِ پشیمانی بکشی؟! امشب، همان شب است که می‏شود در آن تمام روزهای سیاهت را ورق بزنی. شاید شبِ پیمودن راه‏های صد ساله به یک شب است.
امشب، وزنِ مهربانی پروردگار رویِ دوش تمام ثانیه‏ها و دقیقه‏ها سنگینی می‏کند و تو در برابر این همه رحمتی؛ مگر نه این است که خداوند رویِ دلت منت گذاشته است؟!
پس دستمال اشکت را بردار و آیینه دلت را پاک کن. امشب به میهمانی نور می‏رویم.
حتی سکوت انگار این بار در حجمِ مبهمِ همیشگی‏اش، حرف‏های تازه‏ای برایِ گفتن دارد.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

امشب، شبِ میهمانی رازها است. چگونه خواب، سرزمین چشم‏هایم را فتح کند، وقتی که به استقبالِ واژگانِ نور می‏روند؟! امشب پنجره‏ها ستاره می‏چینند تا جوشن‏کبیر، با تمام عظمتش آغاز شود، باران خواهد گرفت.
امشب، شب یلدایِ روح است؛ یلدایی که مقیاسش زمینی نیست. یلدایی که هیچ یلدایی به ارزش یک ساعت آن هم نمی‏رسد حال آنکه هم‏وزن هزار ماه است.
امشب، تمام فرشتگان آسمان، با کسی که قرارِ زمین است وعده دیدار دارند. چه بزمی است در زمین و چه شوری است در آسمان و نردبان دعا چقدر شلوغ است!
دست‏ها چونان مزارع آفتابگردان، بلند شده‏اند و کهکشان‏ها را می‏کاوند. خاک، به شدت به افلاک نزدیک است و الغوث الغوث، پروانه پروانه از رویِ انگشت‏ها به سوی دوست پر می‏زند. دهان‏ها بویِ ذکر می‏دهند و «کلیدهایِ بهشت» همه جا پخشند. «مفاتیح الجنان» قدر دانستنِ زمان را آسان می‏کند!
و در این میان، نام علی علیه‏السلام چونان خورشید، بر دریایِ سرخِ اندوهِ جانمازها و شبستان‏ها می‏تابد. غروب است یا شب؟ چه زود سحر در راه است.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

خدا پیش رویم نشسته و بغض‏های یتیمم را به دامن گرفته است. آه، محبوبِ ازل تا ابدِ من! از تو جز خودت هیچ نمی‏خواهم. نزدیکِ من بمان؛ نگذار که در بیراهه‏ها، دست‏هایم از دستِ هدایت تو رها شود.
مثل همین امشبِ استجابت، مثل همین لیله‏القدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.
«وَافعَل بِی مَا أَنتَ أَهلُه وَ لا تَفعَل بِی ما أنا أهلُهُ»

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

برهنه ‏ام؛ برهنه از تمام نیکی‏ها و بی‏گناهی‏ها. زیر سقف بلندِ این شب، این شبِ آرزومندی، نشسته‏ام و سجاده ساکتم را فرمانروای دلم کرده‏ام… .
اشک‏هایم آن‏قدر بی‏قرارند که دست بردارِ سجده‏های طولانی نیستند.
باید امشب خود را از این بغض‏های تلنبار قدیمی رها کنم! باید تکلیف تقدیرم را با اشک‏های پشیمان و عذرخواه، به زلالی رقم بزنم.
از آن بالا به این «العفوِ» قرآن به سر، به این «الغوث» نفس‏بریده، مهربان‏تر نگاه کن تا سرنوشت پیش رویم به یُمن عنایت امشبت سربلند شود.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

پروردگارا! من عذرخواه تمام گذشته‏های غفلت خویشم؛ گذشته ‏هایی که مغرور و متکی به رحمت تو، دست در دست ابلیس می‏گذاشتم و از تو دور می‏شدم؛ گذشته‏های عصیان و سرپیچی که همه از غفلت و نسیان من بال و پر می‏گرفت و مرا در پیشگاه لطف تو، گستاخ‏تر می‏کرد.
در این شب معصوم، این سرآغاز دوباره تقدیر، تو را سوگند به بلندایِ قدری که بر قامت این شب دوخته‏ای، دست‏های توبه‏کارم را مستجاب کن و بار دیگر، در مغفرتی مقدر، یاورم باش تا خود را از سر بگیرم.

▭▬▬ ▬ ▬▬▬▬▛ • ▜▬▬▬▬ ▬ ▬▬▭

پس از یک سال، در گردش زمین و زمان، دوباره به این موسم بی ‏همتا رسیدم.
شب یگانه ‏ای است؛ شب بی‏ بدیلی که تمام تمنایم، دست به سرکردن خواب است و به پای درگاهت تا سپیده صبح، اشک شدن. راه من امشب به این بستر بیهوده باز نخواهد شد.
من، تمام آرزوهای خانه به دوش گذشته را امشب برای طلب، فراروی آورده‏ام؛ آرزوهای دور و نزدیک؛ آرزوهای آشکار و ناپدید؛ آرزوهایی که همان‏گاه که از من می‏گریختند و چون سرابی ناامید بودند، در همان حال دوباره از نو در دامن امید متولد می‏شدند و مرا به رحمت تو مژده می‏دادند.


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.