اشعار وحشی بافقی | گزیده بهترین اشعار وحشی بافقی کوتاه و طولانی

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم تعداد زیادی از اشعار وحشی بافقی را برای شما کاربران عزیز درج نماییم.

وحشی بافقی از شاعران نامدار ایرانی است که بسیاری از افراد به مطالعه شعر های ایشان علاقه بسیاری دارند.

ممکن است شما هم از علاقه مندان به اشعار وی باشید و قصد داشته باشید که چندی از شعر های او را مطالعه کنید.

یا ممکن است قصد داشته باشید از اشعار وحشی بافقی در پروفایل یا در فضای مجازی استفاده کنید.

لذا ما مجموعه ای از اشعار کوتاهخ و زولانی این شاعر بزرگ ایرانی را برای شما جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیان قرار گیرد… در ادامه با ما همراه باشید…

اشعار وحشی بافقی | گزیده بهترین اشعار وحشی بافقی کوتاه و بلند

اشعار وحشی بافقی

آشنایی مختصر با وحشی بافقی

کمال‌الدّین یا شمس‌الدّین محمّد وحشی بافقی یکی از شاعران نامدار سدهٔ دهم ایران است.

که در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق از توابع یزد چشم به جهان گشود.

دوران زندگی او با پادشاهی شاه طهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده هم‌زمان بود.

وی تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش سپری نمود.

وحشی در جوانی به یزد رفت و از دانشمندان و سخنگویان آن شهر کسب فیض کرد و پس از چند سال به کاشان عزیمت نمود و شغل مکتب‌داری را برگزید.

وی پس از روزگاری اقامت در کاشان و سفر به بندر هرمز و هندوستان، در اواسط عمر به یزد بازگشت و تا پایان عمر (سال ۹۹۱ هجری قمری) در این شهر زندگی کرد.

زان نیمه شب بترس که درتازد از جگر

تا کی عنان کشیده توان داشت آه خود

دادیم جان به راه تو ظالم چه می کنی

سر داده ای چه فتنه چشم سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی

او خود چه کرده بود بداند گناه خود

زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم

می داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام

اما تو هم برو مرو از صیدگاه خود

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

می توانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست

امتحان صبر خود کردم، شکیباییم هست

سوی تو گویم نخواهم آمد اما، می شنو

ایستاده بر در دل، صد تقاضاییم هست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

در دل  همان محبت  پیشینه باقی است

آن  دوستی که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که  بود صاف  چو آیینه باقی است

از  ما  فروتنی‌ست  بکش   تیغ  انتقام

بر  خاطر   شریفت  اگر   کینه  باقی  است

نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش

قفلی  که  بود  بر   در  گنجیه   باقی است

وحشی  اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار باباطاهر

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر
به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر
میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم

نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم

سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

اندر ره انتظار چشمی که مراست
بی نور شد و وصال تو ناپیداست
من نام بگرداندم و یعقوب شدم
ای یوسف من نام تو یعقوب چراست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

آن سرو که جایش دل غم پرور ماست
جان در غم بالاش گرفتار بلاست
از دوری او به ناخن محرومی
سد چاک زدیم سینه جایش پیداست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمی‌دارم دوست
از غایت تلخیی که در هجران است

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

اکسیر حیات جاودانم بفرست
کام دل و آرزوی جانم بفرست
آن مایع که سرمایهٔ عیش و طرب است
آنم بفرست و در زمانم بفرست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

مار ز یاری چو کفت بوسه داد

داد دمش خرمن عمرت به باد

تیغ من از خون تو چون رنگ بست

داد تو را چشمه حیوان به دست

تا تو بدانی که ز دشمن ضرر

به که رسد دوستی از اهل شر

حیرتم از گردن پر زور توست

کاو به چنین بار بماند درست

گوهر آدم اگر از درهم است

خر که زرش بار کنی آدم است

زان فکنی جامه ی اطلس به دوش

تا شود آن بر خریت پرده پوش

گشت چو از باد قوی گوسفند

پنجه قصاب از او پوست کند

ناخلفی پا چو نهد در میان

پرتو عزت برد از دودمان

پرتو جمعی ز سر یک تن است

مجلسی از مشعله ای روشن است

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار نیما یوشیج

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری
نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب دیرینه ی محبت ماست
تو و خلاف مروت خدا نگه دارد
به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
بسا گدا به شهان نرد عشق باخته‌اند
به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
به دیگری نگذاریم ، مرده‌ایم مگر
نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست
تویی که عزت ما می‌بری به کم محلی
و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست
به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم
کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست
هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد
کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بار فراق بستم و ، جز پای خویش را
کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را

گویی هزار بند گران پاره می‌کنم
هر گام پای بادیه پیمای خویش را

در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را

هر جا روم ز کوی تو سر بر زمین زنم
نفرین کنم ارادهٔ بیجای خویش را

عمر ابد ز عهده نمی‌آیدش برون
نازم عقوبت شب یلدای خویش را

وحشی مجال نطق تو در بزم وصل نیست
طی کن بساط عرض تمنای خویش را

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی

به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی

ز ما سد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی ز آن لب

به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی

چوکان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی

ز پیکانهای خون آلود او پر لعل پیکانی

به سد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده

عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی

بر آنم تا برآید جان و از غم وارهانم دل

ولی بی تیغ جانان بر نمی‌آید به آسانی

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را
نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم
که در دست اختیاری نیست مرغ بند بر پا را
من از کافرنهادیهای عشق ، این رشک می‌بینم
که با یعقوب هم خصمی بود جان زلیخا را
به گنجشگان میالا دام خود، خواهم چنان باشی
که استغنا زنی ، گر بینی اندر دام ، عنقا را
اگر دانی چو مرغان در هوای دامگه داری
ز دام خود به صحرا افکنی، اول دل ما را
نصیحت اینهمه در پرده ، با آن طور خودرایی
مگر وحشی نمی‌داند، زبان رمز و ایما را

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس
اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما
رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری
کردست اینچنین و ندیدست گرد ما
سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست
تا ریختیم با تو، بد افتاد نرد ما
وحشی گرفت خاطر ما از حریم دیر
رفتیم تا کجاست دگر آبخورد ما

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار فایز دشتی

دگر آن شب است امشب که ز پی سحر ندارد

من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد

من و زخم تیزدستی که زد آنچنان به تیغم

که سرم فتاده در خاک و تنم خبر ندارد

همه زهر خورده پیکان خورم و رطب شمارم

چه کنم که نخل حرمان به از این ثمر ندارد

ز لبی چنان که بارد شکرش ز شکرستان

همه زهر دارد اما چه کند شکر ندارد

به هوای باغ مرغان همه بالها گشاده

به شکنج دام مرغی چه کند که پر ندارد

بکش و بسوز و بگذر منگر به اینکه عاشق

بجز اینکه مهر ورزد گنهی دگر ندارد

می وصل نیست وحشی به خمار هجر خو کن

که شراب ناامیدی غم دردسر ندارد

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم…
از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم!!

آیا تو میپذیرى ، عشق خدائیم را ؟..
تا این که بر نتابى ، دیگر جدائیم را؟!!

آب روان به ماهى ، گفتا که باشد اما..
لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا!!

باید که خلوتى با ، افکار خود نمایم..
اینجا بمان که فردا ، با پاسخت بیایم!!

ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد..
تنها براى یک شب ، از پیش او سفر کرد!!

وقتى که آمدش باز ، تا این که گوید آرى..
یک حجله دید و عکسى ، بر آن به یادگارى!!

خود را ز پیش ماهى ، دیشب که برده بودش..
آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش!!

نالید و یادش افتاد ، از ماهى آن صدایی..
وقتى که گفت با عشق ، میمیرم از جدایى!!

ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!!

آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی..
یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی!!…

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد

مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید

بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ
پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ

جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد
شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید

روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد
اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد

روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفــــت

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو

زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت
کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو

از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود
گر غمزه را فرمان دهد جنبیدن مژگان تو

تو خوش بیا جولان کنان گو جان ما بر باد رو
ای خاک جان عالمی در عرصه جولان تو

سهلست قتل عالمی بنشین تو و نظاره کن
کز عهد می‌آید برون یک دیدن پنهان تو

بردل اگر خنجر خورد بر دیده گر نشتر خلد
آگه نگردم بسکه شد چشم و دلم حیران تو

وحشی چه پرهیزی برو خود را بزن بر تیغ او
آخر تو را چون می‌کشد این درد بی درمان تو

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ما چو پیمان با کسی بستیم ، دیگر نشکنیم

گر همه زهر است چون خوردیم ، ساغر نشکنیم

ما درخت افکن نه ایم ، آنها گروهی دیگرند

با وجود صد تبر ، یک شاخ بی بر نشکنیم

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

این زمان یارب مه محمل نشین من کجاست ؟

آرزو بخش دل اندوهگین من کجاست ؟

جانم از غم بر لب آمد آه ازین غم ، چون کنم ؟

باعث خوشحالی جان غمین من کجاست ؟

ای صبا یاری نما اشک نیاز من ببین

رنجه شو بنگر که یار نازنین من کجاست ؟

دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند

آفت صبر و دل و آشوب دین من کجاست ؟

محنت و اندوه هجران کشت چون وحشی مرا

مایه ی عیش دل اندوهگین من کجاست ؟

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار عطار نیشابوری

جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزهٔ او سعی به دلداری ما
زانکه دادیم دل خویش به دلدار دگر
بسکه آزرده مرا خوشترم از راحت اوست
گر سد آزار ببینم ز دل آزار دگر
وحشی از دست جفا رست دلت واقف باش
که نیفتد سرو کارت به جفا کار دگر

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

دردمندان را دوایی نیست

در میخانه ها

ساده دل آنکس که پیمان بست

با پیمانه ها

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست

تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست

هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای

درد محبت است که درمان پذیر نیست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ما را دوروزه‌ دوری دیدار می‌کشد

زهری است این ، که اندک و بسیار می‌کشد

عمرت دراز باد ، که ما را فراق تو

خوش می‌برد به زاری و ، خوش زار می‌کشد

مجروح را جراحت و ، بیمار را مرض

عشاق را مفارقت یار می‌کشد

آن‌جا که حُسن ، دست به تیغ کرشمه بُرد

اول جفاکشان ِ وفادار می‌کشد

وحشی ؛ چنین کُشنده‌ بلایی که هجر اوست

ما را هزاربار ، نه یک‌بار ، می‌کشد

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست

چیست عشق و کیست مرد عشق و درد مرد چیست

گلشن حسنی ولی بر آه سرد ما مخند

آه اگر یابی که تاثیر هوای سرد چیست

ای که می گویی نداری شاهدی بر درد عشق

جان غم پرورد و آه سرد روی زرد چیست

آنکه می پرسد نشان راحت و لذت زما

کاش پرسد اول این معنی که خوب و خورد چیست

گرنه عاشق صبر می دارد به تنهایی ز دوست

آنچه می گویند از مجنون تنها گرد چیست

وحشی از پی گر نبودی آن سوار تند را

می رسی باز از کجا وین چهره ی پر گرد چیست

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ترک ما کردی برو همصحبت اغیار باش

یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش

مست حُسنی با رقیبان میل مِی خوردن مکن

بد حریفانند آنها گفتمت هشیار باش

آنکه ما را هیچ برخورداری از وصلش نبود

از نهال وصل او گو غیر برخوردار باش

گر چه می‌دانم که دشوار است صبر از روی دوست

چند روزی صبر خواهم کرد گو دشوار باش

صبر خواهم کرد وحشی در غم نادیدنش

من که خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار صائب تبریزی

خوش است آن مه به اغیار آزمودم

به من خوش نیست بسیار آزمودم

همان خوردم فریب وعده تو

ترا با آنکه صد بار آزمودم

ز تو گفتم ستمکاری نیاید

ترا نیز ای ستمکار آزمودم

به مهجوری صبوری کار من نیست

بسی خود را در این کار آزمودم

به من یار است دشمن‌تر ز اغیار

که هم اغیار و هم یار آزمودم

کسی کز عمر بهتر بود پیشم

نبود او هم وفادار آزمودم

اجل نسبت به درد هجر وحشی

نه چندان بود دشوار ، آزمودم

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

شوقیست غالب بر دلم ازنو، به دل جا کرده ای

جانم گرفته در میان عشق هجوم آورده ای

ای صید کش صیاد من تاب کمندت بازده

تا چند دست و پا زند صید گلو افشرده ای

ای عقل برچین این دکان از چار سوی عافیت

کامد به بد مستی برون رطل پیایی خورده ای

چون معدن الماس شد از عمزهٔ تو سینه ام

رحمی که پهلو مینهد آنجا دل آزرده ای

ای غیر ،دل داری تو هم اما دلت را نور کو

در هر مزار افتاده است اینسان چراغ مرده ای

گو مرغ آیی ره بتاب از ما سمندر مشربان

یعنی به آتش در شدن ناید ز هر افسرده ای

وحشی چه معنیها که تو کردی به این صورت عیان

تا ره به این معنی برد کو پی به معنی برده ای

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را
ای مسلمانان نمی‌دانم گناه خویش را
ای که پرسی موجب این ناله‌های دلخراش
سینه‌ام بشکاف تا بینی درون خویش را
گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست
من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را
لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک
حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را
حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن
حرف باید زد به حد خویشتن درویش را

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بسیار گرم پیش منه در هلاک ما
اندیشه کن ز حال دل دردناک ما
زهر ندامتی‌ست که بردیم زیر خاک
این سبزه‌ای که سر زده از روی خاک ما
مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن
کاین حسن تست از اثر عشق پاک ما
بیرون دویده‌ایم ز محنت سرای غم
معلوم می‌شود ز گریبان چاک ما
وحشی ریاض همت ما زان فزونتر است
کاوراق سبز چرخ شود برگ تاک ما

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
این ناله به اندازه‌ی حرمان که داری

ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب
در آرزوی چشمه‌ی حیوان که داری

ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت
از زخم مغیلان بیابان که داری

پژمرده شد ای زرد گیا ه برگ امیدت
امید نم از چشمه‌ی حیوان که داری

ای شعله‌ی افروخته این جان پر آتش
تیز از اثر جنبش دامان که داری

ما خود همه دانند که از تیر که نالیم
این ناله تو از تیزی مژگان که داری

وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است
این گرمی طبع از تف پنهان که داری

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

چه خوش بودی دلا , گر روی او هرگز نمی‌دیدی
جفاهای چنین از خوی او , هرگز نمی‌دیدی

سخن‌هایی که در حق تو , سر زد از رقیب من
گرت می‌بود دردی , سوی او هرگز نمی‌دیدی

بدین بد حالی افکندی مرا , ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او , هرگز نمی‌دیدی

ز اشک ناامیدی کاش ای دل , کور می‌گشتی
که زینسان غیر را پهلوی او , هرگز نمی‌دیدی

ترا سد کوه محنت کاشکی , پیش آمدی وحشی
که می‌مردی و راه کوی او , هرگز نمی‌دیدی

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار پروین اعتصامی

آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی ، بازآ

شده نزدیک که هجران تو ، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ

کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی ، بازآ

رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی ، بازآ

وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی ، بازآ

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

خوشا عشق خوش آغاز خوش انجام
همه ناکامی اما اصل هر کام

خوشا عشق و خوشا عهد خوش عشق
خوشا آغاز سوز آتش عشق

اگر چه آتش است و آتش افروز
مبادا کم که خوش سوزیست این سوز

چه خوش عهدیست عهد عشقبازی
خصوصا اول این جان گدازی

هر آن شادی که بود اندر زمانه
نهادند از کرانه در میانه

چو یکجا جمع شد آن شادی عام
شدش آغاز عشق و عاشقی نا

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

هزاران پرده بر قانون عشق است

به هر یک نغمه‌ها ز افسون عشق است

به هر دم عشق پر افسون و نیرنگ

ز هر پرده نوایی دارد آهنگ

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

زبان دان رموز کیمیا کیست

که گویم حل و عقد کیمیا چیست

نه بحث ما در آن امر محال است

که در اثبات و نفیش قیل و قال است

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

خداوندا نه لوح و نه قلم بود

حروف آفرینش بی رقم بود

ارادت شد به حکمت تیز خامه

به نام عقل نامی کرد نامه

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

به نام چاشنی بخش زبانها

حلاوت سنج معنی در بیانها

شکرپاش زبانهای شکر ریز

به شیرین نکته‌های حالت انگیز

··• ➳.¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸..¸¸★¸¸.➳ •··

بیشتر بخوانید >> اشعار سعدی

ایا مدهوش جام خواب غفلت
فکنده رخت در گرداب غفلت
ازین خواب پریشان سر برآور
سری در جمع بیداران در آور
در این عالی مقام پر غرایب
ببین بیداری چشم کواکب
تماشا کن که این نقش عجب چیست
ز حیرت چشم انجم مانده بر کیست
که می‌گرداند این چرخ مرصع
که برمی‌آرد این دلو ملمع
که شب افروز چندین شب چراغ است
که ریحان کار این دیرینه باغ است
چه پرتو نور شمع صبحگاه است
چه قوت سیر بخش پای ماه است
چه جذب است این کزین دریای اخضر
به ساحل می‌دواند کشتی خور
چه لنگر کوه را دارد زمین گیر
فلک را هست این سیر از چه تأثیر
ز یک جنسند انگشت و زبانت
به جنبش هر دو از فرمانبرانت
زبان چون در دهان جنبش کند ساز
چه حال است این کز او می‌خیزد آواز
چرا انگشت جنبانی چو در مشت
نیاید چون زبان در حرف انگشت
ترا راه دهان و گوش و بینی
یکی گردد بهم چون نیک بینی
چرا بینی چو گیری نشنوی بوی
چرا نبود چو لب گوشت سخن گوی
چرا چون گوش گیری نشنوی هیچ
حکایت گوش کن یک دم در این پیچ
برون از عقل تا اینجا کسی هست
که او در پرده زینسان نقشها بست
درین پرده که هر جانب هزاران
فتاده همچو نقش پرده حیوان
بیا وحشی لب از گفتار دربند
سخن در پرده خواهی گفت تا چند
همان بهتر که لب بندی ز گفتار
نشینی گوشه‌ای چون نقش دیوار


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.