اشعار عید قربان ؛ شعر های کوتاه و طولانی در مورد عید قربان
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم زیباترین و بهترین اشعار عید قربان به مناسبت این عید فرخنده را خدمت شما ارائه نماییم.
اگر برای پست و استوری دنبال اشعاری به مناسبت عید قربان هستید تا انتهای این پست با ما همراه باشید.
در ادامه مجموعه از اشعار عید قربان کوتاه و طولانی را برای شما کاربران محترم جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد استفاده شما قرار گیرد … از اینکه ما را انتخاب کردید از شما سپاسگزاریم…
بهترین اشعار عید قربان با مضامین زیبا
حاجیان جمعند دور هم همه
پس کجا رفته حسین فاطمه
حاجیان رفتند یکسر در منا
پس چرا او رفته سوی کربلا
او بجای موی سر، سر می دهد
قاسم و عباس و اکبر می دهد
سعی حج او،صفا با خنجر است
مروه اش قبر علی اصغر است
چه خوش است اگر ببینم عرفات و کربلا را
حرم عزیز زهرا شب مشعر و منا را
چه خوش است اگر بپوشم به بدن لباس احرام
به حرم روم بخوانم به زبان دل خدا را
گل فاطمه کجایی تو تمام حج مایی
چه شود دمی نمایی تو جمال دلربا را
قربان و غدیر رفت ولی یار نیامد
آن شمع دل افروز شب تار نیامد
چند روز دگر مانده که با ناله بگوییم
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
ده روز و دو شب مانده کمر خم بشود
هفتاد و دو عاشق ز زمین کم بشود
هفتاد و دو میدان بلا در راه است
تنها دو شبی مانده محرم بشود
اشعار عید قربان طولانی
ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد
عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد
حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد
عید قربان به حقیقـــت…زخــــــداوند کریم
آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد
جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویــــر دل ما…نعــــــــــــمت باران آمد
خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت
نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد
امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش
آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد
امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد
آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا
به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد
عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم
حاجیان اندر دیار کعبه گشتند مهمان
میزبان من بیا تا من که مهمانت شوم
عید قربان است و هر که میدهد قربانی اش
آرزو دارم که قربانی قربانت شوم
عید روزه رفت و قربان، میرسد نوروز هم
روز نوروز میرسی تا سبزی خوانت شوم
باغبان از شوق گلبن میرود در خواب مست
گلشن باغم بیا تا مست مستانت شوم
دشت ها و باغها پر لاله و سنبل شده
تا به کی خواهی که مجنون بیابانت شوم
ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی
ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی
ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی
با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی
ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم
ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی
آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب
آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی
آمدی چون سیلْ جوشان ، بیخبر، ناگه، خروشان
تا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی
خانهی عقل زبون را، عقل سرد تیرهگون را
کردهای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی
شعر میجوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه
از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی
شعر راجب عید قربان
شوق دیدار قرار از دل ِ بیمار زدست
هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست
گفتمش خیز به پا موسم ِ حج ، چون دگران
خانه را سیر تماشا ، دلِ معشوقه پرستتن سبک سر ، من و این راه چه دشوار و دراز
کی بلد هیچ مناسک که به دستور شده ست
دل شتابان ، ز چه دشوار مبادا به هراس
پیچ و خم نیست ، چه هموار نه بالاش نه پست
اول ِ کار به نیّت ، که من اش خوب و روان
داند او حرف و سخن های من از روز الست
رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا
هر چه پیرایه رها ، خویشتن از بوده و هست
لب به لبیک عجب حال و هوا از سر لطف
وقت رقص آمده میدان به سماعست ،به مست
این مقامی که نمازش به تو فرموده بجا
جای پا جای خلیل است که بت هاش شکست
هفت اگر سعی به هفتاد مبادا نرسی
نا امید از چه ، به امید کمر باید بست
وقت ِ قربانی و تقصیر ، من از سینه برون
غرقه در خون ، تو به تیغ از سر پیمان نه گسست
بی نشان با دل خود خنده زنان گفت که هی !
دل اگر این ، ز تو صد بار دلم خسته و خست
متن اشعار عید قربان
مژده بادا به مسلمان که قربان آمد
شادی و عشق دوباره به سامان آمدگشته هنگام گسستن ز ریا و تزویر
عید اضحی شد و باز موسم ایمان آمددر منا موقع رمی جمرات است کنون
وقت رمی هوس و راندن شیطان آمددر مدینه همه چشم و همه احساس وجود
کعبه در آینه ی دل نمایان آمدشد بقیع در کف وهابی اسیر و کنون
چشم زائر ز برش باز چه گریان آمدمن فدای تو مدینه که تویی شهر نبی
عید با بوی بقیع باز به ایران آمدیارب از داغ اهانت بسوزد این دل
جانم از یاد محمد پریشان آمدما در این عید ز کفار برائت جستیم
جان ما بهر محمد به قربان آمدتا«رها» شد مسلمان ز فسون شیطان
بر دل تشنه ی دیدار بقیع جان آمد
عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است
ملت اسلام را امروز زیب و زیور استحبّذا عیدى که سرخ از خون قربانى او
گونه اسلام و روى ملت پیغمبر استحبّذا روزى که ابراهیم را در کوى دوست
ذبح اسماعیل از یک گوسفند آسانتر استحاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه
خانه حق را که گویى خال روى دلبر استسالى ار یک حج بود مر حاجیان را در حجاز
در خراسان خلق را هر روزه حجّ اکبر استخانه حق را اگر خواهى بپو راه حجاز
ور بخواهى صاحب آن خانه در این کشور استاندرین عیدى که ملت را همه فرّ و بها
از نو آیین سنّت پاک خلیل آزر استسعى تو مشکور باد و حجّ تو مبرور باد
در حریمى کز شرافت کعبه را تاج سر است
عید قربان آمد ای جانم به قربان تو باد
جان من ای همدم من برخی جان تو بادعید قربان است و بهتر نیست زین عیدی مرا
در چنین عیدی دل و جانم به قربان تو بادسر چه باشد تا نثار مقدم جانان کنم
جان ناچیزم چو اسماعیل ارزان تو بادننگم آید در برت حرفی زما و من زنم
هرچه ما راهست یا رب جمله از آن تو بادگر مرا شمس و قمر روزی تباریکی کشد
پایدار از بهر من نور درخشان تو بادمن بسی در حیرتم زان حسن و خوبی و کمال
تا ابد ای کاش جان مبهوت و حیران تو بادتو گل من هستی و پائیز در راه تو نیست
طایر جان و دل من مرغ خوشخوان تو بادای خدا در عید قربان این بهین روز عزیز
جان «مردوخ» گر پذیری خود به قربان تو باد
اشعار عید قربان کوتاه
بگذر از فرزند و جان و مال خویش
تا خلیل اللّه دورانت کنند
سَر بِنه بر کف، برو در کوی دوست
تا چو اسماعیل، قربانت کنند
همتی مردانه میخواهمکه اسمعیلوار
بر خلیل خویشتن امروز جان سازم نثار
عید قربانست و من قربان آن عیدی که هست
کوی او دایم بهشت و روی او دایم بهار
زان سبب قربان اسمعیل باید شدکه او
گشت قربان کسی کاو را ز قربانیست عار
عار دارد آری از قربانی آن یاری که هست
نور هستی از فروغ ذات پاکش مستعار
در چنین روزی که اسمعیل شد قربان دوست
بهتر از امروز روزی نبود اندر روزگار
من به حق قربان اسمعیل خواهم شدکه او
عاشق حق بود و عاشق راست قربانی شعار
کشتهٔکوی محبت را دعا نفرین بود
زین دعا بالله کز اسمعیل هستم شرمسار
من چه حد دارم شوم قربان قربانیکه او
بس امام پاکزاد و بس خلیفهٔ نامدار
اول عشق ست ای جان! قُل هُوَ اللهُ أحد
دف بزن؛ ساغر بچرخان؛ قل هو الله احدگفتم از عشق و زبانم شعله ور شد ناگهان
آه از این مضمون سوزان! قل هو الله احدحضرت لیلی! بیا در صحنه و چرخی بزن
یک غزل مجنون برقصان؛ قل هو الله احدساغری آغوش وا کن؛ یک تبسّم مِی بریز
اندک اندک جمع مستان … قل هو الله احدمی کنم سجّاده را رنگین به مِی، فتوا بده
زُهد من را مِی بنوشان، قل هو الله احدبر سر آنم به حکم عشق، رقص خون کنم
با دلی عاشق، غزلخوان، قل هو الله احددر کمند زلف تو پیچید دل، یا لَلعَجَب
دید صدها عید قربان، قل هو الله احدزیر شمشیر غمت، عشق ست سر دادن به شوق
دست افشان، پایکوبان، قل هو الله احدمن شبی تاریک تاریکم؛ تبسم کن مرا
جلوه کن ای ماه تابان! قل هو الله احدتشنه ی وصلم؛ الا یا ایّها السّاقی! وصال
اول عشق ست ای جان! قل هو الله احد
عید قربان آمد و من هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر
این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت
ز اسماعیل جان تا نگذری مانند ابراهیم
به کعبه رفتنت تنها نماید شاد شیطان را
کسی کو روز قربان، غیر خود را می کند قربان
نفهمیده است هرگز معنی و مفهوم قربان را
اشعار عید قربان برای کپشن
عید قربان آمده ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر توحید و آزادی کنید
او که در راه خدا از مال و فرزندش گذشت
با تبر بت های جهل و خودپرستی را شکست
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود اما خلیل الله شد
عید قربان است خداوندا چه قربانت کنم
خانه ای جز دل ندارم تاکه مهمانت کنم
گر تو مهمان دل زارم شوی
غمگسار قلب بیمارم شوی
جان من گردد فدایت ای خدا
سینه ام گردد سرایت ای خدا
گرد آن خانه چو پروانه بگردم روز و شب
بی خبر از خود چو دیوانه بگردم روز و شب
عاشقم من عاشق روی توام
من غلام کوچک کوی توام
ای خدا از عشق محرومم مکن
با گنهکاران تو محشورم مکن
عید قربان قلب من قربان دوست
هرچه از او میرسد،خوب و نکوست
خلیلا! عید قربانت مبارک
قبول امر و فرمانت مبارک
پذیرفتیم این قربانی ات را
پسندیدیم سرگردانی ات را
بر این ذبح عظیمت آفرین باد
شکوه عشق و تسلیمت چنین باد
خلیل الله … ای معنای توحید
کنون تیغت، گلوی نفس بُبرید
چرخ زدم چه ناگاه، نور شدم چه آسان
روح من از مدینه ست، خاک من ازخراسان
کیست برابر من؟ آن سوی مشعر من
کشتهی آن نگاهم در شب عید قربان
نذر دلم کن امشب سلسله الذهب را
چیست به غیر زنجیر سلسلههای عرفان
این تب لیله القدر یا تب عید اضحی ست
این شب عید فطر است یا شب عید قربان
اشعار عید قربان برای استوری
بر سر کوی تو عمری به تماشا ماندیم
در کویر دل سودا زده تنها ماندیمتا نجویند رقیبان ز دلم بوی تو را
سر بازار تو پیوسته به حاشا ماندیمدل شیدایی ما شیفته روی تو بود
سالیانیست که با این دل شیدا ماندیمآنچنانم دل ما سوخته عشق تو بود
که در این مرحله از سینه خود جا ماندیمتشت رسوایی ما عاقبت از بام افتاد
نرسیدیم به گرد تو و رسوا ماندیمرهرو عشق تو بودیم وبه سودای وصال
از همه بود و نبود دل خود وا ماندیمهمه شب سوخته دل از غم هجران تو باز
به امید سحری در ره فردا ماندیمرفت حاجی به طواف حرم و باز آمد
ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم
عید قربان است ای یاران گل افشانی کنید
در منای دل وقوف از حج روحانی کنید
تا نیفتاده است جان در پنج گرگ هوا
گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید