معرفی و خلاصه داستان سریال اکیا و قسمت آخر+عکس بازیگران سریال اکیا

معرفی و خلاصه داستان سریال اکیا و قسمت آخر+عکس بازیگران سریال اکیا

سریال اکیا – بازیگران سریال اکیا – بیوگرافی اکیا – بازیگر نقش اکیا – قسمت اخر سریال اکیا – خلاصه سریال اکیا – قسمت آخر سریال اکیا – دانلود سریال اکیا – قسمت اخر اکیا

معرفی و خلاصه داستان اکیا و قسمت آخر+عکس بازیگران سریال اکیا

داستان سریال اکیا :

کمال پسری جوان است که در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کند. پدر او (حسین) آرایشگر است و مادرش (فهیمه) دوست دارد که کمال با برادر بزرگترش به نام تارک و خواهر کوچکش به نام زینب به خوبی و خوشی کنارهم باشند. نیهان هم دختری است که در نقطه‌ای دیگر از شهر در خانواده‌ای پولدار زندگی می‌کند و برادر دوقلویی به نام اوزان دارد. نیهان، پدرش (اوندر) را خیلی دوست دارد و مادری خودخواه به نام ویلدان دارد. ویلدان می‌خواهد که نیهان با پسری به نام امیر ازدواج کند ولی نیهان او را دوست ندارد. کمال و نیهان اولین بار یکدیگر را در اتوبوس می‌بینند و نیهان که طراح است، صورت کمال را نقاشی می‌کند. یک ماه بعد، روز تولد نیهان، کمال و دوستش (صالح) در یک مرکز خریدa آن نقاشی را می‌بینند. نیهان هم برای تولدش مهمانی گرفته و دوستانش را دعوت کرده است. دوست صمیمی او (یاسمین) و همین‌طور امیر هم در آن مهمانی هستند. امیر در مهمانی با یک مرد که در حال رقصیدن با نیهان است دعوا می‌کند. نیهان هم عصبانی شده و از آنجا بیرون می‌رود و به سمت قایقش می‌رود. با عصبانیت می‌خواهد قایق را راه بیاندازد که ناگهان پایش به طناب گیر می‌کند و داخل آب می‌افتد. در حال غرق شدن است که بلافاصله کمال او را نجات می‌دهد. از این لحظه رابطه آن دو شروع می‌شود. یک روز امیر نقشه‌ای می‌کشد تا به نظر برسد اوزان دختری را کشته است. برای لو ندادن او به پلیس هم نیهان مجبور به ازدواج با او می‌شود. روز بعد که کمال از نیهان خواستگاری می‌کند، او “نه” می‌گوید، کمال هم تا مدتی افسرده می‌شود تا این که به زونگولداک منتقل می‌شود. چهار سال بعد در معدنی که کمال کار می‌کند حادثه‌ای رخ می‌دهد و کمال رئیسش (حقی) را نجات می‌دهد. به همین دلیل حقی او را برای دستیاری خود انتخاب می‌کند. یکسال بعد از آن اتفاق کمال پیش خانواده خود بر می‌گردد و برای نیهان با امیر رقابت می‌کند.

سریال اکیا (1)

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال اکیا

اوزان و اکیا دارن میرن خونه که حیدر تازه میرسه!ویدان حسابی از دستش شاکیه که هراتفاقی واسه پسرمون بیفته تو باید آخرین نفر خبر دار شی؟اکیا هم که میفهمه الان باز دعواشون میشه اوزان و باماشین خودش میبره حیدر باز میپرسه چی شده؟عامر میگه از صبح کلانتری ایم اوزان با اینکه ۳ ساعت تو کلانتری بعد حالش خیلی بد شد خدا میدونه اگه بره چی میشه😏!دهن منو با اون دو کلمه که گفتید کمال و اکیا قبلا باهم ی رابطه ای داشتن بستید،ولی از این به بعد اگه اتفاقی برای اوزان افتاد مقصر خودتونید.اوزان و اکیا و عامر همزمان میرسن خونه که عامر جاسویچی رو به اوزان میده و میگه دختر هنوز زندس توام هستی برای چیزی که میخوای تلاش کن😉اوزان:کاش به همین راحتی بود!ویدان به محض رسیدن به خونه ازش میپرسه با این دختر چیکار داشتی اوزان:خوشم اومده ازش چیه مگه نمیشه؟ویدان:نه این دختره نمیشه حیدر میگه بسه دیگه درسته که باید حرف بزنیم ولی الان پسرم خستس بیا بریم ویدان!ویدان:تو حق دخالت تو این مسله رو نداری حیدر وقتی مادر کمال اومده بود اینجا دادو بیداد میکرد که پسرم نامزد داره به دخترت بگو دست از سرش کجا بودی هان؟حیدر هم باز عذر خواهی میکنه
قادر به عامر میگه پسرم نمیخوام به خاطر اون خانواده هرگز ب خطر بیفتی بگو کی داره تهدیدت میکنه!عامر میگه هیچ کس نیست بابا دست بردار قادر همه ی پرینت از کارت بانکی عامر گرفته که پول به حساب کسی واریز میکرده،عامر عصبی میشه و تهدید میکنه که اگه ی بار دیگه اینکارو بکنه سهامشو میفروشه و از اونجا میره،بازهم میگم کسی منو تهدید نمیکنه!قادر:اینو بدون هیج قدرتی نمیتونه تورو تهدید کن عامر :میدونم بابا اینقدر تکرارش کردم حفظ شدم!اکیا میره پیش اوزان تا همه چیزو براش تعریف کنه اوزان:اولین بار بود خودمو در مقابل ی دختر مهم حس کردم که اونم خواهر دوست پسر قبلی تو دراومد اکیا:اوزان خودتم میدونی شدنی نیست منو تو بهم وصلیم گذشته منو کمال نمیذاره با زینب خوشبخت شی بهم قول بده که فراموشش میکنی!کمال مستقیم میره آژانسی که زینب ثبت نام کرده بود فاتح میگه زینب دختر با استعداد و خوبیه من مطمئنم موفق میشه تازه اولین پیشنهاد کاری براش اومده کار با کوزجی اوغلو ها براش مفید هم هست کمال تعجب میکنه و میگه شرکت کوزجی اوغلو این پیشنهاد و داده؟فاتح:بله مشکلی هست؟کمال هم درحالی که از عصبانیت داره منفجر میشه میگه بله شما دیگه نماینده زینب نیستید…تو خونه زینب حالش بده و داره گریه میکنه فهیمه صداش میزنه که خودشو میزنه به خواب!فهیمه ب حسین میگه این دختره ی چیزیش هست تانر هم میگه از کمال بپرسید حتما میدونه!تو خیابون عامر پشت سرشو نگاه میکنه و میبینه کمال پشت سرشه!یکم با حالت کورس گذاشتن هردو ۸واهر دوست پسر قبلی تو دراومد اکیا:اوزان خودتم میدونی شدنی نیست منو تو بهم وصلیم گذشته منو کمال نمیذاره با زینب خوشبخت شی بهم قول بده که فراموشش میکنی!کمال مستقیم میره آژانسی که زینب ثبت نام کرده بود فاتح میگه زینب دختر با استعداد و خوبیه من مطمئنم موفق میشه تازه اولین پیشنهاد کاری براش اومده کار با کوزجی اوغلو ها براش مفید هم هست کمال تعجب میکنه و میگه شرکت کوزجی اوغلو این پیشنهاد و داده؟فاتح:بله مشکلی هست؟کمال هم درحالی که از عصبانیت داره منفجر میشه میگه بله شما دیگه نماینده زینب نیستید…تو خونه زینب حالش بده و داره گریه میکنه فهیمه صداش میزنه که خودشو میزنه به خواب!فهیمه ب حسین میگه این دختره ی چیزیش هست تانر هم میگه از کمال بپرسید حتما میدونه!تو خیابون عامر پشت سرشو نگاه میکنه و میبینه کمال پشت سرشه!یکم با حالت کورس گذاشتن هردو رانندگی میکنن که بالاخره کمال جلوی عامر و میگیره با عصبانیت بهش میگه از خواهرم و برادرم دور بمون با پولت چشمشون رو کور نکن!عامر:تانر که آرایشگره خوبمه ولی خواهرت چ ربطی به من داره؟کمال:زنت تو آژانس ثبت نامش کرده خودتم پیشنهاد کار دادی بهش همه چی مشخصه ببین عامر اگه میخوای بجنگی باشه میجنگیم ولی اینو بدون تو اولین شکست زندگیتو با من تجربه میکنی من شکست خوردن رو یادت میدم😨!عامر:حدتو بدون کمال اگه اراده کنم حتی نمیتونی تو این شهر باشی چ برسه به اینکه هم صحبتم شی کمال:من حرفامو زدم آخرین هشدارمم دادم از خانوادم دور بمون و میره!اکیا به شمال مسیج میده که باید راجب اتاقهای امروز حرف بزنیم یک ساعت دیگه بیا دم دیوار محل!کمال که مسیج رو میخونه میره و اکیا هم اونجا منتظره کماله
کمال با دیدن دیوار یاد خاطرات گذشته میفته😢که اکیا روی اون دیوار با اسپری اسم خوشونو نوشته بود و داد میزد که کمال دوستت دارم!(ویدیو شو میذارم)
کمال اشک تو چشاش جمع میشه ولی اینقدر اکیا رو منتظر میذاره که اکیا بره!
ازماشین پیاده میشه و دوباره به اون دیوار و نوشته ها نگاه میکنه مشت میکوبه تو دیوار و میگه از ذهنم برو اکیا برووووو(این صحنه یکی از غم انگیزترین صحنه های فیلمه😣)با گریه میگه خدایا قدرت فراموش کردنشو بهم بده خوااااهش میکنم…
برای عامر ی مسیج میاد که عکس اون دیواره و اسم کمال و اکیا روش و کلمه دوستت دارمه😯

سریال اکیا (1)

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال اکیا


عامر بیرون تو دیسکو نشسته که عکسای اکیا و کمال رو که کنار دیوار هستن براش میفرستن همینطور عکس دیوار که روش اسم اکیا و کمال نوشته شده..عامر با دیدن عکسها شوکه میشه و میفهمه که بین کمال و اکیا یه رابطه ای بوده..عامر تا صبح همونجا روی اون صندلی که نشسته بود میمونه و با خودش میگه:”تنها صاحب اون منم،این تغییر نمیکنه،دیر یا زود عاشق من میشه”
اکیا داره پیاده روی میکنه که چشمش میخوره به یه خونه ای که تقریباً روبه روی خونشون هست،روی اون خونه تابلو زدن که فروشیه..اکیا یاد خاطراتش با کمال میوفته⬅۵سال قبل:کمال داره اکیا رو میرسونه خونش که کمال همش میگه دوست ندارم ازت جدا شم/اکیا:یه روز میرسه که از هم جدا نمیشیم و باهم زندگی میکنیم…اکیا خونه رو به کمال نشون میده و میگه دوسدارم تو این خونه زندگی کنیم/کمال:ولی من که پول ندارم اینو بخرم/اکیا:الان نداری ولی تو یه مهندسی،کار میکنی منم کار میکنم و اینجا رو میخریم/کمال:تا وقتی تو پیشم باشی من هر خونه ای که بخوای رو میخرم⬅زمان حال:اکیا خیره شده به خونه که عامر صداش میزنه و میگه:خوبی؟؟/اکیا:آره خوبم..
ویدا میره پیش اوزان و میگه تو باید اون دختر رو فراموش کنی،با اون نمیشه/اوزان با عصبانیت میگه میدونم/ویدا:نه نمیدونی،ما قبلا یه سوال از اکیا پرسیدم،بهش گفتیم زندگی خودت یا برادرت؟ و اون تو رو انتخاب کرد حالا نوبت توئه
کمال میره پیش لیلا…لیلا بهش میگه تو تعقیب میشی؟آخه یه ماشینی وقتی تو میای میاد تو محله و وقتی هم نیستی اونم نیست/کمال تعجب میکنه و میگه حتما کار عامرکوزجواغلو هست/لیلا:اگه کسی تعقیبت میکنه یعنی بهت شک کردن،خیلی مراقب باش و از اکیا دور بمون چون اینا آدمای خطرناکی هستند/کمال:نگران نباش همینکارو میکنم…کمال میره و میخواد سوار ماشینش بشه که متوجه ی یه ماشین دیگه میشه..کمال جلو میشینه و از آینه نگاه میکنه و میبینه که حق با لیلا بوده و یه ماشین دیگه در تعقیبشون هست،کمال به راننده میگه ماشینو نگه دار و سریع پیدا میشه و میره جلوی اون ماشین می ایسته،اونا هم ترمز میکنن و کمال سوار ماشینشون میشه…عامر و طوفان دارن تنیس تمرین میکنن که یه پیام تصویری برای طوفان میاد و طوفان گوشی رو به عامر میده…عامر نگاه میکنه میبینه کمال تو ماشین آدماش نشسته و یه پیام تصویری فرستاده و میگه:بهتره به جای اینکه با من کلنجار برید به کاراتون رسیدگی کنید،چون هنوز گزاراشا رو آماده نکردید ما نتونستیم کارا رو پیش ببریم…عامر با دیدن این پیام عصبانی میشه و میگه باید اینکارشو جبران کنیم

لیلا از حیدر به خاطر اینکه اومده خونش شکایت میکنه،پلیس هم به ویدا خبر میده..ویدا خیلی عصبانی میشه وقتی میفهمه حیدر رفته پیش لیلا و میگه چرا رفتی اونجا/حیدر سعی داره آرومش کنه اما ویدا میگه تو چطور هنوز به اون فکر میکنی!! بعد هم میگه میرم حقمو ازش میگیرم
عامر باز به تانر میگه بیاد و اصلاحش کنه،تانر هم میاد و عامر به تانر گوشی زینب رو میده و میگه خواهرت تو کلانتری جا گذاشته بود /تانر شوکه میشه/عامر ادامه میده و میگه فکر کردم کمال بهتون گفته،دیروز خواهرت و برادرزن من تو کلانتری بودن..تانر هم با عصبانیت میره
اکیا میره شرکت کمال و به زیردستاش میگه وسایلتونو جمع کنید ما دیگه اینجا کار نمیکنیم..آسو میاد پیش اکیا و اکیا بهش میگه من دیگه اینجا کار نمیکنم…کمال میاد و اکیا میخواد بهش بگه که دیگه نمیاد اما کمال خیلی عصبانیه بخاطر موضوع اوزان و زینب و همینطور تعقیب شدنش و عصبانیتشو سر اکیا خالی میکنه و میگه من تو رو بیرون میکنم بعد هم قوطی رنگ قرمز رو میپاشه به دیواری که اکیا سبزش کرده…آسو هم کلی ذوق میکنه
یه نفر از طرف عامر میره خونه ی کمال و یه پاکت به مادر زینب میده و میگه هروقت زینب خانم اومد بهش بدید..فهیمه هم پاکت رو باز میکنه و شوکه میشه و سریع زنگ میزنه به حسین و میگه زود بیا خونه، حسین هم به کمال و تانر میگه سریع بیاید خونه….اکیا اون دختربچه ای که دستمال جیبی میفروخت رو بازم کنار دریا میبینه و میره پیشش و باهاش صحبت میکنه، اون دختر کوچولو توجهش به بادکنک هایی که یه مرد داره میفروشه جلب میشه،اکیا هم متوجه میشه و بازم یاد خاطراتش با کمال میوفته که کمال براش کلی بادکنک خریده بود..اکیا هم همه ی بادکنکای اون مرد میخره و دوتا رو به اون دختربچه میده و چشماشو میبنده و میگه “خدایا کمال رو با من دشمن نکن” بعد هم بقیه ی بادکنکا رو ول میکنه تا به آسمان برن
ویدا میره پیش وکیل و میگه من حقمو از خونه ی پدریم پس بگیرم، سریع شکایت کنید(منظورش خونه ای هست که لیلا توش زندگی میکنه)
عامر میره پیش اوزان و باهاش صحبت میکنه..اوزان میگه همه بم میگن باید اون دختره رو فراموش کنم/عامر:یادته یه سال تابستون رفته بودیم تعطیلات،اکیا اونجا اصلا باهام حرف نمیزد ولی من هر جا میرفت دنبالش میرفتم آخر تابستون شد و بازم باهام حرف نزد ولی حداقل من تمام تابستون رو با اون گذرونده بودم..حالا تو هم بیخیالش نشو حتی اگه بازم جوابتو نداد…پایان..

سریال اکیا (2)

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال اکیا

زینب میرسه خونه مادرش برگه های همکاریش با آژانس رو نشونش میده و این چیه زینب؟حسین:نه صبر کن✋بذار من بهت میگم چیه،کی قرار بود به ما بگی زینب؟شاید میخواستی بگی ی روز صبح بلند شدم دیدم بازیگر شدم!یا نه… یهو تو تلویزیون میدیدیمت دیگه… زینب مدام گریه میکنه و میگه میخواستم بهتون بگم که بین صحبتاشون کمال میرسه حسین برگه هارو پاره میکنه:دیگه دانشگاه رفتن تموم شد،حتی پاتو دیگه از خونه هم بیرون نمیذاری زینب فهمیدی؟کمال:بابا نکن تانر هم مثله همیشه فرصت و از دست نمیده:خب داداش کمال حق داره تو جامعه رفته فکرش از ما باز تره حتما قبول داری بازیگری و نه؟راستی زینب ما از دیروز ب تو زنگ میزنیم چرا جواب نمیدی هان؟راستی دیروز خونه سما بودی نه؟بیا گوشیتو کلانتری جا گذاشتی حسین با تعجب ب تانر نگاه میکنه تانر:دیروز زینب با برادر زن کوزجی اغلو کلانتری بوده داداش کمالشم اونجا رفته خواهرشو جم کنه!حسین حسابی از دست کمال ناراحت میشه:کمال واقعا سزاوار ماست همچین بی ابرویی؟کمال:بابا من خیلی به داداش گفتم با اونا کار نکن حسین:هیس،در واقع من بودم که از اول بهت گفتم باهاشون کار نکن ولی تو گوش نکردی و روشو برمیگردونه و میره!تانر:از وقتی اومدی همش بدبختی داره سرمون میاد کمال سرشو میندازه پایین ودا حالی که بغض کرده میگه معذرت میخوام فک کنم دیگه تو این خونه جایی واسه من نیست و حتی اصرار های فهیمه هم نمیتونه متوقفش کنه…
اکیا داره وسایلشو جمع میکنه که عامر میپرسه:کجا داری میری؟اکیا:نمایشگاه دارم ی هفته میرم میلان!عامر دست بی حلقه اکیارو میبینه و ازش میپرسه پس حلقت کو؟اکیا:گمش کردم در واقع هیچی جز یه حلقه نمایشی نبود برام و دوباره مشغول جمع کردن وسایلش میشه عامر میگه هیچ وقت از دوست داشتنت خسته نمیشم!اکیا میگه به اون حلقه ای که مثه زنجیر دور گردنمه افتخار میکنی؟عامر دستشو۸داش کمالشم اونجا رفته خواهرشو جم کنه!حسین حسابی از دست کمال ناراحت میشه:کمال واقعا سزاوار ماست همچین بی ابرویی؟کمال:بابا من خیلی به داداش گفتم با اونا کار نکن حسین:هیس،در واقع من بودم که از اول بهت گفتم باهاشون کار نکن ولی تو گوش نکردی و روشو برمیگردونه و میره!تانر:از وقتی اومدی همش بدبختی داره سرمون میاد کمال سرشو میندازه پایین ودا حالی که بغض کرده میگه معذرت میخوام فک کنم دیگه تو این خونه جایی واسه من نیست و حتی اصرار های فهیمه هم نمیتونه متوقفش کنه…
اکیا داره وسایلشو جمع میکنه که عامر میپرسه:کجا داری میری؟اکیا:نمایشگاه دارم ی هفته میرم میلان!عامر دست بی حلقه اکیارو میبینه و ازش میپرسه پس حلقت کو؟اکیا:گمش کردم در واقع هیچی جز یه حلقه نمایشی نبود برام و دوباره مشغول جمع کردن وسایلش میشه عامر میگه هیچ وقت از دوست داشتنت خسته نمیشم!اکیا میگه به اون حلقه ای که مثه زنجیر دور گردنمه افتخار میکنی؟عامر دستشو میذاره رو گلوی اکیا😖آره و هروقت که بخوامم شل و تنگش میکنم توام بهتره سعی کنی همیشه به قرار دادمون عمل کنی چون من دارم این کارو میکنم
اکیا دستی به گلوش میکشه و راهی میلان میشه
حیدر با حسرت به اوزان نگاه میکنه:دوتا بچه دارم یکی از یکی ناراحت تر و من هیچ کاری از دستم براشون برنمیاد!
میره تو حیاط پیش اوزان و محکم بغلش میکنه و میبوستش اوزان میگه منم دوستت دارم بابا پتو میندازه روش تا سردش نشهیک هفته بعد…
کمال و صالح تو اسکله ان که کمال عکس خانوادگیشون رو نشون صالح میده و میگه اینجا چی میبینی داداش؟صالح هم هر کدوم بر اساس شناخت خودش تفسیر میکنه(زینب و مجلسی تر البته😂)کمال:داداشم تانر ی زندگی دیگه میخواست که نتونست بهش برسه اینقدر یه چیزایی تو دلش مونده که اگه ی نفر بفهمه راحت میتونه رو انگشت بچرخونتش!زینب،بزرگترین ضعفش هوسشه بدون اینکه بفهمه میپره تو آتیش و همه رو میسوزونه عامر کوزجی اوغلو داره با نقطه ضعف های زینب و تانر داره بازی میکنه اکیا زینب رو تو یه آژانس ثبت نام کرده و اوزان هم افتاده دنبالش،عامر هم انگار نمیشناستش بهش پیشنهاد کار داده(صالح یهو رنگش عوض میشه😐)تانر و ب عنوان آرایشگرش پیش خودش برده!صالح میگه اروم باش داداش من پشتتم باهم درستش میکنیم!
لیلا که ی برگه براش از دادگاه اومده عصبانی زنگ میزنه به وکیلش:باورت نمیشه ضیا خان ویدان میخواد خونمو ازم بگیره ولی هرگز حتی ی شاخه از باغ این خونه هم بهش نمیدم هرگز!همینکه اکیا از میلان برمیگرده عامر جلوی در منتظرشه ی حلقه جدید براش خریده و بهش میگه با من ازدواج میکنی؟اکیا:برای بار دوم؟هرگز✋🏽 عامر دستشو میکشه حلقه رو دستش میکنه:دیگه بدون این حلقه حتی از خونه بیرون نمیری حالا هم باز خودم مثل روز اولی که ازدواج کردی میبرمت خونه و بغلش میکنه و میبرتش داخل کمال که از دور داره همه چیزو میبینه حلقه رو تو دستش فشار میده:این بازی تا زمانی که جلوم زانو نزنی تموم نمیشه “عامر کوزجی اوغلو” و برمیگرده و با مسئول فروش همون خونه ای که اکیا ازش خوشش اومده راجب خریده اون خونه صحبت میکنه و اونم میگه ی خریدار دیگه هم دارین هم هست کمال میدونم:عامر کوزجی اوغلو
و زمانی رو یادش میاد که دیده بود عامر سفارش خریده اون خونه روبه طوفان داده بودو کمال هم اونجا بود و شنیده بود
اکیا با اوزان صحبت میکنه میپرسه هنوز به خاطر زینب ناراحتی؟اوزان میگه تمام ارزوهاشو نابود کردم ولی خیلی بدشانس بود دقیقا همون موقع که سوار ماشین شدیم سریع پلیس گرفتمون حتی اون روز ی پیشنهاد کاری هم بهش داده شده بود!اکیا تمام اتفاق های اون روز و تماس عامر که با فاتح داشت حرف میزد و میگفت چهره تبلیغاتیمون رو پیدا کردیم و به یاد میاره و تقریبا میفهمه کاره عامر بوده همه چیز…
مسئول فروش اون خونه ب عامر زنگ میزنه و میگه متاسفانه ی مشتری دیگه پیدا شده و من دوباره باید با صاحب خونه صحبت کنم عامر میپرسه خریدار کیه و بهش میگه کمال سویدره
عامر با عصبانیت میگه:پس به صاحب خونه بگید عامر تا جایی که بتونه پیشنهاد بیشتری میده
لیلا میره در خونه ویدان و…
پایان

سریال اکیا (2)

قسمت نوزدهم ۱۹ سریال اکیا :

اکیا تو اتاقش داره لباساشو جمع میکنه و میزاره تو چمدون..همیشه لحظه ای که کمال اخراجش کرده تو یادشه..تا اینکه با صدای در زدن عامر.. اکیا به خودش میاد .عامر میاد داخل..عامر با دیدن چمدون: سفر به کجا؟ ..اکیا: میرم میلان ..نمایشگاه..عامر که میبینه خیلی لباس جمع کرده میگه: یه ماه؟..اکیا: یه هفته..کار رو ول کردم..الان وقت دارم..عامر با ارومی: نرو..اکیا: میرم.. عامر دست اکیا رو میگیره و انگشتر رو دستش نمیبینه..عامر: انگشترت کجاست اکیا؟..اکیا: گمش کردم..در واقع واس من هم فقط یه انگشتر نمایشی بود..عامر که انگاری ناراحت شده: فکر میکنم ازت خسته میشم..نه نمیشم..قلب من از تو پُره اکیا..هیچوقت ازت خسته نمیشم.هیچوقت از خواستنت خسته نمیشم…اون انگشتر یه حلقه است..اکیا: اره حلقه ی دور گردنم..تو به این افتخار میکنی؟..عامر: اره(هر دوتا دستش رو میزاره رو گردن اکیا) چون من تصمیم میگیرم که چقدر نفس بکشی..اون حلقه رو بخوام تنگ یا گشاد میکنم(منظورش اینه هر وقت بخوام میتونم زجرت بدم و اشاره به حرف اکیا که گفت اون انگشتر مثل یه حلقه دور گردنمه)
تو میتونی بری فقط بخاطر اینکه من اجازه دادم..من قرارداد رو رعایت میکنم توهم باید رعایت کنی
تو خونه سویدره وضع به شدت خرابه برای زینب..همه دارن سرش داد و بیداد میکنه..کمال هم وارد میشه.. و حسین جلو همه بچه هاش اون قرارداد رو پاره میکنه و به زینب میگه: دیگه پاتو بیرون از خونه نمیزاری..بعد از چند دقیقه تانر رو به زینب میگه: چرا ما نمیتونیم بهت زنگ بزنیم؟ تو دیروز مگه خونه سما نبودی؟..پس چرا گوشیت تو کلانتری بود؟؟..حسین: چه کلانتری؟..تانر با پرت کردن گوشی: زینب دیروز کلانتری افتاده بود بابا..با داداش اون اکیا بدون مدرک دستگیر شدن..اقا عامر اونجا بودن..راستی کمال هم اونجا بود..ابجیش رو از کلانتری جمع کرده…حسین بلند میشه به کمال میگه: تو چشام نگاه کن و بگو این آبروریزی درسته؟..دروغ گفتی به من..کمال: بهتون دروغ نگفتم..حسین: ساکت شو..کمال سر سفره گرگ ها بشینی گرگ میشی..حسین میشینه و تانر شروع میکنه که به تیکه انداختن به کمال میگه: از وقتی تو اومدی مگه بلایی مونده نیومده باشه سرمون؟.. از وقتی اومدی آرامش خونه رفته…کمال: معذرت میخوام..من تو این خونه جایی ندارم میره سمت در..فهیمه بدو بدو میره سمت پسرش و التماسش میکنه..
کمال با ساک لباس دستش از خونه میاد بیرون و اکیا هم سوار تاکسی میشه میره فرودگاه.. حالا یک هفته گذشته کمال دیگه واقعا میخواد از ته دل انتقامش رو از عامر بگیره و همچنین برای لیلا از دادگاه نامه میاد و میفهمه ویدا شکایت کرده..و میخواد هرکاری کنه تا این خونه به دست ویدا نرسه..اکیا بعد از میلان میاد سمت خونه که عامر اومده بدرقش (دم در حیاطن یعنی تو خیابون)..بعد حرف زدن..عامر انگشتر اورده رو به اکیا میگه: بامن ازدواج میکنی؟..اکیا: دوباره؟..(و با لبخند)..هیچوقت..و میخواد از پیشش بره که عامر مانع اون میشه..و دست اونو بزور میگیره..اکیا: عامر چکارمیکنی؟..عامر: حالا که انگشترت رو گم کردی باید با من دوباره ازدواج کنی..ایندفعه منو دوس داری ..اکیا: چرت و پرت نگو..عامر: دوس داری..و حالا دوربین میره رو صورت کمال که داره اونارو از دور نگاه میکنه..کمال اومده همون خونه که برای فروشش گذاشتن..عامر: این انگشتر از این انگشت بیرون نمیاد..و انگشتر رو دستش میندازه و اونو بغلش میکنه و میبره تو خونه ( با وجود اینکه اکیا میگه: عامر ول کن..ول کن) وقتی این زوج مثلا خوشبخت میرن داخل خونه..کمال حلقه ازدواج پنج سال پیشش رو تو دستش فشار میده و میگه: دیگه راه برگشت نداره..تا وقتی عامر کوزجواغلو جلوم زانو نزنه تموم نمیشه..صالح میاد پیشش و بهش میگه: نگران نباش داداش من همیشه پیشتم (صالح میدونه کمال میخواد انتقام بگیره)..بعد املاکی میاد به کمال میگه: به پیشنهادتون فکر میکنم چون یه مشتری جدی داریم..و کمال هم میگه : میدونم عامر کوزجواغلو ..لطفا پیشنهاد من رو بگید بهشون..بعد میرن تو خونه و یکم نگاه میکنن..صالح: اینطوری خودت رو آزار میدی..برای انتقام گرفتن از عامر واقعا نیاز نیست بیخ گوش اکیا باشی ..کمال لازم نیست با اکیا رودر رو شی..کمل: داداش اتفاقا لازمه..نباید فراموش کنم.باید هرروز به یاد بیارم..صالح: تو این خونه رو به خاطر اکیا میگیری..کمال: نه..من میخوام پولشو قدرتشو .و هرچیزی رو که عامر رو عامر کرده بگیرم.ببینم اونایی که واس پول پیشش هستن باز چکار میکنن..
عامر تو ماشین به املاکی میگه: کی بریم دفتر خونه؟..املاکی: امروز یه مشتری جدید اومده..عامر:طبیعیه بگید عامرکوزجواغلو خریده..املاکی: این اقا خیلی جدی هست..عامر: کیه؟..املاکی: کمال سویدَره..عامر هم به املاکی پیشنهاد بالاتر میده..
لیلا میره دم در خونه ویدا و اوندر و جلو اونا برگه دادخواست دادگاه رو پاره میکنه.

سریال اکیا (3)

قسمت بیستم ۲۰ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

 

ویدان و حیدر میان جلوی در، ویدان: الان خوشحالی که مارو احضار کردی به ۳۰ سال پیش آیندمو ازم خدمتت؟ لیلا : نه فقط نخواستم جلوی بچه هات خجالت زده بشی هر چی خواستی، هیچ تلاشی نکردم و بهت دادم ولی گذشتمو نمیتونی بگیری اون خونه رو بهت نمیدم. ویدان: اول اینکه اون آینده هیچ وقت مال تو نبوده، ولی اون خونه نصفی از گذشته منم هست لیلا : فقط خواستم بگم الکی تلاش نکن خونه رو بهت نمیدم و برگه هایی که براش از دادگاه اومده بود و پاره میکنه و میریزه تو صورت ویدان اونموقع رفتن .حیدر هر چقدر صداش میکنه و دنبالش میره اهمیت نمیده همون لحظه کمال که برای خرید اون خونه نزدیک همون خونست لیلا رو می بینه و کنجکاو میشه که بهش زنگ میزنه ولی لیلا به دروغ میگه اومدم خرید و دستم پره بعدا بهت زنگ میزنم کمال .

حیدر برمیگرده خونه به ویدان میگه دست از سرش بردار تو سالها پیش اون خونه رو بهش بخشیدی چرا نمیذاری آرامش داشته باشه ؟ ویدان: وقتی اینطوری ازش طرفداری میکنی بیشتر مصمم میشم به این کار، من اون خونه رو میخوام! اکیا که کاملا مشکوک شده به عامرزنگ میزنه به فاتح و شخصا میره تا پیگیر شه که وسط راه با ماشین کمال برخورد میکنه کمال سریع میاد پایین و حالشو میپرسه اکیا هم میگه خوبم چیزی نیست ولی تو اینجا چیکار میکنی؟ کمال همینکه میاد بگه لیلا از اینجا رد… هنوز حرف از دهنش در نیومده اکیا میگه لیلا؟ لیلا تورو فرستاد؟ کمال میخندہ: بازم معذرت میخوام و میرہ .

زینب میخواد با حسین بره که حسین میگه تو هنوز مجازاتت تموم نشده هنوز درس نگرفتی هر وقت من گفتم تموم میشه صالح به کمال میگه داداش یکهفته شد چرا نمیری از بابات معذرت خواهی کنی؟ کمال هم گوش میده به حرف صالح و میرہ خونشون تا معذرت خواھی کنه .
بالاخره کمال و حسین هم آشتی میکنن اکیا ی پیشنهاد کاری از سمت ی نفر میگیره که راجب بچه هاست اکیا هم خیلی استقبال میکنه و میگه بچه ها رو دوس داره بخاطر همین قبول میکنه ی لحظه فکر میکنه و میگه راستی شما از کجا مطمئن بودید قبول میکنم؟ خانمه هم میگه چون دیده بودم اکثرا پروژه های اجتماعی رو قبول میکنید .

موقع رفتن به آسو زنگ میزنه: همونطور که فکر میکردید قبول کرد آسوخوشحالم میشه فقط بهشون نگید اسپانسر ماییم، میخوام شخصا تشکر کنم ازشون و ی لبخند خبیث میزنه .

کمال میخواد بره داخل شرکت که ی نفرو میبینه نگهبانا نمیذارن بره تو میبرتش تو لابی و باهاش صحبت میکنه اونم میگه از کارگزاران عامر خان هستم و جایی که کار میکنیم هیچ امنیتی نداره، چند وقت پیش یکی از دوستانمون افتاد پاش قطع شد کمال هم قول میده به همه چیز رسیدگی کنه عامر با طوفان حرف میزنه و میگه هرجور شده اون خونه باید مالی من بشه و از زینب میپرسه که طوفان میگه تنبیه شده ؟ حتی از خونه بیرون نمیتونه بره عامر هم میگه پس زحمت بیرون کشیدنش با خودمون شد و استاد زینب و میفرسته خونشون تا با فهیمه حرف بزنه و راضیش کنه که کاملا هم موفق میشه بعد از زینب نوبت تانرہ، به اون ھم زنگ میزنه وراضیش میکنه دوبارہ برہ پیشش !

اکیا ی سر میرہ گالری پیش یاسمین و یکم با هم صحبت میکنن زینب مشغول لباس پهن کردنه و اوزان هم از پشت نرده مشغول دید زدنشه که گوشی اوزان زنگ میزنه و زینب با ترس برمیگرده .

سریال اکیا (3)

قسمت بیستم ۲۱ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :


کمال و قادر و عامر باهم جلسه دارن و بعد از اتمام جلسه کمال میخواد به قادر راجع به مشکل ایمنی ساخت و ساز بگه که عامر دخالت میکنه و میگه من یه نفر رو میفرستم که رسیدگی کنه این موضوع هم به شما ربطی نداره..قادر هم حرفای پسرشو تایید میکنه کمال به اسماعیل زنگ میزنه و میگه من باهاشون حرف زدم اما فایده ای نداشت
کمال تو راهرو تانر رو میبینه و بش میگه بازم برای کار اومدی؟/تانر:من کارو ول کرده بودم اما مشتری ولکن نیست تماس گرفت منم اومدم تا باهم صحبت کنیم.. همین موقع عامر میاد و به تانر میگه داداشم؟؟😨بعد هم تانر رو با خودش میبره داخل اتاقش و باهاش صحبت میکنه و دلیل ول کردن کارشو ازش میپرسه..تانر میگه به خاطر موضوع زینب و بابام دیگه نمیتونم بیام/عامر:تمام وسایل این اتاق و این شرکت یه روزی مال بابام بود ولی من کم کم تمامشون رو ازش گرفتم ولی اوایل خیلی بخاطر ثابت کردن خودم به بابام جنگیدم حالا تو هم اگه میخوای موفق بشی باید با بابات بجنگی😧حالا بیشتر فکر کن و تصمیم بگیر
یاسمین شرکتی رو که اکیا قراره باهاش کار کنه تو اینترنت چک میکنه و میفهمه که اسپانسر این شرکت، شرکت کماله و این موضوع به اکیا میگه
تانر میره به دفتر کار کمال(همون دفتری که عامر به کمال داده) و میگه چیشده!دلت برامون تنگ شده اما شاید وقتی ازمون دور بودی بیشتر دلتنگت میشدیم/کمال:یعنی چی این حرفات/تانر:مگه چیز اشتباهی گفتم از وقتی اومدی آرامش برامون نمونده تو اینجا کار میکنی و دستور میدی از طرفی بابا همه چیز سر من خراب میشه/کمال:این چه حرفیه تو بچه ی اولشی،اون خودشو به تو سپردهتانر:آره بچه ی اولم ولی براشون یه دردسرم،همش فکر میکنن که من هیچوقت آدم نمیشم ولی تو رو به جای هممون آدم حساب میکنن/کمال:داداش بسه تو دیگه بچه نیستی این حرص برا چیه؟/تانر:چرا متوجه نیستی من یه فقط یه قیچی دارم و برای استفاده از اون باید از تو و بابا اجازه بگیرم؟/کمال:اما قصد این آدم یه چیز دیگست…تانر بازم حرفای کمالو قبول نمیکنه و میره…اکیا به کمال زنگ میزنه و میگه اینکارا چیه میکنی؟چرا به اون شرکت گفتی که به من پیشنهاد کار بدن کمال تعجب میکنه و میگه من اینکارو نکردم اما الان از آتلیه برو بیرون و ببین یه ماشین که آدم تو باشه اونجا پارک نکرده/اکیا هم میره و میبینه و میگه درسته تو از کجا میدونستی؟/کمال: چون از طرف شوهرت دارن من و تو رو تعقیب میکنن/اکیا هم دیگه مطمئن میشه که عامر بهشون شک کرده

حیدر با دوستش که وکیله صحبت میکنه و میگه هرطور شده کاری کن که خونه برای لیلا باقی بمونه و سهمی به ویدا نرسه دوستش هم میگه باشه و میره…کمال میاد پیش حیدر و میگه امروز لیلا رو جلوی خونه ی شما دیدم/حیدر عصبانی میشه و میگه دست از سر ما بردار،نمیتونی هیچی از گذشته ی ما پیدا کنی/کمال که از رفتار حیدر متعجب شده میگه:شما چه رابطه ای با لیلا دارید؟/حیدر:دست از سر ما بردار و از لیلا دوری کن
آسو میره آتلیه ی اکیا و باهاش صحبت میکنه و میگه اومدم با شما دوست باشم و کمک بگیرم،شما هم با قبول کردن پروژه فکر کردم همینو میخواید اما انگار اینطور نیست/اکیا:شما خواستید من این پروژه رو انجام بده؟/آسو:بله چزا انقدر تعجب کردید/اکیا:اخه شما که کارای منو قبول نداشتید/آسو:اون مال گذشته بود و تموم شد رفت ولی از الان بگم که شاید یه تذکراتی داده بشه/اکیا:بازم دارید نقش رییس رو برام بازی میکنید/آسو:شما هم دارید با من بدرفتاری میکنید..نکنه بخاطر کمال به من حسودی میکنیداکیا:نه اینطور نیست/آسو: پس بخاطر گذشتتون با کمال هست!!/اکیا:هدف شما چیه؟/آسو: گذشته ها گذشته،منم مثل کمال اهمیت نمیدم،باور کنید یبارم راجع به این موضوع باهم حرف نزدیم،اینکارو به عنوان فراموش کردن گذشته ها در نظر بگیرید/اکیا:من با شما مشکلی ندارم و این پروژه رو هم قبول کردم چرا باید قبول نمیکردم/آسو:بعد از اینکه کمال شما رو اخراج کرد شما فکر کردید که کمال به خاطر من اینکارو کرده و احساس خوبی نداشتم بخاطر همین پیشنهاد اینکارو دادم اما مطمئن نبودم که قبول کنیداکیا:واسه من مهم نیست که برای کی کار میکنم،شما هم بیخودی زحمت کشیدید و تا اینجا اومدید،منم اون آدمی نیستم که شما بخاطر پیروزی های کوچیکتون دنبالش هستید😏/آسو هم ضایع میشه و میره😂
کمال میره خونه ی لیلا و باهاش صحبت میکنه و میگه امروز تو رو جلوی خونه حیدر دیدم و معلوم بود همدیگرو خوب میشناسید،قضیه چیه؟تو چی رو از من پنهان کردی؟تو کی هستی؟انگار دیگه نمیشناسمت/لیلا با ناراحتی میگه اکیا خواهرزاده ی منه…کمال و لیلا تا شب صحبت میکنن و لیلا همه چیز رو برای کمال تعریف میکنه و میگه یه عمر گذشت تا بتونم تو آینه به خودم نگاه کنم و ناراحت نباشم/کمال:تو هیچ کار اشتباهی نکردی اونا مقصرن/لیلا:یکیش خواهرمه یکیش هم کسی بود که دوسش داشتم..از بچگی هام ویدا رو بیرون کردم و از جوونیم حیدر رو

همه چیز رو فراموش کردم اما بعدش با اکیا رودررو شدم،هم دوسش داشتم هم میخواستم ازش فرار کنم،دلم میخواست بغلش کنم اما ازش متنفر میشدم، همه ی چیزایی که فراموش کرده بودم مثل خاطرات بچگیم،استعدادم،لجبازیام رو همشو یه جا تو اکیا میدیدم..برام آسون نیست..اونا کابوسای من هستن کسایی بودن که لعنتشون کردم(منظورش حیدر و ویداست)
اکیا میره پیش عامر و میگه هرچیزی که میخوای ازم بپرس/عامر تعجب میکنه و میگه چی رو/اکیا:تو رو دوست ندارم اما خوب میشناسمت،چرا آدم گذاشتی منو تعقیب کنن،سوالایی که داری رو از تو صورتت میخونم/عامر:پس بهشون جواب بده،بگو که جواب این فکرای من چیه/اکیا:هرگز بت خیانت نمیکنم،درسته ازدواج ما فقط روی یه کاغذ هست ولی هرگز خیانت نمیکنم ولی بخاطر تو نه،بخاطر کسایی که دوسشون دارم اینکارو میکنم چون نمیخوام کسی آسیب ببینه/عامر:من تورو خیلی دوست دارم و به هرکس و هرچیزی که نزدیکت باشه حسودی میکنم،بخاطر عشق تو دارم نابود میشم/اکیا:بیخیال

 سریال اکیا (4)

قسمت بیستم ۲۲ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

همه سرشام نشستن که زینب میگه داداش میدونی فردا تنبیه من تموم میشه دیگه نه؟تانر:آره دیگه یه هفتس داریم واسه همین تلاش میکنیم!فهیمه یهو یاده کمال میفته:کمال هم اسفناج خیلی دوست داشت میگم نظرت چیه حسین زنگ بزنیم بهش هان؟تانرتیکه میندازه:با ی دست بوسی همه چیز تموم شد؟فهیمه بد نگاش میکنه که حسین میگه ولش کن زهرشو بذار بریزه!تانر ناراحت میشه:هرکاری میکنم تا تو چشمت بیام ولی همیشه شیر پسرت کماله و…حسین هم میگه نوش جون همتون(به حرفش توجهی نمیکنه)تانر هم اشک تو چشماش جمع میشه😢
اکیا داره طراحی میکنه که عامر میاد اکیا میخواد ی چیزی بگه که عامر میگه نترس،فقط میخوام از دور تماشات کنم💔
میره بیرون هوا بخوره!ب عامر هم زنگ میزنه و میگه پیشنهادتون رو قبول میکنم!زینب صبح دیگه مجازاتش تموم میشه و گوشی رو بهش میدن زینب ی راست میره پیش صالح تا همه چیو توضیح بده ولی صالح میگه توضیحی هم مونده؟
تو با من بازی کردی تو زندگی تو فقط پول مهمه زینب منو زاپاس نگه داشتی تا ی پولدار بیاد سمتت و بعدم منو فروختی!زینب میگه:ینی دیگه همه چی تمومه صالح هم میگه آره
کمال که صالح بهش گفته اوزان نزدیک خونه شون بوده میره پیش اکیا:به برادرت بگو دست از سر خانوادم برداره!اکیا:اشتباه میکنی من باهاش حرف زدم اوزان نمیدونسته اون خواهرته
کمال:حالا که میدونه پس بهتره بهش بگی دیگه تمومش کنه مشکلی دارید با خودم حل کنید ب خانوادم کاری نداشته باشید

کمال:وگرنه بد میبینید
اکیا سریع به اوزان زنگ میزنه و میگه مرسی که به حرفم گوش نکردی و رفتی زینب رو دیدی آفرین اوزان زینب میره پیش استادش و ازش تشکر میکنه که باعث شده برگرده به دانشگاه استاده هم میگه من باید از تو تشکر کنم عامر خان بخاطر تو به خیره کمک کرد زینب تعجب میکنه :بخاطر منه؟ینی اون شمارو فرستاده بود؟
اونم میگه اره.همون لحظه عامر که تا الان داشته همه چیو میدیده میخواد پیاده شه که اکیا میره سمته زینب اونم بیخیال میشه
زینب میگه آبجی خواهش میکنم منو اینجا باتو ببینن بازم تنبیه میشم
اکیا:فقط ازت ی سوال دارم زینب اونیکه بهت پیشنهاد کار داد عامر بود زینب هم دستپاچه میگه نه!اکیا میگه نمیدونم راست میگی یانه ولی عامر ب گذشته منو کمال شک کرده نذار ازت سواستفاده کنه زینب خودتو بکش کنار
اسماعیل همون کارگری که به کمال شکایت عامر و کرد زنگ میزنه و میگه چی شده کمال هم میگه از کار دست بکشید
حیدر و اوندر پ قادر هم میان همونجا اول کارگرا میخوان بیا سمت عامر که کمال میگه نه،صبر کنیدرو به عامر میگه:بخاطر حرصت از من بود که این اتفاق پیش اومده قادر هم میگه عامر قول میده دیگه همچین مشکلی پیش نیادعامر از حرص هیچی نمیگه فقط وقتی رفت دفتر با طوفان برای کمال نقشه میکشن
اکیا میره همونجایی که باید برای پروژه کار کنه،اون دختر کوچولوعه هم همونجاست
کمال برای بازرسی میاد اکیا:اگه میخوای باز اخراجم کنی بگو از الان بگم بچه ها زحمت نکشن کمال هیچی نمیگه و به اون دختر کوچولو نگاه میکنه!دختره یهو میگه عااا فهمیدم این همونیه که بخاطرش ۵سال گریه کردی قیافه اکیا😯
الیف جون میگم بهتره دیگه بری به کمال نگاه میکنه:گاهی وقتا همه چیزو قاطی میکنه
کمال خدافظی میکنه و میخواد بره که گوشیش زنگ میزنه:آقا کمال تبریک میگم ما تصمیم گرفتیم خونه رو به شما بفروشیم
پایان

 سریال اکیا (4)

قسمت بیستم ۲۳ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :


کمال که خیلی تعجب کرده چرا نظره صاحب خونه عوض شده میره تا اونو ببینه وقتی لیلا رو کنارش اونجا میبینه با تعجب میگه لیلا😳؟
صاحب خونه میگه درسته لیلا از دوستای قدیمی من بود که تونستم ب لطف تو پیداش کنم!کمال لیلا رو بغل میکنه
و ازش تشکر میکنه لیلا:دیدم نمیتونم جلوتو بگیرم،گفتم حداقل پیشت باشم نذارم کار اشتباهی بکنی!اکیا مشغول پیاده روی ه که کامیون رو مشغول اسباب آوردن جلوی اون خونه میبینه کنجکاو میشه تا بفهمه صاحب خونه کیه!با دیدن خونه میره تو خیالات خودش
تصورمیکنه
کمال این خونه روبراش خریده و سوپرایزش میکنه!کمال:به خونت خوش اومدی عشقم اکیا بغلش میکنه:دوست دارم،دوست دارم…و یهو از خیالاتش میاد بیرون و کمال و میبینه:همه چیز همونطوریه که خیالشو میکردم فقط من نیستم😢
کمال:خودت خواستی،اون دختر بچه راست میگفت که بخاطر من گریه میکنی؟اکیا:کمال نکن با من اینطوری
کمال:برو بیرووون اکیا:اگه بگم ارع چی عوض میشه؟اگه بگم دستمو بگیر،می‌گیری؟نه نمیتونی!کمال:مثه دخترای پولدار دیگه،نه دلت میخواد فراموشت کنم نه آرامشت بهم بخوره نه😏
اکیا نزدیکش میشه
دستشو میگیره:آره دلم میخواد هیچ وقت فراموشم نکنی،کمال من ۵ ساله ی کابوس تکراری دارم میبینم کاش تو بیدارم کنی😞
عامر داره از خونه میره بیرون که میبینه دارن اسباب میبرن:مگه نگفته بود خونه رو به کسی نمیفروشه😡
و میره به سمت اون خونه
کمال و اکیا هم همچنان دست تو دست😨

اکیا دست کمال پ ول میکنه و اشکاشو پاک میکنه!کمال عامر و میبینه:به به کوزجی اوغلو ها یکی یکی دارن میان برای خوش آمد گویی،اکیا یکم دستپاچه میشه:عامر:تو کی اومدی؟!عامر:دقیقا به موقع😨
کمال و عامر سربسته همدیگرو تهدید میکنن که اکیا به عامر میگه بریم دیگه عزیزم عامر محکم انگشت های اکیا رو میگیره و تا دم خونه میبرتش:عامر دستم درد گرفت ول کن!عامر:سال۲۰۱۰ ی دختر پولدار خواست ی هیجانی رپرتاژ تجربه کنه عاشق پسره فقیر شد، ی مدت باهم بودن ولی جدا شدن
من همه اینارو میدونم تعجب نکن ولی من مثه ی تفنگم!اگه ماشه روکشیدی تقصیر خودته آفرین همسر عاقلم!کمال همه چیزو داره از دور میبینه تمام صحنه هایی که اکیا باهاش حرف زده و به یاد میاره
زنک میزنه به لیلا:لیلا،من حس میکنم از موقعی که اومدم اکیا میخواد ی چیزیو به من بفهمونه لیلا:ینی میگی دلیل ازدواجش چیزیع که به تو نگفته؟کمال:آره من باید هرچی زودتر با اکیا حرف بزنم!عامر به طوفان میگه دیگه وقتشه اقا کمال و از شرکت بندازیم بیرون قبل لز اینکه بخواد تو خونه جدیدش بره زینب موقع دانشگاه رفتن ی سر میره پیش صالح اوزن هم از دور داره نگاهش میکنه زنگ میزنه به عامر:چرا همه زن ها از دست من فرار میکنن؟
زینب نه تلفن جواب میده نه هیچی!عامر:برای اینکه تو نباید منتظر شانس بمونی باید خودت شانس بسازی.بانو هم به عامر میگه شب برات سوپرایز دارم
ویدان متوجه میشه که ی نفر خونه روخریده میره تو اتاق پیش اکیا
خونه رو یه نفر خریده حتما عامر خیلی ناراحت میشه که نتونسته برات بخره
اکیا:میدونه.همون لحظه کمال و میبینه که بهش علامت میده بیا بیرون اکیاهم میگه مامان من کار دارم میرم فعلا ویدان میره تو اون خونه که بفهمه کی خریدتش کم%

سریال اکیا (5)

قسمت بیستم ۲۴ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

پیک یه برگه میاره و میگه برای خانم یدا هستش حیدر برگه رو باز میکنه همون موقع ویدان میاد:میدونی همسایه جدیدمون کیه؟کمال سویدره
حیدر:بیا این از طرف لیلاست،اونم مثه تو میخواد خونه رو بخره😏
صالح زینب رو میرسونه دانشگاه که زینب بهش میگه تو این هفته برنامه تئاتر دارم میتونی بیای؟
صالح:من فک کردم آدم شدی!ولی باشه میام بعد از اینکه صالح میره اوزان میفته دنبال زینب و مدام میخواد باهاش حرف بزنه زینب میگه برو اوزان این ممکن نیست
اوزان:من هیچ کس برام مهم نیست و زینب رو میبوسه…زینب هلش میده عقب چیکار میکنی اوزان؟لطفا برو
کمال که میدونه ممکنه عامر بخواد تو کار مشکلی براش پیش بیاره با شرکای دیگه جلسه میذاره و محکم کاری میکنه
بعد از اون میره پیش اکیا و میخواد باهاش حرف بزنه که اکیا میگه ببخشید اقا کمال عجله دارم بعدم گوشی یاسمین رو ازش به بهانه اینکه گوشی خودش شارژ نداره میگیره تو ماشین به لیلا زنگ میزنه و میگه باید ببینمت لیلا
لیلا تو ی خیریه مشغول بازی با بچه هاست اکیا:پس توام تو این کار ها هستی دیگه نه؟ی جوری میگم انگار خیلی میشناسمت تا حالا بچه ای داشتی؟زمان برمیگرده به عقب،زمانی که لیلا لباس عروس تنشه و ویدان میگه:چیکار میکردم؟تا اخر عمرم مخفی میکردم؟باید عادت کنیم لیلا چون من حاملم لیلا:از هردو تون متنفرم از این ب بعد شما دشمن من هستید همین!فیلم برمیگرده به زمان حال:نه بچه نداشتم ولی دلیل نمیشه بچه هارو دوست نداشته باشم خب تو چیکارم داشتی؟
راستش لیلا اومدم تا با کمال حرف بزنی لیلا:عاعا چرا خودت حرف نمیزنی؟
اکیا:عامر به منو کمال شک کرده اگه چیزی بفهمه حتما ب خانواده کمال آسیب میزنه خواهش میکنم بگو از ما دور باشه لیلا بعد از رفتن اکیا یه کمال زنگ میزنه
فک کنم حدست درست بود کمال،اکیا ی چیزیو بهت نگفته…

عامر داره صحبت میکنه که پیک ی بسته میاره و میگه اینو به خوده اقا عامر بدید عامر یهو میگه:بگیریدش…
و میفتن دنبالش اون هم فرار میکنه وقتی گیرش میندازن میگه تو کی هستی؟
پیک:اقا توروخدا من فقط ی پیکم عامر:پس چرا فرار کردی؟
پیک:شماهمه یهو افتادید دنبالم خب..گوشی عامر زنگ میزنه و همون شخص ناشناس میکه؛اون بیچاره فقط ی پیکه به اون کاری نداشته باش
من پنج سال پیش ازت قول گرفتم دنبالم نکنی!
قادر که از بالا داره همه چیزو میبینه به عامر میگه ی بار دیگه هم ازت پرسیدم کی داره تهدیدت میکنه و فلش رو که همون فرد ناشناس واسه عامر فرستاده بود میبینه،قادر:حالا بریم باهم ببینیم اینو ولی عامر بعد از باز کردن فلاش فرمتش میکنه:باید از این به بعد ب پسرت اعتماد کنی بابا
اکیا برمیگرده پیش بچه های اکیپ و داره صحبت میکنه که آسو میاد:برای بچها قهوه آوردم اکیا:مرسی ولی فک کنم خیلی کمه😂!آسو:اکیا من برای دوستی اومدم میشه اینجوری رفتار نکنی؟کمال دلش خوش بود منو اینجا دست ی دوست سپرده!اکیا:پس قک کنم بیشتر میبینیم همو چون دیگه همسایه شدیم نه؟
آسو:همسایه؟اکیا:نمیتونستید اقا کمال خونه جلویی ما رو خریده؟😁آسو:حتما میخواست بعدا بهم بگه!حیدر با وکیل حرف میزنه و میگه که ممکنه ویدان خیلی قیمت بالایی رو پیشنهاد بده! لطفا با لیلا حرف بزن که کمکش کنم
نوزات(وکیل)با لیلا حرف میزنه ولی اون میگه حیدر جزو دشمن های منه و منم ب کمکش نیازی ندارم
کمال با ی خانمی ب اسم سارپ حرف میزنه تا اکیا رو بکشونه پرورشگاه و اکیام بدون اینکه بدونه پیشنهاد از طرف کماله قبول میکنه😋
آسو با ی جعبه شیرینی میاد کمال:این چیه؟آسو:شیرینی خونه جدیدته دیگه
کمال :واقعا عذر میخوام آسو باز یادم رفت
آسو:یادت رفته مهم نیست کماله ولی اینو از زبون اکیا کوزجی اغلو شنیدن سخته کمال
تو دوست نداری ب اون دختر نزدیک شم چون مثه اینکه میترسی بفهمم اون عشق قدیمی ت بوده نه؟

سریال اکیا (5)

قسمت بیستم ۲۵ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

کمال با آسو حرف میزنه و:همه چیز توگذشته بوده اکیا الان ی زن متاهله مطمئن باش دیگه همه چی بین ما تموم شده و آسو رو قانع میکنه!فهیمه اتفاقی با اکیا روبه رو میشه اکیا:اون روز شما حرفاتونو زدید منم شنیدم حالا من میگم شما باید گوش کنید،من دیگه هیچ آسیبی به کمال نمیرسونم باور کنید،قول میدم دیگه دلشو نشکنم فهیمه:میخواید شما از دل شکستن حرف نزنید چون فک کنم خجالت میکشید اکیا خانم و بالاخره میره!صالح با کمال قرار داره و بالاخره با کلی من و من به کمال میگه که عاشق زینب شده و زینب هم دوسش داره کمال عصبانی میشه:از چ زمانی؟صالح شرمنده سرشو میندازه پایین:خیلی وقته😞کمال دستشو میزنه رو شونه کمال:کی بهتر از تو میتونه از خواهر من مراقبت کنه اخه بعد کمال زنگ میزنه به زینب و ازش میخواد تا نهار و باهم بخورن.قادر و عامر(هلاک قافیه ام اصن😂👐)باهم میرن بیرون تا صحبت کنن قادر:اینجا چی میبینی عامر؟عامر:ی مشت آدم که راحت میتونم کاری کنم جلوم بزنن قادر؛چون….عامر کوزجی اوغلویی تو داری از حرصت به کمال میبازی جد ان در جد تو برای نگهداری از این اسم حتی خوده من خیلی تلاش کرده،و من نمیذارم به این راحتی ها این امپراطوری(😶) نابود شه عامر کوزجی اوغلو(اگه دقت کرده باشید ۷۰% جمله های قادر جونم با کوززززززجی اوغلو ب اتمام میرسه)عامر:تو اگه نگهداری از امپراطوری و بلد بودی از مادرم محافظت میکردی (کوزجی اوغلوشو جا انداخت😸) قادر عصبانی میخواد بزنه تپ گوش عامر ولی پشیمون میشه و میگه هرگز منو با مادرت ناراحت نکن!زینب میره رستوران و صالح هم بالاخره میاد و میگه به داداشت همه چیزو گفتم زینب حالش کاملا گرفته میشه:داداش باور کن اونجوری که فکر میکنی نیست کمال:من چجوری فکر میکنم؟کی بهتر از صالح؟تازه امشب با خانواده هم قرار بیان خواستگاریت!عامر داره ی متن از پدر برای مادرش میخونه:دست میکشه رو صورت مادرش که بی حرکته و فقط باچشمای باز داره بالا رو نگاه میکنه:من مثه بابا نمیشم مامان،حتی اگه اکیا هر روز منو بکشه من بازم واسه محافظت از اون قوی میمونم و هیچ وقت دستشو ول نمیکنم همیشه دوستش خواهم داشت(این صحنه رو عامر فوق العاده بازی کرده

و عامر دستمزد پرستار و میده،بانو بهش زنگ میزنه :کجایی عزیزم مگه قرار نبود بیای؟عامر:نتونستم ،بتاز دردت چیه؟بانو:خواهش میکنم عامر بیا تا رو در رو بهت بگم!و برگه سونوگرافی شو نگاه میکنه و میخنده.اکیا که قرار بود بره پرورشگاه به ویدان پیام میده که شب نمیاد کمال هم به لیلا میکنه فرصتی که خواستم جور شد،امروز باهاش تنهایی حرف میزنم و لیلا هم حمایتش میکنه!قادر با حرص به عکس مادر عامر نگاه میکنه:چرا نشد مژگان هان؟چون نتونستی منو تحمل کنی چون ضعیف بودی چون نتونستی از پسرت محافظت کنی و اون هیج وقت شبیه تو نمیشه!
صالح و زینب باهم میرن خونه،صالح خیلی خوشحاله و میگه عروسی تو راهه(دلم به حال سادگیش میسوزه😞)
زینب:ازدواج و اینا نداریم من هنوز بچم صالح:پس ی مدت نامزد میمونیم ولی زینب از هیچ چیز خوشحال نیست و میره تو خونه اکیا وقتی میره پرورشگاه میبینه کمال هم اونجاست از همون خانم سارپ میپرسه:آقا کمال هم دعوت بودن؟سارپ:در واقع اقا کمال مارو دعوت کردن😂
کمال:میخواستی با من حرف بزنی؟اینجا هیچ کس نمیتونه پیدا مون کنه
اتفاقا منم ازت سوالایی دارم و بالاخره شب میشه
کمال و اکیا میرن که صحبت کنن کمال میگه شروع کن چی میخواستی بهم بگی؟اکیا:کمال من چاره ای نداشتم جز اینکه با عامر ازدواج کنم کمال عامر به ما شک کر ه حتی ممکنه گوشی مو هم شنود کنه تو باید از من دور بمونی کمال:تو چیزیو باید بهم بگی اکیا؟؟چیزی که راجب گذشته بوده؟
اکیا:کمال ازدواج منو عامر…ینی…
کمال خب؟
صالح داره با تلفن حرف میزنه که یهو کشتیش منفجر میشه و صالح یا گریه میدوعه سمت کشتی

سریال اکیا (6)

قسمت بیستم ۲۶ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :


کمال ینی ازدواج منو عامر..کمال:خب؟اکیا زمانی و یادش میاد که عامر بهش گفت هرکس به تو با عشق نگاه کنه نابودش میکنم!پس از گفتنش به کمال منصرف میشه:الان حتی اگه بگم،چی عوض میشه هان؟کمال من فقط میخواستم بهت بگم از عامر دور بمون اون از چیزی که فکر میکنی خیلی خطرناک تره خواهش میکنم اون خونه رو هم ول کن کمال:آهااان پس بگو دلت واسم سوخته که اومدی باهام حرف بزنی نه؟ینی من اینقدر از دور بیچاره به نظر میام؟میدونی اکیا تو فقط به فکر آرامش خودتی و بلند میشه که بره اکیا دنبالش میدوعه کمال:پیاده شو، اکیا:پیاده نمیشمم تو ماشین مدام بحث میکنن که ی لحظه کمال میگه اشتباه اومدیم و میخواد برگرده که ماشین گیر میکنه و نمیتونه😇اکیا:اینقدر از دست من عصبانی بودی راه و اشتباه اومدی کمال:اره واسه اینکه هرچی میگم حرف نزن بازم حرف میزنی لجبازی،لجباز!نگاه به گوشی هاشون میکنن و میبینن بعله آنتن نداره کمال میگه بریم تا به روستایی چیزی برسیم اینجوری نمیشه شب اینجا بمونیم تو راه اکیا بهش میگه یکم استراحت کنیم کمال من خسته شدم ولی کمال متوجه میشه که سردشه و اینو داره میگه پالتوشو در میاره، میندازه روی اکیا!اکیا چشماشو میبنده و عمیق عطرشو بو میکنه😢
ی لحظه کمال چشمش بهش میفته اکیا:چیزه،دماغم یخ زده کمال:لپات گل افتاده تب داری؟اکیا:در حقیقت خجالت میکشم😄
و بالاخره ی خونه پیدا میکنن صالح گریه میکنه و میگه منبع درامدم سوخت نون خونم سوخت اوزان از دور همه چیزو میبینه:دیگه بی حساب شدیم فک کنم عامر میاد خونه ویدان بهش میگه اکیا مسیج داد شب میمونه کارگاه عامر هم سریع میره کارگاه و میبینه اکیا اونجا نیست گوشی هم آنتن نداره😨
کمال و اکیا میرن تو خونه ای که کسی توش نیست😎و میبینن خونه از بیرون هم سردتره
کمال میره تا هیزم جمع کنه و..

کمال هیزم هارو میاره!اکیا میگه ماکارونی درست میکنم با ی سوپرایز و شیشه شراب رو نشون میده.کمال:اکیا حواست باشه واسه چی اینجاییم در ضمن امیدوارم شوهرت بخاطر من نگرانت نشده باشه عامر به تانر زنگ میزنه و میگه کمال کجاست؟تانر میگه نمیدونم از آسو باید بپرسی کمال هم به آسو زنگ میزنه و میگه با اقا کمال کار دارم گوشیشون آنتن نمیده شما نمیدونید کجاست؟
آسو:آخرین باز خیریه بود منم ازش خبری ندارم.به خیریه زنگ میزنه خانم سارپ هم میگه با اکیا خانم برگشتن😊اکیا غذارو آماده کرده و هی مشروب میخوره کمال بهش میگه بسه دیگه اکیا:تو چرا نمیخوری نکنه میترسی کنترلتو از دست بدی؟
کمال زل میزنه ب لبای اکیا😁:از وقتی اومدم مدام میخوای باهام حرف بزنی حتی پیش لیلا هم رفتی حالا…من خسته شدم دیگه اکیا اینقدر خواستم خودمو بهت ثابت کنم اینقدر قلبم و گرفتی و ولش کردی😢 اکیا:من قبل از تو حتی یادم نبود که قلب داشتم کمال:چرا اینکارارو میکنی اکیا هان؟چراا منم ادمم آدمی که سالها پیش دیوانه وار عاشقت بود دیگه سعی نکن خودتو تو قلبم جا کنی،دیگه اینجوری نگام نکن،دیگه ذهنمو بهم نریز.اکیا:نگران نباش نه آرامش تورو بهم میریزم نه ب شوهرم خیانت میکنم ولی اونطوری نگات میکنم چون منم دیوانه وار عاشقتم😫کمال:هیس بسه و میره بخوابه اکیا اروم رو صورتش دست میکشه و پتو رو میندازه روش
شروع میکنه ب خوندن ی آهنگ:یک بار عاشق شدن…ینی هزار بار مردن…
کمال که خودشو ب خواب زده بود باز گریه اش میگیره:هیس..ساکت شو و از جاش بلند میشه اکیا:چرا؟کمال: چون من دیگه نمیتونم تحمل کنم میفهمی
اکیا دستشو میبره جلو:کمال دستمو بگیر،خواهش میکنم بیا فقط امشب تو دنیا منو تو باشیم دست کمال رو میگیره:دراز بکش کمال هم دراز میکشه و هردو با اشک بهم نگاه میکنن اکیا دستشو میکشه رو صورت کمال:تو قلب منی کمال قلب من😭
عامر میره خیریه و اون خانم به عامر هم میگه که اکیا و کمال رفته و اگه هنوز نرسیدن شاید بخاطر این بوده ک تو اون مسیر انحرافی معروف افتادن عامر ادرس اون مسیرو میگیره تا میرسه به ماشین کمال
و اکیا و کمال هم چنان تو همون کلبه

سریال اکیا (6)

قسمت بیستم ۲۷ سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

عامر در خونه رو باز میکنه که میبینه خالیه😯
نگاه به بخاری میندازه که یکم گرمه ساعت برمیگرده به یک ساعت پیش
اکیا:تو قلب منی کمال!کمال سریع از جاش بلند میشه:خب دیگه پاشو بریم
اکیا هم بلند میشه و اشک هاشو پاک میکنه:آره دیگه بریم میرن به ی پمپ بنزین
اکیا آنتنش وصل میشه و مسیج های یاسمین رو میبینه
یاسمین بهش میگه عامر بد دیونه شده بود ی زنگ بهش بزن اکیا هم زنگ میزنه بهش و میگه من پمپ بنزینم کمال:تا وقتی شوهرت بیاد این‌جا میمونم
ولی اکیا میگه نمیخوام دردسر درست شه لطفا برو کمال هم میره تو ی تاکسی میشینه تا رفتنشو ببینه
عامر تا میرسه دست اکیا رو عصبانی میگیره و میبره تو ماشین:کمال هم اونجا بود اره؟اکیا:آره ولی منو رسوند و رفت اون هیچ خطایی نکرده عامر
اگه اون نکرده پس توکردی هردومون رو بکشم؟که نه جرمی بمونه نه خطایی
نه عامری که مثه سگ حسادت میکنه و سرعت ماشین رو میبره بالا اکیا:عامر توروخدا یوااااش و عامر ماشین و منحرف میکنه و نگه میداره
اکیا گریه اش شدت میگیره عامر:تموم شد اروم باش
اکیا :آره بیا بکش و راحتم کن خسته شدم از این زندگی تو صورت عامر داد میزنه:تو زندگیمو ازم دزدیدی تو پنج سال از زندگیمو ازم گرفتی😭عامر بغلش میکنه و عذر خواهی میکنه هی
کمال میره پیش صالح و دلداریش میده،صالح:پلیس ها شک کردن که ی حادثه باشه میگن عمدی بوده من میدونم این حتما کاره عامره چون میخواد ب نزدیکات صدمه بزنه
عامر اکیا رو میرسونه خونه و خودش میره پیش کمال و بهش هشدار میده که از اکیا دور بمونه
و جرات نکنه به اموالش دست درازی کنه و گرنه بد میبینه کمال:این تویی که منو به جنگ دعوت میکنی ولی
کمال به صالح میگه امشب ی چیز دیگه هم بهم ثابت شد اونم اینکه عامر واسه از دست دادن اکیا میترسه
اکیا فقط بهم گفت این ازدواج اجباریه ولی نگفت چرا ….

صالح:پسر تو دیونه شدی اون شوهر داره توام اینجا برای خودت خیالات بباف
صبح حیدر میره پیش اکیا و ازش میپرسه دیشب با کی بودی
اکیاهم میگه کمال
حیدر:بهت گفته بودم از اون پسر دور بمون اکیا
اکیا:ولی بابا اگه عامر به خاطر من بهش آسیبی برسونه
هیچ وقت نمیتونم خودمو ببخشم
حیدر:ولی تو کاری از دستت برنمیاد مواظب خودت باش دخترم
اکیا موقع شستن دستاش کبودی رو بازوش که کار عامره رو میبینه:وحشی
اوزان با عامر راجب دست گلی که ب اب داده حرف میزنه
عامر میگه خوبه حداقل واسه بدست اوردنش یه حرکتی کردی
اوزان:به نظرت گیر که نمیفتم؟عامر:آدمای من کارشو درست میکنن ولی تو به فکر ی دروغ بزرگ واسه دست سوختت باش…
اکیا اوزان و صدا میزنه و میره پیشش:دستت چی شده اوزان؟
اوزان:هیچی بریده
اکیا ببینمش اوزان این سوختگیه بریدم چیه
اوزان:راستش باز با ماشین عامر رفتم تو راه خراب شد منم موقع درست کردن اینجوری شدم
بانو باز به عامر یادآوری میکنه که باید ببینتش
لیلا و کمال باهم میرن بیرون که حرف بزنن
کمال باز برای لیلا توضیح میده که ازدواج اکیا زوری بوده
لیلا میگه ی بار دیگه بیا عکس های عروسی اکیا و عامر رو نگاه کنیم
بعد از نگاه کردن میگه:دیدی؟به نظرت این ادم خوشحاله؟

عکس های جدید سریال اکیا okeea

سریال اکیا (7)

سریال اکیا (8)

سریال اکیا (9)

سریال اکیا (10)

سریال اکیا (11) سریال اکیا (12) سریال اکیا (13) سریال اکیا (14) سریال اکیا (15) سریال اکیا (16)  سریال اکیا (18)

سریال اکیا که این روزها به عنوان نسخه فارسی سریال کارا سودا یا در حقیقت عشق‌بی‌پایان تبلیغ می‌شود، ماجرای دوستی همسر امیر و دوست دختر سابق کمال است.

او دختر ویلدان که از خانوادهای ثروتمند و اوندر از خانوادهای متوسط است.او یک برادر دوقلو به اسم اوزان دارد.او دختری شاد و بی پروا است.او با اینکه در یک خانوادهٔ ثروتمند بزرگ شده اما همیشه از زندگی پُر زرق و برق کمی دوری میکند.

در زمانی که او و کمال عاشق یکدیگر بودند و خیال ازدواج کردن داشتند،اوزان یک زن را میکشد و او برای پنهان کردن این قتل،مجبور میشود با امیر کوزجواوغلو ازدواج کند و پیشنهاد ازدواج کمال را رد میکند،کمال فکر میکند اکیا بخاطر مادیات پیشنهاد ازدواج او را رَد کرده است،

به همین خاطر ناراحت میشود و قید استانبول را میزند. .سال ۲۰۱۵ میشود و اکیا هنوز هم مثل روزهای اول عاشق کمال است و به امید اینکه روزی به کمال میرسد هر روز قوی تر میشود.کمال برای کار کردن روی یک پروژه در شرکت امیر دوباره به استانبول بر میگردد و با بازگشت کمال به استانبول همه چیز دوباره آغاز میشود
این سریال یکی از گرانترین و پرهزینهترین سریالهای کشور ترکیه است و جوایز بسیاری را ربوده است. به خاطر هزینههای بالای رایت این اثر، گفته میشود پای یک برند تازه در میان است و سریال را برندی به نام اکیا که تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیا است، تامین کرده است.

اکیا نام جدید کاراکتری در این سریال به نام نیهان با بازی نسلیحان آتاگول است.

یکی دیگر از بازیگران این سریال موفق، بوراک اوزچیویت است، بازیگر نقش کامران در سریال چکاوک و همچنین نقش بالیخان در سریال حریم سلطان. او که از خوشسیماهای سریالهای ترکیهای است، یکی از عوامل موفقیت سریال اکیا محسوب میشود.

موضوع برند آرایشی بهداشتی اوکیا، حاشیههایی تازه هم داشته است. برای مثال در اینستاگرام، برخی از کاربران به تمسخر این مساله پرداختهاند. یکی نوشته شانس آوردیم پشمک حاجعبدالله اسپانسر این سریال نشده و دیگری آن را بینهایت مسخره دانسته است.

سریال اکیا (19) سریال اکیا (20) سریال اکیا (21) سریال اکیا (22) سریال اکیا (23)

یکی از پر طرفدار ترین سریال های ترکی مشهور کشور ترکیه سریال اکیا می باشد که از شبکه جم در حال پخش می باشد . و شما می توانید خلاصه داستان سریال اکیا را در دنیای عکس سریال و عکس بازیگران سریال را در  سایت دیلی مشاهده نمایید.

زمان پخش سریال اکیا از جمعه تا چهارشنبه هر شب ساعت ۱۰ پخش خواهد شد

این سریال ترکی یکی از گران‌ترین و پرهزینه‌ترین سریال‌های کشور ترکیه است و جوایز بسیاری را ربوده است.

به خاطر هزینه‌های بالای رایت این اثر، گفته می‌شود پای یک برند تازه در میان است و سریال را برندی به نام اکیا که تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیا است، تامین کرده است.

اکیا نام جدید کاراکتری در این سریال به نام نیهان با بازی نسلیحان آتاگول است.

یکی دیگر از بازیگران این سریال موفق، بوراک اوزچیویت است، بازیگر نقش کامران در سریال چکاوک و همچنین نقش بالی‌خان در سریال حریم سلطان.

سریال اکیا (24) سریال اکیا (25) سریال اکیا (26) سریال اکیا (27) سریال اکیا (28)

خلاصه داستان سریال اکیا

سریال اکیا که این روزها به عنوان نسخه فارسی سریال کارا سودا یا در حقیقت عشق‌ سیاه تبلیغ می‌شود، ماجرای دوستی همسر امیر و دوست دختر سابق کمال است.

او دختر ویلدان که از خانواده‌ای ثروتمند و اوندر از خانواده‌ای متوسط است.او یک برادر دوقلو به اسم اوزان دارد.

او دختری شاد و بی پروا است.او با اینکه در یک خانوادهٔ ثروتمند بزرگ شده اما همیشه از زندگی پُر زرق و برق کمی دوری میکند.

در زمانی که او و کمال عاشق یکدیگر بودند و خیال ازدواج کردن داشتند،اوزان یک زن را میکشد .

او برای پنهان کردن این قتل،مجبور میشود با امیر کوزجواوغلو ازدواج کند و پیشنهاد ازدواج کمال را رد میکند،کمال فکر میکند اکیا بخاطر مادیات پیشنهاد ازدواج او را رَد کرده است،

به همین خاطر ناراحت می‌شود و قید استانبول را می‌زند. سال ۲۰۱۵ میشود و اکیا هنوز هم مثل روزهای اول عاشق کمال است و به امید اینکه روزی به کمال میرسد هر روز قوی تر میشود.

کمال برای کار کردن روی یک پروژه در شرکت امیر دوباره به استانبول بر میگردد و با بازگشت کمال به استانبول همه چیز دوباره آغاز میشود…

سریال اکیا (29) سریال اکیا (30)

سریال اکیا (31)

قسمت آخر سریال اکیا

سریال اکیا (32) سریال اکیا (33) سریال اکیا (34)

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

خلاصه داستان سریال اکیا

سریال اکیا که این روزها به عنوان نسخه فارسی سریال کارا سودا یا در حقیقت عشق‌ سیاه تبلیغ می‌شود، ماجرای دوستی همسر امیر و دوست دختر سابق کمال است.

او دختر ویلدان که از خانواده‌ای ثروتمند و اوندر از خانواده‌ای متوسط است.او یک برادر دوقلو به اسم اوزان دارد.

او دختری شاد و بی پروا است.او با اینکه در یک خانوادهٔ ثروتمند بزرگ شده اما همیشه از زندگی پُر زرق و برق کمی دوری میکند.

در زمانی که او و کمال عاشق یکدیگر بودند و خیال ازدواج کردن داشتند،اوزان یک زن را میکشد .

او برای پنهان کردن این قتل،مجبور میشود با امیر کوزجواوغلو ازدواج کند و پیشنهاد ازدواج کمال را رد میکند،کمال فکر میکند اکیا بخاطر مادیات پیشنهاد ازدواج او را رَد کرده است،

به همین خاطر ناراحت می‌شود و قید استانبول را می‌زند. سال ۲۰۱۵ میشود و اکیا هنوز هم مثل روزهای اول عاشق کمال است و به امید اینکه روزی به کمال میرسد هر روز قوی تر میشود.

کمال برای کار کردن روی یک پروژه در شرکت امیر دوباره به استانبول بر میگردد و با بازگشت کمال به استانبول همه چیز دوباره آغاز میشود…

 

 

%d8%b3%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%84-%d8%a7%da%a9%db%8c%d8%a7

 

کمال یک مهندس معدن جوان و فقیر است او برای به دست آوردن روزی خودش ، به همراه کارگرانش ، در اعماق زمین در حال تلاش و جدال است .

کمال فقیر است ولی غرور زیادی داره . یک روز دختری به اسم اکیا ( نیهان ) رو از خطر غرق شدن نجات میده . به این ترتیب با او آشنا میشه و زندگیش تغییر میکنه . و بعد از مدتی با اتفاقاتی برای برادر اکیا (نیهان) می افتد اکیا (نیهان) از روی اجبار و برای نجات برادرش مجبور میشه با امیر کسی که دوستش ندارد ازدواج کند بعد از این اتفاقات زیاد کمال مجبور به ترک استانبول میشه و در جایی دیگر ، در یک معدن مشغول به کار میشه و وقتی برمیگرده به استانبول به دنبال انتقام از عشق گذشته خودش که ازدواج کرده اکیا (نیهان) می افتد و ماجرای عشق بین این دو نفر و همسر اکیا (نیهان) ماجرا و داستان زیبایی را به ثمر میرساند

فصل اول این سریال اواسط سال ۲۰۱۶ به پایان رسید و هم اکنون از شبکه استار ترکیه فصل دوم این سریال در حال پخش است.

سریال اکیا (35)

بوراک اوزچویت بازیگر نقش کمال در سریال  اکیا

بوراک اوزچیویت در نقش کمال مهندس معدن هست وی دارای خانواده معمولی نسبتا فقیر هست وی پدر و مادر و یک خواهر کوچکتر و یک برادر بزرگتر از خودش هست کمال در یک اتفاق با اکیا (نیهان) اشنا میشود کمال و اکیا (نیهان) عاشق یکدیگر میشوند و در روز خواستگاری از اکیا (نیهان) جواب نه می شنود و وی به دهکده ای برای کار در معدن زغال سنگ میورد و بعد از ۵ سال باز میگردد برای انتقام از اتفاقاتی که افتاده بود و بدست اوردن دوباره اکیا (نیهان)

سریال اکیا (36)

نسلیهان اتاگول بازیگر نقش نیهان در سریال ترکی اکیا

نسلیهان اتاگول اکیا (نیهان) نقاش است وی در یک خانواده ۴ نفره زندگی میکند او با پدر و مادر و برادر کوچکتر از خودش و در یک خانواده ثروتمند زندگی میکند او در یک اتفاق عاشق کمال میشود ولی همه چیز برای او عجیب میشود و او در روز خواستگاری به کمال جواب نه میدهد و با فردی دیگر ازدواج میکند ولی هنوز عاشق کمال هست

سریال اکیا (37) سریال اکیا (38)

کان اورگانچی بازیگر نقش امیر در سریال اکیا

کان اورگانجی بازیگر نقش امیر پسر یک ثروتمند قدرتمند است وی مغرور و دیوانه وار عاشق اکیا (نیهان) است او با تهدید و به اجبار خود را به اکیا (نیهان) و خانواده اش نزدیک میکند وی برای بدست اوردن اکیا (نیهان) با هر کسی مبارزه میکند وی فردی خشن است که با کمال سر دعوا دارد

سریال اکیا (39) سریال اکیا (40) سریال اکیا (41) سریال اکیا (42)


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.