شعر درباره گل ؛ اشعار کوتاه و بلند عاشقانه و نو در مورد گل

در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر درباره گل با مضامین گوناگون خدمت شما ارائه نماییم.

چنانچه قصد دارید که در فضای مجازی و صفحه شخصی خودتان مطلبی در مورد گل ها منتشر کنید و دنبال یک شعر زیبا هستید ما را تا پایان دنبال کنید.

در اینجا شعر درباره گل کوتاه و طولانی را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.

امیدواریم که مورد توجه شما قرار گیرد …. از همراهی شما سپاسگزاریم ….

شعر های کوتاه و طولانی زیبا در مورد گل

شعر درباره گل

گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر

زین گرفتار قفس ای گل گلشن یاد آر

زان که یک عمر به پاداش وفاداری برد

لاله حسرت ازین باغ به دامن یادآر

هر زمان برق نگاهت زند آتش به دلی

ای گل ناز ازین سوخته خرمن یادآر

چون هلالم سر شوریده به زانوی غم است

از شب تار من ای کوکب روشن یادآر

ای که بی لاله ی داغ تو بهارم نشکفت

گر به گلگشت چمن می روی از من یاد آر

و نگاه کردن بر دنیا را

از گلی آموختم

که با نظر در آب باز می شد،

بالغ شدیم تا در یکدیگر نگریستیم

من

رخسار تو را

در تمام گل‌های مرغزار می‌جویم

آب نَه

این گُل

نوازش می خواهد

بی شک

اعتبارِ گزیدگی

نزدِ من

از نوازش بالاتر است

زیرا

با خارها

بشارتِ گل هاست

و با گل ها

اندوهِ پژمردن

پیش از تو

گل های زیادی به جهان باز شدند

اما

پرنده ای در من

آواز نمی دانست

گلُ؛ بعد از آنکه تسلیم خورشید گردد، و پژمرده شود

غبار طلایی را برای باد به ارث می گذارد

و زمین از تنِ پرپر شده‌اش می گوید:

این ترانه‌ام بود و به من بازگردانده شد

شعر درباره گل کوتاه

شعر درباره گل کوتاه

وقتی نگاه می کردم

از گل به خار رسیدم

با خود گفتم

پروردگارا ؟

چه فلسفه یی ست

در این همسایگی

و چه حکمتی ست در این بیگانگی

ای عشق برایم گل پژمرده بیاور

چون طاقت جان دادن یک غنچه ندارم

به فصل گل ستم باغبان نگر که برید

همان درخت که بر شاخش اشیان من است

گل ها

زودتر از همه باخبر شدند

که زن ها

زیبایی شان را

به دنیا تعارف کرده اند…

بیشترین حدِ ممکن را

برای خودشان برداشتند…

بوسیدمت …!

لب و دهنم بوی گل گرفت …!

بوییدمت; تمام تنم …!

بوی گل گرفت …!

گفتم بــه بلبلی که علاج فراق چیست؟

از شاخ گل به خاک فتاد و تپید و مرد

تو می بخشی دوباره جان به گلدان

شبیه بارش باران به گلدان

همیشه چشم در راه ِ تو هستند

تمام غنچه ها، گلدان به گلدان!

ای صمیمی ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره خاطره ام می آیی

دیدنت… حتی دور

آب بر آتش دل می پاشد

آنقدر تشنه دیدار تو ام

آنقدر تشنه دیدار تو ام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است ،

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من… به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای صمیمی ، ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی ، من به یادت هستم

من ، صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سر سبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پرگل باد

دامنت پرگل باد

تردیدها، وقتی که می آیند

خانه خرابت می کنند ای مرد

این موریانه ها،بیدها

در خانه ی جانت.

تردیدها

وقتی که می آیند

خوشا گلی که بروید مدام

و تا به پس مرگ

که مرگ، خط زدن جسم ماست از دنیا

و نام پاره ای از ما.

ولی نه نام تو، شاعر،

ولی نه نام شما،

خوشا گلی که ببوید مدام

ارغوان باز چمن را آراست

گل فرو ریخت بر هر سو چپ و راست

باز پیراهم گلگون پوشید

در ره باد بهاری برخاست

آتشی داشت نهان سینه باغ

با دلی سوخته داغی بر داغ ؟

خرمنی گشته به پا از گل سرخ ؟

یا چمن باز برافروخت چراغ ؟

گنبدی ساخته گلشن ز عقیق

یا ز مرجان زده یک آلاچیق

یا که برقی به چمن جسته ز شوق

زان به گلزار بپا گشته حریق

گشته دریای زبر جد بستان

ازغوان کشتی یاقوت بران

سبزه جنبان شده درهم چون موج

می خزد باد چو ماهی در آن

ازغوان بود گل پیشاهنگ

نتوانست کند باز درنگ

آمد و داد بشارت ز بهار

تا گل آید به چمن رنگارنگ

هر زمان باد وزد بر گلزار

ارغوان می زند آهنگ بهار

تا به شور آید و گل زاید باغ

گردد از خواب زمستان بیدار

پیرهن گل دار بپوش

اینگونه بهار با آغوش تو هماهنگ می شود

اینگونه بوسه هایم در آغوش‌ ات گل می دهند

اینگونه آغوش تو بهاری می شود

پس ِ پشت ِ‌مردمکان ات

فریاد کدام زندانی ست

که آزادی را

به لبان برآماسیده

گل سرخی پرتاب می کند؟

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

شعر درباره گل طولانی

شعر درباره گل طولانی

در ژرف تو

آینه ایست

که قفس ها را انعکاس می دهد

و دستان تو محلولی ست

که انجماد روز را

در حوضچه ی شب غرق می کند.

ای صمیمی

دیگر زندگی را نمی توان

در فرو مردن یک برگ

یا شکفتن یک گل

یا پریدن یک پرنده دید

ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم

روزی نو

آغازی نو

جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟

تا در سپیده های تو پهلو گیرم

عطر گل شب بو کجایی؟

دلم می خواهد

چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی

آسمان آب شده در تنگ بلورین من

موجی کف بر لبم

که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم

و لب پر زنان به بستر خود می روم

بی آنکه تو را ببینم

روزی تو

آغازی نو

جغرافیای خانه ی من، کجایی؟

بیدار شو!

من تمام شب را

با لالایی عشق تو

بیدار مانده ام

بیدار شو!

مرا احساس کن

ببین

جای بوسه هایم

روی لب هایت شکوفه داده اند

و تو ….

از فردا

انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود

بیدار شو…

گلی را که دیروز

به دیدار من هدیه آوردی ای دوست

دور از رخ نازنین تو

امروز پژمرد

همه لطف و زیبایی اش را

که حسرت به روی تو می خورد و

هوش از سر ما به تاراج می برد

گرمای شب برد

صفای تو اما ، گلی پایدار است

بهشتی همیشه بهار است

گل مهر تو در دل و جان

گل بی خزان

گل، تا که من زنده ام ماندگار است

دیروز

یک سال تمام

در جست‌وجویت بودم

اما تو بر لب‌هایم خفته بودی

بعد، اشتباهاً

لب‌هایم را به بهار دوختم

چشم‌هایم را به باران

قلبم را به گل

و تو

با سپیده‌ی صبح

شبنم شدی و به درونم غلتیدی

تا گلی که در اعماق قلبم بود

پژمرده نشود

بیا و به این‌ها بگو

کم خودشان را

به پنجره اتاقم بکوبند!

بگو آن طرف پنجره

شمع نیست

دل من است که آتش گرفته!

اصلا

آن روز که روسری گلدارت را سرت کردی

فکر بی‌تابی این همه پروانه نبودی!؟

شعر درباره گل برای استوری

شعر درباره گل برای استوری

مثل گل

که گذر می کند از پرده‌ی خاک

مثل چیزی که نمی دانم

من دلم می خواهد

بگذرم از تو

من تو را کشف کنم

سرزمین تو، مرا کشف کند

هر آنگاه نام تو را می طلبم

و درباره ی تو می‌نویسم

قلم در دستم

به گلی سرخ بدل می‌شود

می‌دانم قاریانِ کور حتا

در پشتِ عینک‌های سیاهشان

از زیبایی تو باخبرند

و کودکان گل‌فروش

بی‌خیال شکم‌های گرسنه‌ی خود

آرزو دارند تمام گل‌های سرخشان را بر سرت بریزند

بوسه های پر دوامت، مایه ی حیات من

ناکامم بگذار تا بمیرم با بهار

از وقتی که رفته ای، گل من، دوست دارم که باز آیی

تا آرام کنی معبد اندیشه را

که با نور ازلی‌اش نابود می کند مرا

گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو

ای شاخ‌ها آبست تو ای باغ بی‌پایان من

حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم

خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی‌ست

روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

بی گمان

سبدهایی از ماهیان دریا را

بر دوش دارم

به کنار تو می آیم

نام دریا را فراموش کرده ام

یاد جوانی و گل های پامچال

مرا کفایت می کند

به سوی دریا می روم

دوباره دریا را به یاد می آورم

آسمان ِ روشن

سرپوش بلورین ِ باغی

که تو تنها گل آن، تنها زنبور آنی

باغی که تو

تنها درخت آنی

و بر آن درخت

گلی ست یگانه

که تویی

کی می رسی از راه؟

تا اطلسی ها زیر پاهایت سبز شوند

شمعدانی ها بخندند

عطر یاس تمام شهر را پر کند

و من

تبِ تندِ تنم را

میان سردی لب هایت بپاشم

و در آرامش آغوشت به خواب روم

نازنین!

زیر باران سرانگشتانت

بذر کوچک حروف

سطرهایی از گل های آفتابگردانند

که می رقصند با آفتاب نگاهت

باران که آمد

گلی در خانه ام رویید

آفتاب که تابید

آیینه ای تمام قد به خانه ام داد

درخت توی ایوان

شانه ای به موهایم بخشید

عزیزکم

تو که آمدی

گل و آینه و شانه را بردی و

شعری به من سپردی

شعر درباره گل برای کپشن

شعر درباره گل برای کپشن

همیشه چشمانت

دو چشمه ‌اند در خواب‌ هایم

و همین است که

صبح که شعرم بیدار می‌ شود

می ‌بینم بسترم

سرشار از گل عشق توست

و نم ‌نم گیاه و سبزینه

چشم های تو

گل من! روزی خواهد رسید

روزی خواهد رسید که

انسان های برادر

با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست

با چشم های تو خواهند نگریست

به هوا نیازمندم

به کمی هوای تازه

به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا

به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد

به کمی قدم زدن کنار این دل

و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان

به کرانه های آبی

به کمی غزال وحشی

به شما نیاز مندم


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.