شعر درباره علم | مجموعه اشعار زیبا در مورد علم از شعرای مطرح ایرانی

در این نوشته از دلبرانه قصد داریم مجموعه ای از شعر درباره علم را برای شما کاربران محترم درج نمایم.

ممکن است که دنبال مطالعه اشعار در مورد علم دانش باشید یا اینکه بخواهید از این اشعار در فضای مجازی ایتفاده نمایید.

ما در این مطلب سعی کرده ایم تعداد زیادی شعر درباره علم کوتاه و طولانی را برای شما جمع آوری نماییم.

امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد … در ادامه با ما همراه باشید…

شعر درباره علم | مجموعه اشعار زیبا در مورد علم از شعرای مطرح ایرانی

شعر درباره علم

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

ز دانش اولین به یزدان گرای
کجا هست و باشد همیشه به جای

به دانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس

دگر آن که دارد ز یزدان سپاس
بود دانشی مرد نیکی شناس

به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای

بپرسیدم از مرد نیکو سخن
کسی کو بسال و خرد بد کهن

که از ما به یزدان که نزدیکتر
که را نزد او راه باریکتر

چنین داد پاسخ که دانش گزین
چو خواهی ز پروردگار آفرین

به گیتی به از مردمی کار نیست
بدین با تو دانش به پیکار نیست

سر راستی دانش ایزیدیست
چو دانستیش زو نترسی ؛ بدیست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

به یزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زور و فر

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

اگر چند بخشی ز گنج سخن
بر افشان که دانش نیاید به بن

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

اگر دانشی مرد گوید سخن
تو بشنو که دانش نگردد کهن

به رنج اندر ار تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

بیاموز و بشنو ز هر دانشی
بیابی ز هر دانشی رامشی
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ
همه ی دانش و داد دادن بسیچ

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

میاسای از آموختن یک زمان
ز دانش میفکن دل اندر گمان

همیشه یکی دانشی پیش دار
ورا چون روان و تن خویش دار

فزون است ازآن دانش اندر جهان
که بشنود گوش آشکار و نهان

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

کسی کو به دانش توانگر بود
ز گفتار و کردار بهتر بود

خرد باید و دانش و راستی
که کژی بکوبد ار کاستی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

بر ما شکیبائی و دانش است
ز دانش روان های‌ پر از رامش است

شکبیائی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد

نگه کن به جاییکه دانش بود
ز داننده کشور به رامش بود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

ز دانش بود جان و دل را فروغ
نگر تا نگردی به گرد دروغ
سخنگوی چون بر گشاید سخن
بمان تا بگوید تو تندی مکن

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

روشنی اندوز که دل را خوشی است
معرفت آموز که جان را غذاست

پایهٔ قصر هنر و فضل را
عقل نداند زکجا ابتداست

پردهٔ الوان هوی را بدر
تا بپس پرده ببینی چهاست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

شعر درباره علم برای استوری

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست

فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و هم عرصهٔ هماست

وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

فضل است چراغی که دلفروزست
علم است بهاری که بی خزانست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

گوی علم و هنر اینجاست، ولی بیرنج
دست هرگز نتوان برد بچوگانش

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

دل پاک آینهٔ روی خداست
این چنین آینه زنگار نداشت

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد
بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد

ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

علم سرمایهٔ هستی است، نه گنج زر و مال
روح باید که از این راه توانگر گردد

نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر
مگر آنروز که خود مفلس و مضطر گردد

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

تو توانا شدی ایدوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند

افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

نه کسی می کند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار

نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، این بار

خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار

از اشعار پروین اعتصامی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

علم چو دادت ز عمل سر مپیچ
دانش بی کار نیرزد به هیچ

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

هر عمل دارد به علمی احتیاج
کوشش از دانش همی گیرد رواج

آن که دارد ز علم و دانش کام
نهد آن را کمال ذاتی نام

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

عقل و دین پردگی پرده اوست
علم و دانش همه پرورده اوست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

نخست از کسب دانش بهره‌ور شو
ز جهل آباد نادانان بدر شو

بود معلوم هر آزاد و بنده
که نادان مرده و داناست زنده

کسی کو دعوی فرزانگی کرد
کجا با مردگان همخانگی کرد

ولیکن پا به دانش نه درین راه
که علم آمد فراوان عمر کوتاه

نیابد هیچ کس عمر دوباره
به علمی رو کز آنت نیست چاره

چو کسب علم کردی در عمل کوش
که علم بی عمل زهریست بی نوش

چه حاصل زانکه دانی کیمیا را
مس خود را نکرده زر سارا..

بکن زین کارخانه در کتب روی
خیال خویش را ده با کتب خوی

ز دانایان بود این نکته مشهور
که دانش در کتب داناست در گور

انیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب است

بود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

ز دانش شود کار گیتی به ساز
ز بی دانشی کار گردد دراز

ز دل سر زند سر دانش نخست
که بر دست و پا کار گردد درست

اگر در جهان نبود آموزگار
شود تیره از بی خرد روزگار

تفاوت بود اهل تمییز را
به هر کس ندادند هر چیز را

همان به که نادان به دانا رود
که از دانشش کار بالا رود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن
زانکه من دم درکشیدم تا به دانایی زدم

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی

نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند

آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر او
علمی که ره به حق ننماید جهالت است

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

گر همه علم عالمت باشد
بی‌عمل مدعی و کذابی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

شعر درباره علم کوتاه

ای که دانش به مردم آموزی
آنچه گویی به خلق خود بنیوش

خویشتن را علاج می‌نکنی
باری از عیب دیگران خاموش

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

به دهقان نادان چه خوش گفت زن:
به دانش سخن گوی یا دم مزن

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و گنج آباد

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

به دانش بزرگ و به همت بلند
به بازو دلیر و به دل هوشمند

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

علم آدمیتست و جوانمردی و ادب
ورنی ددی، به صورت انسان مصوری

از صد یکی به جای نیاورده شرط علم
وز حب جاه در طلب علم دیگری

هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری

از اشعار سعدی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

مالی که ز تو کس نستاند، علم است

حرزی که تو را به حق رساند، علم است

جز علم طلب مکن تو اندر عالم

چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

آدمى هرگز نمى بیند ز سنگینى گزند

از سبک مغزى بشرچون سنگ پیش پاشود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

فزون است از آن دانش اندر جهان

که بشنود گوش آشکار و نهان

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

در مسیر زندگى هرگز نمى افتد به چاه

با چراغ دین و دانش گر بشر بیناشود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

نگه کن به جایی که دانش بود

ز داننده کشور به رامش بود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

بیارای دل را به دانش که ارز

به دانش بود چو بدانی بورز

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

اگر دانش به روزی بر فزودی

زنادان تنگ روزی تر نبودی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

اگر شما آدمی نادان و بی‌اطلاع باشید

و به‌این امر پی‌ببرید

این خود یک نوع علم و اطلاع است

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

شعر درباره علم طولانی

ارزش انسان ز علم و معرفت پیدا شود
بی‌هنر گر دعوی بی‌جا کند رسوا شود

هر که بر مردان حق پیوست، عنوانی گرفت
قطره چون واصل به دریا می‌شود دریا شود

ای‌ که بر ما می‌کنی از جامه نو افتخار
افتخار آدمی کی جامه دیبا شود

قیمت گوهر شود پیدا برِ گوهرشناس
قدر ما در پای میزان عمل پیدا شود

آدمی هرگز نمی‌بیند ز سنگینی گزند
از سبک‌مغزی بشر چون سنگ پیش پا شود

در مسیر زندگی هرگز نمی‌افتد به چاه
با چراغ دین و دانش گر بشر بینا شود

ما که در راه طلب دم از حقیقت می‌زنیم
طعنه‌های مدعی کی سدّ راه ما شود

سر فرو می‌آورد هر شاخه از بارآوری
می‌کند افتادگی انسان اگر دانا شود

چند روزی گر به کام مدعی گردد فلک
غم مخور خسرو که روزی هم به‌کام ما شود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

قیمت گوهر شود پیدا بر گوهر شناس

قدر ما، در پاى میزان عمل پیدا شود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

درخت تو گربار دانش بگیرد

به زیر آورى چرخ نیلوفرى را

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 پایه نظم بلند از علم کمتر چون بود؟

علم موزون کم چرا از علم ناموزون بود؟

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 جان شاخه ایست، میوه آن علم و فضل و رای

در شاخه ای نگر که چه خوشرنگ میوه هاست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 به دولتت علم دین حق فراشته باد

به صولتت علم کفر در نگونساری

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 ز جاده سخن راست، پای بیرون نه

که هیچ علم چو علم مزاج دانی نیست

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

به دانش گرای و بدو شو بلند
چو خواهی که از بد نیابی گزند

ز دانش در بی نیازی بجوی
و گر چند سختیت آید به روی

ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد بر کس شکوه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

بر ما شکیبایی و دانش است
ز دانش روان‌ها پر از رامش است

شکیبایی از ما نشاید ستد
نه کس را ز دانش رسد نیز بد

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش تو را،

گرچه جویا نیستی مر علم را، جویا کند

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 شقه علم عالم هر چند که می رقصد

چشم تو علم بیند جان تو هوا داند

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

 گر علم خرابات تو را همنفسستی

این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی

▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬

شعر کودکانه درباره علم

سوره طاها میگه
آهای آهای بچه ها

وقتی رسید آیه هام
به صد و چهارده تا

اونجا دارم یک دعا
قل رب زدنی علما

یعنی بگید خدایا
زیاد کن علم من را

ممنونم از دفترم
ممنونم از مدادم
رسیده آخر سال
من دیگه با سوادم

نیمکت خوشگل من
دلم برات تنگ شده
کلاس اوّل «ب»
دوستت دارم همیشه

شاعر: طیبه شامانی


ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.