اشعار جبران خلیل جبران | گزیده بهترین شعرهای جبران خلیل جبران کوتاه و طولانی
در این نوشته از دلبرانه قصد داریم مطلبی شامل ۵۰ شعر از اشعار جبران خلیل جبران خدمت شما ارائه نماییم.
اگر شما هم از طرفداران و علاقه مندان به اشعار این شاعر عرب هستید تا انتهای پست با ما همراه باشید…
در اینجا مجموعه ای از گلچین قشنگ ترین اشعار جبران خلیل جبران کوتاه و بلند را برای شما جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد استقبال شما قرار گیرد …. با ما همراه باشید…
اشعار جبران خلیل جبران | گزیده بهترین شعرهای جبران خلیل جبران کوتاه و طولانی
جبران خلیل جبران متولد ۶ ژانویه ۱۸۸۳ و فوت ۱۰ آوریل ۱۹۳۱ اهل بشرّی لبنان و نویسندهٔ لبنانی-آمریکایی و نویسنده کتاب پیامبر بود.
او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به «خلیل جبران» شهرت داشتند.
در البشری (ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان) به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که کامله نام داشت.
اگر کسی را دوست داری
بگذار برود
چرا که اگر خود بازگردد
همیشه از آنِ تو بوده است
اگر هم بازنگردد
هرگز از آنِ تو نبوده است
✶. ✶. ✶. ✶
سلام برکسانی که
معنی عشق را می دانند
بی آنکه محبوبی داشته باشند
✶. ✶. ✶. ✶
ساکنان قلبات را
به دقت انتخاب کن
زیرا هیچکس به غیر از تو
بهای سکونتشان را
نخواهد پرداخت
✶. ✶. ✶. ✶
وحشتناک دوست دارم
اگر هر بار که به تو فکر میکنم
گلی شکفته میشد
تمام بیابانها آکنده میشدند از گل
میتوانم نفس کشیدن را از یاد ببرم
اما اندیشیدن به تو را هرگز
عشقهای بزرگ را نه میتوان دید
و نه میتوان لمس کرد
که تنها با قلب حس میشوند
عشق چیزی برای بخشیدن ندارد الا خودش
عشق چیزی نمیپذیرد الا از خودش
عشق نه فرمانده است و نه فرمانبر
عشق برای عشق کافیست
هر آنجا که عشق رفت برو
✶. ✶. ✶. ✶
هنگامی که عشق فرا می خواندتان
از پی اش بروید
گر چه راهش سخت و ناهموار باشد
هنگامی که بالهای عشق در بر می گیردتان
خود را در آن بالها رها کنید
گر چه در لابه لای پرهایش تیغ باشد
و زخمی تان کند
و هنگامی که با شما سخن می گوید
باورش کنید
گر چه طنین کلامش
رویاهایتان را بر هم زند
✶. ✶. ✶. ✶
همانگونه که
نخستین نگاه چشمان یار
مانند دانه ای در دل آدمی کاشته می شود
و نخستین بوسه
شکوفه ای است بر شاخه درخت زندگی
پیوند عاشق و معشوق نیز نخستین گل آن دانه است
✶. ✶. ✶. ✶
عشق
همانطور که تاج بر سرتان می گذارد
بر صلیب تان نیز می کشد
عشق
همانطور که شما را می پروراند
شاخ و برگتان را نیز میزند و هرس می کند
عشق
شما را چون خوشه های گندم دسته می کند
آنگاه می کوبدتان تا برهنه شوید
به غربال بادتان می دهد
تا که از پوسته آزاد شوید
سپس در آتش قدسیش گرمتان می کند
تا که نانی مقدس شوید برای ضیافت بزرگ خداوند
عشق با شما چنین میکند
تا رازهای دل خود را بدانید
و بدین سان به پاره ی از قلب بزرگ زندگی بدل شوید
✶. ✶. ✶. ✶
عشق درخششی جادویی است
که از درون هسته سوزان روح می تابد
و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد
و توانمان می دهد تا زندگی را
در قالب رویایی شیرین و زیبا
بین دو بیداری درک کنیم
✶. ✶. ✶. ✶
تنهایی را
ترجیح بده به تن هایی که
روحشان با دیگریست
تنهایی تقدیر من نیست
ترجیح من است
✶. ✶. ✶. ✶
مُزد عاشقی
رنج است
اما این رنج
روشنی می بخشد
از دلی عاشق
که می شکند
موسیقی و ترانه می تراود
✶. ✶. ✶. ✶
اولین شاعر جهان
حتماً بسیار رنج برده است
آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت
و کوشید برای یارانش
آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده
توصیف کند
و کاملاً محتمل است که این یاران
آنچه را که گفته است
به سخره گرفته باشند
✶. ✶. ✶. ✶
اینک تو کجا هستی ای یار من
آیا به مانند نسیم شب زنده داری میکنی ؟
آیا ناله و فریاد دریاها را میشنوی ؟
و آیا به ضعف و خواری من مینگری ؟
و از شکیباییام آگاهی ؟
کجا هستی ای زندگی من
اینک تاریکی مرا در آغوش گرفت و اندوه بر من غلبه یافت
در هوا لبخند بزن تا زنده شوم
کجا هستی ای عشق من ؟
آه
چقدر عشق بزرگ است و من چقدر کوچک هستم
✶. ✶. ✶. ✶
اگر توانسته باشم در قلب یک انسان
پنجره جدیدی را به سوی او باز کرده باشم
زندگانی من پوچ نبوده استزندگانی تنها چیزی است که اهمیت دارد
نه شادمانی و نه رنج و نه غم یا شادیتنفر همانقدر خوب است که عشق
و دشمن همانقدر خوب است که دوستبرای خودت زندگی کن
زندگانی را به آن سان که خود می خواهی زندگی کن
و از این رهگذر است که تو
وفادارترین دوست انسان خواهی بودمن هر روز تغییر می کنم
و در هشتاد سالگی هم ، همچنان تجربه می آموزم و تغییر می کنم
کارهایی را که به انجام رسانده ام
دیگر به من ربطی ندارد ، دیگر گذ شته است
من برای زندگی هنوز نقدینه های بسیاری در اختیار دارم
✶. ✶. ✶. ✶
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفتتیره بختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرودمرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
✶. ✶. ✶. ✶
برای خاطر عشق به من بگو
آن شعله چه نام دارد که در دلم زبانه میکشد
نیرویم را میبلعد
و ارادهام را زایل میکند ؟خطاست اگر بیندیشیم عشق
حاصل مصاحبت دراز مدت و باهم بودنی مجدانه استعشق ثمرهی خویشاوندی روحی است
و اگر این خویشاوندی در لحظهای تحقق نیابد
در طول سالیان و حتی نسلها نیز
تحقق نخواهد یافت
✶. ✶. ✶. ✶
ای عشق که دستان خداییت
بر خواهشهای من لگام زده
و گرسنگی و تشنگیم را
تا وقار و افتخار بالا بردهمگذار توان و استقامتم
از نانی تناول کند
و یا از شرابی بنوشد
که خویشتن ناتوانم را
وسوسه میکندبگذار گرسنهی گرسنه بمانم
بگذار از تشنگی بسوزم
بگذار بمیرم و هلاک شوم
پیش از آنکه دستی برآورم
و از پیالهای بنوشم
که تو آن را پر نکردهای
یا از ظرفی بخورم
که تو آن را متبرک نساختهای
✶. ✶. ✶. ✶
من همان اندازه
دلواپس شادمانی تو ام
که تو
دلواپس شادمانی من
اگر تو خاطری آسوده نداشته باشی
من هم آسوده خاطر نخواهم بود
✶. ✶. ✶. ✶
جانم از آتشفشان ها گذر می کند
با خویشتن در جنگم
از خود عبور می کنم
تو آن سوی من ایستاده ای
و لبخند می زنی
و لبخند تو آن قدر بها دارد
که به خاطرش از آتش بگذرم
من طلا خواهم شد
می دانم
✶. ✶. ✶. ✶
من به خاطر شادمانی تو
بسیار شادمانم
برای تو
شادمانی شکلی از آزادی است
زندگی نمی تواند
با تو
جز با مهر و شیرینی
جور ِ دیگری رفتار کند
تو با زندگی
جز با مهر و شیرینی
رفتار نکرده ای
✶. ✶. ✶. ✶
من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم
تا از عشق سخن بگویم
اما وقتی دهان گشودم
زبانم بند آمده بودپیش از آن که عشق را بشناسم
عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم
اما شناختن را که آموختم
کلمات در دهانم ماسید
و نوا های سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند
✶. ✶. ✶. ✶
اکنون کجایی ای خود دیگر من ؟
آیا در این سکوت شب بیداری ؟بگذار نسیم پاک
تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساندکجایی ای ستاره زیبای من ؟
تیرگی زندگی مرا در اغوش کشیده
و اندوه بر من چیره گشته است
لبخندی در فضا بزن ؛ که خواهد رسید و مرا جانی دوباره خواهد داد
از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که حمایتم خواهد کردکجایی ای محبوب من ؟
آه ؛ چه بزرگ است عشق
و چه بی مقدارم من
✶. ✶. ✶. ✶
دوست من
آنچه مینمایم نیستم
آنچه هست لباسی است که به تن میکنم
لباسی که به دقت بافته شده تا مرا از سوالات تو
و تو را از کوتاهی و اهمال من محافظت کند
دوست من
آن “من دیگر” در خانه ای از سکوت زندگی می کند و
همانجا برای همیشه باقی خواهد ماند
غیر قابل درک و دست نیافتنی
نه نمی خواهم آنچه می گویم باور کنی و نه به آنچه انجام می دهم اعتماد
چرا که کلمات من چیزی نیست جز افکار تو در صدا
و رفتار من نیز چیزی نیست الا آرزوهای تو در عمل
✶. ✶. ✶. ✶
امروز به پایان میرسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمیگویم
فردا روز دیگریست
فقط میگویم
تو روز دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید به خاطرش زنده بمانم
✶. ✶. ✶. ✶
هنوز بدرود نگفته ای ، دلم برایت تنگ شده است
چه بر من خواهد گذشت
اگر زمانی از من دور باشی
هر وقت که کاری نداری انجام دهی
تنها به من بیاندیش
من در رویای تو شعر خواهم گفت
شعری درباره چشم هایت
و دلتنگی
✶. ✶. ✶. ✶
راه عشق سخت است و دشوار
هنگامی که عشق تو را به اشارتی فرا میخواند
رهرو عشق باش
عاشق شو
تیغ های نهفته عشق تو را خسته می کند
نوای عشق چنان تند باد شمال در باغ
رویاهای تو را آشفته می کند
اما عاشق شو
✶. ✶. ✶. ✶
ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد
✶. ✶. ✶. ✶
بهار من کجایی ؟
کجا عطر خود را پراکندهای ؟
کجا گام برمیداری
و در کدام آسمان سرت را بلند میکنی
تا دلت را بگشایی ؟
آه ای گل نخستین بهار من
کجا رفتهای ؟
آیا هرگز به سوی من باز میگردی ؟
و آیا نفسهای بیقرار ما بار دیگر
تا آسمان بالا خواهد رفت ؟آه ای بهار
بهار من
بگو آخر کجایی ؟
✶. ✶. ✶. ✶
گاهی
تو حتی لب به سخن نگشوده ای
و من به پایان آنچه خواهی گفت رسیده ام
✶. ✶. ✶. ✶
تو بیش از آنچه من قادر به گفتن باشم
به من گوش می دهی
تو ضمیر آگاه را می شنوی
تو با من به جاهایی می روی که
کلمات من قادر به بردن تو به آنجاها نیستند
✶. ✶. ✶. ✶
دلم می خواهد قلبم را منفجر کنم
تا هر آنچه در آن گرفتار است بتواند ترکش گوید.
قلبهای ما بس بهتر از خود ما هستند
و بین احساسات ما
و شیوههای ما
برای کشف این احساسات هزار پرده هست
✶. ✶. ✶. ✶
بذرى بکار تا زمین براى تو گلى برویاند
رویاهایت را در آسمان بخوان تا آسمان
محبوب تو را به تو ارزانى نماید
✶. ✶. ✶. ✶
من اندوه دلم را با شادی مردم هرگز عوض نمی کنم
و نمی خواهم اشکهایی که غم ها را
از چشم هایم سرازیر می کنند به خنده درآیند.
آرزومندم زندگی به شکل اشکی و لبخندی باقی بماند.
اشکی که قلبم را تطهیر می کند
و اسرار پنهان زندگی را به من می فهماند.
✶. ✶. ✶. ✶
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای ؟
پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است،
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم:
راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت: تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد،
مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد!
✶. ✶. ✶. ✶
من لبان خویش را با آتشی مقدس تطهیر کردم
تا از عشق سخن بگویم
اما وقتی دهان گشودم
زبانم بند آمده بود .
پیش از آن که عشق را بشناسم
عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم
اما شناختن را که آموختم
کلمات در دهانم ماسید
و نوا های سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند .
✶. ✶. ✶. ✶
سکوت را میپذیرم
اگر بدانم
روزی با تو سخن خواهم گفت
تیره بختی را میپذیرم
اگر بدانم
روزی چشمهای تو را خواهم سرود
مرگ را میپذیرم
اگر بدانم
روزی تو خواهی فهمید
که دوستت دارم
✶. ✶. ✶. ✶
شگفتا که از مرگ میهراسیم ولی آرزوی خفتن و رویاهای زیبا را داریم
✶. ✶. ✶. ✶
زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند
✶. ✶. ✶. ✶
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان
✶. ✶. ✶. ✶
چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت
✶. ✶. ✶. ✶
اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند
✶. ✶. ✶. ✶
پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت
✶. ✶. ✶. ✶
مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد
✶. ✶. ✶. ✶
مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا این حد خمود و دیررسی؟! ” .
زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟!
✶. ✶. ✶. ✶
به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود
✶. ✶. ✶. ✶
مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید .
✶. ✶. ✶. ✶
برادرم تو را دوست دارم ، هر که می خواهی باش ، خواه در کلیسایت نیایش کنی ، خواه در معبد، و یا در مسجد . من و تو فرزندان یک آیین هستیم ، زیرا راههای گوناگون دین انگشتان دست دوست داشتنی “یگانه برتر ” هستند ، همان دستی که سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست یافتن به همه چیز را رسایی و بالندگی جان می بخشد